آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

شن بازی

از وقتی بندر ترکمن رفته بودیم عمو امیر مهربونت برات یه کیسه بزرگ از جزیره آشوراده شن جمع کرده بود و آورده بودیم ولی همین جور تو پارکینگ مونده بود و بعد دیدن شن بازیت تو سفر آخر یک هفته بعد و روز دوم ماه رمضون باهات رفتم پارکینگ و یه نایلون زیرت پهن کردم و تو و کامیون جدیدت و شن بازی:     بقیه ادامه مطلب   خیلی خیلی استقبال کردی و حسابی مشغول شدی                       و فقط مشکل این بود که من روزه بودم و شدیدا گرمم شده بود و تو اصلا راضی به برگشتن به خونه نبودی و ت...
13 تير 1393

شهر بازی

همیشه از دیدن زخمی شدن بچه ها ناراحت میشدم و تا حالا هم نزاشته بودم برات این اتفاق بیفته ولی....... چند روز پیش قبل از پارک رفتن چون یه تاپ پوشیده بودی که مال 6 ماهگیت بود و دوباره دیدیش و خواستی برات بپوشونم و تازه جالب اینکه اندازت هم شد ، ازت چند تا عکس انداختم و بعد از بازگشت از پارک زخمی بودی و برای همین عکس قبل و بغد از زخمی شدن داری   بقیه ادامه مطلب اینا عکسای قبل از پارک رفتن و مصدوم شدنه         و تو پارک یه صخره بزرگ هست که چند روزیه علاقه مند به نوردیدنش شدی و هیچ کدوم از هشدارهامون فایده نداشت تا بلاخره از روش سرخوردی و گونه ات خراشیده شد...واین هم...
9 تير 1393

بلاخره رسیدم

سلاااااااااااااااااااااااااام  چهارماه طول کشید تا بلاخره همه خاطرات پسرکوچولومو از اول تا همین حالا بنویسم و به تصویر بکشم روزایی که وسط زمستون عکسای بهاری و وسط بهار عکسای برفی میزاشتم و این عکس العمل دوستام میشد که گاهی فکر کردن ما اصلا ایران نیستیم بلاخره رسیدم به حالای پسرکم و این هم روز مرگی های این روز های ما:     بقیه عکسا ادامه مطلب     این نتیجه کار یه مامان ساده لوحه که فکر کرده پسرکش مثل بچگی های خودش انقدر سادست که اگه یه مشت نخود و لوبیا و لپه و عدس رو قاطی کنه بده دستش تا خیر سرش راحت بره آشپزخونه و غذا درست کنه ، اونم میشینه واسه خودش تمـیـــــــــــــــــــــز هم...
3 تير 1393

دریا

همیشه وقتی عکسای بچه هارو میدیدم که لب ساحل شن بازی میکنن دلم غنج میزد یه روزم با تو شن بازی کنم و زمان چقدر زود میگذره پنج شنبه صبح زود راهی شدیم و تو هم تا خوابالو بغلت کردم بیدار شدی و تا گفتم داریم میریم شمال خندیدی کل مسیر خوابالو تو بغلم بودی و اذیت نکردی و خداروشکر جاده دیزین شمشک باز شده بود و این یعنی لازم نبود تا کرج و چاده چالوس بریم و دوباره صبحانه رستوران دونا و پسرکم یه صبحانه کامل خورد...... هر وقت تو اینجور با اشتها و کامل غذا میخوری واقعا غذا بهم مزه میکنه 1 ساعت بعد ویلا بودیم و بعد ناهار که یه کباب تابه ای خوشمزه پختم و تو هم دوست داشتی خوابیدیم و عصر رفتیم دریا.......... یه ساحل خیلی خوب پیدا کردیم و تو و محمد...
1 تير 1393
1490 23 24 ادامه مطلب

آرایشگاه

کوتاه کردن موهای پسر کوچولوم شده یکی از دغدغه های من، از اینکه حس کنم تو آرایشگاه استرس داشته باشی اصلا خوشم نمیاد و کلا همیشه سعی کردم هر اتفاق پرتنشی رو تا اونجا که میتونم ازت دور نگه دارم ، تا اینکه الهام جون دوست خوبم ایده آرایشگاههایی که صندلی کودکشون ماشینه بهم داد و همینجا ازش خیلی ممنونم به محمد گفنم که این بار برای اصلاح موهات ببریمت تیراژه چون اونجا همچین آرایشگاهی دیده بودم و اونم یه آرایشگاه نزدیک حونه مربیش تو زرگنده بهم معرفی کرد و من هم از خدا خواسته باهات راهی شدم تو مسیر طبق معمول عاشق رودخونه زرگنده شدی و بعد هم تو یه کوچه ای 3 تا بچه گربه با مامانشون پیدا کردی و کلی هم با اونا بازی کردی تا بلاخره رسیدیم و با ای...
31 خرداد 1393

سفر

دقیقا دو هفته بعد سفر به بندر ترکمن محمد گفت بریم ویلای شمال و من هم نگران اینکه نکنه تو سفر باز هم یاد اون حرکات و لجبازی ها بیفتی و به محمد گفتم فعلا دست نگه داریم تا این حرکت کلا فراموشت بشه ولی نتونستم حریف بابا محمدت بشم و البته خودم هم شدیدا ذهن و روحم به خاطر تمرکز رو این قضیه خسته بود و این شد که راهی شدیم   ابتدای ورود با دودوی عزیزت               و بعد از اینکه همه جارو آنالیز کردی چون بار آخر آبان پارسال اومده بودی رفتی سراغ بازی       و شب هم چالوس و دریا و شهربازی بلوار رادیو که برای ...
24 خرداد 1393

شیرین زبون

برام خیلی عجیب بود که هر وقت صدات میکردم آیدیـــــــن جواب میدادی  دایا  و من همش میگفتم آیدین جونم باید بگی بلـــــــه و دفعه بعد دوباره........ تا تعطیلات عید اتاق مهناز آتیش میسوزوندی که یهو مهناز باذوق اومد و گفت مریم صداش میکنم میگه جانم و من هم دنبالت که ببینم و فهمیدم بــــــــــــــــــــله تو تمام مدت  جایا  میگفتی و تازه فهمیدم من همیشه وقتی صدام میکنی بهت میگم جانم پس چرا انتظار داشتم تو بله یاد گرفته باشی و این شد که از اون به بعد روزی هزار بار همه صدات میکنن آیدیــــــــــــن و تو هم با ذوق  جایــــا بعد از پوشک گرفتنت اولین باری که با هم رفتیم پیاده روی متوجه شدم حالا مشکل دو تا شده...
22 خرداد 1393