آیدین و تعطیلات
ماه رمضون هم گذشت و از من بیشتر به تو سخت گذشت...میدونی چرا؟؟؟
هرروز برای بستنی خوردن داستان داشتیم...میگفتی تو هم باید بخوری و روزای اول دادو بیداد که باید من هم بخورم و اصلا نتونستم با مفهوم روزه آشنات کنم... و البته این برای این بود که قبلا میرفتی و واسه هردومون بستنی میاوردی و منم نه نمیگفتم و حالا سختت بود تک خوری کنی
برای تو سخت بود چون هرروز موقع افطار باهات واسه همه دعا میکردیم و تو الهی آمینشو میگفتی و دیگه متن دعاهارو هم حفظ شده بودی... نی نی ها خوب بشن.... مهین، مهناز،دیپ دیپ،دایی مووسن خوش بخت بشن... سلامت باشیم...
و این آخری ها تا میگفتم آیدین بیا دعا بخونیم داد میزدی نهههههه الهی آمین نیخوااااام!!! یعنی از دین زده ت کردم با این اصرارم!
و سخت بود چون آدامس اوربیت رو میدادی تا برات خوشمزه کنم( نیمه جویده)و هرچی میگفتم آیدین جونم الان نمیشه بزار 1 ساعت دیگه اذان میگه اصلا قبول نداشتی!!
و این آیدین و اولین روز عید فطر که خودم بردمش یه پارک جدید و آآآی لذت بردم از اینکه هیچ کس تو پارک نبود و علت بردنت هم این بود که کل ماه رمضون روز بیرون نرفتیم و فقط شبا پارک بودیم و من عذاب وجدان داشتم
بقیه ادامه مطلب
عکسا تو گوشیم بود و قشنگترین هاش تو لبتابم باز نکرد و نمیدونم چرا
و عشق به جرثقیل در هر جایی
و بعد هم محمد با کباب خریداری شده اومد دنبالمون و اینم پسرک ته دیگ خور مامان
شبش خونه بابایی بودی و خییییلی آقا بودی و بهمون هم خوش گذشت و فرداش هم خونه اون یکی مامانی و شبش پارک شزیعتی و شام هم تو یه پارک دیگه و دوربین و حتی موبمو نبرده بودم که ازت عکس بگیرم
و روز سوم تعطیلات خونه بودیم و آخرین روز هم اول رفتیم برات خرید کردیم که چند تا بلوز و شلوار خیییلی شیک و لباس خونه خوشگل واسه گل ما نتیجش بود و عصر هم باغ شهریار که عالی بود
و اینم بابا و امیر و داوود که مزاحم عمو امیر میشن و نمیزارن کارشو بکنه یعنی این باجناقهای مزاحم
و آیدین خسته در حال ماساژگرفتن از خاله مهینش
ایشالا همیشه بهت خوش بگذره عسل من