8-8-8
یه وقتایی واسه یه کاری یه عالمه برنامه ریزی میکنی و نقشه میچینی ولی اتفاق نمیفته....اونوقته که با همه وجودت به حرف قدیمی ها و قسمت و حکمت پی میبری و یه وقتایی بدون هیچ برنامه ریزی و بدون اینکه اصلا جزییاتی تو ذهنت مونده باشه اتفاقی میفته که تا آخر شب با فکر کردن بهش چشمات پر از اشک شوق میشه
امروز هشتمین سالگرد ازدواج من و محمده.....هشتمین سالگرد ازدواجمون تو هشتمین ماه سال که کادوش برام شده سفر به شوق دیدن گنبد طلایی هشتمین امام
شنیدم هرکسی به یه امامی بیشتر ارادت داره و بیشتر متوصل میشه واون امام برای من امام رضا بوده....من بیشتر از اونکه مذهبی باشم معنوی هستم و هنوز دلم اونقدر دریایی نشده که نوای روضه و نوحه ای اشکمو دربیاره....همیشه فکر میکردم چون کلا آدم شادی هستم اینجوریم ولی تازگی ها با خودم میگفتم پس چرا اسم امام رضا کافیه که چشمامو بارونی کنه؟
دیروز وقتی محمد گفت برامون پرواز و هتل مشهد رزرو کرده اونقدر هیجانزده شدم که بهش گفتم این بهترین کادویی بود که میتونستی بهم بدی و اصلا با دادن هیچ کادوی مکمل دیگه ای این شیرینی رو خراب نکن.... این قشنگترین کادوی سالگردم تو این هشت سال بود
البته من برات نذر امام رضا کرده بودم و قرار بود حتما بریم....خیلی هم دیر کرده بودیم و خجالت زده آقا بودم ولی تصادف این سه تا هشت انقدر برام شیرین بود که فقط میتونستم کادوی امام رضا بدونمش و بس.....
اینکه اولش بهت گفتم گاهی برنامه ریزی هات خوب پیش نمیره تاریخ تولدت بود....من همه سعیمو کردم که تو 7/7 به دنیا بیای و حکمت چیز دیگه ای بود فقط با سزارین میشد تو اون تاریخ بیای که نمیخواستم و حالا بدون اینکه یادم باشه چقدر به عدد هشت ارادت دارم برام انقدر قشنگ یه اتفاق شیرین افتاد
این اولین سفرت به مشهده پسری.....امام رضا تو سختترین لحظه زندگیم که هییییچ وقت فراموش نمیکنم چی کشیدم تو و آرامش داشتن دوبارت رو بهم هدیه داد و هرسه باید قشنگ ترین عاشقانه هارو این چند روز باهاش داشته باشیم
ممنونم آقا جون
چون فردا عازم سفریم و با سفرنامه برمیگردیم هفته گذشتتو برات امروز و تو همین پست میزارم
ما روز عاشورا تو امام زاده باغ فیض حمیده خاتون بودیم و عکس ها اگه کیفیتش خوب نیست برای اینه که با گوشی گرفتم و هوای بارونی لنز رو لکه دار کرده....امام زاده خیییییییلی شلوغ بود و ما بردیمت تو باغچه و فضای سبز پشتش تا بهتر بتونیم هم کنترلت کنیم و هم مراسمو از اونجا ببینیم
این عکس ها درست با اذان ظهر عاشوراست
و این هم مسیر برگشت به ماشینمون که جلوی حسینیمون بود و راه زیادی با امان زاده نداره ولی خسته شده بودی و با شروع بارون با دادن چتر بهت به شوق اون چتر تا ماشین بی بهانه اومدی.....دیگه بزرگ شدی و اصلا بیرون بغل نمیشی حتی خسته بشی هم یه راهی هست دوباره سرگرم بشی
و اتفاق خوب این دوران این که تو انباری صندلی ماشینت رو دیدی و دوباره خواستی بشینی توش و الان دو هفته ای میشه همش بیرون میریم تو صندلی خودت هستی و دیگه جلو نیومدی....دائم هم برامون موزیک درخواستی پخش میکنی
و این هم پسر مامان قبل و بعد از حسینیه رفتن.....میبینی چه مرتب میری و چه شکلی برمیگردی؟؟چون اونجا کلی بدو بدو میکنی و آخر شب که همه بچه ها تو ماشین غش میکنن تازه تو با انرژی تموم ماشین سواری میکنی
تو آشپزخونه بودم که صدام کردی...همه خونه رو گشتم و نبودی با ترس صدات کردم که دیدم اونجایی
آخه وروجک اونجا جای بازیه؟؟؟
و این ارسطوست تو دستت که هنوز عزیزه....دیگه کامیون ارسطو هم نیست...خود ارسطوست!!!!
با کمتر شدن ماشین ها باز به ماشین بازی علاقه مند شدی.....این آخری ها دیگه اصلا بازی نمیکردی و نگران بودم و الان با دیدن بازی ذوق میکنم و عکس میگیرم
بدون شرح!!!
و این هم پسری مامان که داره آب هویج میگیره.....کارو نیمه تموم گذاشتم و با گفتن اینکه اگه آب میوه تو بخوری باز میریم آب هویج میگیریم تونستم یه لیوان کوچولو بهت بخورونم.....راستی اگه فکر کردی داری هویج میخوری سخت در اشتباهی....گاز میگرفتی و مینداختی تو ظرف!!!
آیدین خوشگلم.....چند روزیه آبریزش خفیف داشتی و از دیروز سرفه خفیف....حال عمومیت خوبه و شیطون و بازیگوش و با اشتها ولی نگران سفر فردام....با مشورت دکتر بهت امروز شربت سرماخوردگی دادم...امیدوارم مثل ماه پیش که همینجور بودی و زود بدون هیچ دخالتی خوب شد این بار هم زود تموم بشه و سفر بهت خوش بگذره....خیلی دوست دارم کوچولوی شیرینم....تو و محمد قشنگترین اتفاق های زندگیم بودین....اول محمد با حضور گرم و مهربون و عاشقش که باور نمیکردم یه مرد بتونه انقدر لطیف باشه و بعد تو با حضور شیرین و شاد و رنگیت که باور نمیکردم بتونی انقدر دنیامونو شادتر از اونی کنی که فکر میکردم امکان نداره از این بهتر باشه
دوستون دارم قشنگ ترین ومهربون ترین و عزیزترین ها