آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

شیطون پسر

آیدین کوچولوی خونه ما شبا خیلی دیر میخوابه یعنی عملا تا مارو نخوابونه خودش نمیخوابه صبح هم دیر بیدار میشه و ظهر هم من باید خودمو به خواب بزنم تا شاید گل پسر بخوابه این شد که با خودم فکر کردم شاید دیگه پسر کوچولوم بزرگ شده و احتیاجی به خواب نیمروز نداره واسه همینم تصمیم گرفتم ظهر نخوابونمت و تو هم از خدا خواسته اما ساعت 7 عصر تو آشپزخونه بودم که دیدم صدات نمیاد اومدم و دیدم رو مبل در حال تی وی دیدن خوابت برده اونم نشسته     و اصرار که آیدینی پاشو و از تو هم انکار که اصلا به روی خودت نیاوردی و بعد کلی تلاش آخرش با پفک که جزو ممنوعات خونمونه تونستم بیدارت کنم و بعدش هم پابه پات مشغول بازی شدم تا خواب از سرت بپره...
27 ارديبهشت 1393
1063 12 16 ادامه مطلب

سفر پاییزی

از بعد از جشن تولدت قرار بود تا هوا سرد نشده با امیر و سپیده یک سفر به رامسر بریم و بلاخره تو ماه آبان فرصتش ایجاد شد ولی من زیاد راغب نبودم چون نگران سرما خوردنت بودم و نمیدونستم این بهترین سفرم تو 2 سال اخیر میشه صبح زود راه افتادیم ولی تو دیگه کوچولو نیستی و کمتر تو راه میحوابی ولی با این وجود اذیتمون نکردی صبحونه تو رستوران درنا تو جاده چالوس بودیم و تو کل مدت این میز چرخداری که باهاش سفارشاتو میارنو دائم اینور و اونور کشیدی و رفتنی هم با یه بچه گربه جلوی رستوران حسابی دوست شدی و مشغول بازی قرار شد تو مسیر یه سری به ویلا بزنیم و اونجا متوجه شدیم سیستم برق قطع شده و تو مدت تعمیر تو و سپیده کلی کوه پیمایی کردین و منم ازت کلی عک...
20 ارديبهشت 1393

اتو توماس

این آقا کوچولوی 2 ساله دیگه تو خونمون جا افتاده واسه خودش علایق و خواسته هایی داره و یواش یواش تقاضای کارتون های درخواستی میده ........ زمستون پیش بابا سرما خورده بود و بردیمش دکتر من و تو جلو مطب موندیم چون نمیخواستم تو محیط ویروسی باشی و چون خواستم سرگرمت کنم به یه اتوبوس که رد میشد اشاره کردم و گفتم آیدین اتوبوس...... و این شروع عشق عجیب تو به اتوبوس شد کلی ذوق کردی و دائم میگفتی اتودو و جالبتر اینکه بعدها هر ماشین بزرگی از شاسی بلند گرفته تا کامیون و تریلی برای تو شد اتودو........ و از اونجایی که صبح ها با تماشای کانال mbc3 بهت صبحانه میدم کارتونی به اسم thomas & friends کشف کردم که داستان چند تا قطار بود و تو خیلی خیلی ازش خوشت ...
17 ارديبهشت 1393

خونه بازی

اسم عمه رو گذاشتی مامانی خونه بازی!!! آخه چون 2 تا مامانی داری تو فندق باهوش داری از هم متمایزشون میکنی و واسه هر کدوم یه پسوند انتخاب کردی...... به مامان من میگی مامانی بوس بوس چون هرروز باهاش تلفنی حرف میزنی و اونم کلی بوس برات میفرسته.... و اسم عمه رو هم گذاشتی مامانی خونه بازی چون هر وقت میری خونشون دستشو میگیری و میبری اتاق خواب تا باهات رو تخت زیر پتو خونه بازی کنه!!! و تو خونه هم از من دائم تقاضای خونه بازی داشتی منم ابتکار به خرج دادمو برات با 2 تا صندلی و خونه عروسکها یه خونه ساختم و تو هم 1 ساعتی اون تو ماشین بازی کردی و کلی هم خوشت اومد                     &...
15 ارديبهشت 1393

آیدین و عروسی

آقا کوچولوی ما تا حالا فقط یک بار عروسی رفته اونم که تب داشت و زود برگشتیم واین عروسی با اینکه نسبت دوری داشت خیلی بهت خوش گذشت و از همه جالبتر برام نون خامه ای خوردنت بود که تا حالا دوست نداشتی ولی اونجا چون گرسنت شده بود چندتا خوردی و من کلی برات ذوق کردم و کلی هم بغلمون رقصیدی و خندیدی و آخرش هم چندتا بادکنک گرفتی و از مراسم آتیش بازی هم خوشت اومد                                             همه عکسا برش خوردن چون نمیشد عکسای خودمونم بزاریم             &nbs...
15 ارديبهشت 1393

تولد دو سالگی

دو سال گذشت و انگار همین دیروز بود...... انگار همین دیروز بود که تو یه نیمه شب پاییزی تو راه بیمارستان به این فکر میکردم که تا چند ساعت دیگه تربچه کوچولوم تو بغلمه و این تصور ورای هر دردی بهم نیرو میداد... انگار همین دیروز بود اولین لبخند تو بیمارستان و هفت روز جهنمی تا قدمای کوچولوتو بزاری تو خونه عشقمون و بشی همه دنیای ما ، انگار همین دیروز بود که پشت در اتاق دکتر گریه میکردم چون پسرم داشت مرد میشد و واسه ختنه اون تو بود و من...... اولین باری که تونستی اسباب بازی دستت بگیری و جیغ شادی من و اولین غلت و هیجان بابا ، اولین سینه خیز رفتن و اولین دندون کوچولویی که بعد از ماهها جستجو کشف شد و من واسه هر حرکتت به اولین نفری که زنگ میزدم و ذ...
7 ارديبهشت 1393
1