آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

حسرت

1393/9/6 12:10
نویسنده : مامان مریم
734 بازدید
اشتراک گذاری

از وقتی از شیر گرفته شدی شبها تو تخت خودت میخوابیدی....چند شبی پارسال گیر دادی بیای تخت ما ولی با اصرار به اینکه هرکی تو جای خودش راحتتره مشکل حل شد....تا...این هفته که باز فیلت یاد هندوستان کرد

شب اول هرچی بهت گفتم فایده نداشت و درست وسطمون طاق باز خوابیده بودی و هی هم میرفتی زیر پتو و روی پتو.....صبر کردم خوابت برد و بردم تو تخت خودت....چند شبی همین داستان ادامه داشت تا دیدم اینجوری درست نیست و عادت میکنی...البته نصف این کارا برای بازی قبل خوابه که هرشب با محمد تو تخت داری و شادو سرخوش میخندی و معلومه بعدش دیگه دوست نداری بخوابی......بعد یه شب بهت گفتم اگه تو اینجا بخوابی من جا نمیشم و میرم بیرون....اولش اصرار که نرو و بعد که اومدم بیرون دیدم صداتون نمیاد.....چند دقیقه بعد اومدم و داشتی طاقباز و راحت تو جای من میخوابیدی و تا منو دیدی گفتی برو بیرون!!!!

رفتم و صبر کردم خوابت برد و اومدم و بردم تخت خودت....با خودم گفتم این راهش نبود....دیدی چه راحت قضیه رو حل کرد!!!شب بعدی تا اونجایی که میشد با دست و پا تختمون رو اشغال کردیم که جا برای تو نیست!!!خلاصه نزاشتیم وسطمون بخوابی و اومدی لبه تخت و اونجارو هم اشغال کردم و رفتی زیر دست و پامون....محمد خوابش برد و تو کماکان اون زیر بازی میکردی و هی جاتو عوض میکردی و تازه یه چیز جدید یاد گرفتی....نور چراغ خواب رو تکونهات و ایحاد سایه های با مزه رو دیوار....کلی سایه بازی کردی و بعد رفتی رو زمین خوابیدی....رو سنگ!!!با اینکه خودم رو به خواب زده بودم بلند شدم تا یواشکی چکت کنم که دیدم منتظرمی!!!با چشمای شیطونت منتظر عکس العملم بودی!!!وای خدای من اصلا باورم نمیشه یه بچه سه ساله اینجور بازیم بده....همه این بازی ها برای دیدن عکس العمل منه!!!این بار نگاهم بدون لبخند بود و تا اینو دیدی خودت رفتی تو تختت.....داشتم با تاثیر نگاهم تو دلم جشن میگرفتم که یواش گفتی من میخوام برم پیش بابا محمد بخوابم!!!!وااااای خدای من تو دیگه کی هستی!!!

توجهی نکردم و کلی وول خوردی تا تو تخت خودت خوابیدی.....شب بعدی یه چیز دیگه به ذهنم رسید.....مثل شب قبل نزاشتم بینمون بخوابی ....یعنی مثل حرف x  خودمو کش دادم که جا نیست....ولی وقتی اومدی لبه تخت خودم و خودت اجازه دادم اونجا بمونی ولی....خیییلی جاتو تنگ و بد کردم.....داشت خوابت میبرد ولی جات خوب نبود....آرنجم تو کمرت بود و دستم تو حلقت!!!!خودت رفتی سر جات....هوراااااااا

شب بعدی دیشب بود همون رویه رو ادامه دادم ولی یه جور دیگه......تو کل مدتی که داشتم جاتو برات ناراحت میکردم تا خودت تصمیم بگیری بری سر جای خودت همزمان نوازشت میکردم و میبوسیدمت و موهای پریشونت رو بو میکردم....بوی شامپو و بوی خمیر دندون و بوی پاکی و معصومیت کودکانه...

با خودم گفتم یه روز دلت برای اینکه پسرت بیاد و خودشو تو بغلت مچاله کنه که پیش تو بخوابه خیییلی تنگ میشه...یه روزی دلش حریم خصوصی میخواد و دیگه دوست نداره تو تختت وول بخوره و بخنده و باهات دالی بازی کنه و سرشو اینجور شادمانه بده غقب و ریسه بره.....یه روز میری پشت در اتاقش و اصرار میکنی بیاد پیشتون و اون میگه کار داره....یه روز وقتی سرزده بری تو اتاقش یهو چیزای تو دستشو پشتش قایم میکنه......یه روز میخوای همین موهای پریشونو ببوسی و اون مغرور بزرگ شدنشه و دوست نداره....یه روز دیگه حتی بهت بوسه شب بخیرهم نمیده....یه روزی تو تختت با همسرت تنها میخوابی و دلت میخواد بدن گرم و کوچولویی خودشو بچسبونه بهت و دستاشو حلقه کنه دور گردنت و یواشکی تو سکوت شب بهت بگه مامان مریم من خیییییلی دوسیت دارم....تو عیشق منی...نفس منی....

 

                  

 

پسندها (21)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (44)

مریم(مامان کیان)
6 آذر 93 12:26
سلام .... باز احساسات مادرانه ات گل کردپس تو کی میتونی اتاق آیدین و جدا کنی؟؟؟؟هر چند ما هم یه دوره این داستان و گذروندیم بعد از جدا شدن اتاقش..... اما خوب راست میگی واقعا بین اینکه یه روزی دلمون تنگ میشه و اینکه الان باید مسقل بشه گیر میکنیم
مامان مریم
پاسخ
سلاااااااااااااااااااام الان درست وسط احساساتم گریم میاااااااد بچه رو یه ربع مچاله کردم و قول گرفتم بزرگ شد بازم همینجوری تند تند ابراز احساسات کنه و ماچ بازی....راستش من از اینکه مثل خودت صبر کنم اونقدری بزرگ بشه که خودش تصمیم بگیره و پاش وایسه بیشتر استقبال میکنم.....حتی با یه جایزه خاص و اون دلتنگی....
مریم(مامان کیان)
6 آذر 93 12:27
اما خداییش دیدی وقتی از اتاق رفتی بیرون چه عکس العملی نشون داد!!!!!!!!! عین شو من با کیان تجربه کردم...... نهایتش خیلی لطف میکرد میرفت تو بغل باباش بعد میگفت بیا برای تو هم جا هست
مامان مریم
پاسخ
آره آخه قبل اینکه برم بیرون داشت گریش میگرفت که نرو....گفتم الان میگه بیا رفتم تو تخت خودم ولی زهی خیال باطل....تازه ننوشتم فرداش میگفت پس چرا نمیری بیرون بخوابی؟؟!!! واااای یعنی قراره در این حد هم عقلش برسه فعلا تا دوتایی جارو تنگ میکنیم قبول میکنه و میره اون ور....پس مرحله بعدی اینه
مریم(مامان کیان)
6 آذر 93 12:33
خوب من میگم یکی دیگه بیار واسه همینه دیگه میخوام با این همه احساس آیدین و مچاله نکنی و یه خورده اش و هم واسه یه بچه دیگه خرج کنی
مامان مریم
پاسخ
چرا از اون ور فکر نمیکنی که با این همه احساسات حالا باید دو نفرو مچاله کنم و روزی دوبار قول بگیرم و حسرت دو تا اغوش کوچولو به دلم بمونه
مامان ریحانه
6 آذر 93 13:41
مریم جون حالا جدای از حسرت ،من از این رفتارا آیدین گلی خندم گرفت چون عین همین ماجرا رو ما هم داریم با نازنین خانوم یعنی به محض خوابیدنمون همچین خودشو وسط جا می کنه تازه یه اتفاق جالبی که افتاد سر باباییش بنده خدا کنار سر من بود تو یه عملیات پیش بینی نشده همچین نازنین زد تو صورت باباش که برق از چشمای باباش پرید بعد بهش میگه فکر کردی تو نی نییه مامانی نه من نی نییه مامانم برو کنار بابایی که دخترشو لوس می کنه همینه البته من بهش اخم کردم و گفتم کارش اشتباه بوده حالا عزیزم خدا رو شکر که آیدین جون این مدلی نیست
مامان مریم
پاسخ
الهی خوب حس کرده موقعیتش تو خطره الهی زنده باشه....ممنونم عزیزم
مامان راحله
6 آذر 93 16:14
آخی عزیزمممممممممممم ..... واقعا این روزهای دوست داشتنی چقدر زود میگذره ..
مامان مریم
پاسخ
واقعا راحله جون....خیییلی زود....ممنونم از حضورت دوستم
الهام
6 آذر 93 16:42
مریم الان بار چندمه دارم نظر میذارم و نمیاد چند روزه اینترنت خرااااااابه حسابی! مخصوصا تو نی نی وبلاگ بدجور تراکتوری شده! احساست و درک می کنم مطمئنم اون روزی که حسرت این روزهامون و بخوریم خیلی زود می رسه ولی چه میشه کرد! به نظرم بهتره فعلا خیلی حساسیت به خرج ندی عکس العمل هاش نشون میده این کار براش جذابه و اگه مدتی تو تخت خودش خوابیده به زودی دلش برای اون پوزیشن تنگ میشه و خودش میره سرِ جاش! علیرضا گاهی میره پیش داییش میخوابه گاهی هم میاد رو تخت ما ولی وسط نه! از دو سالگی دیگه وسط نیومده ولی قبلش اصرار داشت وسط بخوابه! بعد خوابیدن میبرمش بیرون اگه وسط هم بخواد بخوابه بعد خوابیدن می برمش بیرون خیلی قشنگ نوشتی دوستم ببوس آیدین خانِ مقاوم رو
مامان مریم
پاسخ
سلام الهام جونم....ممنونم که انقدر وقت گذاشتی عزیزم میدونم همه این حالات گذراست....پارسال هم میدونستم و وقتی بعد چندروز هرشب میرفت جای خودش میخوابید و بعد قصه پشتشو میکرد و خوابش میبرد خوب فهمیده بودم هر کاری یه مدت براش بازیه و زود جذابیتشو از دست میده....اما این برام جای سوال داشت که میشه بدون اینکه چیزی بگم بزارم خودش تصمیمی بگیره و خیییلی برام جالب بود که وقتی موقع خواب میبینه جاش خوب نیست خودش میره تختش و این برام جای مانور برای خواسته های دیگه رو داشت.....شرایطی درست کنم که خودش تصمیم درست رو بگیره قربون علیرضا جونم....همه جوجو ها مثل همند مرسی دوستم....ممنونم از لطفت
الهه مامان مبین
6 آذر 93 17:30
ای جونم . وای مریم جون چقدر از خوندن پستت دلم گرفت . واقعا تموم چیزهایی که نوشتی عین واقعیت هست. واقعا یه روزی بشه که دلمون برای همه این شیطنت ها تنگ بشه . ما برای خواب مثل شما پروژه داریم و هر شب این موضوع برقراره . مبین من هنوز توی اتاقش نمیخوابه و من احساس میکنم که داره دیر میشه و خیلی زود باید این قضیه رو هم حل کنم . ولی مامانم میگه بذار تا 3 ساله بشه . هر شب میخوام یکمی زودتر بخوابم . مثلا دیشب ساعت 1 شب رفتیم سر جامون . هی بلند شد گفت بلم ماشینم رو پارک کنم بیام . بلم آب بخولم . بلم چراغ خواب رو روشن کنم . بلم نور دستگاه بخولم رو تنظیم کنم . منم هیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی صبر کردم تا شد ساعت 2 . دیگه طاقتم تموم شد و آوردمش سر جاش . برای ما هم هر شب همینطوره . خدا این جوجوهی عسلی و خوردنی رو حفظ کنه
مامان مریم
پاسخ
الهه جون خودم هم دیشب که ایدین تو بغلم بود و داشتم جاشو تنگ میکردم که بره تخت خودش و بوش میکردم کلی گریم گرفت و امروز نوشتنی همینجور اشکام میومد راستش من هم عجله ای برای اتاق جدا ندارم.....مگه ما که تا چندین سال با مامانمون میخوابیدیم مشکل شخصیتی پیدا کردیم ولی دوست دارم تخت خودش رو قبول کنه....ولی حتی به این بازی ها هم حساس نیستم...گذراست ای جووووونم...خوابشون که نیاد هزار تا بازی در میارن.....باید عصر خستش کنی عزیزم مبین نازم رو هم همینطور گلم
الهه مامان مبین
6 آذر 93 17:30
قربون اون عکس خوشگلت نازنینم
مامان مریم
پاسخ
ممنووووونم
♫الهام مامان آوینا♫
6 آذر 93 18:00
مریم جون اگر زحمتی نیست ادرس یا شماره تماس دوست همسرتون را برام خصوصی می گذارید برای خرید ...ممنونم
مامان مریم
پاسخ
سلام الهام جون...الان به همسرم گفتم و گفتن شماره دوستش رو نداره و فقط مغازه همسرم میاد برای خرید....گفت هروقت اومد پیشش براتون آدرس مغازشو میگیره
مامان مبینا
6 آذر 93 18:10
سلام مامانی همه متن رو خوندم خیلی جالب بود اخر شب مامانی وپسری چه فیلمایی دارن توی این فیلم نقش اقای همسری چیه؟ اون کمک نمیده؟ بووووووووووووس واسه گل پسر شیطون خاله بازم میام پیشت تو هم بهم سر بزن
مامان مریم
پاسخ
سلام غزیزم نقش ایشون تو تنگ کردن جا بود برای قبول اینکه تخت ما اندازه خودمون جا داره و تو جا نمیشی!!! اتفاقا نقششون تو این موضوع پررنگ بود چون من تنها نمیتونستم ممنونم خانومی
مامان علی
6 آذر 93 19:00
خدایی به قول مامان شووووورم ماچی خوردیم اینا اینقدر چش وگوششون زود واشده فدای ایدین مهربونم حالا به علی قلدر من که روزی چندبار منو ازتخت وخونه بیرون میکنه ومیگه برو میاد امابه این پسر مهربون اصلا نمیاد به مامیش بگه خوب بروبیرون امشبم مریم جون خداروشکر همکاری میکنه بعدش روتخت خودش بخوابه ما که علی رو تختمون میخوابه اون گوشه گوشه پوزیشن خوابش ودیدی دیگه زیر تخت وتشک و... سخت نگیربه قول خودت یک روز دلمون تنگ میشه واسه این روزا بزاریم حسابی حالش وببریم.تنشون سلامت
مامان مریم
پاسخ
نمیدونم والا دوستم.....من که تا دلت بخواد پیتزا میخوردم اتفاقا من هم رو همین مهربونیش خیییلی حساب باز کرده بودم که با اعتماد به نفس کامل رفتم بیرون که الان میاد التماس بدجور رو دست خوردم.....میخواست درستم کنه احتمالا ای جوووونم ....قربون پوزیشنش نظر من هم همینه....ولی خییلی دلم میخواست ببینم میتونم تو تصمیم گیریش تاثیر بزارم که دیدم میشه....غیر مستقیم حالیش کردم جای خودش خیییلی بهتره از جای من که آرنجم تو دنده ش فرو رفته الهی امیــــــــــــن
مامان علی
6 آذر 93 19:05
راستی خودمونیما ها هرچی توتاکتیک زدی ایدین ضد تاکتیک هرچی ایدین جان پاتک زده توضد پاتک زدی چقدراین بچه ها ذکاوتشون خوب بلدن کجا نشون بدن و رو دست بلندشن البته بچم ایدین ارومه وگوش میکنه به حرفت علی چنان داد میزنه از ترس میگی بیا دراغوش مادر وبازووان اسلام ایشالله سالهای عشق ورزی مادرفرزندی مستدام وپرررررررررررررعشقولانه های قشنگ
مامان مریم
پاسخ
دقیقا.......اصلا اعحوبه ای هستن بچه های این نسل....نمیدونم ما خنگ بودیم یا اینا مار خوردن افعی شدن آیدین هم از اون هوار ها یه دوره ای داشت....در نطفه خفه نمودیم ممنوووووووووووووووووونم عزیزم....برای شما و علی نااااااازمون هم همینجور
مامان علی
6 آذر 93 19:12
راستی چه خوب ایدین میزاره بغلش کنین علی من اصلا طاقت نداره من زل بزنم تو چشاش وبگم دوست دارم خودشم اصلا فیس توفیس نمیگه وکلش ومیزاره رو شونم بعد میگه دوست دارم مامان عاشگتم.اگه بغلش کنم قربون صدقش برم وببوسمش وای اب میشه وهی هواسم ومیخاد پرت کنه...این چی بود اون کتاب ومیخام...اب بده و...تا من از عملیات عشقولا نه ای منصرف بشم من فقط تو خواب حسابی ماچ مالیش میکنم ولاو میترکونم
مامان مریم
پاسخ
آیدین میزاره؟؟؟؟مثل گربه خودش همش تو بغلمونه و خودشو لوس میکنه برامون ای جوووووووووونم خیییلی باحاله....یه بار سیاه و کبودت میکنه و یه بار هم خجالت میکشه پسرکمون با حجب و حیاست
مامان باران
6 آذر 93 23:16
سلام مریم جان.چه ماجراهای جالبی...!ولی راست میگی یه روز این پسرای جوان مغرور از آغوش ما فرار میکنن....راستی همچنان منتظر بازدید شماییم!!
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم...ممنونم خانومی عزیزم من پست جدیدتون رو خوندم و مطمئن هستم کامنت هم گذاشتم....شرمنده باز هم میام
شيوا
6 آذر 93 23:46
الهی این آیدین خانی چه کارایی میکنه وای مریم جون با این چیزایی که گفتین دلم گرفت از حالا غصه م گرفت , برا از شیرگرفتن دخملیم, تو اتاق خودش خوابیدن,چقدر سخته این پروژه ها ...
مامان مریم
پاسخ
دل خودم هم گرفته شیوا جون.....دیگه نمیخوام به بزرگ شدمش فکر کنم....میخوام لذت ببرم از لحظه لحظه کودکی هاش نگران نباش خانومی....همه اینایی که گفتی خودش پروسه یزرگ شدن و خانوم شدنه دخملیه
مامان کارن( رزیتا )
8 آذر 93 9:02
وای مریم جون کارن داره سه ساله میشه و من حتی فکر جدا کردن اتاقش از ذهنمم عبور نکرده دارم مثه کبک سرم رو زیر برف می کنم یعنی میشه یه روز جداش کنم از خودم ؟ فعلاکه خودمو به اون راه زدم
مامان مریم
پاسخ
سلام رزیتا جون....دوستم آیدین هم تو اتاق ما میخوابه....فقط تخت خودش میخوابید که به جای پیشرفت داریم پسرفت میکنیم گویا البته تصمیم گرفتم یه مدتی زیاد سخت نگیرم تا خودش بی خیال بشه....خواهر شوهرم روانشناسه و مسگه همه بچه ها زیاد برگشت به دوره قبل دارن و خودش باز منصرف میشه....راست میگه چند ماه پیش هم دراز میکشید و نی نی میشد شما هم سخت نگیر....فرصت زیاده....یعنی هر وقت باز به اون پاراگراف اخرم فکر میکنم میبینم خییییلی فرصت زیاده
مامان کارن( رزیتا )
8 آذر 93 9:03
قربون پسری باذکاوتم برم من - مامان برو بیرون بخواب
مامان مریم
پاسخ
میبینی دوستمبچه بزرگ کن این هم اخرش
نسرین مامان امیرصدرا
8 آذر 93 11:36
ای جانم مریم جووووووون از حالا فکرای ناراحت کننده نکن کیف بودن با پسرتو بکن خدا حفظش کنه عزیزم امیرصدرای منم اینطوری شده بعضی وقتها که هواسرده اینقدر بهش التماس میکنم مامانی بیا باما بخواب میگه نهههههههههههدلم جای خودمو میخواد من میمونم حسرت بغل کردنش اما باید کیف کنین که پسرامون بزرگ شدن و تنهایی میخوابن
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم....کاملا درست میگی عزیزم خدا امیر صدرای گلمون رو هم حفظش کنه.....مردی شده دیگه برای خودش هم بزرگ شدنشون لذت بخشه و هم از کودکی فاصله گرفتنشون سخت ببوس گل پسرمونو
مامان آروین(مهناز )
8 آذر 93 12:42
وای مریم جون الان که دارم برات مینویسم اشک تو چشمام حلقه زده و داره سرازیر میشه از این پست احساسی که نوشتی خیلی دلم گرفت اصلا تصورش برام خیلی سخته چرا ما نمیتونیم قبول کنیم بچه هامون دارن بزرگ میشن آروین هم هر شب تو بغل من خوابش میبره بعضبی وقتها هم میاد وسط میخوابه که ما عاشقانه بوسه بارانش میکنیم و نوازشش میکنیم و خیلی خوشحالیم از این بابت تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم که یک روزی باید جدا بخوابه بعدا میام پیشت عزیزم الان نمیتونم ...
مامان مریم
پاسخ
قربون دوست با احساس خودم یعنی انقدر حال میکنم میبینم این احساسات بین همه مامان ها مشترکه و بچه های نسل بعد دارن با این همه احساس بزرگ میشن ببخش ناراحتت کردم دوستم....ولی دوست داشتم یادم بمونه یه روزی دلم حتی برای این کشمکش شیرین تنگ میشه....خییلی تنگ ما هم کلی جوجو رو بوس بارون میکنیم و قصه میگیم و بازی میکنیم.....قبلا ها بعد همه این قضایا میرفت جاشو خیلی با کلاس میگفت شب بخیر بابا شب بخیر مامان اما الان دوست داره همونجا هم بخوابه.....قربون این دوره های جالبشون ممنونم از محبتت خانومی....باز هم ببخش عزیزم
مامانی
8 آذر 93 14:58
میشه اینقده اشکمو در نیاری.. منم خیلی به این چیزا فکر میکنم و کلی هم غصه میخورم
مامان مریم
پاسخ
نمیتونم باور کن دست خودم نیست....این احساسات روزی چند بار رفت و آمد میکنه و مینویسم که پسری بزرگ شد بدونه چقــــــــــدر عزیز بوده و هست غصه نخور دوستم....لذت ببر....استفاده کن...با همه وجود از اول بچگی کن....از دریچه نگاه قشنگش به دنیا نگاه کن....اصلا دنیا یه جور دیگه ست...رنگی رنگی
مامانی
8 آذر 93 14:59
ولی خوشم میاد که ایدین حریفته خواهررر...
مامان مریم
پاسخ
بله دوستم....ما تو همون بیمارستان و بدو تولد که 7 روز موند اونجا و نزاشت لذت مادر شدن رو بچشم پرچم سفیدمون بالاست....اتش یس
مهسا مامان نویان
8 آذر 93 15:31
قربون آیدین با نمک با این شیرین کاریهاش ما هم این مشکل داریم نویان تو اتاق خودش میخوابه ولی نصف شب مهمون ماست انقدم بد میخوابه من و بالاش در حال سقوطیم یه بارم من کامل افتادم من که به این نتیجه رسیدم سر هیچ چیزی نباید سخت گرفت موقش برسه خودشون درست میشن آیدین شیرین ببوس
مامان مریم
پاسخ
خدا نکنه عزیزم واااای مهسا جونم انقدر حال میده یه چیزی برات مشکل بشه و بعد درد و دل همه بیان بگن تو خونه اونا هم همین خبراست.....اصلا مشکل حل میشه....باورکن از دیشب دیگه حتی جامونو تنگ هم نمیکنم....دوتایی حسابی بغلش میکنیم و دستامون تو گردن هم میخوابیم از تصور افتادنت خیییلی خندم گرفت این بهترین تصمیمه....من هم همه اون نظریات روانشناسی رو ریختم دور و گذاشتم لذتشو ببریم مرسی خاله....شما هم نویان نازمو ببوس
مامان عليرضا
8 آذر 93 15:37
سلام مریم جونم. چه نقش سختی رو این شبها بازی میکنی.X MAN رو دیده بودم X WOMEN رو ندیده بودم پس پسری حسابی این روزها اشکت رو در میاره و لحظه به لحظه داره احساسات رو تکون میدهمنم خیلی به این مسائل فکر میکنم و سر هر کدومش کلی گریه میکنم و بعد اشکام کلی میچلونمش و بوسش میکنم.شیر خوردنش و حمام کردنش و کنارم و تو بغلم خوابیدنش و خودشو بهم چسبوندنش و خیلی چیز های دیگه با بزرگتر شدنش شاید بعضی هاش کامل از بین نره ولی صد در صد کمرنگ میشه و به قول تو حسرتش برامون میمونه. پسر شیطون !پس جا تنگ کن قضیه تو بودی و با رفتنت مشکلشون حل شد احساساتت رو خیلی دوست دارم.مثل خودم احساساتی و حساسی.خیلی باحال و با احساس نوشته بودی و اشکم رو در آوردی ایشالا بزرگتر هم که بشه آیدینمون احساسات مامانش رو به احساسات و مردونگی های خودش مقدم بشماره و دونگ بوسه هات رو سر وقت بهت بده.ببوسش نازنین پسر خوشزبونم رو
مامان مریم
پاسخ
بله دوستم.....ما کلا درحال ایفای نقش و نقش آفرینی های زیادی هستیم....امسال میرم جشنواره کن شاید من هم برنده شدم شیر خوردن و حموم کردن همین الان برای من دیگه وجود نداره.....خوب لذت ببر دوستم بله خواهر....البته دیشب بیخیال پروژه شدم و گذاشتم دوباره چند شبی راحت تو امنیت آغوش مامان و باباش بخوابه و بعد بغلش کنم و بفرستم جای خود....عمه دکترش گفت گذراست امیـــــــــــــــــــــــدوارم دوست گلم....البته من از اون مامان ها نیستم که منتظر بوسه بمونم خودم تصویه حساب میکنم ممنووووووووووووووووونم الهام عزیزم....تو هم ببوس علیرضا خوشگلمو
مامان کیانا و صدرا
8 آذر 93 17:35
ای خواهر مگه من تونستم صدرای 4 ساله رو جدا کنم؟؟؟خوش به حالتون که میره رو تخت خودش.تازه کیانا هم نمیره اتاق خودش تشک میندازه کف اتاق کنار تخت ما میخوابهچه دوره هایی که نگذروندیم سر جدا سازی اینا و موفق هم نبودیم که نبودیمنمیدونم مشکل از ما ننه باباست یا بچه هامون یا هر دو؟؟؟خلاصه خواهر من دیگه پاک بی خیال شدم و وقتی هم میگم پسرم تو دیگه بزرگ شدی نباید پیش من بخوابی!!!!جوابی بهم میده که دیگه دهنم بسته میشهحالا برو خصوصی
مامان مریم
پاسخ
خسته نباشی دوستم کیانا هم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خیلی ممنون که همین جا تکلیفمو معلوم کردی که الکی بال بال نزنم یعنی من عااااشق این بچه امجوابشو عشقههر وقت تونستی همچین جواب دندون شکنی رو پاسخ بیابی به ما هم بگو
مامان کیانا و صدرا
8 آذر 93 17:37
ضمنا مرسی بابت احساسات زیبای مادرانه اتببخشید دیر اومدم پیشت.یکی دو روزی کامی جانمون سیمش مشکل داشتشب خوش
مامان مریم
پاسخ
ممنونم عزیزم این چه حرفیه گلم.....ایشالا خودتون سلامت باشین کامی مشکلی نیست صدرایی بهتره.....ببوس فرشته هارو
مامان مینا
8 آذر 93 18:04
سلام مریم جون بخدا روزی میست که بیام نی نی وبلاگ و از طریق وب کیان جون(مریم عزیز) نیام به وبتون و پستاتونو نخونم عاشق خنده های ایدینم راستی زیارت قبول پست اییزی هم مثل بقیه پستها زیبااااااااا بود و این پست که اشک همه نی نی وبلاگیارو دراورده از بس ما مادرا احساساتی هستیم اگه با تبادل لینک موافقین همدیگرو لینک کنیم
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم....ممنونم دوستم این نظر لطفته و مهربونیت خانومی مامان شدن اولین لازمه ش همین احساسات قشنگه دیگه خیلی هم خوشحال میشم عزیزم...ببوس الینا جونمو
ساناز
9 آذر 93 2:35
سلام عزیزم واقعا عین واقعیت یه روزی دلمون برای این روزا ایتقدر تنگ میشه که نگوووووووووو دلم گرفت هییییییییی انشالا این کوچولوها وقتی بزرگ شدن مثل الاتشون بیان و بچسبن بهمون
مامان مریم
پاسخ
سلام ساناز جونم...خوشحالم که باز هستی درسته دوستم....برای همین باید همین روزهای شاید به نظر سخت رو قدر دونست ایشالا عزیزم....ببوس متین نانازمو
مامان کیانا و صدرا
9 آذر 93 8:54
ای خواهر کیانا از این جوابها بهم نمیداد ولی بدونی چند بار تلاش کردممقطعی جواب میداد ولی فایده نداشت کیانا خیلی حساسه و حتی یه روز بدون ناراحتی و گریه مهد نرفت.تازه مهدم که میرفت تو سالن کنار مدیر و معاوناش مینشستدو سال کارش همین بود.واسه همینم من از صدرا میترسیدم و دیدم نه بابا این بچم با اون بچم فرقشون زیادهیه مورد دیگم که نتونستم ادامه بدم دل درداش بود که به خاطر استرس بودچقدر من این بچه رو دکتر بردم بماند واسه همینم بی خیال شدم و دیگه ولش کردم.واقعا خسته نباشمولی باور کن بزرگ کردن بچه های سخت خیلی جون آدمو میگیره.کیانا از نوزادی سخت بود و دکتر همیشه بهمون میگفت دخترتون جزو بچه های سختهخلاصه خواهری جونم ایشا....شما و آیدین جون و همسر گرامی همه سالم و سلامت باشید و موفق.روزت خوش عزیزم.ضمنا من شیفت ظهریم ها....هوا هم بارونی و گرفته ست ظرفها هم هنوز نشسته ستولی اتاقها مرتبه غذام نصفه ست دارم آهنگ پاشایی مرحوم گوش میکنم و کامنتم میدم.پس خوب متوجه اوضاعم شدی؟؟؟؟آفرین. دیگه بای
مامان مریم
پاسخ
الهی چقدر این دخملی اذیت میشده....خوب هر بچه ای یه جوره.....ولی جالبه که بچه هات انقدر با هم فرق دارن من شنیده بودم پسر سختتره ولی گویا برعکس شده....البته درستش اینه که کلا بچه های دوم آسونتر میشن و این فقط به خاطر تجربه پدر و مادره موفق باشی دوســــــــــــــــــــتم اوضاع خونتون هم کااااااااااااااملا دستم اومد....این هم مال خونه ما ناهار نصفه نیمه رو گاز.........پسرک درحال کارتون دیدن و بازی کردن همزمان.....خونه آشوبدرنتیجه سبد اسباب بازی مورد مذکورخوش به حالت....مرتضی پاشاییما فقط تو ماشین میتونیم گوش کنیم از دست انحصاری بودن تی وی و ضبط در دست پسرک هوا نیمه ابری.....و این هم مشروح اخبار ما ببووووووس کوچولوهای شیرینتو
mahtab
10 آذر 93 15:37
سلام مثل هميشه زيبا و مادرانه بود پستتون اميدوارم هميشه سالم و خوش باشين هرکاري کنيم اين روزها ميگذرن و حسرت شيرينيشون زير زبونمون ميمونه پس ان شاالله به خوبي بگذرن اين ايم و کودکي شاد و زيبايي داشته باشن همه ي بچه ها به خصوص آيدين جان
مامان مریم
پاسخ
سلام مهتاب جون ممنونم عزیزم....درسته هرکاری کنیم میگذره پس بهتره از الان حسرتشو نخوریم که همین لحظات هم جای حسرت داره مرسی دوستم
خاله سانی
10 آذر 93 21:33
اخییییییی چقدر با احساس و قشنگ نوشته بودین راست میگین ادم دلش تنگ میشه.. قربون ایدین جونی با این کارای شیرینش
مامان مریم
پاسخ
ممنونم سانی جون بله دیگه....دلتنگیش میمونه و خاطره های خوب مرسی دوستم
اقازاده
10 آذر 93 22:48
بازم مث همیشه قشنگ توصیف کردین
مامان مریم
پاسخ
ممنونم دوست گلم
مامان فهیمه
11 آذر 93 0:58
سلام مریم جون نمیدونم من و یادته یا نه همونی که کلی چیزای خوب ازت یاد گرفته عزیزم قربون این گل پسره مهربونت که عین هو علی خودمه اونم شدیدا احساساتی و مهربونه که گاهی اوقات نگرانم میکنه. اصلا جییییییغ که اسمشو نیار نمیدونه با چه ق مینویسنش تااااازه وقتی بچه های دیگه از اون جیغ بنفشا میزنن میترسه و میاد پیشم گریه میکنه میبینی تو رو خداااااا با اینکه تازه باهات آشنا شدم وهنوز صمیمی نشدیم ولی آنچنان متنی که آخرهپستت نوشته بودی حالمو گرفت که نشستم یه سیری گریه کردم علی و باباشم که خوشبختانه در خواب ناز بودنو منم راااااحت در حال اشک ریختن
مامان مریم
پاسخ
سلام فهیمه جونم ....بله خانومی...لطف داری دوستم من پیش شما مامانی گل درس پس میدم خانومی ای جوووووووووووووونم قروبن مهربون کوچولومون برم.....آیدین هم خییییییییییلی احساساتیه و همسن علی جون که بود بهش میگفتیم مهربون....ولی یواش یواش وارد دوره هایی میشن که هی مارو آزمون و خطا کنن الهی ببخش دوستم ....قصدم ناراحتی دوستان نبود....فقط میخواستم همیشه یادم باشه حتی اگه اجباری برای آیدین تعیین میکنم که به خاطر خودشه همزمان اون خواسته رو شیرین و دلچسب کنم که یه روزی حسرت این روزهارو نخورم ببخش برای ناراحتیت دوستم....ببوس علی خوشگلمونو
مامانی
11 آذر 93 14:09
خانم دکتر خصوصی
مامان مریم
پاسخ
اومدم....مریض بعدی
مامانی
11 آذر 93 15:10
اوهههههههههههه خیلی هم سرت شلوغه مریم جون دو ساعته تو نوبتم
مامان مریم
پاسخ
خانوم چند بار بگم وقت قبلی بگیرین الان هم بین مریض رات دادم دفعه بعد کی وقت بدم
مامانی
11 آذر 93 15:22
نه عزیزم شوخی بود من همین الان پیام دادم هر وقت که دوباره سنسورهای نگرانی ما فعال شدن
مامان مریم
پاسخ
قربونت اون سنسورهارو بکن بنداز دور....اصلا بیخود فعال میشن
مامانی
11 آذر 93 15:23
در ضمن اول لباس بیرونو در میارن بعد میان سراغ نت
مامان مریم
پاسخ
پالتو رو دراوردم ولی لباس هنوز تنمه....احساس خوش تیپی دارم آخه
مامانی
11 آذر 93 15:33
خوب شناختی خواهر خوووووووووووووب... الکی که بهت نگفتم دکتر... یه چیزی میدونم که میگم
مامان مریم
پاسخ
ممنونم کارت ویزیتمو میدم برام تبلیغ کنی گیر دادن و تلاش برای داشتن بهترین بچه دنیا ممنوع بچه ها باید شیطنت کنن...بازی کنن...داد بزنن....بدو بدو کنن...هروقت دلشون خواست سلام کنن و هروقت نخواستن نه!!! بیخود نیست که میگن بچه ها صادقن...چون خودشونن.....هرکی هم اعصاب داد و هوار و بدو بدو و جیغ و هیجان بازی رو نداره مشکل خودشه.....اول یه لیوان آب سرد بخوره و بعد خودشو به یه دکتر نشون بده من همه جا وقتی همه به هیجانی بازی کردن ایدین و لبخند من با تعجب نگاه میکنن میگم آیدین دوروبرش بچه نیست و برای همین وقتی بچه میبینه و بازی میکنه من بیشتر ذوق میکنم.....داخل پرانتز یعنی شما حوصله نداری خوش اومدی
مامان کیانا و صدرا
11 آذر 93 18:43
سلام مریم جونم.ممنونم از حضورت.راستش حرفاتو قبول دارم ولی میدونی من فکر میکنم اون مادر خودشم همین جوری بزرگ شده و در نتیجه نمیتونه رفتاری غیر از این داشته باشه.یعنی این قصه سر دراز داره و به یکی دو نفر ختم نمیشه....شاگردمم قربانی نوجوونی و نفهمی و لجبازی شده و درک ناتمام از طرف والدین و جامعه....موتور سوار هم تنها گناهکار نیست....مریمی جونم خیلی از تحصیلکرده ها دارن به سمت کارهایی کشیده میشن که اصلا شایسته شون نیست و این هم داستانیه غم انگیز و واقعی.تعدادی از بچه ها کاملا غرق مفهوم فیلم شده بودند و از فیلم راضی بودند.سینما هم قرق بچه های ما بود و منظورتو از خودنمایی نوجوونی کاملا درک میکنم اما منظورم درک نکردن زجری که بازیگران در فیلم نشون میدادند نبود بلکه فعلا شاهدیم که خیلیها بی تفاوت شدند و حتی همین بچه های 13 14 ساله ی ما با دیدن زمین خوردن و شکسته شدن دست دوستاشونم میخندن و نمیتونن گرسنگی و ضعف هم کلاسیشونو درک کنن!!!در حالیکه قبلا این مساله به پر رنگی الان نبود.و افراد بیشتر هوای هم داشتند.عزیزم ممنونم از دلداریت و بهترین آرزوها رو برات دارمببوس گل پسر نازمونو
مامان مریم
پاسخ
من هم همه حرفات رو قبول دارم دوستم آره من فقط از یه بعد به قضایا نگاه کردم و دید تو واقعی تره برای هر اتفاقی نباید دنبال یه مقصر گشت....گاهی مقصرها زیادن و مربوط به جزییاتی از گذشته های دور و این خندیدن به مشکلات بقیه و پایین اومدن درک ناراحتی دیگران تاسف برانگیزه ممنونم ازت عزیزم برای این همه مهربونی و دید بازی که به اطرافت داری و مارو هم وادار میکنه بهتر ببینیم تا مواظب نسل بعدی باشیم
مامان آنیسا
12 آذر 93 7:24
حرفات خیلی قشنگ بود مامانی واقعا یه روز افسوس این روزا رو میخوریم ولی چه میشه کرد اگه الان اقدام نکنی دیگه بعدش سخت میشه بهترین زمان جدا کردن بچه ها بین سه تا چهار ساله
مامان مریم
پاسخ
درسته عزیزم...ممنونم دوستم از توجه ات.....برای همین اصرار داشتم ولی چون پسرک رو میشناسم میدونم کاراش دوره ایه
مامانِ پارمیس
15 آذر 93 21:40
آخ چقدر دلم برای خودم سوخت،گناه داریم بخدا ،بچه ها زود بزرگ میشن خییییلی زود
مامان مریم
پاسخ
بله دوستم....زود بزرگ میشن پس باید بیشتر لذت ببریم
مامان سمانه
21 آذر 93 16:18
سلام مریم جون فدای آیدین جونم ک مامانش اذیتش میکنه آیدین منو خیلی اذیت میکنی مریم جون
مامان مریم
پاسخ
سلام سمانه جونم خوبی عزیزم خدا نکنه....چشم خاله مهربون...فعلا که پیروز شده و میزاریم هرجادوست داره بخوابه
مامان مرمر
24 آذر 93 12:29
فایضه مامانه عسل
26 آذر 93 5:00
سلام خوبین ؟ عزیزم به رای شما برای جشنواره نی نی وبلاگ نیاز دارم .... کاردستی دخترم توی وبم هست برای رای دادن بهش لطف و خواهشا با گوشی تلفنتون عدد 4 رو به شماره 1000891010 اس کنین .... مرسی ....
مامان مریم
پاسخ
چشم عزیزم