بای بای دودو
بیشتر از یک سال و نیم باهات بود....همه جا....اولش از خونه مامانی شروع شد و اسمش جیمبو بود....چون شکل یه هواپیمای کوچولو بود و بعدش انواع و اقسامشو داشتی تا به خاطر صدای خاصش اسمشو گذاشتم دودو و همه فامیل میدونستن دودو چیه و آیدین چقدر دوسش داره....دیگه محدود به خونه نبود....تو کوچه و خیابون و پارک و وباغ و مسافرت و همه جا با ما بود...چند تا داشتی و هربار انتخاب میکردی کدومشو میخوای
و حالا در سن سه سال و دو ماهگی این دومین باریه که میریم بیرون دودو رو میندازی و میگی خودت بیارش....نمیدونم شاید چون هوا سرد شده و من هم برات زیاد لباس میپوشونم راه رفتن به اندازه تابستون برات جذاب نیست و شاید دیگه بزرگ شدی و دوره دودو بازی داره تموم میشه
دیروز برای اولین بار بعد 1 سال بدون دودو رفتیم خونه مامانی و تو کل راه کتاب کوچولوی ماشین ها و عروسک انگشتی خرسی دستت بود و با هم بلند بلند شعرای تازه ای که حفظ کردی رو خوندیم و احساس میکردم پسر کوچولوم بزرگ شده و دیگه با دودوش جلوتر از من نمیدوه و من هم به دنبالش
این عکس آخرین روزه که دودو دستت بود و دیگه دوست نداشتی دستت باشه.....حتی اون کشتی کوچولو هم اماده تو دستته که جایگزینش کنی....با اینکه اون اوایل دوسش نداشتم دلم برای روزهای دودو بازی خیییییلی تنگ میشه.....اینو مطمئنم
یه وقتایی یه عالمه مقاله و مطلب روانشناسی کودک میخونی و فکر میکنی همه رو تا اخر عمرت یادت میمونه ولی وقتش که میشه میبینی مهمترین هاش که فکر میکردی ساده و تو ذهن موندگاره فراموشت شدن...
بارها و بارها تو همه مطالب و کتابهای روانشناسی که خوندم ،تو صدر همشون نوشته بچه هاتونو همون جوری که هستن قبول کنین و من فکر میکردم اینو کاملا رعایت کردم ولی.....
از وقتی سپیده بهم گفته بود فلش کارت های صدآفرین رو جمع کنم من هم سی دی آموزشی و فلش کارت هارو کلا جمشون کردم اما تو عاااااشق یاد گرفتنی و حتی از بین اون همه سی دی کارتون اصرارت به دیدن اون سی دی بیشتر بود
چند روزی حواست رو پرت کردم تا یک روز نشستم و با خودم گفتم خوب دقت کن....چند تا بچه تو سن و سال ایدین دوروبرت دیدی؟؟؟یکی با لگو برج های بلند درست میکنه حتی لگوهای ریز و آیدین اصلا علاقه ای نداره.....یکی خوب نقاشی میکنه و آیدین تازه داره یاد میگیره....یکی خوب کاردستی درست میکنه و آیدین فعلا که اصلا علاقه ای نداره و عوضش آیدین از همشون بیشتر دوست داره یاد بگیره....کنجکاوه....همش داره سوال میرسه...حتی جواب سوالایی که میدونه و باز هم سوال....از خیلی هاشون بهتر و کاملتر حرف میزنه
پس چرا اون قاعده اول علم روانشناسی کودک رو زیر پا میزاری.....آیدین رو همونجوری که هست قبول کن....حتی اگه تو دوست نداری آموزش ببینه و از الان زود میدونی و اون مثل تو فکر نمیکنه
از همون روز باز فلش کارت هارو بهت پس دادم و خییییلی خوشحال شدی و باز سی دی صدآفرین
و البته اصلا ازت سوال نمیکنم....کارت هارو میدم دستت تا خودت ببینی و بگی و سی دی رو هم میزارم تا تماشا کنی...بدون هیچ آزمون گرفتنی
و قسمت دوم ماجرا....با آموزش زبان کاملا از سن پایین مخالف بودم و حتی تو فلش کارت ها یک بار هم انگلیسی کلمه ای رو برات نگفتم تا ندونی ولی خوب بیشتر کارتون هات زبان اصلی هستن....توماس اند فرند....تایو....قهرمانان شهر....و مستر بین و برنارد که خدارو شکر بی کلام هستن ولی گاهی کلمه انگلیسی توشون هست
چند روز پیش داشتی بازی میکردی که متوجه شدم میگی.....تامس....تامس...help!!!
تامس تلفظ انگلیسی توماسه....جدی نگرفتم تا دیدم کلمه های :
help.....good morning....good bye....hello رو هم داری تکرار میکنی و همش مال کارتون توماسه.....اولش نگران شدم ولی بعد با دیدن ذوقت و علاقه ات به دونستن معنیشون خصوصا اینکه هی بین کارتون میپرسی به هم چی گفتن بی خیالش شدم
فکر نمیکنم دونستن معنی چند تا کلمه که زیاد هم میشنوی بد باشه.....قربونت برم که عاااااااااااااشق یاد گرفتنی....الهی همیشه همینجور دنبال یادگیری باشی
از علاقه ات به دیدن فیلم های خودت تو گوشی یه استفاده خوب کردم....برات همه قصه هاتو درحالی که دارم برات تعریف میکنم و کتاب شعرهاتو فیلم گرفتم و اونارو میدم ببینی .....همه قصه رو الان برامون تعریف میکنی و شعرهارو کامل حفظ شدی
تو خیابون کلی با هم شعر میخونی و علاقه داری رسیدیم به مغازه ها هی میپرسی این چیه؟؟؟من هم گاهی تو این بازی شرکت میکنم و من ازت سوال میکنم....دیروز جلوی سوپر هی پرسیدی این چیه؟؟؟ و من...پفک....چیپس....آب.....دوغ....نوشابه.....کیک....و یهو یه اقایی که باهامون تو یه مسیر حرکت میکرد یه کیک شکلاتی کیندر بهم داد و گفت بدین به کوچولوتون!!!اولش لبخند زدم و تشکر کردم و فکر کردم شکلاته و بعد....نمیدونم یا فکر کرده بود تو اینارو هوس کردی و من نمیخرمیا از شیرین زبونیت خوشش اومده بود....خبر نداره که تو اصلا هله هوله نمیخوری و به اون کیک شکلاتی خوشمزه که خودم عااااشقشم لب هم نزدی
بعدش رسیدیم به یه فروشگاه کیف و کفش و من که دنبال یه کیف خاص بودم رفتم تا ببینم اونجا داره یا نه....تو هم اونجا کیف و چمدون مک کویین دیدی و گفتی مامان کیف مک کویین برام میخری....من هم گفتم نه تو خودت کیف مک کویین داری...همونجا دستمو گرفتی و کشیدی به سمت در خروجی و با اون یکی دستت کیف رو دوشمو نشونم دادی و گفتیبیا بریم تو هم خودت کیف داری!!!
انقدر خندم گرفته بود که حتی نموندم کیفارو ببینم و همونجا محمد زنگ زد و براش تعریف کردم و کلی دوتایی خندیدیم.....قربون اون بلبل زبونیت برم من جوجو
جلوی سوپری بعدی باز شروع کردی... این چیا؟؟؟؟این چیا؟؟؟ یه دختر خانومی از این لهجه شیرینت خندید و تکرار کرد...با هم نکاهش کردیم و خیلی شبیه مهناز بود...داشتم تو ذهنم به این شباهت فکر میکردم که چند قدم بعد گفتی مامان من فیک کردم مهناازه....
امروز صبح هم محمد اومده بود خونه و بهش گفتم مارو تا سرای محله برسون که خانه کودکشو ببینم....گفت پس سریع حاضر بشین و من رفتم تو اتاق لباسامو عوض کنم و محمد هم اومد تو اتاق و چند دقیقه بعد اومدی تو اتاق و گفتی دیگه اخر الزمون شده!!!
من و محمد انقدر تعجب کردیم که دوباره ازت پرسیدیم چی؟؟؟ و تو باز تکرار کردی!!!هنوز هم نمیدونم همچین اصطلاح پیرزنی رو از کجا شنیدی چون این یکی دیگه نه تو کارتون هات هست نه تو فرهنگ لغت اعضای خانواده!!!!اون هم استفاده انقدر به جا!!!
اینا هم عکس های بازی های این روزهای گل پسری
کار با قیچی و طرز دست گرفتنت که خیییلی خنده داره و قبول هم نداری جور دیگه و اون هم قطار قدیمی کودکی ها که عجیـــــــــــــــب عزیز شده و همه جا دستته....گاهی خیابون و گاهی تو تختت و باید خوابت ببره تا از دستت دربیارمش تا شب زیرت نمونه و دردت بیاد
و شبهایی که سرده و بیرون نمیریم با دادن یه ماشین قدیمی اون شب رو حسابی مشغول میشی و چه ساده بودم من که فکر میکردم تو تصورت این ماشین ها جدیدن و یادت رفته!!!با سپیده تلفنی حرف میدی و بهش گفتی دارم با آمبولانسم بازی میکنم که عمو داوود برام خریده!!!!اینو پارسال داوود برات خریده و یادت بود....حتی با اینکه 5 ماه بود قایمش کرده بودم و جزو اسباب بازی های فراموش شده بود
این هم یه مامان که کلی مغازه زیرو رو کرد ولی اون کلاه و شالگردنی که دوست داشت پیدا نکرد و بعد سالها از دوران مدرسه و کلاس حرفه و فن که بافتنی بافته بود خودش دست به کار میشه و برای پسرکش کلاه میبافه
شالگردن در حال بافت هست....و اگه فکر کردی خودت این فیگورهارو برام گرفتی سخت درحال اشتباهی.....این فیگورها حاصل سوءاستفاده یه مامان مریمه که داره پسر ذوق زده شو میبره شهربازی
قطار محبوبت همین پایینیه ست....بقیه وسایل رو سوار میشی و تا من روشنشون میکنم میری....ولی اینو بارها و بارها سوار میشی
و این هم امروز صبح که خانه کودک سرای محله بودیم....مثل تابستون باز هم از فضاش و کادرشون خیییلی خوشم اومد....و تو از تابستون خیییلی بهتر با بچه ها بازی کردی و رفتی تو کلاس نقاشی و درکمال تعجب من کاری که من تو چند ماه نتونستم انجام بدم یعنی درست دست گرفتن مداد رو اونجا از روی دست بچه ها و با آموزش یه دختر کوچولو خودت یاد گرفتی.....تو خونه اصلا تمایلی به نقاشی نداری و اونجا حتی بعد رفتن همه بچه ها برای ناهار تو مونده بودی و ادامه میدادی
قراره با سه روز در هفته شروع کنم و فعلا خودم هم باهات برم تا ببینم چطور میشه....اصلا برای اینکه خودت تنها بری عجله ای ندارم و فعلا پیشت میمونم تا عادت کنی.....البته امروز که با کلی قول و قرار و زبون بازی برگشتی و میخواستی باز هم بمونی
و اخرین شیرین زبونیت همین چند دقیقه پیش.....ناهار چون دیر برگشتیم بهت ماهی دادم ولی تو پلوت ریز کردم که نفهمی....از وقتی از مشهد اومدیم و اونجا تونستم بهت ماهی بدم قصد دارم وارد منو غذاییمون بکنمش
چون خودت نفهمیدی چی خوردی خواستم برات بازش کنم و بهت گفتم آیدین دوست داری ماهی بخوری....انقدر با تعجب نگاهم کردی که جا خوردم و بعد هم گفتی ماهی تو دریاست باید شنا کنه ما نباید بخوریمش!!!
قربونت برم من تازه فهمیدم چیکار کردم....انگار یکی بیاد به من بگه مریم گوسفند میخوری؟؟!!!!خوب برات عجیب بوده چیزی که همیشه تو تنگ و آکواریوم دیدی بگیم بخوریش!!!
و بعد هم شروع کردی به خیالبافی...اون نی نی اومد و دودو آیدینو برداشت برد...کدوم نی نی؟؟همون نی نی که جوراب مک کویین داشت!!!میخواست تو پارکینگ سوار ماشین بابایی بشه من بهش گفتم نی نی شیطون بیا پایین اونجا جای راننده ست!!!بعد اومد آدامس خورد!!!
شاید یکی از خواب هاتو تعریف کردی نمیدونم!!!
حرف زدنت خیییلی پیشرفته تر شده....خیییلی جمله های بلند و با کلمات سختتر جدید....برامون داستان تعریف میکنی و گاهی چندین دقیقه بی وقفه حرف میزنی....دیگه کمتر دوبله لازم داری و کاملا مفهوم حرف میزنی...همین الان مهین داره برات قصه شمال رو میگه و تو به جای اون داری تعریف میکنی اون هم با جزییات....سفر 4 ماه پیش رو با کوچکترین جزییات و حتی خیالبافی های لابه لاش که محبوبته تعریف میکنی
و بازی محبوب و خیییلی محبوبت.....بازی با پای من....باهاش حرف میزنی و من هم باید از جانب جناب پا و با زبون پایی و حرکات انگشتهای پا جوابت رو بدم و کلی با هم مکالمه داشته باشین....وسطاش هم یهو مهربون میشی و میری ببوسیش که یهو میپرم نه آیدین پارو نمیبوسن!!!