آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

تکیه کلام

1393/9/24 14:05
نویسنده : مامان مریم
1,698 بازدید
اشتراک گذاری

دختر داشتن باید خیلی شیرین باشه

اینکه از اول بچگی هاتو مرور کنی....از اول عروسک بازی و خاله بازی کنی....اینکه یه کوچولو از جنس خودت باشه که همه داشته ها و نداشته ها و آرزو های بچگیت رو از سر بگیری

ولی پسر داشتن هم یه هیجانی داره که هیچ وقت نفهمیدیش....یه دنیای تازه و عجیب که هیچ وقت ازش سردرنیاوردی و حالا میتونی کشفش کنی

درسته عشقت یه مرد بوده و باهاش تونستی به خیلی تودرتو های دنیای مردانه سرک بکشی ولی یه پسر بچه تورو هم اندازه خودش میکنه....مثل من که از بچگی فوتبال نگاه کردن بابام و بعد داداشم و در آخر محمد برام غیر قابل هضم بود و نمیفهمیدم کجاش جالبه که این همه آدم دنبال یه توپ بال بال بزنن و تو وروجک تو یه ظهر پاییزی منو به دنیای شیرینت دعوت کردی

 

                   

اونقدری باهات عجین شدم که وقتی یه روز حتی ساعت 1 ظهر ببینم هی یه ماشین رو میاری تو بازی و ولش میکنی و بعدی و بعدی و کل سبد رو برمیگردونی زمین ولی اصلا توشو کنکاش هم نمیکنی و بعد تقاضای یه کارتون و کارتون بعدی.....یعنی حوصله ات سر رفته

خوب اینجور وقت ها یه کوچولو فکر میکنم چیکار کنم؟؟؟بریم با هم بازی کنیم؟؟؟لگوهاتو بیارم؟؟؟بازی فکری هات؟؟؟و یک جرقه....هوا خیلی خوبه...میشه بریم تو کوچه و بازی کنیممحبت

ازت میپرسم آیدینی دوست داری بریم کوچه فوتبال بازی کنیم و یه برق شیطنت و رضایت....همه دنیارو با این برق تو چشمات عوض نمیکنم

و این هم نتیجه یک طهر پاییزی خوب

 

                 

 

                 

 

                 

 

                 

 

                 

 

                 

 

                 

و بعد هم با دیدن این جارو که برده بودیم توپمون رو از زیر ماشین بیرون بکشیم ایده دیگه ای به ذهنت رسید

اول جارو کردن برگ ها

                 

و بعد توپ!!!

                 

 مگه میشه تا کوچه بیایم و پارک سر کوچه نریم

                 

 

                

 

                

راستی علت پادردت رو پیدا کردمخجالت

تقصیر من بود....کلی به علتش فکر کردم ...از دوست خوبم مامان صدرایی که گفت ممکنه برای شستشوی زیاد و دستشویی رفتن و آب بازی باشه که خیلی مهربونه و این یادش بود که تو هرروز حموم میکنی و من هم بیشتر مراعات کردمبوس....تا مریم جون که میگفت شیر رو جدی تر بگیرم و حتی غذاهایی با شیر که ممنونشم ...آخه از اول پاییز بیشتر رو میوه زوم کرده بودم و شیر خوردنت کمتر شده بود و دوباره الان درست شدبوس....و برای رشد که این ماه خیلی هم قد کشیدی....تا اینکه یه چیزی یادم اومد.....هردوباری که شبش پات درد گرفت من اونروز کفش های قهوه ایت رو پات کرده بودم....هردوبار با لباس هات ست کرم قهوه ای یا ست سبز و قهوه ای زده بودم و اون کفش ها هم شاملش بود و ....حتی یادم اومد یک بار هم حین بدو بدو کردن گفته بودی پات درد میکنه و من فکر کرده بودم خسته شدی و یکمی که بیشتر فکر کردم یادم اومد برای اولین بار این کفش هارو 9 ماهه داری و برای تو که هر کفش رو شش ماه میپوشی این زیاده.....کفش هات کوچیک شده بودن و علت پادردت همین بوده....برای اطمینان الان چند شبه بدو بدو و پارک برقرار بوده و دیگه پادرد تکرار نشده....خدارو شکر...ببخش منو گلم....انقدر شیرینی این روزها زیاده که یادم میره چه زود بزرگ میشیبوس

 

اسم این پست رو گذاشتم تکیه کلام

چون وروجک من چند تایی تکیه کلام پیدا کرده که من عاااااشقشم وقتی لابلای حرف هاش چند باری ازشون استفاده میکنیه

بیشترینش که چند روزیه متوجه شدم

مامانی میدونی چیه؟؟؟و بعد ادامه جمله ای که میخوای بهم بگی....تقریبا اول همه حرف های جدی و شوخیت اینو بهمون میگی و بعد ادامش

و کلمه بعدی که زیاد لا به لای حرف هات میگی....تازه ام...

یعنی داری یه چیزی رو برام تعریف میکنی از اینکه میخوای یه ماشین خاکبرداری بخری و من هم هیجان زده مشخصاتشو میپرسم و تند تند میگی چی ها داره و یهو وسطش میگی تازه ام....بیلش بالا هم میره

و کلمه جدید که متوجه میشی چی تازه و نوست

خونه جدید خاله مهین....ماشین جدید بابایی.....گوشی جدید بابا محمد

بابایی یه ماشین جدید خریده و چون پارکینگ ما جا داشت قبلی رو آورده خونه ما....یه مدتی مونده بود و باطری خالی میکرد تا محمد تصمیم گرفت چند روزی با اون بره و بیاد تا کار کرده باشه

چند باری هم دنبال ما با همین ماشین اومد....جلوی پیتزا فروشی منتطر اماده شدن غذا بودیم که یهو از ماشین شنیدی(لطفا چراغ هارا خاموش کنید)اولش مات به فرمون نگاه میکردی و بعد چون اون عقب همیشه با چراغ عقب ور میری فکر کردی با توست و گفتی خانومه....چراغارو خاموش کردم که

رسیدیم خونه و میخوای بری بغل بابا و مثلا تو ماشین رو ببری تو پارکینگ....محمد بهت میگه نه پسرم بچه ها نمیان بغل راننده....یهو برگشتی و خیلی شیرین گفتی بابا محمد من خیییییییییلی دوست دارم....

یعنی میشه اون لحظه باز به مخالفت ادامه دادبوس

بعدش تو خونه حین پیتزا خوردن از اینکه انقدر خوشگل پیتزاتو هربار بعد گاز زدن میزاری تو بشقابت و آب میخوری و بعد سیب زمینی و دوباره از اول خوشم اومده و میگم آیدین عاشـــــــــــــــــــــقتم.....خیلی خوشگل نگام میکنی و میگی مامانی منم تورو عاشــــــــقتمبغل

عادت حمل به همه جا و هر بار یه چیز خاص هنوز وجود داره...حتی موقع خواب میزاری زیر بالشت و چند بار هم نیمه شب چکشون میکنی

چند روز پیش خرسی کوچولو و کتاب جیبی و یه کشتی بند انگشتی بود و بعد خیلی جالب دیدی سختته رفتی و از کابینت یه سطل کوچولوی دسته دار که مال پاستیلت بود برداشتی و راحت شدی.....این اشیا همه جا باهاتن حتی تو دستشویی و دیروز بعد اومدن از دستشویی یهو گفتی ای وااااای ساعتم تو دستشویی جا مونده

تو یه مراسمی با یکی از بچه های اقوام بودین و مامانش اسباب بازی آورده بود که ساکت باشین و یه خاک برداری توشون بود که توجهتو جلب کرد.....اون پسر بچه اصلا اونو دوست نداشت و هی ماشین فلزی هارو نشونت میداد که برای تو خیلی لوس هستن و تو هم مشغول همون خاکبرداری بودی و از زمین خاک خیالی رو میکندی و میریختی پشت کامیون کوچولو و یهو بچه هه قاطی کرد و همه رو ازت گرفت

گریه کردی و من هم بغلت کردم و گفتم بریم بیرون تا بابا بیاد دنبالمون و زنگ زدم محمد اومد دنبالمون....تازه ساعت 10 شب کلی تو خیابون شعر خوندیم و لی لی کردیم و پریدیم تا محمد از خونه برسه جنت اباد

حالا فرداش میگی مامانی اون خاکبرداری که میچرخید برام میخری....بله پسرم....و تو هم درحال صحبت با خودت....چقدر قشنگ!!!

رفتی سر کشوی لباس های کوچیک شده و این لباس سبز محبوب قدیمی رو پیدا کردی...مامانی میشه اینو بپوشونی....مگه میشه نه گفت....بعدش من تو راه پله جا کفشی رو مرتب مبکردم و تو هم اومدی و قفل کتابی بزرگ حفاظ رو بردی....اومدم دنبالت چون خیلی سنگین بود و ممکن بود بیفته رو پات ولی ندادی و با ماشین هات حملش میکردی....یکم فکر کردم و گفتم باید مواطب باشی و بی خیال شدم و رفتم آشپزخونه و چند دقیقه بعد آوردی و گذاشتیش رو کابینت.....انقدر ذوق کردم....پسرم دیگه بزرگ شده و نباید براش همه چی رو محدود کنم....میشه بهش اعتماد کنم و فقط توضیح بدم که مواظب باشه چون سنگینه و اون هم بعد بازی برام بیارتش

بعدش در حین تمیزکاری آشپزخونه رفتی سر یه کشو و کبریت پیدا کردی....از جهیزیه من مونده بود چون مصرف کبریت نداریم و البته تو هم تا اون موقع ندیده بودی

بهت گفتم آیدین اون کبریته و خطرناکه و یاد یکی از کتاب هات افتادم و گفتم مثل حسنی که خونشون آتیش گرفت...گفتیآره خطرناکه من هم بهش دست نمیزنم و گذاشتیش سر جاش بعد گفتی مامانی من میرم دستشویی و بعد میام پیش تو.....وقتی رفتی با خودم فکر میکردم چقدر این چندروزه بیشتر متوجه تغییرات میشم....هر چیزی رو با دلیل و علت واقغیش قبول میکنی و قانع میشی....البته از اول هم من همیشه قانعت میکردم و با زور چیزی ازت نمیگیرم ولی با دلایل من درآوردی و بچگانه و حالا با علت واقعی خطرناک یا منع بودن هرچیزی خوب گوش میکنی و قبول میکنی

یه مدته رو آموزش جنسی زوم کردم و علتش هم این بود که خیلی با اعتماد به نفس بعد از دستشویی قبل پوشیدن لباس میدویدی پیش بقیه

با زبون خودت بهت گفته بودم که جوجومون مال خودمونه و شخصیه و نباید به کسی نشون بدیم یا بزاریم کسی دست بزنه بهش!!!

بعد از دستشویی که شلوارت رو پات میکردم گفتیمامانی ما جوجومونو نباید به کسی نشون بدیم....خونه مامانی هم من بدو بدو رفتم تو اتاق مهناز نبینه!!!!

بیچاره مهناز!!!حالا انگار چقدر راغب بوده!!!خندونک

این عکس ها مال دیروز ظهره....اگه بدونی وقتی هر چند روز یک بار بهم میگی کلاه توماسمو بیار و بعد میزاری سرت و میگی کیک توماسمو برام میاری چقدر عشق میکنم از اینکه تو تولدت دنبال شلوغ بازی تم بازی نرفتم و فقط توماسو اوردم تو تزییناتت تا بعد چند ماه اینجور ازش با ذوق یاد کنی

                 

 

                

و این هم پسرک من دیشب که بعد از بارها و بارها مرتب کردن خونه قبول کرده که دیگه اسباب بازی هارو نریزه و داره رو این ماشین که توی این یک سال و چند ماه اصلا از محبوبیتش پیش پسرک کم نشده برامون شیرین زبونی میکنه....شعر میخونه و کتاب داستان هاشو تعریف میکنه

               

 

               

 

               

 

مهم نیست لباست برات کوچیکه....مهم نیست اگه یکی سرزده بیاد خونمون فکر میکنه چه مامان شلخته ای هستم که پذیرایی خونمون پر از اسباب بازیه و پسرکم همچین لباسی تنشه...مهم نیست اگه هرروز باید روشویی دستشویی رو بشورم چون همه وسایلت روزی چند بار تا اونجا میره و برمیگرده....مهم نیست منی که از هرچی روکش مبل و روفرشی متنفر بودم بعد بارها شامپو فرش و شامپو مبل به این نتیجه رسیدم تجدید نطر کنم....مهم این لبخند توست که همه این وسواس های فکری و روحی رو خط میزنه....مهم صدای قهقهه هاته که از ته قلبم ایمان دارم حاصل همین بی خیالی طی کردن هاست

مگه تو چقدر قراره تو این سن شیرین بمونی...مگه من چند بار میتونم این لحظات رو مزمزه کنممحبت

مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (65)

مهربوون
24 آذر 93 14:20
سلام خانومی... من از تو پرسش و پاسخ باهاتون آشنا شدم.. و واقعا از صحبت کردناتون خیلی خوشم میاد و پست هابی که میزارین انگاری ک آدم تمام لحظه هارو با شماست... پسر نازی دارین.... راستشو بگم تو شرایطی باهاتون آشنا شدم که روحیاتم اصلا خوب نبود و نمیتونستم نظر بزارم اما امروز دیگه طاقت نیاوردم.... خیلی زیبا بود نه تنها پست هاتون بلکه مادرانتون .... شاد باشید و سلامت همیشه
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم...ممنونم از لطفی که بهمون دارین مرسی از تعریف و محبتت....شما لطف دارین من هم براتون آرزوی شادی و خوشبختی میکنم
الهام
24 آذر 93 14:24
وای مریم خیلی با احساس نوشتی خیلی خوشم اومد موقع خوندنش همه اش احساس میکردم این منم که این مطلب و نوشتم. احساسم خیلی به این احساساتت شبیه هست بهت تبریک میگم که شادی رو از آیدین جوندریغ نمیکنی بخاطر حرف دیگران و در مورد کنار گذاشتنِ حساسیت های فکری و روحی باهات موافقم. من هم مثل خودت خیلی حساسیت های آن چنانی ندارم ولی دیدم خیلی ها بعد از تولد بچه هاشونمتحول میشن. آیدین گلی رو ببوس
مامان مریم
پاسخ
سلام الهام خوبم....ممنونم عزیزم من هم وقتی یه مطلب مادرانه میخونم حس میکنم همشو من نوشتم مرسی عزیزم....نه هیچ وقت برام مهم نبوده بقیه چی فکر میکنن دربارمون...مثل اون پست گربه بازی....مهم این بود که ایدین داره لذت میبره و من میدونم دارم چیکار میکنم من هم از اول وسواسی نبودم ولی نظم رو یه شکل دیگه میدیدم که الان نمیبینم قبلا ها نظم تو چیدمان خاصی بود و الان نظم برام اون شکلیه که آیدین راحتتر باشه روفرشی و رو مبلی از اون بی نظمی ها بود که قبولشون نداشتم.....الان بهتره یه چیزی رو همه اینا باشه تا هی نگم مواطب باش نریزه ...هر بار چیطی ریخت لبخند بزنم و اون پارچه هارو بریزم تو ماشین راستی علت پادرد پسری رو تو ویرایش نوشتم....دوست داشتی بخون ممنووووووووونم از این همه محبتت گلم....تو هم علیرضای ماهم رو ببوس
الهام
24 آذر 93 14:25
تکیه کلام ها واقعا جانانه ست و منم فوتبال با علیرضا و پسرعموش و تو نوروز امشال تجربه کردم و خیلی می چسبه
مامان مریم
پاسخ
ممنونم الهام جونم من هم خیییلی خوشم میاد که تو جمله بندی هاش چند بار جاهای مختلف میگه اخه میدونی چیه؟ من هم دوست داشتم....قبلا آیدین هی به توپ دست میزد و این بار واقعا با هم فوتبال بازی کزدیم...صدای خنده هامون کل بن بست رو برداشته بود...خوب شد تو اون یک ساعت کسی از اونجاها رد نشد
مامان ریحانه
24 آذر 93 15:01
مریم جون خیلی قشنگ نوشتی با تمام احساست با تمام آنچه در قلبت بود در واقع حرف دل و زبانتو یکی کردی و به این رسیدی که تمام هم و غمت لبخندی که رو لب آیدین جون بشینه عزیزم بهت تبریک میگم این حس زیبا رو فدای آیدین هم بشه خاله با تمام تکیه کلاماش و کارهای زیباش از طرف من محکم ببوسش
مامان مریم
پاسخ
ممنونم ریحانه جون عزیزم این وصف حال همه مامان هاست همه دنیا و آدم های چند رنگش فدای دل مهربون و لب خندون بچه هامون خدا نکنه دوستم...شما هم دسته گل هارو ببوس
مامان محمد مهدي (مرضيه)
24 آذر 93 15:51
سلام مريم جون بسيار عالي و دلنشين...مثل هميشه پسر منم عاشق فوتبال بازي كردنه، منم گاهي تو خونه باهاش بازي مي كنم آخه بيرون نمي تونم اونم با چادر اينقدر انرژي مي گيره از اين كار كه فكر نمي كنم هيچ بازي اينقدر شارژش كنه تكه كلامهاش هم بسيار بامزه بود...پسريه منم داره از اين تكه كلامها و منم خيلي خوشم مياد ازشون كف خونه ما ديدنيه،‌هر چي اسباب بازي داره بايد در سر تا سر خونه پخش باشه تا دلبندم دلش آروم بگيره و با يكي يا نهايتا دوتاش مشغول بشه عاشق عكس آخرش شدم
مامان مریم
پاسخ
سلام مرضیه جونم...ممنووونم عزیزم پسر بچه ان و ذنیایی که فرصت داریم کشفش کنیم...قربون بازی کردنش...راستش خدارو شکر ما تو یه بن بست دنجیم....تو کل اون یک ساعت حتی پرنده های درختمون هم نیومدن اونجا...برای همین من این خونه و این کوچه رو با اینکه برامون کوچیک شده خیلی دوست دارم محمد مهدی جونم که تو شیرین زبونی استادیه آی گفتی.....اصلا انگار اون اسباب بازی ها تماشاچی بازین....دیروز سه بار سبد رو جمع کردم و رفتم و اومدم و همه چی بیرون بود....حالا خدارو شکر بزرگ شده و خداقل میتونم با اسباب بازی ها سرگرمش کنم و به کارم برسم مرسی دوستم...قربون محبتت
مامان راحله
24 آذر 93 16:12
سلام عزیزم .. ماشالله به این پسر که انقدر شیرین زبونه .. نوشته هات خیلی زیبا بودن . خدا رو شکر که دیگه آیدینم پاش درد نمیکنه
مامان مریم
پاسخ
سلام راحله جون...ممنونم عزیزم مرسی از محبتت خانومی
شيوا
24 آذر 93 16:40
مریم جون متن خیلی قشنگی نوشتی واقعا به دل آدم میشینه خداروشکر پادرد آیدین جون مسیله ی مهمی نبود
مامان مریم
پاسخ
سلام شیوای عزیزم ممنونم دوستم......مرسی از محبتت خانومی
نیکتا
24 آذر 93 16:58
سلام مامان مهربون . من تازه با وبتون آشنا شدم . خیللی آیدین جون عکساشونو دوشت دارم . امیدورام همیشه سلامت باشین . راستی من لینکتون کردم . شما هم اگر دوست دارید بکنید
مامان مریم
پاسخ
سلام نیکتا جون ممنونم از محبتت و لطفی که بهون داری گلم من هم برات آرزوی سلامتی میکنم
مامان علی
24 آذر 93 17:00
مریم جون به گفته الهام عزیز انگار خودم دارم مینویسم وسطر سطرش برام کاملا قابل دیدنه فدای ایدین جونم بشم که حوصلش سر رفته مریم جان این بچه ها انگار با خالی کردن سبدها وجعبه های اسباب بازی خیلی حال میکنن.علی خالی میکنه بدون اینکه باهاشون بازی کنه تازه لباسهاشم میریزه تو اتاقش ومیگه بیاببین چیکار کردم این یعنی اوج خودشیفتگی ------------------------------------ چه باحال من برعکست خیلی فوتبالی.والیبالی .تکواندو خلاصه هر چی ورزشی ومسابقاتی که از تی وی پخش میشد وکارشناس ثابت همه برنامه ها! -------------------------------- جیگرش وبرم من اون لپاش از هیجان قرمز البالویی شده یا از سرما؟ چقدر اینجا شال باکلاه ستش بیشتر خودش ونشون میده واینکه هنرمندانه بافته شده
مامان مریم
پاسخ
قربون محبت شما دوستن برم من خدا نکنه دوستم...ممنونم عزیزم بله دیگه.....من نمیدونم چه لذتی در این خرابکاری ها نهفته ست....اینو هنوز کشف نکردم و از یابنده تقاضای کمک فکری دارم راستش من خودم والیبال بازی میکردم و دوست هم داشتم و فوتبال هم جام جهانی 98 جیابی جوگیر بودم ولی تحت تاثیر بودم و علاقه ادامه داری نبود مرسی عزیـــــــــــزم....ممنونم از توجه ات خانومی
مامان علی
24 آذر 93 17:08
الهی بچم کفشش تنگ رفته مامانش به چه چیزا فکر میکرده ایشالله دیگه هیچ وقت درد ومریضی نیاد سراغت عزیزم. --------------------------- الهی بگردم با این تکیه کلام های شیرینش تازه ام گوشی جدید باباییش وماشین بابا بزرگه مبارکباشه --------------------------- ایشالله همیشه لبخندبه لب وحرفا همه ازعشق ودوست داشتن باشه.
مامان مریم
پاسخ
همینو بگو خدارو شکر زود فهمیدم...این کفشش فقط موقع ست پوشیدن استفاده میشد و برای همین متوجه نشده بودم میدونی چیه؟؟؟ خیلی ممنونم از تبریکت دوست چووووووونم الهی امیـــــــــــــــن عزیزم
مامان علی
24 آذر 93 17:18
الان من اون پسرک مهمونی رو درک نمیکنم وقتی خودش اون ماشین ودوست نداشته چرا ازبچم ایدین گرفته؟ بروبرا عسلک ماشین فکر کن چقدر قشنگ وبخر که دلش وبرده اساسی. اون قضیه اموزش وپایه ام شدید مریم جان علی روی لگن عملیاتش وانجام میده نه دستشویی وبا یک افتخاری وقتی لخت میشینه لنگ رو لنگ میندازه وبدون شلوار بعد ماوقع میرقصه ومیچرخه انگار شاهکار کرده!منم باید برم تو نخ اموزش ------------------------------------ وپاراگراف اخرت افرین دوستم انتظاری جز این هم ازشما مامان مهربون نمیره واقعیت اینه من یکم وسواسی بودم وبه قول خودت متنفر از روفرشی ورو مبل وزیر سفره وحساس به چین ملحفه ونظم لیوانام وترتیب لباسام و.... اما ورود بچه از من یک زخرا خانم شلخته ساخته!شایدم به گفته فامیل یکم طبیعی هرچند هنوزم میگن حساسم! خداروشکر که ورود این جیگر گوشه ها تغییرات خوبیم واسه ما والدین دارن عسل پسر ومیبوسم با این عکسها وخنده های خوشکلش
مامان مریم
پاسخ
راستش نمیدونم چرا؟؟!!شاید چون آیدین با دیدن اون ماشین ها دیگه اصلا اونو تحویل نمیگرفت...شاید چون مامانش از نوع بازی ایدین خوشش اومده بود و هی میگفت چه با مزه!! شاید چون با هیچ کدون از بقیه ماشین ها اصلا ایدین کاری نداشت و به نظرش فقط اون ماشین جالب بود و پسرک خواست تجدید نطری تو اون ماشین بکنه!! البته همه ماشین هارو پس گرفت...ولی نه به نیت بازی...گذاشت تو کیف مامانش!! با اینکه میدونم با خرید این ماشین.اون هم سرنوشتش شبیه بقیه ماشین ها خواهد شد(چون هم خاکبراری کوچیک و هم بزرگ داره...حالا یه شکل دیگه)ولی چون اونجا بهش قول دادم حتما تو اولین فرصت و جایی که نمونشو ببینم میخرم خاله مهربوووون قربون مدل دستشویی و افتخارش آیدین اصلا با لگن کنار نیومد...البته تقصیر من شد...اولین بار لگن رو بردم تو حموم و شیلنگ اب رو هم دادم دستش و نتیجه شد آب بازی به جای آموزش دستشویی آره دوستم...آموزش رو جدی بگیر قبل اینکه کل فامیل مفتخر به رویت کامل پسرک نشدن ممنوووووووووونم عزیزممن هم تا چین پرده رو حساس بودم ....وسواس تمیزی نبودم ولی رو نطم و چیدمان حساس بودم و الان صبح ها فقط پرده رو میزنم کنار تا نور بیاد بدون توجه به مدلش....و روفرشی رو چند تایی عوض کردم و دیدم نمیتونم....تا این پارچه مبلی ساده رو تونستم تحمل کنم و چون حداقل نقش و نگار نداره و هم میچسبه به فرش و هی بلند نمیشه ،قبولش کنم....رو مبل ها هم فقط نشیمنش....نمیتونم کلا لباس مبل رو تحمل کنم قربونت برم....ببوس علی نانازمو
مریم(مامان کیان)
24 آذر 93 17:46
سلام ، من چقدر دیر رسیدم!!!!! گذشت اون زمانی که 24 ساعت آن لاین بودما هنوز دنیا نیومده اینم وای به روزی که دنیا بیاد فکر کنم کلا تو افق محو بشم.......
مامان مریم
پاسخ
سلاااااااااااام عزیـــــــــــــــــزم خوب یه فرشته خانوم قراره بیاد....مامانش که نمیتونه همش پای سیستم باشه....ای جوووووووونم ایشالا این عروسک هم مثل داداشیش خوش خواب باشه و باز میتونی زیاد بیای پیشمون
مریم(مامان کیان)
24 آذر 93 17:48
مریم خانم راستش و بگو داشتی فوتبال بازی میکردی یا عکس مینداختی اول این و اعتراف کن !!!!! اصلا کلا مطلب و ول کردم و اول تکیه کلامهای آیدین و خوندم و کلی کیف کردم
مامان مریم
پاسخ
اعتراف میکنم اولش بازی کردیم چون خییییییییلی هیجان زده بود....بعد که لپاش گل انداخت و دیگه انقدر ورجه ورجه نمیکرد عکس هم انداختم میدونی چیه(کمال همنشین داره اثر میکنه) آیدین وقتی باهاش بازی میکنم و ازش همزمان عکس هم میگیرم خیلی ذوق میکنه....بعدش که فقط بازی میکنیم میگه عکس بگیر!!!که هم بخندونمش و هم بازی کنم و هم عکس بگیرم
مریم(مامان کیان)
24 آذر 93 17:50
قربونش بشم با اون چقدر قشنگ گفتنش خدا رو شکر علت پا درد شبانه آیدینم مشخص شد تا شما باشی انقدر به ست کردن لباس بچه اهمین ندی عزیزم با اون عاشقتم گفتنات
مامان مریم
پاسخ
خدا نکنه عزیزم آره واقعا....دیگه چیزی نبود که بهش فکر نکرده باشم.....همینو بگو...تازه الان انقدر دپرسم...به محمد گفتم سریع بریم یه کفش تو اون ست رنگ بخریم که اگه به من باشه دیگه اون لباسارو که کفش رنگ قهوه ای میخواد نمیپوشونم وااای مریم من هم انقدر خوشم میااااد....قربونت برم مریم مهربوووووووووووووونم
مریم(مامان کیان)
24 آذر 93 17:53
وای مریم میدونی یاد چی افتادم بابای منم چند سال پیش سمند داشت و نمیدونی این کیان بی تفاوت چقدر از صدای این خانم میترسید!!!!!!!! اگر جلوی ماشین بود که حتما فرار میکرد و میومد عقبچقدرم واسه همه جالب بود که کیان از یه همچین چیزی بترسه!!!!!! خوب اون موقع خیلی کوچیک بود اگر الان این صدا رو بشنوه تا صاحبش و پیدا نکنه ول کن نیست
مامان مریم
پاسخ
الهی من قربوووووونش برم...خوب حق داشته انقدر این خانومه حرف میزنه مخ میخوره....تازه سوزنش رو تعویض روغن موتور و فیلتر هوا هم گیر کرده بود...محمد خغه ش کرد میگفت بابام چطور تا حالا اینو تحمل کرده بود آیدین هم اولش کپ کرد....زل زده بود به فرمون و میگفت خانومه خاموش کردم که!!!!فکر میکرد به اون گفته که با چراغ ماشین ور میرفت
مریم(مامان کیان)
24 آذر 93 17:56
مریم جونم باید بهتون اطلاع بدم با توجه به تجربیات بنده تا دو سال آینده هم خونه تون همین وضع و خواهد داشت و از این هم برات عادی تر خواهد شد .... خوب باید بازی کنن دیگه ..... به همین راحتی
مامان مریم
پاسخ
وای مریم....تازه میدونی چیش جالبه....تجربه تو تا همن دو سال دیگه ست....شاید بیشتر از این هم باشه آره هرروز برام عادی تر میشه....اصلا میرم یه جایی گلدون و مجسمه و قاب عکس میبینم به جای سبد اسباب بازی اولش کلی تعجب میکنم تا بلاخره یادم بیاد خونه من هم یه روزی همین شکلی بود درسته دوستم...به همین راحتی
مامان علی
24 آذر 93 18:02
بله دیگه این پسرک فکر کرده از چش مامانش افتاده 1 خدایی که بچماموزش لازمه مریم جان فکر میکنی بعدها بتونم مجبورش کنم تو دستشویی کارش وبکنه اخه میترسم عادت کنه.الان خونه مامانم لگنش ومیبرم البته بیشتر توالت فرنگی مخصوص کودکه تا لگن!اما بااین وجود با کلی رشوه وتشویق و...کارش ومیکنه اینقدرم بقیه به ذوق من واون وحرفهای مربوط به بوس ومامان جیش وپی پی میخندن که نگو لباس مبل وهستم باهات وای که چقدرم خنده دار میشه مبلها وراحتی ها!
مامان مریم
پاسخ
من از دست اون بچه اصلا ناراحت نشدم....مامانش بی سیاستی کرد و قوانین روانشناسی برخورد با بچه دیگه رو نقض کرد والا ما از اول تو دستشویی عملیات داشتیم...به نظرم هنوز وقت هست....بزار خوب یاد بگیره.....بعد هم این تبدیل های توالت فرنگی برای بچه ها جیلی جالبه شکل های حیوانات مختلف با هم برین بخرین که خودش امتحان کنه و بعد یه چهار پایه کوچولو جلوی توالت فرنگی و اون تبدیل تولت فرنگی که راحت روش بشینه و باز جیغ و دست و هورا درباره توالت ایرانی هم با باباش بره حموم و دستشویی تا یاد بگیره.....من از روش هدف گیری جیش خیلی استفاده کردم آیدین هم رو کاسه توالت نمیرفت...یک بار دستاشو گرفتم و دمپایی هاشو پوشید و رفت....ولی اصرار نکردم اونجا کاری بکنه...چند باری فقط میرفت و برمیگشت تا یک بار که صدام کرد دیدم عملیات موفقیت امیز رو اونجا انجام داده و دیگه یاد گرفت
مریم(مامان کیان)
24 آذر 93 18:03
انگار علائق و کودکی های کیان داره با آیدین تکرار میشه مریم نمونه این ماشین و کیان هم داشته و نمیدونی چقدر محبوب بود تا دقیقا پارسال همین موقع باهاش بازی میکرد خیلی خیلی زیاد هم بازی میکرد هنوزم گاهی خونه مامانم گیر میده که برین برام بیارینش چون تو انباری اوناست اما خوب دیگه جای اون یه وسیله رو تو خونه نداریم........ هر چند تا چند ماهه دیگه کلی خرت و پرت و روروئک و .... قراره به چیدمان خونه مون اضافه بشه
مامان مریم
پاسخ
الهی مریم من هم خیییلی تعجب میکنم که هر اسباب بازی براش دوره ای بود جز این خوب بزارین همونجا خونه مامانت باهاش بازی کنه ای وای مریم گفتی روروئک انقدر ذوووووقیدم الهی....فکرشو بکن....یه جوجو تو روروئک
مامان علی
24 آذر 93 18:19
اره فکر کنم باید تبدیل بگیریم ولی خوب خونه بقیه ممکنه فقط ایرانی باشه نه فرنگی اینم یک درد اضافه تر مریم خوشم میاد اخر ابتکار وخلاقیتیم ما مامانا هدف گیری با جیش این یکی دیگه برا خودمم بانمک میشه الان دیگه ایدین جون خیلی در زمینه عملیات پیشرفت کرده وشما راحتین اما ما هنوز اول راهیم
مامان مریم
پاسخ
آره دیگه بعد پیشنهاد تبدیل هم گفتم...اون هدف گیری معجزه میکنه تو آموزش امتحان کن...خصوصا یه تیکه دستمال توالت هم بنداز تو کاسه توالت و بگو با جیش هدایتش کنه به مقصد....اصلا حاااال میکنه خوب ما هم این روزهارو داشتیم....ولی زود فهمیدم همه چی با بازی راحتتره
مامان سوده
24 آذر 93 18:24
سلام عزیزم ...هر بار میام اینجا بیشتر خدا رو شکر میکنم با دوست گلی مثل شما اشنا شدم و خوشحالم نظرات دیگرانو میخونم بقیه همین نظر منو دارن چه قدر زیبا چقدر راحت و با ارامش این روزها رو سپری میکنی عزیزم.خونه ما کوچکه بخاطر کمبود جا امیر تمام وسایلش تو سالنه قبلا خیلی حرص میخوردم و همیشه نگران بودم مبادا کسی سر زده بیاد نگران بودم چرا امیر حرفمو برای لباس پوشیدن گوش نمیده ...خوندن صحبت های شیرینت خیلی از استرسهامو کم کرد و به جرات میتونم قسم بخورم در ظرف همین مدت کوتاه انقدرررر شیوه های رفتاریمو تغیر دادم که اصلاااا باورم نمیشه امیر مهدی هم انقدررر تغییر کرده باشه.منم خیلی با امیر مهدی بازی میکنم باهاش نقاشی میکشم البته قبل تولد طاها وقتم ازاد تر بود.انقدر محبت مادرانه ات به دلم نشست که هیچ شیرینی انقدر به دلم نمینشست...تمام حرفهایی که نوشته بودی همه مادرها باهش مواجه اند شیطنت های بچه ها و ...ولی نحوه برخورد با اونها متفاوته .که شما بهترین برخورد رو همیشه انجام میدی گلم.به ایدین عزیزم تبریک میگم بخاطر داشتن چنین مامان فهمیده ای .اوج اوج اوج مطلب قشنگتون تو همون جمله اخر بود ...عاشق اون جمله اخر شدم...در ضمن صورت قشنگ و شیرین ایدین رو خیلی دوست دارم مخصوصا اون لبخند با نمکشو.انشاااله همیشه شاد و سالم در پناه خدا باشین..
مامان مریم
پاسخ
سلاااام سوده جون خیلی منو شرمنده میکنی عزیزم....باور کن انقدر هم لایق این محبت و تعاریف نیستم دوستم خونه ما هم کوچیکه...من ارامش و خاطراتشو خیلی دوست دارم و ترجیح میدم تا جایی که ممکنه همین جا بمونیم قبلا هم بهت گفتم...من مامان نمونه ای نیستم چون همه این تجربه هارو از خود بودن با آیدین یاد گرفتم...یعنی اول عکس این رفتار رو داشتم و دیدم فایده نداره و تصمیم گرفتم عوض بشم تا اون هم تغییر کنه بزار یه خاطره برات تعریف کنم....دو هفته پیش میرفتیم مهمونی....لباس های ایدین نو بودن...تمیز تمیز و روشن...تو ماشین هی میرفت اون زیر پا!!!اول با ملایمت گفتم نه عزیزم لباست کثیف میشه...بعد با تهدید و بعد با فریاد!!!بعد کلا بیرونو نگاه کردم...اومد بالا و بغلم کرد....از اول هم نباید نشون میدادم دیدم...کافی بود بگم ایدین یه جرثقیل تو خیابونه....اینجاروووووووووووووو یه کامیون نارنجی!!!و همین جوریه که همیشه اولین تجربه ام نمیتونم خودمو کنترل کنم و بعد بهش فکر میکنم و یه انتخاب دیگه....میخوام بگم تا حالا نشده آیدین تغییر کنه قبل اینکه من تغییر کرده باشم نمیدونم پست تربیت با بازی درمانی رو خوندی یا نه میخوام بگم خونه ما هم همیشه آرامش و دوست دارم و عاشقتم نیست....هیچ کجا همیشه اینجوری نیست....ولی اگه حساسیت هاتو بریزی دور.....سعی کنی بچه بشی و دنیارو از دید یه بچه ببینی میفهمی هیچ وقت بچه ها مقصر نیستن...یا ما آستانه تحملمون پایین اومده...یا درکشون نکردیم همون شبی که همسرم ساعت 10 اومد دنبالمون گفت بریم یه پاساژ تازه افتتاح شده تو همون منطقه....بهش گفتم ایدین الان از دوستش ناراحته....گریه کرده....خوابش هم میاد...اگه دوست داریم بریم باید بدونی هرچی گفت جق داره...اگه گفت بغلم کن نباید نه بگی....و رفتیم و خوب هم بود ولی اگه اینارو از دید ایدین نمیدیدم هی میخواستم غر بزنم که ببین همه بچه ها دارن بازی میکنن و میدون و آیدین نه.....دیگه اون تعاریف قبلی از شرایطش رو نمیدیدم!!! حساسیت هارو بریز دور...به حرف دیگران بی توجه باش....به دخالت ها و اظهار نظرهای بیجا فقط بخند...مثل بچه ها.. ممنونم از لطفت دوست خوبم....خیلی ممنونم از محبتی که داری
مامان سوده
24 آذر 93 18:25
اون قسمت مهناز منو کشت از خنده...ایییی فدای پسر گلم بشم من...
مامان مریم
پاسخ
خدا نکنه دوستم فکر کنم مهناز این پستو بخونه اینجوری فکر نکنه!!! طفلی مهناز
مامان کیانا و صدرا
24 آذر 93 18:52
سلام مریمیخواهر جون با خوندن مطالبت واقعا به دیدگاهت احسنت میگم و در خودم تغییراتی میبینم که از آشنایی با گلی مثل شما به وجود اومدهبهت تبریک میگم و میگم خوش به حال آیدین جون به خاطر وجود یه همچین مامان فهمیده و مهربونیبارها گفتم و باز هم تکرار میکنم:امیدوارم همواره شیرین ترین لبخندها بر لبانتون باشه و عاشقانه هایی پایدار و زندگیی سرشار از سعادت و سلامتی داشته باشید.شبتون خوش
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست جووونم مرسی عزیزم بابا باور کنین این پست اصلا قرار نبود احساسی باشه و فقط خاطرات و شیرین زبونی ها بود...خیییییلی منو شرمنده میکنی عزیزم دارم عذاب وجدان میگیرم....درسته هربار سعی میکنم بهترین برخورد رو با آیدین داشته باشم ولی ما هم تو خونمون مثل همه خونه ها مشکلات لجبازی و تربیتی داشتیم تا بلاخره راهشو یاد بگیرم من همیشه از این آرزوهای خوبی که برامون میکنی لذت میبرم...همیشه ممنونم برای این همه محبتی که بهمون داری....و از این بی ریایی و لطفت که شاید لایقش هم نباشم ممنوووووووووونم دوستم...شب شما هم خوش
مامان کیانا و صدرا
24 آذر 93 18:57
خواهر یه خصوصی بخون ببین دنیای پسرا رو
مامان مریم
پاسخ
محو بشی با این خصوصیت...یعنی مردم از خنده آیدین هم یک بار میخواست آزمایشهایی درباره کشف این موضوع تو ذهنش و من انجام بده
مامان کیانا و صدرا
24 آذر 93 19:00
تیکه کلاماتو قربون برم پسری جونمصدرا هم همیشه میگه:میدونی مامان!!! با اون قسمت آخر حرفاتم موافقمعزیزم باید برم پسریو بیدار کنم.خیلی خوابیده دیگهفعلا بای
مامان مریم
پاسخ
خدا نکنه عزیزم قربون صدراییم ممنونم گلم...اتفاقا آیدین هم امروز زیاد خوابیده...بیدارش کردم و فعلا اعصاب منو نداره....منظرر نشستم تا بیاد سراغم شب خوش دوستم
مامان باران
25 آذر 93 1:43
سلام مریم جان. زیبا نوشته ای.مثل همیشه. آدرس شهربازی سرپوشیده ای که میرین کجاست؟ البته یه عالمه نوشتم پرید! بازمیام پیشت
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم...ممنونم دوستم من میبرمش خیابون شریعتی.....زیر پل صدر...دنیای بازی مرسی از لطفت
مامان سوده
25 آذر 93 4:29
مامان آروین(مهناز )
25 آذر 93 10:06
وایییییییییی مریم جون خیلی قشنگ و زیبا بود چقدر احساسات همه مادرا شبیه هم هستش احساس کردم خودم دارم این مطالب رو مینویسم ولی من کجا و این هنر نوشتن شما کجا خیلی خوب توصیف میکنید قربون تکیه کلام های آیدینم بشم منننننننننننننننن خیلی بامزه است فداش بشم من نمیدونی چقدر دوستش دارم آیدین رو انگاری دیدمش میشناسمش نمیدونم اصلا یک حس عجیبی بهش دارم خدا حفظش کنه عزیزم
مامان مریم
پاسخ
ممنوووووووووووونم مهناز عزیزم خجالتم میدی دوستم....من از ابتدا هم دست به قلم خوبی نداشتم و ندارم....فقط خاطره مینویسم و بیان احساسم از اون خاطره خدا نکنه عزیــــــــــــزمممنونم از این همه لطفت گلم این از مهربونی و محبتته دوستم...خدا آروین خوشگل مارو هم حفظش کنه عزیزم
مامان کارن( رزیتا )
25 آذر 93 10:30
سلام مریم جون و آیدین خوشگلم مثه همیشه زیبا نوشتی عاشق پستا و مطالبتم و البته آیدین شیرینم قربون اون تکیه کلاماش برم من شیرین زبون- چقد لذت میبرم که اینقد به احساسات آیدین جون احترام میذاری و براش وقت میذاری کمتر دیدم اطرافم همچین مادری رو خدا بهت نیرو و قدرت مضاعف بده عزیزم من که بعضی روزا اصلا حوصله و توان خواسته های کارن رو ندارم - ولی کاملا باهات موافقم مریم جون باید حساسیت ها رو دور ریخت و بچه شد اون وقته که دیگه حوصله نداشتن و خسته بودن معنی نمی ده
مامان مریم
پاسخ
سلام رزیتا جونم...ممنونم عزیزم شما بهمون لطف دارین دوستم...رزیتای گلم شما شاغل هستی و من واقعا مامان های شاغل رو تحسین میکنم که همزمان هم مارد هستن و هم همسر و هم خانه دار....این از محبتته عزیزم....این که من برای آیدین وقت و انرژی میزارم و احساسش برام مهمه هنر نیست...این که تو خسته از کار برمیگردی و تازه کارن نازمو میبری پارک یا همه ماشین هاشو بسته بندی میکنی با خود ببره و بیاره هنره اتفاقا اونی که اینجا داره یاد میگیره منم عزیزم ممنونم از مهربونیت گلم
مینا
25 آذر 93 11:16
عززززززززززييييييييييييييييززززززززززممممممممممم مريم جونم خداروشكر ميكنم كه ميبينم زندگيتون اينقد شيرينه و با آيدين جونم اينقد قشنگ بازي ميكني با خودم فك ميكنم اگه بشه دراينده وقتي مامان شدم مث تو اينقد باحوصله بابچم برخوردكنم غرق لذت ميشم و مطمينم كه بچه هاي خوبي تحويل جامعه ميدم. عاشق تيكه كلاماي آيدين جوني شدم
مامان مریم
پاسخ
ممنوووووونم مینا جونم....قربونت برم که انقدر مهربونی و بهم لطف داری مرسی دوستم...شما حتما مامان خیلی بهتری میشی دوستم....مطمئنم با این عشقی که از الان به بچه ها داری مامان یه دونه ای میشی....من قبل بارداری اونقدر بچه دوست نداشتم الهی همه مراحل زندگیت با موفقیت باشه و همونی که آرزوشو داری
مامانی
25 آذر 93 14:48
اووووووووووو هندونشو واسه شب یلدا خریدی آیدین جووون اولین بار که اریا توپ این مدلی دید فک کرد واقعا هندونست اریا هم عاشق هندونه میگف ببر بخورم به به مریم جون میبینم که شالگردتونم تموم شده ها ... سختش نیست ایدین شالگردن بپوشه فک میکنم خیلی محدود میشه آخی مهناز جون ...!!!! اسکوترشو ..... مریم جووون ایدین میتونه باهاش بازی کنه آریا خیلی وقته میخواد دو دلم واسش بخرم یا نه
مامان مریم
پاسخ
این هندونه رو باباییش پارسال براش خریده بود ولی آیدین کلا توپ بازی دوست نداشت خیلی....خونمون زیر تخت ما بود و البته الان دیگه میتونه بازی کنه....قبلا زیاد پشت بوم فوتبال بازی میکردیم ولی آیدین همش با دست توپو برمیداشت آره تموم شد....راستش اصلا باهاش حال نمیکنه...باز اونروز بی مخالفت قبول کرد براش بزارم ولی دیروز که بیرون میرفتیم یک ربع من مینداختم و اون در میاوردآخرش نشستم و گفتم شرط بیرون رفتن وجود اون شالگردنه و قبولش کرد اسکوتر رو براش تولدش خریدیم...تو پارک دیده بود و خوشش اومده بود...الان دوماهه جزو اسباب بازی هاست و هرروز میره سراغش و چند دقیقه ای ثابت روش وایمیسه و گاهی یک متری میره ولی کلا ژست روش بودن براش جالبتره....البته جاش تو خونه هم نیست...از بهار اول میبرمش تو کوچه و بعد پارک های نزدیک....رو فرش راحت نیست میخوای بخری همون بهار اقدام کن که بتونه استفاده کنه
مامانی
25 آذر 93 14:51
وا تازه الان رفتی تو فکر روفرشی و روکش مبل من از وقتی اریا شش ماهش بود اینکارو کردم همین چند ماه پیش بود که دیگه خسته شدم و همه رو جمع کردم گفتم بیخیال کثیف میشه میشورم خیلی برام خسته کننده شده بود
مامان مریم
پاسخ
من برعکس....تا قبل همین جشن تولدش هیچی نمینداختم...البته از وقتی این مبل هارو خریدیم رو مبل و فقط رو نشیمنش یه پارچه همرنگش که رو اعصابم نباشه مینداختم....اون هم برای اینکه همون روزی که مبلارو آوردن آیدین لکش کرده بود اما رو فرشی از اول رو اعصابم بود و این سری که از قالیشویی اومدن اول یه روفرشی طرح فرش انداختم و دیدم نمیتونم و الان یه پارچه مبلیه...همون که تو عکس هم هست...خوبیش اینه که رنگارنگ و گل گلی نیست و به فرش هم میچشبه
الهام
25 آذر 93 16:35
پیداش کردم مریم جون خدا رو شکر عزیزمنگرانیت رفع شد برای ما هم خوبه تجربه ست دیگه آیدینی رو ببوس
مامان مریم
پاسخ
ممنووووووونم عزیزم....ببخش تو زحمت انداختمت شما هم علیرضا جوووونمو ببوس
مامان عليرضا
25 آذر 93 17:25
پس نظر من کجاست؟باز نی نی وبلاگ خوردش
مامان مریم
پاسخ
الهی من قربونت برم نی نی وبلاگ کامنت خوشگلارو میخوره فدای سرت دوستم....همین اومدنت برام عزیزه گلم
مامان آیدا وآرمان
25 آذر 93 18:22
خدا پسرت رو برات نگه داره ولی همینجا برات دعا میکنم یه دختر هم خدا بهت بده واقعا دختر داشتن یه شیرینی داره یه لذتی داره یه حسی داره که حتما باید تجربه اش کنی تا بفهمی من چی میگم .بوس برا آیدینم
مامان مریم
پاسخ
سلام مرمر جون ممنونم عزیزم....البته فعلا که به بچه دوم فکر نمیکنم ولی اگه روزی قصدشو داشته باشم تو کار خدا دخالت نمیکنم....هرچی خودش مصلحت بدونه و صد البته که یه دختر بچه شیرینی داره که قابل وصف نیست...خدا آیدا جون و ارمان گلم رو براتون حفظشون کنه راستی مرمر جون...من با اینکه چند بار وب ارمان و ایدا جون اومدم تازه الان فهمیدم که مامان اون آیدایی که تو وبش رفتم خودتی!!! آخه از اون وب با اسم مامان ایدا پیشم اومده بودی و از وب پسری با اسم مامان مرمر و من فکر میکردم جدا هستن.....الان که نوشتی مامان ایدا و ارمان تازه فهمیدم چیه خبره و دو تا وب داری
مامان مینا
25 آذر 93 21:14
سلام دوست گلم مریم جون ماشاالله 33 نظر وبلاگ من فوق فوقش 7 تا باشه خوشحال میشم مشخصه خیلی خواهان داریا از کدوم شیرین زبونی ایدین بگم کدوم بمونه؟ اونجا که بهت گفته منم تورو عاشقتم عالی بود واینکه میگه تازه ام ای جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووونم که مواظب جوجوتی که مهناز نبینه طفلی مهناز
مامان مریم
پاسخ
سلام مینا جون قربونت عزیزم....دوستان هم مثل خود شما بهم لطف دارن قربونت برم ...مرسی از محبتت دوست گلم طفلی مهنازاگه بدونه ایدین انقدر ازش حجاب میکیره
مامان کارن( رزیتا )
26 آذر 93 8:36
قربونت برم مریم جون ممنون از مهربونیت و انرژی مثبتی که بهم میدی به داشتن همچین دوستی افتخار میکنم
مامان مریم
پاسخ
خواهش میکنم عزیزم من هم از دوستی باهات خیییلی خوشحالم رزیتا جونم
ارام
26 آذر 93 8:46
سلام مريم جان لطفا شماره همراهت رو برام ميذاري؟
مامان مریم
پاسخ
اومدم وبت آرام جونم
مامان کیانا و صدرا
26 آذر 93 8:53
سلام و صبحت بخیر.یه خصوصی دارید بانو بخونین لطفا
مامان مریم
پاسخ
هی واااااااااااااای من....یعنی این احساسات تا این حد برای من هم پیش خواهد آمد والا مطمئن نیستم من هم با رویارویی با همچین موردی خندم بگیره
الهه مامان مبین
26 آذر 93 17:39
----//---------██████ \\--\/--//-----██████ -\\-▌-//--██████████ --\\▌//----(▓)-----------(▓) ---\▌/----(▓)---◒►◒-----(▓) ----▌------(▓)---- = ----(▓) ----▌----------(▓)----(▓) ----▌-----(▓)----- ✺ -----(▓) ----▌--(▓)-------- ✺ --------(▓) ----▌-(▓)--------- ✺ ---------(▓) ----▌-(▓)--------- ✺ ---------(▓) ----▌--(▓)-------- ✺ --------(▓) ------------(▓)(▓)(▓)(▓)(▓) اینو یکی از دوستای خوبم برای مبین درست کرده بود ... منم گذاشتم برای آیدینم که خیلی دوستش دارم
مامان مریم
پاسخ
ممنونم الهه جوووون خییییلی قشنگه
الهه مامان مبین
26 آذر 93 18:02
سلام مریم جونم . خوبید .... سلام آیدینم خوبی خاله خوشگلم .... به به چه عکساییییییییییییییییییییییییییییییییییی .... پس مریم جون منم فوتبالیست بوده مثل من .... واقعا درست میگی مامامانها با بچه هامون بچه میشیم و با خنه هاشون میخندیم و ...... قربون همشون
مامان مریم
پاسخ
سلام الهه جونم...ممنونم عزیزم مرسیییییییییییییییییییی دوستم این هم یکی از حسن های مامان شدنه دیگه...زنده باشی عزیزم
الهه مامان مبین
26 آذر 93 18:04
چقدر خوب مریم جون که علت پا درد آیدینم رو پیدا کردی . آره واقعا شیر خیلی عالیه .... خصوصا برای دندوناشون .... من برای مبین پاکتی کوچیک میخرم هم ساده و هم طعم دار .... خیلی علاقه داره که با نی بخوره .... ای جونم به بچگیتون عزیزای من
مامان مریم
پاسخ
ممنونم دوستم....راستش آیدین اصلا شیر نمیخوره...چه پاکتی و چه طعم دار...فقط شیرکاکائو که خداروشکر دکترش گفت فرقی نداره هرچی دوست داره بده بخوره
الهه مامان مبین
26 آذر 93 18:09
واقعا مریم جون مهم نیست که دیگران چی میگند ... من خودم از اون مامانهای خیلی حساس و وسواسی هستم و اصلا به کسی اجازه نمیدم تا نظر بده و حرف اضافه بزنه .... ولی باز از گوشه و کنار میشنوی .... حتی بعضی مواقع از دوستای نزدیکت ... خیلی اعصابم خورد میشه و دلم ازشون میگیره و سعی میکنم کمتر باهاشون ارتباط داشته باشم تا خودم کمتر اذیت بشم ... توی این دوره زمونه هر کاری کنی بازم یه حرفی دنبالش هست ... نمیدونم اطرافیان چرا اینقدر ریز بین هستند .... و چرا اینقدر دخالت میکنند
مامان مریم
پاسخ
نه الهه جون دلت ازشون نگیره....پیش خودت بگو هرکسی از یه موضوعی یه برداشتی داره و یه درکی....اونها هم حتما درکشون در همین حده!!! هرکسی هم خواست هر دخالتی بکنه بگو شما این تزهارو برای بچه های خودتون نگه دارین...روش من فرق داره دخالت هم از بی فرهنگی آدم هاست که وقتی ببینن فایده نداره و کار خودت رو میکین میرن پی کارشون....مهم نیست بقی چه برداشتی میکنن...مهم خودتی که میدونی داری چیکار میکنی و مبین که بهتر از هرکسی خودت میشناسیش
الهه مامان مبین
26 آذر 93 18:10
بیا خصوصی
مامان کیانا و صدرا
26 آذر 93 18:17
خب دختر خوب من که یه خورده برات بازش کردمیه جرایی انگار خواستم بچه رو بقیه شو بگیر خودتآخه من هر دو جنسو داشتم یه خورده فرق میکنم.خخخخخخخخخ
مامان مریم
پاسخ
ای خواهر.....بچه های این دوره و زمونه رو هرچی بگی ازشون برمیاد با صدای بی بی مریم بخون ولی جدا میگم...اصلا هردو جنس فوق حرفه ای هستن....آیدین دختر بچه هارو زود بغل میکنه و میبوسه و با پسرها خصدصا کوچکتر از خودش همچین میونه ای نداره دخترها هم که خودت یه نمونه کاملا حرفه ایشو دیدی
الهه مامان مبین
26 آذر 93 18:20
قربون اون لباس سبز خوشگلت . دوستت دارم آیدینم
مامان مریم
پاسخ
مرسی خاله الهه....ممنووووووووووونم
مامان فهیمه
27 آذر 93 12:23
سلام مریم جون ببخشید دیر اومدم عزیزم کلی کیف کردم با این تکه کلاماشآفرین به تو که همکاری میکنی با آیدین جونم وقتایی که حوصلش سر میره منم گاهی اوقات پیش از ظهر میبرمش توی حیاط و یه کم به گلا آب میده دوچرخه بازی میکنه و به قولی حال و هواش عوض میشه و میایم خونه و دیگه تبری از بهونه گیریهای قبلش نیس.واقعا طفلیاااا خیلی حوصلشون سر میرن ای کوچولو ها پر از شور و نشاط و هیجان هستن و انرژیشونم فوووول نباید توقع داشتا باشیم همش تو خونه باشن. آخی عزیزم عکس العملش در برابر چراغها را خاموش کنید خیلی جالب بود کلی ذوقشو کردم علی هم هر وقت سوار ماشین بابام میشخ وقتی خانومه میگه فیلتر هوا تعویض گردد میگه چشم چشم صب کن.البته از بابام یاد گرفته که جلوش گفته.
مامان مریم
پاسخ
سلا دوستم خواهش میکنم خانومی ممنووووووونم دوستم....خیلی کار خوبی میکنی عزیزم.....این فصل برای بچه ها باید کسل کننده باشه و ما باید یه کمی از این کسالت کم کنیم ای جوووونم علی نازم....بچه ها مقل ضبط صوت میمونن...خدا حقظش کنه علی جونمون رو
مامان فهیمه
27 آذر 93 12:31
راستی مریم جون یه سوال وقتی اون بچه تو نهمونی با آیدین اینجوری رفتار کرد تو تو همچین موقعیتی چیکار میکنی من خیلی از اینجور شرایطا واسم پیش میاد.علی یه کم حساسه و زود رنج قبلا بهت گفته بودم خیلی تن صداشم بلند نیست و جیغم نمیزنه وقتی داره با بچه های هم سن و ساله خودش بازی میکنه اگه یکی بیاد اون چیزی که دستشه رو ازش به زور بکشه سریع ولش میکنه و میدوه نیاد پیشه من و گریه میکنه منم نمیدونم تو اون شرایط چیکار کنم به جای اون نمیره با بچه حرف بزنم میگم اینجوری همش فک میکنه من باید حقشو از بقیه بگیرم حتی اگه اون اسباب بازی ماله خودشم باشه همینه تا یه کم اون بچه جیغ بزنه یا با صدای بلند بگه بده اون سریع تسلیم میشه
مامان مریم
پاسخ
راستش آیدین هم تو سن علی جون همینجور بود....من بهش میگفتم خودت برو و بگو اون ماشین مال من بود خواهش میکنم پس بده....ولی نمیرفت و من دستش رو میگرفتم و میگفتم بیا با هم بریم....میرفتم جلو و خیلی آروم و جدی به اون بچه متهاجممیگفتم این ماشین مال آیدینه و اون هم با دیدن بزرگتر حتما پس میداد بعد ها خودش میرفت و پس میگرفت ولی اون روز داستان فرق داشت ما تو یه مراسم مذهبی بودیم که خونه بود و شلوغ....اون ماشین ها مال آیدین نبودن و صاحبش با اینکه اولش خودش بهش داده بود بازی کنه یهو پس گرفت...آیدین گریه کرد و اون بچه هم همینطور!!! من با مامان اینا رفته بودم و ماشین نداشتم و شب هم بود....این لحظات هرجا باشم...چه مراسم عروسی و چه عزا و چه مهمونی و چه خوشگذرونی اولین چیزی که برام مهمه احساس آیدینه...اون تو همون لجظه ناراحت بود و دوست نداشت اونجا باشه و من هم بغلش کردم و گفتم بعدا یه ماشین مثل همون براش میخرم و بعد هم از اون مراسم اومدم بیرون و به همسرم زنگ زدم بیاد دنبالمون تو مدتی که تو خیابون منتظرش بودیم هم با هم تو پیاده رو دویدیم و شعر خوندیم و چند بار دیگه قول اون ماشین رو ازم گرفت و من بهش اطمینان دادم حتما میخرم....خلاصه همسرم که رسید آیدین خیلی شارژ داشت میخندید و لی لی میکردیم با هم این حرکت منو هیچ کس تو فامیلمون قبول نداره....به نظرش دارم بچه لوس میکنم ولی از نگاه یه بچه یه مراسم شبیه روضه و مداحی و ....هیچ چیز جالبی نداره و من اصلا حق ندارم مجبورش کنم بمونه....و وقتی ناراحته من باااااید احساسشو درک کنم چطور وقتی ما مامان ها میریم بیرون جلوی یه مغازه طلا فروشی و بوتیک لباس دست بچه رو میگیریم و مجبورش میکنیم تماشا کنه ولی چند لحظه جلوی اسباب بازی فروشی نمیتونیم منتظر تماشا کردن اون بمونیم!! درباره اینکه میخوای حقشو خودش پس بگیره به نظرم باید چند باری نه اینکه شما تنها بری بلکه با اون همراه باشی تو پس گرفتن حقش و بعدها انتظار داشته باشی خودش اینکارو بکنه
مامان سوده
27 آذر 93 23:18
سلام خصوصی
mahtab
28 آذر 93 6:11
سلام عزیزم خدا رو شکر که با دقت و موشکافی ای که مخصوص خودته تونستی علت پادرد آیدین جان رو پیدا کنی ان شالله همیشه صدای خندش به آسمون ها بره توپ بازی مادر و پسر رو عشق است ببوس این پسر شیرین زبون رو و ببخش بایت تاخیرم ...چه کار کنم که تا میام کامنت بذارم دوستان زرنگی کردن و کلی عقبم میندازن
مامان مریم
پاسخ
سلام مهتاب جونم4ممنونم دوستم....هر مامان دیگه ای بود شاید زودتر هم میفهمید....واقعا این چند ماه آخر خیلی بهم خوش گذشته بوده انگار که اصلا متوجه نشده بودم الهی آمین برای همه فرشته های خونمون دوستم این چه حرفیه گلم....شما خیلی عزیزی خانومی
مامان کیانا و صدرا
28 آذر 93 11:24
سلام عزیزم.خوبید؟میبینم که نیستین و رفتین ددر دودورهر جا که هستید خوش باشید و سلامت و شادمانانشاا....
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم....نه گلم نبودیم و خونه مامان بودم کل دیروزو قربوووووووووووونت عزیزم....شما هم همینطور
مامان سوده
28 آذر 93 20:24
سلام عزیزم...تو فوق العاده اییییییییییییییییییییی گلم...انقدر قشنگ صحبت میکنی من فکر میکنم داری با ما زندگی میکنی که انقدر مسایلو خوب توجیح میکنی تمام حرفهات عین حقیقت بود چون همونطور که گفتی عزیزم منم بارها فهمیدم دو تا از بچه های هم سن امیر مخصوصا این یکی که گفتم از راه گریه و مظلوم نمایی میخوان جلب توجه کنن اما امیر بی سیاسته از راه خشونت وارد میشهخیلیییییییییییییییییی دوستت دارم...مرسی که تنهام نذاشتی و جوابمو دادی .برای من عین فرشته نجات هستی قربونت برم.
مامان مریم
پاسخ
سلام سوده جونم....خجالتم میدی دوستم سوده جون همیشه وقتی از یه کار امیر ناراحت میشی و به بچه های دیگه غبطه میخوری با خودت بگو عوضش امیر یه حسنی داره که اون بچه نداره....تو واقعیت هم همینجوره و من برای همین بهت میگم اصـــــــــلا بچه تو هیچ وقت با بچه دیگه ای مقایسه نکن درضمن این غیر قابل پیش بینی نبود که اون بچه ای که مامانش نیست و پیش صاحبخونه وانمود میکنه به اذیت شدن و گریه میکنه داره مظلوم نمایی میکنه.....تا اونجایی که ممکنه تو بازی بچه ها دخالت نکن و وانمود کن اصلا نمینیبی....هم به امیر کمک کردی که میفهمه توجهی به حرکاتش جلب نشده و بهتره با همبازیش بازی کنه و هم اون بچه دیگه که بدونه اگه بخواد به مظلوم نمایی ادامه بده بیشتر کتک میخوره!! من از این همه محبتت شرمنده میشم گلم....ببوس کوچولوهای نازتو
مامان فهیمه
29 آذر 93 10:01
مرسی مریم جون از راهنماییت خوش به حاله آیدین چه مامانه خوبی داره.
مامان مریم
پاسخ
خواهش میکنم فهیمه جون من بارها گفتم و باز میگم...اتفاقا اصلا خوش به حال آیدین نیست...چون همه این هارو از برخورد با خود ایدین یاد گرفتم...یعنی بارها باهاش عکس این توصیه هارو رفتم و نتیجه نگرفتم و تلاش برای برخورد بهتر تا بشه این.....آیدین طفلی جاده صاف کن بوده
بانو
29 آذر 93 10:05
وای چه کیفی کردین دوتایی توپ بازی ای کاش هوا کمی بهتر بشه بشه بزنیم بیرون ما هم خونه نشین شدیم دیدی پادرد گل پسرت نگرانی نداشت ولی خب دل مادرانه هست دیگه کاریش نمیشه کرد
مامان مریم
پاسخ
ای گفتی بانو جون.....الان فقط دلم یه برف خوشگل میخواد که آیدین چند باری حساااابی برف بازی کنه و بعد یه راست بریم تو اسفند زیبا ممنوووووووووونم عزیزم....بله دیگه مادره و هزار فکر و خیال
مامان راحله
29 آذر 93 17:13
در آغاز زمستان هرگز زمستانی مباد ، بهار آرزوهایت .... یلدا مبارک ___________________________¶¶¶¶¶¶¶¶¶ __________________________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ __________________________¶¶¶_______¶ __________________________¶_________¶ __________________________¶_________¶ __________________________¶_________¶ __________________________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ______________________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ________________________¶¶____________¶_¶ __¶_____________¶¶¶¶____¶___¶¶___¶¶___¶¶ _¶¶¶__________¶¶¶¶¶¶¶¶__¶_____________¶¶ _¶¶_¶¶¶___¶¶¶¶_______¶¶¶¶_______¶¶¶¶__¶¶ _¶¶___¶¶¶¶¶¶_____¶¶¶___¶¶_____________¶¶ _¶____________¶¶¶¶¶¶¶¶__¶¶_____¶¶____¶¶¶¶ _¶¶_________¶¶¶_____¶¶¶__¶¶_________¶¶¶_¶¶¶¶ __¶¶¶____¶¶¶¶_____¶¶__¶___¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶____¶¶¶ ____¶¶¶¶¶¶¶______¶¶___¶¶____¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶______¶¶ ________________¶¶____¶¶¶¶__________¶¶¶_______¶¶ _______________¶¶________¶¶¶_______¶¶¶¶________¶Y _______________¶¶_________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶_________¶¶ _______________¶¶_____________¶¶¶¶_____________¶¶ _______________¶¶¶____________________________¶¶¶ ________________¶¶____________________________¶¶ ________________¶¶¶____________¶¶____________¶¶¶ _________________¶¶¶_______¶________¶_______¶¶¶ __________________¶¶¶¶¶¶¶¶¶__________¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ___________________¶¶¶¶¶¶¶_____¶¶_____¶¶¶¶¶¶¶¶ ________________¶¶¶__________________________¶¶ _______________¶¶_____________________________¶ _______________¶_______________¶¶_____________¶¶ ______________¶¶______________________________¶¶ ______________¶¶______________________________¶¶ _______________¶¶______________¶______________¶¶ _______________¶¶______________¶¶____________¶¶ ________________¶¶__________________________¶¶¶ _________________¶¶¶______________________¶¶¶¶ __________________¶¶¶¶__________________¶¶¶¶ ____________________¶¶¶¶¶____________¶¶¶¶¶¶ _____________________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _________________________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
مامان مریم
پاسخ
ممنوووووووووووووونم راحله جوووووووووووونم
مامان کیانا و صدرا
29 آذر 93 18:06
یلدایتان سپید و پر از عطر گلهای زیبای پاییزی
مامان مریم
پاسخ
ای جووووووووووونم تله پاتی رو داری....الان اومده بودم وبت ممنووووووووووووونم دوست جوووووووووووونم
مامان ریحانه
29 آذر 93 19:00
میان همهمه برگ های خشک پاییز فقط تو ماندی که هنوز از بهار لبریزی روزهای آخر پاییزت پر از خش خش آرزوهای قشنگ ! پیشاپیش یلدا مبارک
مامان مریم
پاسخ
ممنووونم ریحانه گلم....یلدای شما هم مبارک
الهه مامان مبین
30 آذر 93 0:18
یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آن قدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت. یلداتون مبارک عزیزای من
مامان مریم
پاسخ
ممنوووونم الهه گلم
مامانی رادین
30 آذر 93 0:38
سلآم خاله جون رادین تو جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کرده ممنون میشم. بهمون رای بدین شماره 43 به 1000891010 ممنون
مامان سمانه
30 آذر 93 1:14
خصوصی داری
مامان مریم
پاسخ
ممنوووووووونم از اعتماد و محبتت مهربونم
مامان مینا
30 آذر 93 15:14
بلندترین شب سال هم خورشید را ملاقات خواهد کرد و این یعنی بوسه گرم خداوند بر صورت زندگی ، وقتی همه چیز یخ می زند یلدا مبارک
مامان مریم
پاسخ
اااااااااا!!!! همین الان وبتون بودم مینا جونم ممنوووووووونم عزیزم....یلدای شما هم مبارک دوستم
مامان یسنا
30 آذر 93 16:49
امشب را به نور قرنها قدمت جاری نگه داریم . . . یلداتون رویایی
مامان مریم
پاسخ
ممنووووووووووونم دوستم
مامان کیانا و صدرا
30 آذر 93 17:34
سلام مریمی جونم.یه چیز خنده دار بهت میگم برو خصوصی
مامان مریم
پاسخ
سلاااااااااام قربووووووووون حواس جمع خانوم معلم عیبی نداره عوضش دو تا شب یلدا داشتین و حسابی خوش گذشته ای جوووووووونم صدرایی
مامان کیانا و صدرا
30 آذر 93 17:39
چه خبرا مریمی؟؟؟امشب میرین مهمونی یا خونه ی خودتونینبگو مگه فضولی؟؟یه مطلب دارم میذارم هر وقت وقت کردی و منم ارسالش کردم بخونش
مامان مریم
پاسخ
نه دوستم مهمونی بودیم...جاتون خالی حتما میام دوووووووووووووووووووستم
مامان کیانا و صدرا
1 دی 93 17:53
سلام عزیزمممنونم از اینکه اومدی پیشم دوست جونمامید که همای سعادت و شادی سایه گستر وجودتان باشد
مامان مریم
پاسخ
سلااام دوستم خواهش میکنم عزیزم......من ممنونم برای دوست خوبی مثل خودت مرسییییییییییییی خانوووووووووووومی
مامان زهره
7 دی 93 16:04
سلام احساستون رو خیلی زیبا بیان کردین خداوند گل پسرتونو براتون نگه داره
مامان مریم
پاسخ
سلام....ممنونم عزیزم....خدا کوچولوی شمارو هم حفظ کنه