بلاخره رسیدم
سلاااااااااااااااااااااااااام
چهارماه طول کشید تا بلاخره همه خاطرات پسرکوچولومو از اول تا همین حالا بنویسم و به تصویر بکشم
روزایی که وسط زمستون عکسای بهاری و وسط بهار عکسای برفی میزاشتم و این عکس العمل دوستام میشد که گاهی فکر کردن ما اصلا ایران نیستیم
بلاخره رسیدم به حالای پسرکم و این هم روز مرگی های این روز های ما:
بقیه عکسا ادامه مطلب
این نتیجه کار یه مامان ساده لوحه که فکر کرده پسرکش مثل بچگی های خودش انقدر سادست که اگه یه مشت نخود و لوبیا و لپه و عدس رو قاطی کنه بده دستش تا خیر سرش راحت بره آشپزخونه و غذا درست کنه ، اونم میشینه واسه خودش تمـیـــــــــــــــــــــز همه رو جدا میکنه و تحویلش میده ، دیگه خبر نداره باید تا چند روز از زیر مبل و فرش حبوبات جمع آوری بکنه
و انقدر ساده تره که فکر میکنه اگه بازم قبول کنه آقا پسرش بشینه رو کابینت و با هم آشپزی کنن پسرکش مثل قبلنا مودبانه میشینه و دست هم به چیزی نمیزنه
یا مثل بچگی هاش میشینه و منتظر میشه مامانش ماشینشو تعمیر کنه و بهش تحویل بده بدون هییییییچ دخالتی
و مامانی که به پسرش اعتماد میکنه و بعد از بی خیال شدن اینترنت با این صحنه مواجه میشه که اون اشکال هندسی به جای خونه های مذکور توسط پسرشون به داخل ساب سینمای خانگی هدایت شده و حالا پسرک سخت مشغول در آوردنشونه
و با این شلوار سبز به قول خودت ناینجی(نمیدونم چرا؟)آبروی منو بردی که با همه تی شرت ها و لباسات فقط همینو میپوشی و گاهی دیگه قایمش میکنم که کثیف شده و اون وقت حاضری لخت باشی و چیز دیگه ای نپوشی!!! مثل عکسای تو آشپز خونه!!!
و این هم جای مورد علاثه جدیدت که مجبور به تخلیه و پاکسازی کاملش شدم و هرروز میگی زنگ بزن خاله مهین بهم قصه بگه و بعد میری اون تو میشینی قصه خاله مهینو گوش میکنی!!!
در حال گوجه سبز خوردن میگم آیدین نگام کن و اینم ژستت!!!
و سرگرمی جدیدت که رسما دیوونم کردی
فکر میکنی داری به چی این طور با عشق و علاقه نگاه میکنی؟؟؟
فیلم عروسی مامانت
یعنی هرروز کچلم میکنی از بس میگی فیلم عروسیو بزار و دائم هم درخواست قسمت های مورد علاقتو میدی و عاشششششششششقتم که اول پرسیدی پس آیدین کجاست؟؟؟ و بعد هم تو اتاق عقد که همه رو دیدی گفتی پس داوود کو؟؟؟؟
اون موقع هنوز مهین و داوود عروسی نکرده بودن و تو، تو اون شلوغی اتاق عقد فهمیدی فقط داوود تو نزدیکا کمه
یعنی عاشــــــــــــــــــــــــقتم باهوشم