شن بازی
از وقتی بندر ترکمن رفته بودیم عمو امیر مهربونت برات یه کیسه بزرگ از جزیره آشوراده شن جمع کرده بود و آورده بودیم ولی همین جور تو پارکینگ مونده بود و بعد دیدن شن بازیت تو سفر آخر یک هفته بعد و روز دوم ماه رمضون باهات رفتم پارکینگ و یه نایلون زیرت پهن کردم و تو و کامیون جدیدت و شن بازی:
بقیه ادامه مطلب
خیلی خیلی استقبال کردی و حسابی مشغول شدی
و فقط مشکل این بود که من روزه بودم و شدیدا گرمم شده بود و تو اصلا راضی به برگشتن به خونه نبودی و تازه آخرش دیگه حسابی جوگیر شدی و کف پارکینگ دراز کشیدی و کامیون حامل بارت رو به اطراف هدایت میکردی و در آخر یه حموم حسابی افتادی
و شیرین زبونی های اخیر، خیلی کامل جمله بندی داری و یه چیزایی و یه جاهایی میگی که اصولا مچاله میشی و حافظه خیلی خوبی هم داری
هر شب قبل خواب باید برات قصه اون روزتو در قالب پسر کوچولویی به اسم آیدین، تعریف کنم و بعدش هم هر چقدر خوابت بیاد و حتی خواب ظهر نداشتی و پارک هم بودی چونه میزنی که یکی دیگه بوگو و دیگه با هم کنار اومدیم که بعد اولی بهت میگم یکی دیگه میگم و میخوابیم و تو هم قبول کردی، قصه دوم از بعد سفر آخر همیشه هیلا هست و منظورت ویلاست و قصه دریا...
همه جزئیات رو تو قصه های درخواستی حفظی مثل قصه باغ ،اتو توماس،شهربازی که قصه های دومت هستن تا با خاطره خوش به تخت خواب بری
و خیلی برام جالب بود که دیشب وقتی قصه دریا رو برات میگفتم که آیدین بعدش برای مامان بابا و خودش بستنی خرید یادت بود که نون بستنی قیفی منو هم تو خوردی و زود بهم یاداوری کردی که قصه رو کامل بیان کنم!!! و صد البته بدون توجه به پروندن خوابت مچاله شدی!!!
خانوم شریفی همسایه طبقه اوله و مثل مامان بزرگمه و منم خییییلی دوسش دارم تماس گرفته بود مریم جون هستین حلوا پختم براتون بیارم و چون نمیخواستم اون همه پله رو بالا بیاد گفتم خودم میام میگیرم و دارم کفشاتو پات میکنم و تو: مامان پیسر خوبی میشم اذیهت نمیکونم
تو پارک یه آقا و خانوم یه سگ کوچولو آوردن و تو رفتی رو چمن که باهاش بازی کنی و : مامان ایجازه میدی بیشینم
هرروز میری دو تا بستنی میاری و اصرار که من هم باید بخورم و تلاشم برای گفتن مفهوم روزه فقط باعث عصبی شدنت میشه و عصر با دو تا بستنی دیگه: بـــابـــــا بوخور دیگه بوخور بابا
هرروز باید مهین و داوود برات پای تلفن قصه بگن و گویا داوود یه قصه ای گفته که تو آتش نشان بودی و بعد بهت قول داده برات یه ماشین آتش نشانی بخره(خودت داری ) و حالا هرروز ازش میپرسی:دائود آتش نیشانی خَییدی؟؟آ
تکه کلام جدید:نه بابا ....آره بابا دیگه
قبلا به نمیتونم میگفتی نِیدونم و به نمیتونم نِیتونم و نمیخوام نِیخوام و سلام سییام ...
حالا درست تلفظ میکنی و خیلی هم شمرده و کامل میگی و اقرار میکنم خییییلی خییییلی دلم تنگ میشه البته چند روز اول بارها ازت میپرسیدم و غرق لذت رشد کلامی بودم ولی حالا خیییییلی دلتنگ اون تلفظ شیرینم
ارتباط عمومیت بیست بیسته و هرروز تو مسیر پارک جلوی مغازه آبمیوه و بستنی وایمیسی و داد میزنی عـــــــــــمووووو توجایی؟؟؟ و اون آقا هم میاد و کلی قربون صدقه ات میره و به هم دست میدین و مورد بعدی یه پیرمرد تعمیر کفشه که با اون هم از پشت شیشه بای بای میکنی و تازگی ها حتما باید بری تو مغازه اش و باهاش خوش و بش کنی و اونم بارها میگه من خیلی دوست دارم پسرم!!!
البته اگه مامانت منم که با رفتگرها هم احوالپرسی میکنه اینا طبیعیه!!!
و در آخر عاشــــــــــــــــقتم پسر کوچولوی شیرین زبونم