آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

آقای مهربانی ها

1393/8/24 20:40
نویسنده : مامان مریم
1,622 بازدید
اشتراک گذاری

تا حالا شده یه جایی تو یه شرایطی وقتی همه دارن گریه میکنن همه تلاشتو بکنی بلکه حداقل چشمات خیس یشن و نتونی.....و تا حالا شده یه جایی که نباید از سر دلسوزی و ترحم چشمات بارونی بشه و همه سعیتو بکنی که گریه نکنی تا غرور کسی نشکنه و نشه

من هر دو حالت رو داشتم و این بار یه حالت سومی رو تجربه کردم....اینکه داری تو یه شرایط عادی صحبت میکنی و یهو چشمت به چیزی میفته که ناخوداگاه گوشات کر میشه و چشم هات میشه همون نقطه و وقتی به خودت میای همینجور داری اشک میریزی بدون اینکه بدونی چرا و از کی داری گریه میکنی ....فقط یه سری اسم تو ذهنت میاد که باید همشونو نام ببری و احساس میکنی وظیفه بزرگی رو دوشته

ما از بیست تا بیست و دوم آبان 93 رو مهمان امام مهربانی ها بودیم....مهمان آقایی که اون همه زائر گریون رو با روی باز و اغوش مهربونش پذیراست و هیچ کدوم رو دست خالی برنمیگردونه

 

                

 

روز قبل خیلی سریع یه چمدون کوچولو بستم.....برای تو چند دست لباس بیرون برداشتم که فقط پولیورت رو بر اساس شب یا روز بودن عوض کردی

تو چیدمان چمدون هم خییلی کمکم کردی!!!

              

 

             

بلیطمون برای ساعت 9:40 صبح بود و من تنبل گفتم همون 8 راه بیفتیم کافیه....خدارو شکر تو ساعت6:30 صبح برای دستشویی بیدار شدی و ما هم دیگه بیدار شدیم و بعد صبحانه راه افتادیم ولی ترافیک اونقدر شدید بود که 40 دقیقه به پرواز مونده هنوز تو راه مونده بودیم و من کلی آیةالکرسی خودم تا رسیدیم...تو ماشین خوابت برده بود و من سریع با چمدون رفتم تا گیت نبسته برسم و محمد رفت پارکینگ تا ماشینو پارک کنه و تا با تو برسه من داشتم چمدونو تحویل میدادم و خوشحال که رسیدیم و تازه یادمون افتاد هیچی مدارک با خودمون نداریم و تنها مدارک شناساییمون مدارک ماشین بود که شامل کارت ملی و گواهینامه رانندگی محمد و گواهینامه من بود

خدارو شکر برای بلیط گیر ندادن و سوار شدیم....پرواز سر ساعت بود و تو خیییلی خوشحال بودی...خصوصا برای اتوبوس سواری تا هواپیما و بلند شدن هواپیما که اصلا به بستن کمربند راضی نشدی و سرپا محو بیرون با اون همه ماشین های سنگین بار و سوخت و ... بودی و بعدش هم که دیگه جز ابر چیزی نمیدیدی مشغول اکتشافات شدی و بعد هم خوردن تنقلاتت که فقط پسته و بادوم خوردی و دوباره موقع نشستن هواپیما محو بیرون شدی 

              

 

              

 

              

 

             

بعد از رسیدن هم خیلی با حوصله چمدونو پیدا کردی و اصرار که با محمد تا تاکسی ببری و بردی

             

و مشکل وقتی شروع شد که رفتیم هتل و شناسنامه میخواستن....خلاصه اینکه گفتن باید بریم اداره اماکن و روز بعد از هشتمین سالگرد ازدواجمون رفتیم تا نصبتمونو ثابت کنیم....خدارو شکر به هتل نزدیک بودیم و با یه تاکسی که اونجا منتظرمون موند رفتیم و با برگه تایید برگشتیم

بعد از ناهار هم رفتیم اتاقمون و خوابیدیم و عصر رفتیم حرم....اون اتفاق اول پست اونجا برام افتاد

از وقتی تاکسی راه افتاد چشمام خیس شده بود....تو دلم به آقا سلام کردم و اسم همه اونایی که گفته بودن براشون دعا کنم تا اونجایی که حاجتشونو هم میدونستم با ذکر جاجت یا خواسته دلشون تک به تک بردم....درست لحظه ای که حس کردم حتما هتل از حرم دوره با محمد مشغول صحبت شدم که یهو چشمم خورد به اون گنبد طلایی قشنگ که انگار تو چند قدمی من بود و با همه تلالو زیباش برام برق میزد....دیگه اصلا حرفای محمد یادم نیست که یهو اونم متوجهش شد و هردو سلام کردیم و من بدون اینکه بفهمم دارم گریه میکنم تند تند تشکر میکردم....تو اون لحظه هیچی تو ذهنم نبود....ذهنم خالی شده بود و فقط یه خیلی ممنونم بزرگ تو فکرم میچرخید و من تکرارش میکردم ....آقا ممنونم.....برای آیدین قشنگم ممنونم و بعد تازه یه عالمه اسم هجوم آورد به ذهنم

و این هم اولین عکس ها تو حرم....دوربینمو دادم صندوق امانات و منی که اصلا گوشی باز نبودم برای اولین بار دلم یه گوشی خوب میخواست تا قشنگترین عکس هارو بندازم

اگه کیفیتشون خوب نیست ببخش گلم

اینجا مثلا محمد داره نماز میخونه... و تو....

نوبتی نماز میخوندیم که یکی چشمش به تو باشه

             

 

             

 

             

 

             

بازی با بابا

             

 

             

و این هم فردا بعد از صبحانه که باز رفتیم حرم

این هم پسرک مامان درحال قطار بازی رو خطوط

             

 

              

 

               

 

               

 

               

 

               

و این باز هم کامیون ارسطو خرید بعد زیارته که با محمد رفته بودین دونات بخرین

               

 

               

شب اول خیلی تو خواب سرفه کردی ....محمد هم به جای کاپشن یه سویی شرت نازک تو حرم تنش بود و شب طفلی تب و لرز کرده بود و تازه صبح بهمون گفت ...روزا خدارو شکر حالت خوب بود و با انرژی بودی ولی پیاده رفتن و رد کردن اون همه صحن خسته ت میکرد....زود زیارت میکردیم و برمیگشتیم....بعد ناهار چون صبح هم زود بیدار شده بودی و شبش هم خوب نخوابیده بودی و خیلی هم پیاده تو حرم راه رفتی ساعت 1:40 تو و محمد خوابتون برد....منی که اصلا خواب ظهر ندارم هم داشت خوابم میبرد ولی ناراحت بودم که قبل بچه دار شدن همه وقتی که مشهد بودیم حرم بودم و الان باید بخوابم....یهو با خودم گفتم چرا خواب؟؟!!!تا شما خوابین برم و برگردم ....همش نگران بودم مثل شب سرفه ات بگیره و بیدار بشی و سراغمو بگیری و یا محمد طفلی رو که شب بد خوابیده بود اذیتش کنی ولی چند تا آیةالکرسی خوندم و رفتم....خواستم کارت اتاقو ببرم ولی چراغا خاموش میشد و قیدشو زدم و رفتم

چقـــــــــــــــــــــــدر اون زیارت بهم چسبید.....بدون نگرانی و استرس اینکه گم بشی و حضور ذهن و تمرکز رو زیارت

اول یه زیارت خوب کردم....انگار راه برام باز میشد....تا یک متری بدون هیچ برخوردی راحت جلو میرفتم و چشمامو بسته بودم و با آقا حرف میزدم و بعدش هم جمعیت منو برد تا دستامو رسوند به ضریح....روز قبل هم ضریحو نوازش کرده بودم ولی این یه حال دیگه ای بود

بعدش هم روبروی صریح نماز زیارت و زیارت نامه ها رو خوندم و رفتم رو فرش برای همه هرکدوم دو رکعت به نیابتشون نماز زیارت خوندم و آخرش با اینکه کمرم درد گرفته بود سبکبال برگشتم هتل...

مستخدم با کارت خودش درو برام باز کرد و دیدم هردو هنوز خوابید....محمد تا منو دید خندید و گفت رفتی؟؟؟گفتم بیدار نشدین گفت نه......گفتم آیدین سرفه نکرد باز هم جوابم نه بود ....وای که آقا چقدر مهربونه...

               

 

               

 

               

عصرش رفتیم بازار رضا و با قول اینکه پسر خوبی باشی این جرثقیلو خریدی.....بماند که دیروز هم اون دودو دست بابا و یه کامیون اسمارتیز خریده بودی

               

 

               

و این هم مش دودوخندونک

               

 

               

 

               

 

               

 

               

و این هم روز آخر و صبح که باز با هم حرم بودیم

               

 

               

 

               

و این هم ظهرش که باز شماهارو خوابوندم و خودم رفتم....این بار نیتم محسن بود....اول رفتم بازار و یه پلاک و زنجیر و ان یکاد براش خریدم و بعدش رفتم تو حرم و با ضریح تبرکش کردم و اون آخرین زیارتم شد

جالبش اینه که دوباره مثل سال های قبل یه اتفاق باعث شد اصلا یادم نباشه و خداحافظی نکنم....پاشنه کفشم جدا شد و حواسم به این بود زود برم هتل تا عوضش کنم و سریع تاکسی گرفتم و با اینکه میدونستم نباید خداحافظی کنم این بار اصلا یادم هم نبود و ایشالا باز زود بطلبن...

                

این هم بعد برگشتم که باهم تفکیک رنگ هارو کار میکردیم و البته بعدش همه اسمارتیزارو دور ریختم

                

و این هم پدر و پسر ست

                

و این هم پسرک من که این چند روز مسئول واکس زدن به من و همه مهمان ها بود

                

و ساعت 12 باید اتاق رو نحویل میدادیم و بلیطمون هم 22:40 شب بود و محمد رفت صحبت کرد تا شب شارز کنیم و بمونیم....این هم آیدین من که دیگه اومده لابی تا بعد شام و چایی بریم فرودگاه

البته ما از ساعت شش زدیم بیرون تا آخرین گردش هامونو بکنیم ولی انقدر هوا سرد بودیم که نتونستیم زیاد بیرون بمونیم....راستی یادم رفت بگم یه ون ترانسفر هر یک ساعت از هتل زائر هارو میرسوند حرم و برمیگردوند...به قول تو نی نی بوس بودمحبتو تو عااااشق سوار شدن بهش بودی ولی چون ساعات خروج ما گاهی بهش نمیخورد بیشتر با تاکسی میرفتیم ولی اون دو باری که سوارش شدی خیلی خوشت اومد....اون شب هم آخرین بازگشتمون به هتل با همون ون بود....با اینکه خیلی سردمون بود ولی به خاطر تو 10 دقیقه منتظرش شدیم تا تو حال کنی

                

 

                

 

                

با این دختر خانوم هم نیم ساعت قبل رفتن تو لابی دوست شدی

                

پروازمون 3 ساعت تاخیر داشت و تازه 1:30 صبح به طرف تهران اومدیم و درمقابل پرواز قبلیمون که 5 بعد از ظهر بودن و گفتن برین و 10 صبح بیاین جای شکر داشت!!!!!

                

و این هم پسرک من که بعد چک کردن درست بلند شدن هواپیما خوابید

               

میدونی آیدین تو ریلکس ترین و شادترین و با حوصله ترین و بی خیال ترین بابای دنیارو داری

یعنی بارها شرایطی پیش اومده که من دیدم همه اطرافیان دارن با عصبانیت الکی اعصابشونو خورد میکنن و محمد خیلی آروم با لبخند و یه نکته خنده دار فضارو شاد میکنه

پرواز اون روز با اینکه ما یک ساعت قبل فرودگاه بودیم و سه ساعت هم تاخیر داشت اعصاب همه رو خورد کرده بود ولی اولش تا محمد تو صف دادن چمدون بود من کلی باهات از ال سی دی تبلیغ پارک آبی که مال غرفه فروش بلیطش بودرو نگاه کردم و شاهد هیجانت شدم و بعدش از یه ال سی دی دیگه که مال غرفه رسانه های تصویری بود کارتون اسکار نگاه کردیم و قبل اینکه حوصله ات سر بره محمد سوار این چرخ های حمل چمدون کرد و وسط حرص و جوش مسافرها صدای خنده هاتون که دور فرودگاه بازی میکردین میومد....البته من وسط دعوا بودم که بلاخره به اون پرواز که صبح افتاده و قرار بود یک سریشون با پرواز ما بیان الویت با کی میشه و برای همین ازتون عکس ننداختم!!!

خنده دار این بود که اولش الویت با سید ها شد!!!بعد که مسن ها و بچه دارها داد و بیداد کردن قرار شد اونا بیان که اومدن

بعد رسیدنمون هم ساعت سه صبح محمد تو ماشین موزیک پخش میکرد و بلند آواز میخوند و من ادعای اعصاب و حوصله دیگه شارژم ته کشیده بود!!!

 

این چند روز اصـــــــــــــلا تو غذا اذیتم نکردی.....در کمال تعجبم دو بار بهت جوجه دادم و یک بار خوراک مرغ با نون و عجیب تر از همه سبزی پلو با ماهی!!!!

تو لب به هیچ کدوم از این غذا ها نمیزدی....و اونجا خوردی....البته اولش راضی نمیشدی ولی تا گوشیمو میدادم فیلم ببینی فقط دهنتو باز میکردی و کامل غذاتو میخوردی و خییلی خوشحال بودم بهت بلاخره ماهی خوروندم...البته غذاها هم خیلی خوب بود

و این هم پسرکم ظهر امروز که داره ماکارونی محبوبشو میخوره....این لباس تنت هم از بازار رضا بعد کلی گشتن خریدم.....دوست داشتم یه یادگاری از مشهد برات بگیرم ولی همه لباس ها خیلی شلوغ پلوغ بود که با سلیقه من نمیخوره....اون چتر پشتتو هم قبل رفتن خریدی و شبها هم از گل میخ پرده بالای سرت آویزونش میکنی!!!!!

                

 

آیدین گلم ایشالا همیشه شاد باشی.....بببین امام مهربونی ها چقدر خوبه....همون شب اول سرفه هات تموم شد و دیگه برنگشت....بدون هیچ دارو دادنی....چز همون دو باری که تهران بهت شربت سرماخوردگی دادم دیگه چیزی ندادم....میدونستم داریم میریم مهمونی مهربونترین هابغل

              

 

                

مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (56)

مامان ریحانه
24 آبان 93 21:04
عزیزم زیارتتون قبول خوش به سعادتتون تمام ماجرای سفرتون خوندم خیلی جالب بود خدا قسمت همه ی مسلمونا بکنه مشهدی آیدینه نازو خیلی ببوس
مامان مریم
پاسخ
مرسی خانومی الهی آمین واقعا اونجا دعا کردم هرکی دلش پیش آقاست قسمتش بشه که بیاد....ممنونم عزیزم
مینا
24 آبان 93 21:35
عزيزم خيلي خوشحالم كه اينقد بهتون خوش گذشته ولي خب اين فصل مشهد خيلي سرده و خداروشكر ك سرما نخوردين راستي ميدونستي من قوچانيم؟ قوچان ي شهرستان نزديك مشهده و فاصلش يكي دوساعته و اگه باماشين ميومدين حتما ازشهر من ردميشدين ايشالا يبار سرفرصت بياين اينورا و جاهاي ديدني مشهد ك زيادم هست بتونين ببينين
مامان مریم
پاسخ
مرسی دوستمروزها خوب بود ولی شب ها خصوصا شب آخر واقعا سرد بود فکر میکنم تو وبت خونده بودم....خوش به حالتون که نزدیک آقا هستین...من تا حالا با ماشین مشهد نیومدم ولی قطار چرا ایشالا دوستم...باید وروجک بزرگتر بشه که همکاری کنه راه طولانی رو مرسی سر زدی عزیزم
الهام مامان علیرضا
24 آبان 93 22:41
بازم زیارت قبول مریم جون خوشحالم که سفرخوبی داشتیوبهتون خوشگذشته وچقدر کار خوبی کردی تنهایی رفتی زیارت...راستش منم خیلی خاطرات خوبی از زیارت های تکی دارم!می تونی خوب خودت و تخلیه کنی و لازم نیست اشکهات و از اطرافیان پنهان کنی جرثقیل وکامیون اسمارتیس و لباس مبارکت باشه عزیزم عکس هاتون هم واقعا زیبا بود و منم سلام دادم ایشالا که همیشه به سفر و شادی باشید و برامون از سفرنامه های زیباتون بگید و متاسفانه تاخیرهای پروازها واقعا برای من کلافه کننده ست!مخصوصا وقتی مجبورم به موقع برسم جایی! الان اصلا نمیشه روشون حساب کرد و حتما باید چند ساعتی رو برای تاخیر محاسبه کرد
مامان مریم
پاسخ
مرسی الهام جونم باورت میشه یه لحظه به زیارت تو فکر کردم و گقتم کاش کسی بود آیدینو نگه میداشت و یهو تو ذهنم جرقه خورد الان که خوابه کسی لازم نیست و یهو پریدم و حاضر شدم البته اونجا همه چشم ها بارونی بود ولی آره با دوست و آشنا آدم راحت نیست و تنهایی یه حال دیگه ای داره مرسی دوستم....گوشیم زیاد حرفه ای نیست و فقط برای ثبت یادگاری عکس میگرفتم اینطور که شنیدم پرواز مشهد همیشه با تاخیره....باز ما خوب بودیم....اون بیچاره هایی که ساعت 12 طهر هتلو تحویل داده بودن و تا 10 شب تو فرودگاه علاف بودن و تازه ساعت 10 شب گفتن برین و فردا ساعت 10 صبح بیاین خیلی جای دلسوزی داشتن....خصوصا بچه های کوچیک تازه جالبش این بود که میگفتن صبح دوباره بلیط بخرین تو تهران باهاتون حساب میکنیم!!!!!! مرسی از حضورت دوستم
شيوا
24 آبان 93 22:47
زیارت قبول مریم جون ایشا... همیشه به زیارت و تفریح اونجور که از سفرنامه تون پیداست خداروشکر حسابی خوش گذشته و از همه مهمتر زیارت جانانه کردین شکرخدا آیدین جونم حالش خوب بوده و اذیتم نکرده ولی مریم جونی خودمونیم واسه این پست حسابی عجله کردین و کلی اشتباه تایپی داشتین ببوسین آیدین نازو
مامان مریم
پاسخ
ممنونم شیوا جون خدارو شکر همه چیز خوب بود و اون دو تا زیارت ظهر باعث شد بهم بچسبه وگرنه حس میکردم خیلی کم حرم بودم این هم مهربونی آقاست دوستم آخه دلم میخواست تا هنوز تو حس و حال اونجام و هوای حرم تو سرمه بنویسم تا برام کمرنگ نشه
مامان راحله
24 آبان 93 23:37
زیارت قبول عزیزممممممممممممم .. خوش به سعادتتون .. حتما خیلی خوش گذشته .. با اینکه خرداد ماه اونجا بودم ولی بازم با دیدن عکس هات دلم هوای آقا رو کرد .. ان شالله همه ی آرزومندها قسمتشون بشه .
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم....ممنونم راحله جون...قبل رفتن تو پرسش سوال بیماری بهارو خوندم و اونجا چند بار یادت کردم الهی آمبن عزیزم
مامان و باباي امير
25 آبان 93 8:46
سلام خانومی زیارت قبول ایشالا زیارت کربلا وسوریه خوش بحالتون همه دوستام هم اینجا هم تو نی نی وبلاگ تازگیا رفتن مشهد زیارت امام رضا درحالی هستش که من یه سالی هست که تو آرزوی زیارت هنوز دارم دعا میکنم که امام رضا منو بطلبه دعا کنین که دیگه دعای ما هم مستجاب بشه و موفق بشیم بریم زیارت .دلخور نشین ولی خوشبحالتون بخدا حسودیم شد مشهدی آیدین کوچولوی مارو هم ببوسین درضمن خوشحال شدم که با شما دوباره آشنا شدم اخه عکستون رو دیدم
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم....ممنونم دوستم....الیه که خیلی زود قسمتتون بشه و آقا بطلبن و برین پابوسشون....برای همه اونایی که دلشون اونجاست دعا کردم....انشا الله قابل باشم و قبول بشه میفهمم چی میگی دوستم....ولی باور کن همین حالتو دو هفته پیش من تو وب الهام جون خواستم....برای آقا فقط یه اشاره ست قربون محبتت عزیزم...ممنونم خانومی
ارام
25 آبان 93 8:49
سلام زيارتها قبولهميشه و هميشه غبطه ميخورم به حال زائرين آقا كه از راه دور با اين همه اخلاص و شعف پرواز ميكنند تا حرمش.به حال ثانيه ثانيه اي كه با نقطه نقطة آستانش عشق بازي ميكنند..... با بند بند پستت حس كردم من هم امروز يه زائر راه دورم...امروز از صميم قلب دعا كردم دوباره طلبيده بشم مشهد نه ها بلكه حرمش!! انشاءالله به زودي زود دوباره عطر شبستانهاش نصيبتون بشه
مامان مریم
پاسخ
سلام آرام جونم....ممنوووووووووووونم واقعا که همینجوره دوستم....همه با یه دنیا عشق میان و سبک برمیگردن...چقــــــــــــدر انرژی اونجا موج میزنه آرام جونم مگه شما مشهدی نیستین؟؟؟راستش برام خیلی جالب بود...تو صحن روبروی حرم بارها همه دوستان رو زیرو رو میکردم تو ذهنم تا یادشون کنم....هربار اسم تو و پسرک هم میومد تو ذهنم و هربار میگفتم آرام که خودش مشهدیه...انقدر به ذهنم فشار میاوردم تا اسم همه پیوند ها و دوستان پرسش و پاسخ یادم بیاد ولی اسم تو هربار میومد....ایشالا طلبیده بشی به حرمش الهی آمیــــــــــــــــــــن عزیزم
ارام
25 آبان 93 8:50
چه جالب من هم اصلا لباسهاي شلوغ و پلوغ رو نميپسندم و هميشه براي پسري دنبال لباسهاي ساده ام
مامان مریم
پاسخ
من هم دقیقا همینجورم....بیشتر ترجیح میدم مرد کوچولو باشه واسه خودش تا عکسای کودکانه....ولی لباسها خیییلی کار شده بودن و این ساده ترینشون بود و من هم واقعا دلم یادگاری میخواست
مامان محمد مهدي (مرضيه)
25 آبان 93 9:42
سلام زيارت قبول عزيزم دوباره برميگردم و برات مينويسم اشك امانم نمي ده
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست خوبم ممنونم خانومی باورت نمیشه هرباری که رفتم حرم از صحن تا لحظه گرفتن ضریح یه محمد مهدی بزرگ تو دهنم روشن بود و اسمشو تکرار میکردم قربون دل مهربون و تنگت....خوب میدونم و تو وبت خونده بودم چقدر پسرک دلش هوایی شده از ته دل دعا کردم طلبیده بشین
مامان کیانا و صدرا
25 آبان 93 9:43
سلام بر مریم عزیز.خوشحالم که بهتون خوش گذشته و حال معنویتونم خیلی خوبهایشا....باز هم مشرف بشین به زیارت اقا
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست جوووونم ممنونم خانومی.....ایشالا همه دوست داران آقا طلبیده بشن
مامان کیانا و صدرا
25 آبان 93 9:51
و اما مش دودو خیلی باحالهصدای اینا مریمی اذیتت نمیکنه؟هر چند شما شارژت بالاتر از این حرفهاستمنم از لباسای شلوغ پلوغ خوشم نمیاد و چون اکثرا اون چیزیو که دوست دارم پیدا نمیکنم نمیرم خرید خخخخخخخخخخواقعا میگم ها قبلا خودم تنها بودم مشکلم یکی بود حالا شده سه تا...شو جانم که خودش میدونه و از طرفی لباس خریدن واسه مردها به نظر من گزینه ی راحتیهنوش جونتون غذاهای خوشمزه ی هتلمنم جای آیدین جون میبودم نه نمیگفتم به اون غذاهابازم میبینم ماشین بارون شدین و برگشتینمثلا ما تو ترک هستیمالبته خدایی من واسه کیانا خیلی بیشتر اسباب بازی گرفتم تا صدراپسرم مظلوم واقع شده دیگه میخوام تازه برم تو فاز کامیون ارسطوخب مریم جون ما پاشیم بریم کزت شیم اوضاعو درست کنیم که ظهر باید بریم مدرسه و کلی هم کار عقب مونده داریم.بای عزیزم و روزت باشکوه
مامان مریم
پاسخ
مش دودو بود دیگه....اونجا خریدیمش و تا قبل بازرسی هم بردش ولی توقیف شد راستش این پرصداترین دودویی بود که آیدین داشت....بقیه انقدر رو اعصاب نبودن...و چند روز بعد خرید سایلنت میشن و اون زائده های پلاستیکی میشکنن....نه من اذیت نمیشم ولی عابرین محترم رو نمیدونم تازه باید تو لابی هتل و آسانسور که همه جا سکوت بود صداشو میشنیدی دقیق مثل من....من تو فاز خرید هم نباشم چیزی که دوست دارم ببینم میخرم تا بعد که لازم بود به دردسر نیفتم نه گلم لباس خریدن واسه همسر من بدترین گزینه ممکنه....انقدر که آقا هرروز با باشگاه رفتن و نرفتن و رژیم بودن یا نبودن تو سایز های متغیری هست ممنونم عزیزم....آیدین کلا با خوشمزه بودن و نبودن کار نداشت...اصلا جوجه و ماهی و مرغ اونم با نون نمیخورد ولی گرسنگی پیاده روی و نبودن گزینه دیگه کمک بزرگی بود میگن ترک عادت موجب مرض است من هستم دیگهالبته همراهی همسر هم دخیل بود و اینکه تو بازار رضا با یه مغازه درمیون اسباب بازی اصلا نمیشد راه رفت بدون قول اینکه اگه تا اخر بازار پسر خوبی باشه میتونه ماشین بخره که همسری نتونست نگاه های پسرک رو تحمل کنه و نیمه راه نشده خرید کرد براش مرسی دوستم....خدا قوت خانومی
ارام
25 آبان 93 11:25
اره مريم جون مشهدي ام...اما رانده شده از وطنم خيلي برام پيش مياد كه مشهد برم از ماموريت و ديدار خانواده گرفته تا مراسمات و تعطيلات ولي خداييش كم پيش مياد فقط و فقط به عشق حرم برم... امروز دلم خواست روزي بعدي مشهد رفتنم فقط تشرف به حرم باشه و بس انشاءالله روزي همه ارادتمندان و دويتدارانشون بشه.... اين حس شوق و ذوقي كه تو شما ميبينم دقيقا شبيه حسيه كه من نسبت به قم و حرم حضرت معصومه دارم هرچقدر هم برم سير نميشم...با اينكه خرداد رفتم خيلي دلم ميخواد بازم برم
مامان مریم
پاسخ
چه جالب من برعکس فکر میکردم فکر میکردم تهرانی هستی و الان مشهد زندگی میکنی خوب میدونم چی میگی مثلا من هم این ارادت رو به امام رضا دارم و رابطم هم امام زاده صالحه....بارها به قصد دیگه ای تجریش رفتم و زیارت هم قسمت شده ولی میفهمم چی میگی وقتی به قصد زیارت میرم یه حال و هوای دیگه ای داره ایشالا این بار به قصد حرم مشهد بری و ایشالا زود زود زیارت حضرت معصومه باز هم قسمتت بشه....ولی میبینی ارادت داشتن رو....تو محمد باقرو با شفاعت خانوم معصومه گرفتی و من آیدین رو با شفاعت امام زضا.....قربون هر دو خواهر و برادر
مامان راحله
25 آبان 93 12:23
خیییییییلی ممنونم عزیزم که یادم بودی .
مامان مریم
پاسخ
خواهش میکنم دوستم امیدوارم لایق باشم و قبول باشه عزیزم
رها
25 آبان 93 12:48
سلام بانو زیارت قبول،کلی از دیدن عکسهاتون لذت بردم،خوشحالم که بهتون خوش گذشته،انشاا... قسمت همه آرزومندان باشه زیارت امام مهربانی ها من هیچ وقت لطف شما رو تو پرسش و پاسخها فراموش نمی کنم،انشاا... آیدین گلم در پناه آقاامام رضا بزرگ بشه و در زندگی موفق باشه
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم....خیلی ممنونم عزیزم الهی آمین رها جونم خواهش میکنم عزیزم....نگو این حرفو...کاری نکردم خانومی....ممنونم از دعای قشنگت برای پسرم....شما هم ببوس گل پسر ماهتو
ساناز
25 آبان 93 13:19
مریم جونم زیارتتون قبول عزیزم از دیدن عکسها کلی لذت بردم و انشالا همیشه به سفر و خوشی باشین مخصوصا سفرای زیارتی آیدین جونو کلی ببوووووووس
مامان مریم
پاسخ
ممنونم ساناز مهربووووووووووووونم مرسی خانومی....تو هم محمد متین خوشگلمو ببوس
اقازاده
25 آبان 93 15:25
زیارت قبول
مامان مریم
پاسخ
ممنوووووونم عزیزم
مامان مونا
26 آبان 93 0:14
سلام مشهدی مریم و مشهدی آیدین.زیارت قبول.امیدوارم زیارت هرساله امام ع نصیبتون بشه.متشکرم که یادت بود ما رو و برامون دعا کردی.اسم رمز من علی و باران بود!!امیدوارم همه اونایی که دوست دارن برن همت کنند و مطمءنا آقا میطلبه. ماهم بابچه ها رفتیم. البته با محدودیتهای بچه داری!!سوغاتیهای آیدین ناز مبارک.لباسش نازه.حالا چرامدارک رو جا گذاشتی؟!!!خوش باشین.
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم....ممنونم خانومی...خواهش میکنم دوستم الهی آمین عزیزم....واقعا با بچه خیلی سخت تر از قبله ولی همین که حس کنی همین بچه همراهت از لطف خدا و شفاعت آقاست اون وقت شیرین هم میشه بازم ممنونم دوستم....این هم از عوارض بچه داریه دیگه...همه سفرهای این سه سال اخیرمون یا شمال و ویلا بود و یا تبریز و خونه اقوام و یادمون رفته بود لازمه اسکان تو هتل شناسنامه و داشتن هویته
فائزه مامانه سوگند
26 آبان 93 2:17
مریم جونم سلام زیارتتتتون قبول انشالله که سفر خوبی بوده و حسابی خوش گذشته عزیزم ممنوونم به فکر ما هستید قربون دل مهربونت برم ای جاااااااااانم آیدین جون مشهدی شد زیارت قبول لباسهای خوشگلتم مبااااااارکه منم برای سوگند همیشه لباسهای ساده میگیرم اینطوری بیشتر میپسندم قربونش برم گلم که آنقدر پسر خوبی بوده من دو سال پیش که رفتم اصلا زیارت درست و حسابی نکردم سوگند شیر خوار بود مامان هم روی ویلچر اصلا نتونستم با دل سیر زیارت کنم ولی عوضش سوگند با مرتضی رفت بود داخل حسابی ضریح امام رضا و زیارت کرد مریم جونم حسابی با پستت حال و هوای زیارت به سرم زد انشالله دوباره مشرف بشی راستی کامنتو خوندم ممنونم که آنقدر بزرگی که ما رو فراموش نمی کنی من خونه مامانم هستم. الانم با گوشیم اومدم نت خودم خیلی دوست دارم بیام برای سوگند بنویسم ولی هنوز نشده آنقدر حرف برای نوشتن هست که نگو انشالله بزودی میام خیلی دوستون دارم آرامش بهم میدی ببوووووووووووووس فندق خاله رو که لذت بردم از عکساش دلم براش تنگ شده بود بوووووووووووووس 😣😘😘😘😘😘😘😘😍😍😍😍😍😍😍
مامان مریم
پاسخ
سلام فائزه گلم...خوبی دوستم ممنونم عزیزم...خواهش میکنم دوستم...این تنها کاری ست که ازم برمیاد خانومی مرسی دوستم....قربون سوگند خوش تیپم برم من کاملا میفهمم چی میگی....با آیدین که بدو بدو میکرد و شیر نمیخورد و پوشک نمیشد سخت بود وای به حال نوزاد....الهی امام رضا نگه دارش باشه عسل خانوموووو الهی که قسمتتون بشه و زود مشرف بشین عزیزم خدا خیرت بده که همیشه انقدر خوب هوای مامانو داری....خدا برای هم حفظتون کنه فائزه جونم من هم خیییلی دوست دارم دوستم....ببوس سوگندی خوشگلمو....دلم برای خنده های خوشگلش تنگ شده
مریم
26 آبان 93 10:22
زیارت قبول عزیزم
مامان مریم
پاسخ
ممنونم مریم عزیزم.....خیلی از دیدن پستت خوشحال شدم....باز هم قدم حسین کوچولو رو تبریک میگم
مامان کارن( رزیتا )
26 آبان 93 10:46
به به چه پست زیبایی واقعا لذت بردم - زیارتتون قبول همیشه به سفر
مامان مریم
پاسخ
سلام رزیتا جونم...ممنونم خانومی...قربون محبتت دوستم
مامان علی
26 آبان 93 11:47
سلام بر مریم نازنینم ومشدی ایدین خوشکل وخوش خنده ام مریم جون واقعا عاشق عکسهای خنده رو ومهربون ایدینیم ممنون که به یادمون بودی وسرزدی عزیزم زیارتتون قبول ودرپناه امام رضا سلامت وسربلند باشین والا این روزا اوضاع روحی خودم وجسمی علیم تعریفی نیست البته علی که ویروس گرفته بود وبهترشده گوش شیطون کر اما من سعی میکنم به دوستانم سربزنم ویکی ازدوستانم که تولیست مطالب دوستانه وب ایدین جانه وهروقت بتونم سرمیزنم اماگاها فرصت کامنت گذاری نیست عزیزماما واقعا میام ومیخونمتون قربون ایدین با اون سوغاتیهای خوشکلشمبارکه عزیزم بازم خوبه پرواز شمالغو نشده والا همسر گرامی همچنان باید مشغول سرگرم کردن میشدن امان از این ایران پیشرفتیده شده امان.....خوبه نگفتن یک پول دستی بدین تابراتون بلیط وجا بدیم من موندم این جنسهای بی کیفیت وچاپهای عتیقه ازکجاشون درمیارن ایشالله به زودی سفر بعدی مشهد قسمتتون بشه راستی عزیزم من کامنتهای وبم وفعلا بدون پاسخ تایید میکنم یک موقع ناراحت نشین واقعا الان از اینکارمعذورم وناتوان وکم حوصله خوشکل پسرم ومیبوسم
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست گلم...خیلی ممنووووووووووووونم عزیزم شما به ما و آیدینم لطف دارین خانومی مرسی عزیزم.....شما هم یکی از دوستان خوبم هستی عزیزم قربونت برم چرا؟؟؟علی جونم الان خوبه؟؟امان از این پاییز و ویروس های مزخرف....نمیزاره آدم مثل مجردی با هوا و بارون و برگریزون حال کنه...همش استرس مریضی بچه ها ایشالا علی جونم خوب خوب شده باشه این چه حرفیه دوستم...دوستی اصلا به کامنت داشتن و نداشتن نیست خانومی....دوستی به تو دل هم بودنه که هستی و ممنونم که از دوستاتم اتفاقا به اون پرواز کنسل شده همینو گفتنگفتن برین برای فردا بلیط بخرین و بعدش تو تهران بیاین با دربه دری دنبالمون تا پولتونو پس بدیم باز هم ممنونم عزیزم....ایشالا برای همه ناراحتی نداره خانومی...شاد و خوش باشی.....ببوس علی جونمو
مامانی
26 آبان 93 14:17
سلام مش مریم جوون و مش ایدین گلم همیشه به سفر ... خوشحالم که بهتون خوش گذشته امیدوارم که هر ساله باشه میگم که غیر از این وروجکا که مثل همن شوشوهامونم شبیه همن هر دوتا شون بختشون بلنده و اینکه عجب صبر و حوصله ای دارن خیلی وقتها که من دارم منفجر میشم و از یه چیزی عصبانیم میبینم پدر و پسر مشغول خنده و بازین
مامان مریم
پاسخ
سلااااام دوستم ممنونم خانومی....من هم امیدوارم...البته ایشالا سال بعد با خانواده بریم که خیلی بیشتر خوش میگذره بخت بلندو خوب اومدی به من هم میگن با حوصله ام ولی محمد دیگه آآآخرشه....تو این 8 سالی که همسرمه 2 بار شاید عصبانیت ملایمشو دیدم اونم برای گرفتن حق کس دیگه بازم ممنونم عزیزم
مامانی
26 آبان 93 14:49
راستی مریم جوون اگه بتونی نزدیکتون یه جایی شبیه کلاسهای مادروکودک پیدا کنی فک میکنم بهتر از مهد باشه آخه این دو روزی که با اریا مهد بودم اصلا به دلم نچسبید وقتی بچه ها رو میدیدم که با پدرو مادرشون صبح زود میان و جیغ و گریه که نمیخوان ازشون جدا شن و بعد خاله های مهد اونا رو به زور بغل میکردن و می آوردن داخل خیلی دلم میگرفت اصلا دوست ندارم اریا این صحنه ها رو ببینه خیلی از بچه ها از اریا هم بزرگتر بودن وقتی باهاشون صحبت میکردم همش میگفتن من میخوام با مامانم باشم اینجارو دوست ندارم میخوام برم خونه و... پشیمون شدم که اریا رو ببرم مهد دنبال یه جایی هستم که بچه ها مجبور نباشن بیان اونجا از روی علاقه و شوق و ذوق باشه نتونستم یه جای مناسب و نزدیک پیدا کنم فقط اینجا یه موسسه زبانه که از سن 4 سالگی پذیرش داره بچه ها هم همراه مامان میان و به نظر میرسه که بهتر از مهده فقط یه خورده دودلم که نکنه یادگیری زبان براش موردی ایجاد کنه نمیخوام که زبان یادبگیره فقط میخوام تو محیط بچه ها باشه دارم درموردش تحقیق میکنم شاید اریا رو بردم اونجا اینارو گفتم شاید بدردتون بخوره و مثل من اشتباه نکنید برام دعا کن مامان مریم
مامان مریم
پاسخ
خیییلی خیییلی ممنونم از اینکه تجربتو باهام شریک شدی راستش قبلا هم گفتم من آیدینو تابستون سرای محله و خانه اسباب بازی بردم و از جوش خیلی خوشم اومد البته چند جا بردم تا اونجا به دلم نشست راستش من هم اصلا با اینکه بچه با گریه بره تو که حالا شاید بعدش عادت کنه واقعا مشکل دارم...چطور دلشون میاد؟؟؟ و یه مورد دیگه اینکه به سرای محله اصرار دارم اینکه که اولا روبروی محل کار همسرمه و میتونه هروقت لازم بود چند ثانیه ای خودشو برسونه و هم خودم تو همون طبقات دیگه کلاس دیگه ای برم که تا لازم بود خودمو برسونم من اصلا اصلا دلم نمیخواد آیدین اونجا گریه کنه البته اونجا آموزش هم درحد تقاشی و بازی بود و خلاقیت و کار دستی و منم اصلا فعلا آموزش جدی تری نمیخوام درمورد زبان باهات موافقم....برای بچه های ما زوده....یعنی تا فارسی رو روون و خوب و کامل صحبت نکنن زوده....ممکنه بینشون درگیر بشن....کلا روانشناس گفت مشکل رو بچه های دوزبانه بیشتره بازم ممنونم دوستم....جتما خانومی.تو هم مارو دعا کن
مریم(مامان کیان)
26 آبان 93 15:29
وای مریم چه طوری مدارک شناسایی تون و برنداشته بودی؟؟؟؟؟؟ خوب سفرای زیارتی بیشتر کیفش مال بزگتراس اما معلومه که آیدینم کلی بهش خوش گذشته هم تو حرم هم تو هتل هم تو بازار و هم فرودگاه......... همیشه به سفر و البته زیارت مریم جونم
مامان مریم
پاسخ
مریم خودت در جریانی که درست دوروز قبل یهو سفر جور شد و اصلا چمدونو هم هولکی بستم و از بعد آیدین هم سفر جز شمال و تبریز نرفته بودیم که هتل نبودن و کلا یادمون رفته بود آیدین تو حرم رو قرش ها بازی میکرد و خصوصا اگه بچه هم بود مشکلی نداشت ولی چندین صحنو که رد میکردیم دیگه حوصله ش سر میرفت....بازار هم که اصلا جای بچه نیست...اول بهانه اسباب بازی میگیرن و بعد که خریدن هم دوست دارن زود برن خونه بازی کنن مرسی عزیــــــــــــــزم
مامانی
26 آبان 93 16:58
پس با این حساب کلاس زبانم بیخیال شم؟؟؟ حالا باید دنبال یه جایی دیگه باشم
مامان مریم
پاسخ
راستش نمیدونم چی بگم من تو همون دوره با آیدین فلش کارتای صدآفرین کار میکردم که دکتر گفت هر آموزشی فعلا تعطیل....ولی الان که خدارو شکر مشکل حل شده شاید حساسیتمون درست نباشه تو اون دوره این حرفو زدن الان که مشکلی نیست شاید وقتش باشه ولی یکم دیگه بگرد ببین شاید کلاس بهتری پیدا کنی....مثل کلاس نقاشی
مامان کیانا و صدرا
27 آبان 93 8:59
مریم بانو بفرمایید برین خصوصی دارینراستی سلام
مامان مریم
پاسخ
سلااااام دوستم نوشتم برات عزیــــــــــــزم
مامان هدیه
28 آبان 93 13:55
سلام مامان مریم عزیز خوب هستین ؟ حال کوچولوتون چطوره خوبه انشالله ؟ زیارتون قبول باشه و همیشه به شادی و گردش
مامان مریم
پاسخ
سلام هدیه جان....ممنونم عزیزم مرسی دوستم و ممنونم از آرزوی زیبات خانومی
مامانی
28 آبان 93 14:57
مریم جوون ممنونم عزیزم از اطلااتی که دادین چون داشتم دوباره یه اشتباه دیگه میکردم یه مدته تو ذهنم بود که با اریا تراشه های الماس کار کنم دوسال قبل واسش خریده بودم ولی چون علاقه ای نداشت بیخیال شدم میخواستم دوباره شروع کنم مرسی گلم خوشبحالت که عمه آیدین جون روانشناسی میخونه چقدر میتونه بهت کمک کنه حسودیم شد بعضی وقتها با خودم میگم کاش منم روانشناسی خونده بودم لا اقل یه خورده بدردم میخورد هر چند فک کنم اگه همینطوری پیش بره کم کم خودمون یه پا روانشناس میشیم و به زودی تخصصمونم میگیریم
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم...خواهش میکنم دوستم.....خوشحالم که خدارو شکر به موقع متوجه شدی راستش آیدین اون پکیج رو خیلی دوست داره و گاهی گیر میده بیار....الان دیگه نمیدم بهش و سی دی هاشو هم قایم کردم البته من اصلا نوشته هارو باهاش کار نمیکردم و فقط تصویر بود ولی خوب تو یک ماه اسم یه عالمه حیوون و حشره و مکان و شغل و میوه و سبزی و اشیاء و ....رو فشرده یاد گرفته بود و الان ناراحتم از این کار البته خواهر شوهر من هم مثل خودت همون نسبت رو باهام داره و خیییلی با هم دوستیم و درباره گفته ات هم موافقم....خودمون داریم به طور تجربی یه پا روانشناس میشیم...من هرچیزی به خواهر شوهرم میگم قبول میکنه و میگه نظریه ام درسته سپیده بهترین پیشنهادش این بود که لوازم دور ریختنی مثل جعبه کفش و مقوا و مداد و مداد شمعی و مهره و دکمه و اگه بزرگتر باشن چسب و قیچی مخصوص مقوا و ....بدیم بهشون تا باهاشون بازی کنن و خلاقیت داشته باشن حالا من هم میخوام امتحان کنم اون اسباب بازی هایی هم که گفتی خیلی بهترن
مامانی
28 آبان 93 15:54
خواهر خصوصی
مامان مریم
پاسخ
اومدم پیشت دوستم
مامانی
28 آبان 93 16:13
راستی مریم جوون واسه ایدن عزیز قیچی بخر و بده دستش تا باهاش کار کنه رای تقویت انگشتاش خیی خوبه اول فقط بده بهش که کاغذارو تیکه تیکه کنه بعد یه مدت مجله و روزنامه بده که عکسایی رو که دوست داره جدا کنه و برای خودش نگه داره خیلی براشون لذت بخشه و بعد از یه مدت هم براش چسب بخر تا ععکسارو بچسبونه روی مقوا و یه تابلو درست کنه بزن به دیوار چه شاهکاری میشه... فقط حواست باشه اصلا اصلا بهش نگی چیکار کنه صاف بچین کج شد اینا مهم نیس فقط بذار بازی کنه
مامان مریم
پاسخ
واااای خیلی ممنونم خیلی دلم میخواست یکی بگه چه جوری باید شروع کنم قیچی مخصوصی هست که نگران نباشم دستشو ببره؟؟؟ یعنی حتی برای شروع هم خودم یه عکسو براش برش نزنم تا یاد بگیره؟؟؟ مثلا میتونم بهش کاغذ کادوی کارتون ماشین هارو بدم یا نه عکسایی بدم که چهار گوش و گرده و راحتتر باشه براش مرسی دوستم
مامانی
28 آبان 93 16:55
اره عزیزم قیچی هایی که لبه شون فلزی نباشه لوازم و تحریری برو بهشون بگی برات میارن نه بده دستش بذار خودش کشف کنه که چیه و چطوری کار میکنه لذت بخش تره اره کاغذ کادو که عالیه شکلهای جذاب داره ولی برای اولش بهتره یه کاغذ باطله باشه چون نمیخویم که از همون اول برش زدنو یاد بگیره فقط یاد بگیره که چطوری با قیچی کارکنه بعد که واردتر شد بهش کاغذ کادو بده که شکلها رو جدا کنه فقط حواست باشه کاغذی بهش بدی که برش زدنش راحت باشه کاغذهای روغنی / ورنی روزنامه برای اولین بار مناسب نیست قبلش خودت امتحان کن تا مطمین شی
مامان مریم
پاسخ
ممنونم عزیزم برای همه راهنمایی های خوبت حتما میرم سراغش و بعد تاییدیه نهایی از خوب و راحت بودن تقدیم میکنم به پسرک....مرسی
الهام مامان علیرضا
29 آبان 93 15:48
خصوصی دوستم
مامان مریم
پاسخ
عزیزمی دوستم
مامان عليرضا
29 آبان 93 17:38
سلام مریم جونی.با کلی تاخیر زیارتت قبول دوستم.تازه وقت کردم بشینم پای لب تاب و متاسفانه این چند روزه هر کاری کردم نتونستم از طریق گوشی برات نظر بذارم امیدوارم که امام رضا بازم خیلی سریع دعوتت کنه و بتونی بری پیشش. خدا رو شکر که آیدین طلا زود حالش خوب شد و لذت سفر رو برات دو چندان کرد نمیدونم چرا بچه ها اشتهاشون تو سفر بازمیشه خدا رو بازم شکر که آیدینی نذاشت غصه ی غذا خوردن داشته باشی و زیارت برات قشنگ تر بشه خاله قربونش بره که تو تک تک عکسا مثل ستاره میدرخشهمریمی کلی این شیرین عسل رو ببوس و بچلونش. راستی یادم رفت مش دودو هم مبارک.شبیه دودو آخری علیرضاست! همیشه خوش باشید دوستم
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم.....خیلی ممنونم دوستم قربونت برم این چه حرفیه عزیزم.....خیلی هم ممنونم که برام وقت گذاشتی مرسی گلم....ایشالا شما و همه دوستانو هم آقا زود بطلبن یه مامان دغدغه هاش تو سفر خیلی بیشتر میشه و همین لذت بردن و غذا خوردن باعث میشه حداقل دغدغه ها نصف بشن قربون دوست مهربوووونم...ممنوووووووونم عزیزم مش دودو نگو بگو حریف دیوار صوتی....یعنی همچین صدایی داره این باز هم متشکرم برای همه لطفت....ببوس پسر عسل ماهمونو
مامان مرمر
30 آبان 93 0:52
سلام دوست خوبم زیارت قبول خوشحالم که سالم وسرخوش برگشتید انشالا سفر بعدی به کربلا ومکه یا استامبول وآنتالیا یا شایدم اصفهان ما... خوب کردید برا آیدین از مشهد سوغاتی ماشین خردید براش یادگاری نگه دارید. عزیزم من بارها گفتم بازم میگم عاشق لبخندهای آیدین کوچولو هستم خدا حفطش کنه
مامان مریم
پاسخ
سلام مرمر جون گلم...ممنووووووووونم عزیزم....من همه اینایی که گفتی رو پایه ام شدید اتفاقا عااااشق اصفهانم و از نوجوانی که با خانواده اومده بودم نرفتم...ایشالا خیییلی ممنوووووونم از این همه لطفت عزیزم...خدا فرشته های شمارو هم حفظشون کنه
mahtab
30 آبان 93 6:53
سلام چطور یادم رفته برای این پست کامنت بذارم؟! مریم جانم زیارتتون قبول ان شاالله همیشه به زیارت در مورد عکس العمل آیدین جونی به فضای اونجا چیزی ننوشتی؟ براش چه توضیحی دادی در مورد امام رضا ع؟ برام جالبه ماشاالله به پسر خوب و عاقلمون که در طول سفر با مامان باباش همکاری کرده و خدا رو شکر که سرماخوردگیش سریع برطرف شد این کمک کردنشون منو کشته...تصور هل دادن چمدونش خیلی بامزه بود همیشه به سفر و زیارت ان شاالله دوست خوبم
مامان مریم
پاسخ
سلام مهتاب جونم.....ممنونم عزیزم راستش مهتاب جون آیدین وقتی یه چیزی رو قبلش زیادی بهش توضیح بدیم براش لوس میشه....من قبلش بهش گفته بودم داریم میریم مشهد....پیش امام رضا....همیشه وقتی بهش میگم داریم میریم یه جایی و تو باید سلام کنی و دست بدی میگفت نمیکنم (لجبازی مختص این سن) ولی بهش میگفتم باید به امام رضا سلام کنی قبول میکرد بهش گفتم اما رضا خییلی مهربونه و بچه هارو خییلی دوست داره تو ورودی حرم که تعظیم کردیم و سلام کردیم اون هم انجام داد و بهش گفتم اون گنبد بزرگ طلایی مال امام رضاست....ببین چه قشنگه و بهش گفتم بگو امام رضا خیلی ممنونم و اون هم بارها گفت بیشتر شورش نکردم تا از سر لجبازی بی احترامی نکنهولی برخلاف تصورم اونجارو دوست داشت...البته بیشتر اینکه یه جا تو صحن و حیاط رو فرش بشینه و با بچه ها بازی کنه راستش مهتاب جون اصلا سرماخوردگی نبود...اون سرفه ها واکنش به آلودگی هوا بود این کمک کردن ها هم که اجباریه دیگه....باز خدارو شکر میزاشت کمکش کنیم باز هم ممنونم عزیزم
مامان آیدا
30 آبان 93 9:56
مهسا مامان نویان
30 آبان 93 15:31
سلام مریم جونم زیارتتون قبول عزیزم آفرین به آیدین جونم که پسر خوبی بود تو مسافرت مریم جون این بابا همه مثل همن هرچی ما مامانا واسه تربیت بچه ها زحمت میکشیم باباها خیلی راحت خراب میکنن والبته لوس میکنن بچه هارو مریم جون ما دو بار با نویانی مشهد رفتیم یه بار دوسالش بود یه بارم امسال ایندفعه انقدر شیطونی کرد تو پاساژا و حرم میدویید من اصلا نفهمیدم چیکار کردم تو حرم احساس صمیمیت میکرد شدید همش دنبالش بودیم که یه وقت گم نشه آیدین خوشگل هزارتا ببوس
مامان مریم
پاسخ
سلام مهسا جونم ....ممنونم عزیزم واقعا هم دوستم....تفاوت یه نسلو میبیینی؟؟؟ نسل قبل بچه ها از باباها میترسیدن و این نسل تا میتونن باج میگیرن...باباها هم همیشه مطیعن و هیچ چیز هم که هیچ وقت از نظرشون ایرادی نداره آیدین هم همیشه در حال بدو بدو ست و من خیلی نگران بودم گم بشه ولی خدارو شکر تو صحن های شلوغ دور نمیشد و رو فرشها هم که تو دید بود.... خیلی سخته استرس گم شدن بچه تو همچین فضای بزرگی قربون نویانی شیطوووونم ممنونم خانومی....شما هم نویان نازمو ببوس عزیزم
خاله سانی
30 آبان 93 20:25
سلام مریم جون زیارتتون قبول باشه انشا.. که هر ساله برید.سعادت نداشتم زودتر بیام و بگم که واسه منم دعا کنین چه حال خوبییی من خیلی وقته نرفتم کاش امام رضا بطلبه عزیزکم ای جونم از هر جایی که بره یه دودو هم باید بخره.مبارکت باشه عزیزم. افرین به پسر خوووب که تو مسافرت نه تنها بد غذا نشده بلکه خوش غذا هم شدهاخییی مگر اینکه گولشون بزنه ادم بنیتا هم موقع غذا گوشی رو میذاریم جلوش فیلم ببینه همینطوری هی دهنشو باز میکنه وگرنه نمیخوره. عکسهاتون خیلی خوشگل بودن..ایشا.. همیشه شاد باشید
مامان مریم
پاسخ
سلام سانی جووونم ....ممنووووووووونم عزیزم این چه حرفیه دوستم...من به یاد همه دوستان بودم ایشالا زود قسمت بشه و برین عزیزم مرسی خاله جووونم....آیدین درباره غذاهایی که دوست نداره این روش جواب میده و همه شو میخوره ای قربون خانوم عسلی برم من....مرسی دوست گلم....ببوس بنیتا جونمو
الهام
30 آبان 93 20:33
خصوصی بود
مامان مریم
پاسخ
ممنووووونم دوست گلم
مامانی
1 آذر 93 14:59
سلام مریم جوون چه کردی با ایدین عزیز فرستادیش کلاسی جایی یا نه ؟؟
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم نه هنوز....این چند روز حسابی مهمون بازی داشتیم.....و آیدین خیلی با بچه ها بهتر و بیشتر بازی کرد....من خیییلی خوشحالم واااای دارم دست دست میکنم چون میترسم بره و مریض بشه.....حالا تازه اگه بمونه اگه ببرم اولین خبرو به خودت میدم مطمئن باش.....از آریا چه خبر؟؟؟
مامانی
1 آذر 93 15:13
منکه فعلا بیخیال شدم گذاشتم برا بعد از عید که هوا بهتره تا اون موقع هم یه فکر اساسی بکنم بچلونش ایدین جونمو
مامان مریم
پاسخ
راستش من هم از اول پاییز قصدم همین بود که از عید شروع کنم....آخه هرروز همسرم که روبروی اونجاست میگفت بچه ها با سرفه های وحشتناک میرن مهد اصلا دوست ندارم همون اولش مریض بشه و خاطره بدی براش بمونه....ولی بعد با دیدن اینکه با مهرسا رابطه برقرار نمیکرد نگران شدم که زودتر بره و این چند روز مهمون بازی بهم فهموند پسرک با پسرها خیلی رابطه بهتری برقرار میکنه و دخترارو همچین دوست نداره قربونت برم.....کار خوبی میکنی....تو هم اریا جونی رو حسابی ببوس
مامانی
1 آذر 93 15:56
خوب دیگه غرور داره پسرمون کاری به دخترا نداره
مامان مریم
پاسخ
بله دیگه
مامانی
1 آذر 93 15:59
مریم جون بهت پیشنهاد میکنم تا اون موقع خودت تو خونه یه سری چیزا رو با ایدین کار کنی تا مفاهیمو بهتر درک کنه کتاب کار خیلی میتونه کمکت کنه من تقریبا از دوسالگی اریا براش کتاب کار خریدم و خیلی از ماهیم رو همراه بازی بهش یاد دادم خودشم خیلی دوس داره و استقبال میکنه آموزش یه سری مفاهیم مثل بلند کوتاه کوچیک بزرگ کم زیاد
مامان مریم
پاسخ
ممنونم عزیزم اگه اسم کامل و ناشر و نویسنده رو هم بهم بگی ممنون میشم راستش همین جوری خیلی چیزا باهاش کار میکنم ولی ترجیح میدم علمی باشه
mahtab
1 آذر 93 16:09
راستي مريم جانم چرا با اينکه امسال از ابتداي مهر دارم به عليرضا سندروس ميدم براي بار دوم سرماخورد؟!البته فقط سرفه ...ولي باز انتي بيوتيک....البته هوا هم خيلي الودست....خدابه خير بگذرونه....
مامان مریم
پاسخ
مهتاب جون خیلی ها مولتی ویتامین رو فقط تو فصل سرما به بچه مبدن....من همیشه میدم و از قبل یک سالگی با سندروس شروع کردم و دو یا سه بار عوض کردم و بعد سانستول آهن دار که تحریم شد به پیشنهاد دکترش ساپلکس میدم که درست طعم سانستول رو داره همه مولتی ویتامین ها مثل هم هستن و اگه بروشورشون رو بخونی میبینی که یک سری از ویتامین ها و آهن و کلسیم و زینک و ....درست به یه اندازه و دوز دارن و فقط طعمشون متفاوته و هیچ کدوم به اون یکی برتری ندارن علیرضا جون یا باید خوب میوه بخوره که همه ویتامین ها بهش برسه و اگه هم نمیخوره و دوست نداره باید از اواخر تابستون مولتی رو شروع میکردین که اثر بزاره.....بلاخره یه مدتی طول میکشه تا اثرشو نشون بده درباره سرفه این تجربه اخیر خودم نشون داد که آلودگی میتونه باعث حتی سرفه های صدادار و خلط دار باشه(ببخش رک نوشتم میخواستم منظورمو برسونم) آیدین فقط سرفه میکرد.....خیلی صدادار....سرحال بود...بازی میکرد...با اشتها بود ولی صداش هم عجیب گرفته بود....انگار سینه ش پر پر بود....من چون هیچ تب و بیحالی و علایمی از مریضی نمیدیدم دکتر نبردم که زود آنتی بیوتیک بهش ندن....و با گذشت چندروز خودش خوب شد و ایمان آوردم فقط آلرژی به آلودگی هوا بوده شما هم تا تب و آبریزش بینی و خصوصا بی حالی و بی اشتهایی ندیدین اصلا سراغ دکتر و یا خوددرمانی نرین دوست همسرم پزشکه و همیشه میگه تا بچه بازی میکنه و حالش خوبه و شیطونه و خوب هم غذا میخوره و تب نداره اصلا دکتر نبرینش حتی اگه آبریزش بینی داره و سرفه میکنه و شما فکر میکنین مریضه... با همین تز من این آذر ماه درست یک ساله آیدین رو دکتر نبردم....پارسال 28 آذر تب و سرماخوردگی و بعدش سرفه داشت که تا به مرحله سرفه های خلط دار نرسید آنتی بیوتیک هم دکترس نداد و بعدش تجویز کرد و از اون موقع دو بار درحد آبریزش بینی سرمای خفیف خورد که با شربت سرماخوردگی کودک چند روزه تموم شد و این سرفه هم که آلرژی بود نگران نباش دوستم....اگه فقط سرفه ست و حال عمومیش اونجور که نوشنتم خوبه برای آلودگی هواست.....تا وقتی بازی و شیطنت داره نیاز به درمان و دکتر و دارو نیست....فقط تب یا بی حالی و بی اشتهایی جای دکتر بردن داره
مامانی
1 آذر 93 16:17
چشم تو اولین فرصت برا مینویسم
مامان مریم
پاسخ
ممنووووونم عزیزم
مامان و باباي امير
2 آذر 93 8:09
سلام خانومی عزیز مرسی که به من وامیرصدرا سر میزنین همیشه .آیدین خوشگلمونو ببوس چقدر این ماجرای خانواده پی پی ها جالب بود کاش منم پیشتر از این با شما آشنا میشدم شاید این خانواده پی پی ها را برای پسرم تعریف میکردم آیدین باید به مامان باهوشش افتخار کنه
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم...خواهش میکنم خانومی...شما هم جزو دوستای خوبمون هستین قربون محبتت برم عزیزم....راستش این خانواده دوره پوشک گیری هنوز به ذهنم نرسیده بود....ماه قبل سفر بودیم و آیدین اصلا راضی به استفاده از دستشویی اونجا نمیشد و با این ترفند تونستم کمکش کنم و سفر بعدی دیدم زودتر جواب داد و تا درخواست کردم مامان و بابا و نی نی تشریف فرما شدن ممنونم از نظر لطفت عزیزم
مامان آنیسا
2 آذر 93 8:47
زیارتت قبول خاله جون خوش به سعادتتون منم خیلی دلم هوای امام رضا رو داره ایشالا که ما رو هم بطلبه بتونیم بریم
مامان مریم
پاسخ
ممنونم عزیزم ایشالا امام رضا همه دوستداراشو بطلبه شکا و خانواده رو هم همینطور بابات رمز هم ممنونم دوستم
مامان آروین(مهناز )
2 آذر 93 12:13
سلام مریم جان زیارت قبول خیلی خوش قلب و مهربونی که این حالت نصیبت شده عزیزم ممنون که ما رو فراموش نکردی عکسات خیلی هم خوب شده عزیزم خدا رو شکر که آیدین حون سرما نخورده و حالش خوبه خدا سایه همسر مهربونت رو همیشه برات نگه داره عزیزم خیلی خوشحالم از اینکه سفرتون به خوشی و سلامتی گذشته ببوس روی ماه آیدین جون رو
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم....خیلی ممنوووونم دوستم......شما بهم لطف داری مهناز گلم بله خدارو شکر مرسی برای دعای زیبات خانومی....برای شما و خانواده گل و آروین خوشگل هم همینطور شما هم آروین نازمو ببوس
مامانی
2 آذر 93 14:28
بانو مریم.... خصوصی
مامانی
2 آذر 93 14:35
کتاب هایی که جلوشون ستاره می زارم خیلی مفیدن مجموعه کتاب های می خواهم بدانم انتشارات گلدونه ها اولین قدم در شناخت گیاهان 3-4 سال اولین قدم در شناخت پوشاک 3-4 سال * مفاهیم ریاضی 1 3-4 سال * مفاهیم ریاضی 2 و همین طور 3 * مشاغل 4-5 سال * پاییز بهداشت و سلامتی 4-5 سال * درخت سایه 4-5 سال * اشکال هندسی رنگ ها 4-5 سال زمستان برف و باران قطب 5-6 سال ایران شهر روستا 5-6 سال مهد خانه خانواده 5-6 سال فضا زمین اب و هوا 5-6 سال جانداران حواس پنج گانه 5-6 سال آموزش علوم با شعر و نقاشی 5-6 سال جانوران اب و خشکی 5-6 سال ساکن و متحرک – وسایل نقلیه 5-6 سال من خودم کتاب های 5 تا 6 سال رو کار نکردم ولی نگاه می کردم خوب بودند . ولی احساس می کنم الان درکش براش سخت باشه . معمای انگشتی اردی * در مزرعه آموزش مفاهیم برای کودکان 3 تا 7 سال * شکل ها 3 تا 7 سال بازم از این مجموع هست ولی متاسفانه اینجا نتونستم پیدا کنم . یکی شونو بگیری بقیه اش پشتش هست . آموزش . بازی . رنگ آمیزی *برای کوچولوها رنگ ها و رنگ آمیزی 3 تا 7 سال آموزش . بازی . رنگ آمیزی * برای کوچولوها جهت ها و جهت یابی 3 تا 7 سال مجموعه کودک و مفاهیم انتشارات خانه ادبیات کودک و مفاهیم * چی کمتره ، چی بیشتر؟ کتاب هاب پیش آمادگی (برای کودکان 3.4.5 سال ) جلد 19 واحد کار :اندازه ها کودک و مفاهیم من چی می خورم ؟ " " " جلد 13 واحد کار : خوراک ( ولی عکس هاش بصورت نقاشی هست برای کودک مفهوم نیست ) چه طور سالم بمانم ؟ " " جلد 12 واحد کار : بهداشت ( خوبه ولی عکس هاش نقاشی هست ، من یه بارعکس ها رو از اول تا اخر کتاب گفتم بعد خودش یادش می موند .اگر یادش می رفت راهنمایی و سعی می کردم به جواب برسه ) *من کی ام ؟ " " جلد 11 خیلی خوب بود . آموزش مفاهیم در مهد کودک " " " " " کتاب که خیلی دوستش دارم : * ریاضیات 2 مجموعه کتاب های آموزش غیر مستقیم برای کودکان پیش دبستان علی اکبر صفائی دیبا عزیزم من برای خرید کتاب های گلدونه به سایت زیر رفتم و خرید کردم . http://www.bekhan.com/main/index.php?page=28&p=81075 کتابهای گلدونه توی کابفروشیها پیدا نمیشه چون چاپشون متوقف شده و باید از نت بخری حالا باز شما اونجا یه سر بزن شاید کسی از قبل تو مغازش مونده باشه و یه نکته اینکه این کتابها همه صفحاتش مناسب سن ایدین نیست باید خودت از قبل نگاشون کنی و ببینی کدوم صفحه خوبه به مرور زمان که ایدین بزرگتر میشه درک بقیه مطابو هم پیدا میکنه
مامان مریم
پاسخ
وااااااااااااااای چقدر کتاب ممنونم دوستم....حالا دونه دونه شو میخونم ببینم چطورن و اونایی که ستاره دارن رو بیشتر مرسی که انقدر برام وقت گذاشتی عزیزم
مامانی
2 آذر 93 14:59
مریم جون یه سر به این لینک بزن کتابهارو گذاشتم میتونی بینیشون http://arya90.niniweblog.com/cat15.php
مامان مریم
پاسخ
وااااااااااااای دوست خوبم چقدر کتاب اینجاست لینکو دیدم اتفاقا آریا خیییلی خوب مداد دستش میگیره و آیدین نه راستش اصلا نمیخوام اذیتش کنم ولی هر وقت حوصله داشت و مایل بود این تمارین رو باهاش کار میکنم میدونی که نمیخوام بهش فشار آموزشی بیارم ولی واقعا عااااااااااااالی و هدفمند با آریا کار کردی نمره ات بیسته دوستم
الهه مامان مبین
2 آذر 93 16:47
سلام به روی ماه مریم عزیزم و سلام به روی ماه آیدین نازم زیارتتون قبول باشه عزیزای من . وای خوش بحالتون من که با دیدن عکسای حرم فقط گریه کردم . منو دعا کردی که زود برم مریم ماهم ؟
مامان مریم
پاسخ
سلام الهه جون ممنونم عزیزم....باور کن چندین بار اسم خودت و مبین تو ذهنم اومد و خواستم زود آقا بطلبه و بری....ایشالا زود قسمتتون بشه عزیزم
الهه مامان مبین
2 آذر 93 16:50
ای قربون امام رضا بشم من که حاجت دل هیچکس رو رد نمیکنه . چقدر هم حرم شلوغه توی این زمستونی . ای خدا وقعا بعضی اوقات حواس ما مامان و باباها پرت میشه . من نمیدونم با یه بچه چه سندی برای اثبات که رفتیتد و برگه گرفتید . بعضی از قوانین این هتل ها خیلی مسخره ست . حالا خوب به هتل نزدیک بوده و زود رفتید گرفتید
مامان مریم
پاسخ
بیخود نیست که اسمشون آقای مهربونی هاست آره بیشتر میان سال و کهنسال شهرستانی بودن که تو بیکاری فصل زمستون اومده بودن وای نگو.....ما هم کلی تعجب کردیم که با آیدین دیگه به چی گیر میدین ولی گویا یک بار از گشت برای همچین موردی مجبورشون کرده بودن تا ارومیه برن و برگه هویت بیارن و چشمشون ترسیده بوده
الهه مامان مبین
2 آذر 93 16:53
قربون آیدینم با اون عکسای خوشگلش . ما مامانها همیشه برای بچه هامون استرس داریم . به خدا بعضی اوقات که با مامانم حرف میزنم میگم : این نگرانی من برای مبین کی تموم میشه . واقعا نمیدونم هرچقدر که بزرگتر میشه بیشتر نگرانشم و از خودم دورش نمیکنم . ایشاا.. خدا به همه ما مامانها کمک کنه . چه خوب که تنهایی هم رفتی زیارت . زیارتت قبول ماهترین دوستم
مامان مریم
پاسخ
قربونت دوستم آره دوستم...هیچ وقت تموم نمیشه الهه جون...با بزرگ شدنشون بزرگتر هم میشه این دامنه نگرانی ها الهی آمین....ممنوووووووووووونم عزیزم
الهه مامان مبین
2 آذر 93 16:56
بازم زیارتت قبول باشه عزیزم . ببخش منو که دیر بهت سر زدم . مبینم سرماخورده خیلی بهونه میگیره و ششدانگ حواسم رو دادم بهش . امیدوارم هیچوقت هیچ بچه ای توی دنیا مریض نشه ( آمین ) از راه دور روی ماهت رو میبوسم و یه عالمه آرزوهای خوب برات آروزمندم . ببوس عسلس منو
مامان مریم
پاسخ
باز هم ممنونم الهه جون الهی چرا؟؟؟خیلی ناراحت شدم چون میدونم مریض شدن بچه برای مامانش از همه بیشتر سخته و خودش هم چقدر اذیت میشه.....ایشالا که زود خوب بشه و دیگه براش پیش نیاد این چه حرفیه عزیزم....ببوس مبین خوشگلمو
مامان
13 آذر 93 14:59
عزیزم... چه آیدین نازی. خدا نگهش داره ... به منم سر بزنین
مامان مریم
پاسخ
ممنونم خانومی.....چشم حتما