دریا
همیشه وقتی عکسای بچه هارو میدیدم که لب ساحل شن بازی میکنن دلم غنج میزد یه روزم با تو شن بازی کنم و زمان چقدر زود میگذره
پنج شنبه صبح زود راهی شدیم و تو هم تا خوابالو بغلت کردم بیدار شدی و تا گفتم داریم میریم شمال خندیدی
کل مسیر خوابالو تو بغلم بودی و اذیت نکردی و خداروشکر جاده دیزین شمشک باز شده بود و این یعنی لازم نبود تا کرج و چاده چالوس بریم و دوباره صبحانه رستوران دونا و پسرکم یه صبحانه کامل خورد...... هر وقت تو اینجور با اشتها و کامل غذا میخوری واقعا غذا بهم مزه میکنه
1 ساعت بعد ویلا بودیم و بعد ناهار که یه کباب تابه ای خوشمزه پختم و تو هم دوست داشتی خوابیدیم و عصر رفتیم دریا.......... یه ساحل خیلی خوب پیدا کردیم و تو و محمد حسابی آب بازی کردین و البته نمیدونم چرا ماشین مک کویینت هم با خودت آورده بودی و با اون هم مشغول شدی و من هم فقط عکاسی کردم چون چند نفر دیگه هم لب ساحل بودند....... و برگشتنی محو یه پسربچه شدی که پشت کامیونش ماسه میریخت یعنی کار محبوب تو.......... و من متاسفانه این بار کامیونتو نیاورده بودم و خلاصه آنچنان روبروی پسرک نشستی و با دستای زیر چونت بهش زل زدی که دلم برات کباب شد و با کلی زبون بازی راضیت کردم بریم تو ماشین و البته تو چالوس از یه دستفروش یه کامیون کوچولو خریدی و حتی تحمل نکردی جای دیگه برات بزرگترشو بخریم
عکسا ادامه مطلب
اینا روز اول لب ساحله
این هم شکار لحظه های مامان
و باز هم رستوران قبلی که همه دیکه میشناسنت
و این هم فردا ظهرش که عالــــــــــــــــــــــــی بود چون هیچ کس تو ساحل نبود و منم تونستم با شما بیام تو آب و خیلی خیلی خوش گذشت و وافعا احساس سفر خارجی داشتم خصوصا که تو هم مشغول شن بازی شدی و با محمد تا خیلی دورها رفتیم ولی تا مارو تو آب دیدی به دو اومدی سمتمون و ما نفهمیدیم چطور برگشتیم
عاشق شن بازی باتو شدم و عاشق اینکه هر سه تو آب با هم رو شنا بغلتیم و چه عکسای قشنگی و حیف که اینجا جاش نیست........... و با لباسای خیس رو شن ها با تو صدف و سنگ جمع کردن........... و البته سوختن هر سه تامون و کمتر من چون لباس داشتم و بیشتر تو و محمد و نتیجش قرمز شدن پسرک سفیدم شد
و تنها مشکل این بود که با مکافات و در انتها گریه زاری با دریا خداحافظی کردی
و این هم شب دوباره دریای چالوس و اتو توماس عزیزت
و این هم خداحافظی
و اما شیرین زبونی هات
موقع دیدن کامیون اسباب بازی:مامان خواهش میتونم این تانیونو بردارم ایجازه میدی؟؟؟
به صندوق دار رستوران:عمو حیلی مَنون حیلی خوشَزه بود
به محمد:بابا محمد حیلی مَنون منو آوودی شوال
شب دارم برات تو تخت قصه میگم میگی مامان مریم آب میخوام طبق معمول تا سرمو برگردوندم سمت در تو بلند تر داد زدی:محمـــــــــــــد یعنی همون کاری که من هرشب میکنم!!!
و باز هم به محمد:بابا محمد حیلی مَنون منو آوودی دَیا
چند ماهه حتما منو مامان مریم و بابارو بابا محمد صدا میکنی و الان چند روزه دیگه خیلی خودمونی گاهی بابارو محمد و منو (مَی یم) صدا میکنی
عاشقتم عسلم