بی تو
پسرک صبح زود بیدار شده و حالا خیلی قبل از وقت ناهارش روی مبل چشماش رو هم رفته...صداش میکنم...آیدینم.... غرولند میکنه و این یعنی خوابم میاد...صدام نکن! روش یه ملافه نازک میکشم...کولرو روشن میکنم و میرم آشپزخونه و هودو میزارم رو آخرین حدش که صداش زیاد باشه و سروصدام تو صداش گم بشه و پسرکم بیدار نشه....غذا درست میکنم .... آشپزخونه رو تمیز میکنم و میام شروع میکنم به گردگیری... صبحش با پسر کوچولوم یه جارو برقی حسابی زده بودیم و حالا نشستم روبروی تلوزیون و دارم از تمیزی خونه لذت میبرم... انعکاس رنگی نور روی شیشه های میز توجهمو جلب میکنه ...نگاه میکنم تصویر شاد تلوزیونه که نورش افتاده رو شیشه های میز....چند وقته همچین صحنه ای ندیدم؟؟؟ خیلی وق...