حسرت
از وقتی از شیر گرفته شدی شبها تو تخت خودت میخوابیدی....چند شبی پارسال گیر دادی بیای تخت ما ولی با اصرار به اینکه هرکی تو جای خودش راحتتره مشکل حل شد....تا...این هفته که باز فیلت یاد هندوستان کرد
شب اول هرچی بهت گفتم فایده نداشت و درست وسطمون طاق باز خوابیده بودی و هی هم میرفتی زیر پتو و روی پتو.....صبر کردم خوابت برد و بردم تو تخت خودت....چند شبی همین داستان ادامه داشت تا دیدم اینجوری درست نیست و عادت میکنی...البته نصف این کارا برای بازی قبل خوابه که هرشب با محمد تو تخت داری و شادو سرخوش میخندی و معلومه بعدش دیگه دوست نداری بخوابی......بعد یه شب بهت گفتم اگه تو اینجا بخوابی من جا نمیشم و میرم بیرون....اولش اصرار که نرو و بعد که اومدم بیرون دیدم صداتون نمیاد.....چند دقیقه بعد اومدم و داشتی طاقباز و راحت تو جای من میخوابیدی و تا منو دیدی گفتی برو بیرون!!!!
رفتم و صبر کردم خوابت برد و اومدم و بردم تخت خودت....با خودم گفتم این راهش نبود....دیدی چه راحت قضیه رو حل کرد!!!شب بعدی تا اونجایی که میشد با دست و پا تختمون رو اشغال کردیم که جا برای تو نیست!!!خلاصه نزاشتیم وسطمون بخوابی و اومدی لبه تخت و اونجارو هم اشغال کردم و رفتی زیر دست و پامون....محمد خوابش برد و تو کماکان اون زیر بازی میکردی و هی جاتو عوض میکردی و تازه یه چیز جدید یاد گرفتی....نور چراغ خواب رو تکونهات و ایحاد سایه های با مزه رو دیوار....کلی سایه بازی کردی و بعد رفتی رو زمین خوابیدی....رو سنگ!!!با اینکه خودم رو به خواب زده بودم بلند شدم تا یواشکی چکت کنم که دیدم منتظرمی!!!با چشمای شیطونت منتظر عکس العملم بودی!!!وای خدای من اصلا باورم نمیشه یه بچه سه ساله اینجور بازیم بده....همه این بازی ها برای دیدن عکس العمل منه!!!این بار نگاهم بدون لبخند بود و تا اینو دیدی خودت رفتی تو تختت.....داشتم با تاثیر نگاهم تو دلم جشن میگرفتم که یواش گفتی من میخوام برم پیش بابا محمد بخوابم!!!!وااااای خدای من تو دیگه کی هستی!!!
توجهی نکردم و کلی وول خوردی تا تو تخت خودت خوابیدی.....شب بعدی یه چیز دیگه به ذهنم رسید.....مثل شب قبل نزاشتم بینمون بخوابی ....یعنی مثل حرف x خودمو کش دادم که جا نیست....ولی وقتی اومدی لبه تخت خودم و خودت اجازه دادم اونجا بمونی ولی....خیییلی جاتو تنگ و بد کردم.....داشت خوابت میبرد ولی جات خوب نبود....آرنجم تو کمرت بود و دستم تو حلقت!!!!خودت رفتی سر جات....هوراااااااا
شب بعدی دیشب بود همون رویه رو ادامه دادم ولی یه جور دیگه......تو کل مدتی که داشتم جاتو برات ناراحت میکردم تا خودت تصمیم بگیری بری سر جای خودت همزمان نوازشت میکردم و میبوسیدمت و موهای پریشونت رو بو میکردم....بوی شامپو و بوی خمیر دندون و بوی پاکی و معصومیت کودکانه...
با خودم گفتم یه روز دلت برای اینکه پسرت بیاد و خودشو تو بغلت مچاله کنه که پیش تو بخوابه خیییلی تنگ میشه...یه روزی دلش حریم خصوصی میخواد و دیگه دوست نداره تو تختت وول بخوره و بخنده و باهات دالی بازی کنه و سرشو اینجور شادمانه بده غقب و ریسه بره.....یه روز میری پشت در اتاقش و اصرار میکنی بیاد پیشتون و اون میگه کار داره....یه روز وقتی سرزده بری تو اتاقش یهو چیزای تو دستشو پشتش قایم میکنه......یه روز میخوای همین موهای پریشونو ببوسی و اون مغرور بزرگ شدنشه و دوست نداره....یه روز دیگه حتی بهت بوسه شب بخیرهم نمیده....یه روزی تو تختت با همسرت تنها میخوابی و دلت میخواد بدن گرم و کوچولویی خودشو بچسبونه بهت و دستاشو حلقه کنه دور گردنت و یواشکی تو سکوت شب بهت بگه مامان مریم من خیییییلی دوسیت دارم....تو عیشق منی...نفس منی....