پاییز طلایی
امسال یه فرق اساسی تو پاییز تهران میبینم.....چیزی که سالها بود ندیده بودم
هرسال پاییز شمال میرفتیم و من مبهوت رنگ های زیبای پاییز حسرت اینو میخوردم که چرا تهران انقدر هوا آلوده ست یا خشکه یا هر مشکل دیگه ای که برگ ها قبل از زرد شدن خشک میشن
اون چنار پیری که زمستون بهت گفتم که با هم سبز شدن برگ هاشو نگاه میکنیم یادته....هرسال از شروع شهریور شروع میکنه به ریختن برگ های خشک که تا پاتو روشون میزاری پودر میشن ولی امسال تا الان که آذر شروع شده هنوز برگ داره....اونم برگهای زرد
این هفته خیییلی بهت خوش گذشت....خونه مامانی بوس بوس....خونه دختر خالم برای دیدن نوزادش و بازی تو با دو تا پسر بچه و دختر بچه و فریاد شادیت که چقدر ذوق کردم برات.....خونه مامانی و اومدن بابا خسین و مامانی بوس بوس و دوروزی که با هم گذروندیم و مهمونایی که خونشون اومدن و تو با پسراشون تا میتونستین تو اتاق تازه رنگ شده و تازه فرش و موکت شده مهناز آتیش سوزوندین و همه جا رو داغون کردین.....ولی خیییلی بهت خوش گذشت
امروز صبح داشتم از پنجره بیرونو نگاه میکردم که یهو دیدم چقدر تو کوچه برگ داره.....وای چه حال میده روشون بدویی....سریع لباس پوشیدیم و رفتیم بیرون و اینم حاصل گردش کوتاه پسرکم تو حیاط و کوچه جلوی خونه
اینجا حیاط پاییزی خونمونه و کنجکاوی هرروزت که این چیه؟؟
و این هم کوچه و چنار پیر محبوبمون که هرروز سپور دوبار جارو میکنه و کمتر از یک ساعت بعد اینجا همین شکلیه....انقدر دلم میخواد چندروز جارو نکنه
و بعد هردو تحریک شدیم تا پارک سر کوچه بریم و این هم مسیر برگریزونمون
گفتم گل رو بو کن
و گویا توش خیس بود و این عکس العملت
لذت باد لابلای موهای پریشون پسرک
و مسیر بازگشت.....تصور کن من جلوتر از تو بدوم تا ازت عکس بگیرم و تو فکر میکنی مسابقه گذاشتیم
وقتی برگشتیم تو همون نیم ساعت برگای کوچه دوبرابر شده بود
و این هم عاشقانه ات با چنار دوست داشتنی و تشکر برای این برگریزون و بازی
من عااااشق این هوام آیدینی .....ایشالا قشنگ ترین عاشقانه هارو روزی با شریک زندگیت بگذرونی و یادت باشه حتما ببریش به تماشای پاییز طلایی
راستی ببخش عکس ها زیاد بود و خسته شدی.....این عکس ها از بین 201 عکسی که تو نیم ساعت گرفتم انتخاب شده و نتونستم از این بیشتر گلچین کنم
میدونی این چیه
این اولین نقاشی توست که خط خطی بی هدف نبود....بیشتر شبیه ماسک تو فیلمه جیغه ولی اگه بدونی برای من چه لذتی داشت و چقدر چلونده شدی بابتش....داشتم برات دایره و مربع میکشیدم و یادت میدادم باید توشو رنگ کنی و تو اصرار که همه جارو رنگی کنی و دیدم حوصله ات سر میره بهت مداد شمعی هاتو دادم و این شد نقاشیت برای من
عااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم جوجه طلایی نازم
این قسمت رو الان ساعت 12 شب درحالی که تو و بابا حموم هستین دارم اضافه میکنم
شب محمد اومد دنبالمون و با اینکه خسته بود پیشنهادمو قبول کرد و همون پایین جلوی در موند و فقط چند دقیقه بهمون وقت داد تا لباس عوض کنیم تا بریم پارک قیطریه....آخه صبح خسته شدی بودی و تا ساعت 7 خوابیده بودی و باید تخلیه انرزی میشدی
و این عکس ها مال همین دو ساعت پیشه.....شب....پارک ......آیدین و مامان و بابا
شب خوبی بود عشقم....دیگه اومدی بیرون و باید تحویلت بگیرم....فعلا شب بخیر عزیزم