آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

تبریز مهر 93

1393/7/23 13:27
نویسنده : مامان مریم
1,327 بازدید
اشتراک گذاری

سفر امسال به تبریز افتاد به مهر ماه....نگران بودم سرد نشه...سرما نخوری...هوا زود تاریک میشه تو خونه حوصله ات سر نره...شب نخوای تا دیروقت بیدار بمونی و مزاحم عمو اینا بشیم!!!هیس

ولی به قول محمد صله رحم بود و باید میرفتیم...همش پای تلفن میگفتن دلشون برات تنگ شده...تو آقا پسر تنها  نوه پسری خاندان هستی که اسمشونو زنده نگه داشتی و خیییلی برای همشون عزیزیHeart Smile

و جمعه صبح راه افتادیم و دوشنبه هم برگشتیم...و البته سفر با اعمال شاقه!!!محمد از روز قبل سرماخورده بود و دو روز بعد یعنی فردای سفر من هم ازش گرفتم و همه نگرانیم این بود که نفر بعدی تو باشی و خصوصا اینکه گاهی سرفه هم میکردی ولی حال عمومیت خوب بود و بازی میکردی و اصلا علائم مریضی نداشتی و با کمی دقت متوجه شدیم داری ادای سرفه کردن مارو درمیاریشیطان

مولتی ویتامینتو برده بودم و هرروز بهت میدادم و مریض نشدنتو مدیون همونم چون امکان نداره 8 ساعت تو فضای ماشین با ما نشسته باشی و مریض نشی مگه اینکه مقاومت بدنت به یمن همین مولتی ویتامین بالا بود...خصوصا اینکه ما همش یادمون میرفت مریضیم و درحال ماچ و بوسه باهات بودیمبوس

و این هم آیدیم و سفرنامه تبریز

                 

                

 

جمعه 8 صبح بیدارت کردیم و هنوز راه نیفتاده بودیم که گفتی میخوای بری عقب بخوابی و این واسه من که همیشه تا حالا تو بغلم میخوابیدی خیلی خوشحال کننده بود...البته اینو مدیون این چند هفته اخیرم که چند باری از مهمونی برگشتنی فرستادیمت عقب و راحت خوابیدی و خودت فهمیدی اونجا خیلی راحتتری

                   

برای صبحانه رفتیم به آفتاب درخشان صحرا بین قزوین و زنجان و خیلی عالی بود و البته در کمال تعجبم تو تقریبا چیزی نخوردیشاکی

                 

و در ادامه توقف بین جاده و وسط ماشین های سنگین که خیلی استقبال کردیچشمک

                 

و این هم آیدین بین راه....جلوی پای من وایساده بودی و داشتی همه جارو وارسی میکردی و تو داشبورد کنترل ضبط قبلی رو که دزدیده بودن پیدا کردی و اول کنترل تلوزیون کردیش و هی به محمد میگفتی بزنم نقی؟ارسطو؟گببد و گبدسته؟(گنبد و گلدسته)تو سریال پایتخت که عاشقش بودی و محمد دستگاه دیجیتال رو با خودش آورده بود که اونجا هم بتونی دنبال کنین سریال رو!!!

و دقایقی بعد اون کنترل شد تلفن که باهاش به همه زنگ زدی و حال و احوال کردی و تازه گوشی رو هم میدادی به محمد که بیا با تو کار دارن؟؟؟و من عاشق اون مکث های وسط صحبت بودم انگار واقعا یکی داره باهات صحبت میکنه و تو هم داری گوش میدی!!! دایی موسن....مامانی بوس بوس...بابایی خسین...خاله مخین....عمو داوود...مهناز....دیپ دیپ....مامانی و بابایی یلی!!!

                 

و بعد هم دوباره رفتی غقب و با دیدن این صحنه خیلی ذوق مرگ شدم و داشتم ازت عکس میگرفتمI Love You

                 

که برگشتی و با دسته دودو اعتراض کردی که:عکس نگیـــــــــــــــــــر!!!نه

                 

محمد هی غصه میخورد که بچم حوصله اش سر رفت تو ماشین!!!تو علائمی دال بر این موضوع تو این عکسا میبینی؟؟زبان

                 

 

                 

 

                 

نزدیکی های رسیدن و وضعیت ماشین!!!دلخور

                 

جزو کادوهای تولدت برات یه ماشین آشغالی هم خریده بودیم که با توجه به حجم کادوهایی که گرفتی بهت ندادیم تا برات جذابیت داشته باشه و بهت گفته بودیم عمو برات خریده و اونجا از طرف عمو بهت دادیمش که کلی خوشحالت کردبغل

                 

و این هم صبح فردا و آیدین تو باغآرام

                 

 

                 

 

                 

 

                 

 

                 

و عادتی که اونجا پیدا کردی و کلی باهات صحبت کردم که فقط مختص فضای روستاست و تو تهران آقای پلیس اجازه همچین کاری بهت نمیده!!!اجازه

                 

و این هم عشق مامان و علاقه به حیوانات و غذا دادان به ببعی هازیبا

                 

 

                 

میبینی چه فضای قشنگیه؟کوچه باغ ها با دیوار کاهگلی و آیدین و استخر آب....معلومه که هزار بار صدات کردم و نمیومدی بریم...کجا انقدر سنگ پیدا میکنی که باید انداخت تو آب؟؟؟!!!!خوشمزه

                 

من هم تو بچگیم درست تو همین سن و درست تو همین فضا یه همچین عکسی دارممحبت

                 

 

                 

به قول خودت: درخت بیچاره رو اخش کردم!!!شیطان

                

 

                

یک شب رفتیم تبریز و یک شب هم شهر شبستر و این ماشین سیمان مخلوط کن هم یادگاری از اونجاستعینک

                

 

                

و این هم پسرک خوابیده در ماشین من در راه بازگشت....بارون میومد و درست 3 ساعت خوابیدی و خیلی لذت بردم از این پروسه بزرگ شدنتبوس

                

جرثقیلتو گیر دادی به وان یکاد!!!و داری با همه دکمه ها و شاسی های ماشین بازی میکنی!!!

بهت گفتم عزیزم نکن و وقتی محمد داشت برف پاک کن رو میزد بهش گفتی: عزیزم نکن عزیزم!!!بغل

                

سفر خوبی بود...البته اگه سرما خوردنمون رو فاکتور بگیری ولی همین که تو حالت خوب بود و بهت هم خوش میگذشت برای ما جای خوشحالی داشت...آرام

تو بالکن دو تا گربه بود که وقت غذا پیداشون میشد...البته ترسو بودن و فرار میکردن و یک بار محمد تو راه پشت بوم که تا وسطش هم رفته بودی دنبالشون پیدات کرد!!!حدا خیلی بهت رحم کرد....اون راه یه راهه نیم متری باریک بدون حفاط بود و به هرکس گفتم از اونجا برت گردوندیم از ترس یخ کرد!!!سوت

راستی داشتی ترکی هم یاد میگرفتی....عمو با اصرار باهات ترکی حرف میزد و تو فقط تونستی بگی گل...گد....یعنی بیا و بروخنده

و شعر سفر:شیشیدیم و شیشیدیم....کاشکی نمیشیشیدیم...شوار خاک پشت بودیم...چه شاد و شَ خوش بودیمخندونک

خیلی شیرین کاری داشتی که الان یادم نیست ولی بعدا اضافه میکنم....خوش باشی عسلممحبت

 

 

 

پسندها (14)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (30)

مامان محمد مهدي (مرضيه)
23 مهر 93 14:03
سلام مريم جون هميشه به سفر و شادي چند روز نبودي نگرانتون شده بودم خدا رو شكر كه تو خوشي بودين مواظب آيدين جون باشيد كه مريض نشه خودتون بهترين؟ عكس ها پر از انرژي بودن و بسيار زيبا ببوس آيدين ناز رو
مامان مریم
پاسخ
سلام مرضیه جون ممنونم عزیزم...خیلی ممنونم از این همه لطف و محبتی که بهمون دارین مرسی خانومی...چشم حتما دوستم من هم بهترم البته هنوز خوب نشدم ولی دیگه درد ندارم ممنونم عزیزم شما هم گل پسر ماهمونو ببوسین
مامان سمانه
23 مهر 93 14:10
همیشه ب سفر و گردش خب خدارو شکر ک آیدین جونم سرما نخورد و سفر بهش خوش گذشت قربون با تلفن گپ زدنش خیلی بامزه اس از طرف من ماچش کنین بوووووووووووووووس
مامان مریم
پاسخ
ممنونم سمانه عزیزم واقعا خدارو صد هزار بار شکر همش تجسم میکردم تو راه برگشت آیدین تب داره و بی قراره مرسی خاله جوووون....صوتیش خیلی بامزه تر بود...ما که کلی با وجود ویروس چلوندیمش حتما گلم...شما هم آریسای نازمونو ببوس
مریم(مامان کیان)
23 مهر 93 15:41
به به مریم جون آن لاین که انقدر زود عکسای سفرشون و گذاشته قربون ایدین نازم بشم همه اش خندیده و عکس انداخته تازه مرد هم شده و خودش میره عقب میشینه و بازی میکنه و میخوابه و.....
مامان مریم
پاسخ
مرسی مریمی جونم آخه امروز بیکار بودم و دیدم فرصته که عکسارو بزارم مرسی دوستم....راهنمایی هات به کارم اومد...چند تایی ماشن بردم و کتاباش هم اون عقب مونده بود و خیلی کمک شد ممنووووووووووووووووونم
مریم(مامان کیان)
23 مهر 93 15:43
عزیزم خدا رو شکر به سلامتی رفتین و برگشتین و آیدینم مریض نشد خودتون زود خوب میشینبچه ها مریض بشن خیلی بده...
مامان مریم
پاسخ
مرسی دوستم آره واقعا حاضرم ماهی یه بار خودم مریض بشم ولی آیدین اصلا
الهه مامان مبین
23 مهر 93 15:48
ای جون دلم عسل خوش خنده من ... همیشه به گردش و ددر دودورا نفس من . چه جاهای خوشگلی رفتی عزیز خاله ... معلومه که حسابی حال کردیاااااا . همیشه سلامت باشی آیدینم
مامان مریم
پاسخ
مرسی الهه جوووووونم بچه ها با این فضاها حال میکنن و بزرگتر ها هی باید نگران باشن....ولی ارزششو داره ممنووووووووووووووونم خاله جوووووووووون
الهه مامان مبین
23 مهر 93 15:51
سلام به روی ماهت مریم جون . خوبید . خوشید ؟ ایشالا که حال خودت و همسری بهتر شده باشه ... ای وایییییییییی امان از این تغییر فصل ها ... هر وقت میخواد فصل عوض بشه با خودش مریضی میاره ... حالا باز جای شکرش باقیه که عسلم حالش خوبه . ایشالا همیشه سلامت باشه که واقعا بزرگترین نعمته ... چه جای خوش آب و هوایی رفتید ... احساس میکنم خیلی هوای پاکی داشته ... کادوی آیدینم هم خیلی خوشگل بود .....
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم...ممنونم دوستم مرسی خانومی...ما هم بهتریم...آره من هم اصلا با شروع پاییز حس خوبی ندارم...اولش میرم تو حال و هوای مهر و مدرسه و بعدش با دیدن مردم که مریض شدن و ویروس کلی میترسم واسه آیدین بله واقعا آب و هواش بیسته....تبریز خیلی خوش آب و هواست و روستاهاش که دیگه عاااالیه ممنونم خاله جووووونم
الهه مامان مبین
23 مهر 93 15:54
آخی خوابیدن آیدین عقب ماشین منو یاد کرمانشاه به قزوین انداخت ... ما هر وقت میخواستیم بریم و برگردیم برای مبین یه جای شاهانه عقب درست میکردم تا اونجا استراحت کنه .... واقعا زمان چقدر زود میگذره . انگار دیروز بود که دلتنگ برگشت بودم . الان نزدیک سه ماه میشه که دیگه خونه خودمم توی شهر خودم . دوستون دارم مریم جونی خیلی زیاد
مامان مریم
پاسخ
واقعا هم الهه جون زمان مثل باد میگذره باز خدارو شکر که مبین جونم از اول اون عقب میمونده...آیدین اصلا عقب رو قبول نداشت و دائم جلو بود تا فضولی کنه و کامیون و اتوبوس و ماشین هارو راحت ببینه ما هم دوستون دارین الهه عزیزم ایشالا پیش خانواده گلت بهترین لحظاتو داشته باشین دوستم
الهام
23 مهر 93 17:20
سلام عزیزم رسیدن به خیر سفر خوش گذشته حســــــــــــــابی! وای مریم علیرضا هم درست مثل آیدین با تلفن صحبت می کنه. اونقدر هنرمندانه که یه روز واقعا باورم شده بود فکر می کردم واقعا شماره کسی رو گرفته و یکی اون طرف خط هست فدای آیدین گل پسری که میره صندلی عقب علیرضا هم قبلا دست من و خیلی خسته می کرد چون تو بغلم می خوابید ولی مدت هاست جاش روی صندلی عقبه البته همیشه ایستاده ست ولی خدا رو شکر یاد گرفته خودش و کنترل کنه که با ترمز کردن نیفته عکس ها خیلی زیبا بود. اصلا آدم با دیدنشون حس طبیعت واقعی بهش دست میده. والا تو تهران هر کجا هم بری باز این حس طبیعی رو نداره و این دیوارهای کاهگلی موجود نیست من که عاشق طبیعتم خدا خیلی رحم کرده صدقه بده حتما مریم جون آیدین خان و می بوسم
مامان مریم
پاسخ
سلام الهام جووونم ممنونم دوستم....ای قربون اون تلفن حرف زدنشمن هم اگه به جای اون کنترل ضبط گوشی دستش بود واقعا شک میکردم آره عکسای علیرضارو دیدم که نشسته میخوابه...خیلی بانمکه گل پسر من هم عااااشق اون دیوارهام...خصوصا وقتی بارون میخوره و بوی کاهگلش بلند میشه همون جا زنعموی محمد و به قول آیدین زبعو زود صدقه انداخت و اسفند دود کرد...یعنی یه لحظه نمیشه از این وروجک ها غافل شد من هم علیرضای گلم رو میبوسم عزیزم
الهام
23 مهر 93 17:22
راستی حال و هوای ماشینتون تازه شده شبیه ما باور کن همیشه ماشین تمیزه ولی همین مسیر تهران تا ولایت علیرضا خان همه چی رو به هم می ریزه و وقتی می رسیم همه فکر می کنند ما همیشه همین طوری پلشت و به هم ریخته ایم
مامان مریم
پاسخ
تازه خبر از کفش نداشتی....بهش یاد دادیم هرچی میخوره بیرون نندازه آشغالشو حتی شده کف ماشین بریزه اشکال نداره خدا نکنه عزیزم...شما خیلی هم با سلیقه و مرتبین...بچه ان دیگه اگه تو مسیر هم محدودشون کنیم چیکار کنن خوب
ارام
23 مهر 93 17:34
سلآاااااااااااام که اینطور رفته بودین زادگاه ابا اجدادی اول بزار من سوال فلسفی رو بپرسم بعد باقی ماجرا اجازه خانووووووم( انگشتم بالاست میبینی ایا )تنها بازمانده خاندان یعنی چه؟شانس آوردی من معلم ادبیات نیستم وگرنه به خاطر همین یه جمله کل انشات رو رد میکردم راستی مردم چی خودشونو تحویل میگیرن!! خب میدادین آیدین ازتون عکس بگیره تنها تنها از خودتون عکس میگیرین
مامان مریم
پاسخ
سلاااااااااااااااااااااااام اجازه خانوم...بله خانوم خانوم تنها بازمانده خاندان یعنی پدربزرگ همسرم فقط دو تا پسر داشت که یکیشون همون عموی همسرمه که خونشون مهمون بودیم و بچه ندارن و یکیشون هم پدر همسرم که فقط همسر من رو به عنوان اولاد پسر داره....و همسرم هم فقط آیدین رو داره و به این ترتیب تنها زنده نگه دارنده نام فامیل جدشون آیدین خان ما هستن....اجازه خانوم الان فهمیدیم...بازمانده به زنده مونده ها از سقوط هواپیما میگن آره؟؟؟!!!! خانوم ببخشین این بار نمره کم نکنین آیدین از ما عکس بگیره؟؟؟؟آیدین درست وایسه از خودش عکس بگیریم عکس از ما پیشکشش
ارام
23 مهر 93 17:36
ما هم توو روستا یه باغی داریم دقیقا عین همین باغ با استخر و چشمه ای که از زیر کوه آبش میاد با همون کوچه باغ خوشگله! خداییش خیلی باصفاست انشاءالله بهتون خوش گذشته باشه قربون حرف زدنش [م0اچ]
مامان مریم
پاسخ
پس باید روستاتون خیلی خوشگل باشه آرام جونم من کلی عکس گرفتم از طبیعت ولی گفتم شاید حوصله بقیه سر بره و همه رو نزاشتم مرسی عزیزم....همین دیدن عزیزان و خوشحال کردنشون باعث میشه بهمون خوش بگذره مرسی دوستم
ارام
23 مهر 93 18:33
شرمنده دیگه غلط دیکته ای گرفتم....دست خودم نیست یه جورایی از دوره دبستان همینطور بودم خیلی به معنا و ترکیب کلمات دقت میکنم وقتی میگی تنها بازمانده هستی دور از جون همسرت و پدر و عموشون انگار همه ( زبونم لال زبونم لال.... )از قید حیات رفتند و آیدین جون تنها بازمانده و نگه دارنده نام خانوادگی بازم ببخشید برای اینکه خوب توضیح بدم مجبور شدم ازین واژه ها استفاده کنم با توصیفی که از منظورت داشتی عبارت تنها نوه پسری خاندان شاید مفهوم رو بهتر برسونه انشاءالله سالیان سال همه به خوبی و خوشی کنار هم زنده باشین و پسرها و نوه های آیدین جون و دیگران پسرانت نام و شهرت فامیلی تونو ادامه بدن
مامان مریم
پاسخ
قربووووووووووووونت برم آرام جوووووووووووووونم فهمیدم دوستم....چشم خانوم معلم ندید بگیر زود برم و تصحیحش کنم دیگر پسرانمخدا همین یک پسر مارا در پناه خود سلامت محفوظ بدارد مارا همین بس ادامه دادن نام فامیلی تا همین نقطه برای من کفایت میکنه و دیگه آیدین میدونه و خانومش
شيوا
23 مهر 93 19:24
سلام مامان مریم , همیشه به گردش و تفریح خوش گذشت دیار آبا و اجدادی؟ خیلی جای باصفاییه , ایشا... همیشه خوش باشین بوس برا آیدین گلی
مامان مریم
پاسخ
سلام شیوا جونم ممنونم عزیزم...جای دوستان خالی مرسی دوستم...ببوس شادوین نازمونو
ساناز
23 مهر 93 20:12
همیشه به سفر عزیزم همیشه خوش باشین مریم جون
مامان مریم
پاسخ
سلام ساناز عزیزم ممنونم دوست خوبم
مامانِ بهار
23 مهر 93 23:14
به به .. معلومه بهتون خوش گذشته .. خدا رو شکررررررررررررررررررررر ان شالله همیشه شاد باشید . عکس های آیدینم خیلی خووشگللللللل بوددددددددد
مامان مریم
پاسخ
ممنونم عزیـــــــــــــزم شما هم همینطور.....مرسی دوستم
مامان
24 مهر 93 4:00
همیشه به سفر مریم جونم.به به چه جای زیباییییییی. آیدین جونم معلومه حسابی بهش خوش گذشته. بوووووس.
مامان مریم
پاسخ
ممنون دوست مهربونم مرسی از محبتت خانوووومی
مامان آنیسا
24 مهر 93 8:57
عزیزم آیدین شیطون بلا به به عجب طبیعت زیبایی منم دلم میخواست اونجا بودم معلومه که حسابی خوش گذشته عزیزم خیلی خوش موقعه رفتین سفر، همه جا خلوت
مامان مریم
پاسخ
جای شما خالی بوده دوست گلم درسته هم راه و هم اونجا خیلی خلوت و دنج بود....برعکس شهریور ماه بوس برای آنیسا گلی
مامان عليرضا
24 مهر 93 15:00
سلام خوشمل خاله و دوست خوشملم.خوبید؟بهتر شدید؟ قربون پسرم برم که انقدر بزرگ شده که خودش میره و صندلی عقب میشینه.این یه نعمت بزرگه که من هر روز برای رسیدن بهش خدا خدا میکنم.قدرش رو بدون. خدا رو صد هزار مرتبه شکر که پسری سرما نخورد و سرفه ها هم بازیش بودامان از دست ما مامان بابا ها که در هر صورت باید بچه ها رو ببوسیم.من که تازگیا انقدر محکم علیرضا رو بوس میکنم که لپش قرمز میشه.اسمش گذاشتم بوس محکم و هر وقت بهش میگم بیا بوس محکم بده لپشو محکم میچسبونه به لبم چه جای خوشگل و باحالی رفتید خوش به حالتون.من خیلی وقته که میخوام برم تبریز ولی هنوز شهرتون مارو نطلبیده آیدین شیرین زبون خوشمزم رو هم یه بوس محکمش کن تا یه ذره دلم باز بشه[ماچ
مامان مریم
پاسخ
سلام الهام جووووونم مرسی دوست گلــــــــــــــــــــــــــــــم باور کن این پست آخرت رو که میخوندم همش یاد خودم میفتادم....سفرهای پی در پی به شمال و آیدین رو پام یعنی دقیقا میدونم وقتی میگی پات دیگه حس نداشت و یا وقتی تو ماشین گریه میکنه و بهونه میگیره یعنی چی....آیدین من دقیـــــــــــــــقا همین مدلی بود....دو سال پیش قید ماشین داشتن تو تبریز رو زدیم و از ترس آیدین با هواپیما رفتیم....و الان دیگه آقا شده صبور باش دوستم....سال دیگه با امسال کلی فرق کرده جوجو دیگه مامان شدنه و این بوس بازیها آیدین گاهی نیمه شب بیدار میشه و سه بوس معروفشو (دو طرف لپ و پیشونی) رو رو من اجرا میکنه و باز میخوابه ایشالا سال بعد قسمت میشه و میرین...میگم سال بعد چون دیگه سرد شده چشم دوست گلم....شما هم علیرضای نانازمو ببوس
فائزه مامانه سوگند
24 مهر 93 17:12
سلام مریم مهربووووووووووونم و ایدین جووووووووووووووووووونم چه عکسای چه سفری به به حسابی خوووووووووووووش گذشته قربون ایدین جونم بشم که بزرگ شده میره صندلی عقب میشینه ای جانننننم قربونت برم سوگندی هم عااااااااااااشقه نقی شده و هر ساعت میگه ننننننننننننقی نننننننننننقی الهی بمیرم دوستم خوب شدی حالا حالت بهتره چه فضای قشنگی چقدر بکر من عااااااااااشق همچین جاهای هستم روستای ما انقدر ویلا سازی شده که از حالت روستا دراومده به شهرک تبدیل شده خیلی جای خوشگلی خیلی عکسهای خوبی از ایدین انداختی معلومه ایدین جونم حسااااااااااااااابی بازی کرده قربون خوابیدنت برم من عزیزم انشااااااااااله همیشه خووووووووووووش و سلامت باشی عزیزم می بووووووووووووووووووووووسمت گلم خوشگله خاله رو حسااااااااااااااابی ببوووووووووووس
مامان مریم
پاسخ
سلااااااااااااام فائزه عزیــــــــــــــــــــزم جای دوستای گلی مثل شما خالی دوستم راستش من هم خیــــــــــــــــلی این سریالو دوست دارم و همسری بیشـــــــــــــــتر خدا نکنه عزیزم....الان خیلی بهترم...گرفتگی صدا فقط برام مونده و دیگه از بقیه مریضی خلاص شدم روستای ما هم مثل زمان بچگیمون نیست....این کوچه باغها هنوز در امان موندن اما جاهای دیگه این ویلاها مثل قارچ درحال رشدن....همین روزهاست که به این کوچه باغ ها هم برسه مرسی دوست گلـــــــــــــــــــــــــــم بله به آقا پسری از هممون بیشتر خوش گذشت....ممنونم خانومی شما هم سوگند خوشگلمونو حسابـــــــــــــــــــــــی ببوووووووووووووووووووووووووس
مامانی
25 مهر 93 7:26
سلام آیدین جون اومده بودی تبریز یه سری هم به ما میزدی حدارو شکر که خوش گذشته
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست خوبم ممنونم عزیزم....مرسی از محبتت دوستم
فائزه مامانه سوگند
25 مهر 93 17:39
دوست مهربووووووووووونم سلام ممنوووونم که همیشه تو مسائل که باهات در میون میزارم کمکم می کنی و مثل یه خواهر برام وقت میزاری قربووووووووووووووون مهربوووووووووووووونیات عزیزم اون موضوع هم به کل منتفی شد و منم دیگه حرفی نزدم و حرفی نشنیدم البته هنوز زود برای نتیجه گیری چون اثارش بعد از نقل و قول ها معلوم میشه ولی من یه حرفی زدم که دیگه فکر نکنم ادامش و بگیرند ببوووووووووووووووووووووووس فندق خاله رو
مامان مریم
پاسخ
سلام فائزه گلم خواهش میکنم خانومی.....من ممنونم که تا این حد بهم اعتماد داری و منو محرم میدونی دوستم خدارو شکر....اتفاقا ادامه ندادن خودت بهترین جوابه براشون که کاملا تصمیمت قطعیه امیدوارم همونجوری پیش بره که خودت میخوای عزیزم شما هم ببوس شوکولات خانوممونو
الهام
25 مهر 93 20:44
راستی یادم رفت بگم علیرضا هم هر وقت دستش به کنترل ضبط ماشین می رسه سریع ازش به عنوان گوشی استفاده می کنه و می حرفه
مامان مریم
پاسخ
ای جوووونم من عااااشق این شبیه سازی هاشونم....خصوصا وقتی میگه این مثل اونه ببوس علیرضای باهووووشمو
الهام
25 مهر 93 20:46
مریم بابت راهنمایی هات واقعا ممنونم خیلی هم کار خوبی کردی گفتی آخه من ناشیم در این زمینه ها دیروز تو وب زهرا جون عکس های شمال و دیدم ازش پرسیدم آخه فکر میکنم لاهیجانی باشه راستش دانشگاه تو رامسر و لاهیجان سوئیت داره منم وسوسه شدم گفتم تا هوا هنوز خنک نشده یه سر بریم تا شمال. البته هنوز محسن نظر موافق اعلام نکرده این روزها سرش شلوغه ولی ایشالا جور بشه بازم میام مزاحمت میشم و راهنمایی خواهم خواست
مامان مریم
پاسخ
خواهش میکنم الهام عزیزم....امیدوارم به دردت بخوره دوستم حتما حتما این کارو بکنین....ما قبل از آیدین بیشتر سفرهامون تو پاییز و بهار بود و هنوز حال و هواش تو سرمه....کاملا باهات موافقم تابستون اصلا قابل قیاس با پاییز نیست خصوصا تو شهرهای شمالی و درختای سبز و زرد و نارنجی و قرمز خیس و مه آلود ایشالا برین و اونقدر بهتون خوش بگذره که هرسال سفر ثابتتون بشه اگه بتونم کمکی بکنم خیلی خوشحال هم میشم عزیزم
mahtab
26 مهر 93 7:57
سلام مریج جان عزیزم همیشه به سفر و گردش عاشق اهل سفر بودنتونم خیلی خوبه این روحیه امیدوارم همیشه در کنار هم خوب و خوش و خندون باشین آیدین جان هم ماشاالله روز به روز بزرگتر و آقا تر می شه خدا براتون حفظش کنه و ایشالا شاهد خوشبختیش باشین همیشه
مامان مریم
پاسخ
سلام مهتاب گلم ممنونم خانومی مهتاب جونم تا پارسال که آیدین همسن علیرضا جون بود من هم خیلی تو سفر اذیت میشدم ولی الان یک سالی میشه که دیگه باهامون همکاری میکنه و شما هم زود به این دوره طلایی میرسین دوستم....دیگه آقا پسریتون بزرگ شده ممنونم عزیزم....گل پسر شمارو هم همینطور...ممنونم از دعای زیبات خانومی
مامان کیانا و صدرا
26 مهر 93 18:21
سلام مریم جونمخوش به حالتون که رفتین تبریزمن دوران دانشجویی رفتم تبریز و خیلی خوشم میاد از این شهر خوشگل و پارکهای نازششاید عید امسال بزنیم و بریم اگرچه خیلی از ما دورهخوشحالم که به آیدین جون خوش گذشته و مهمتر اینکه سرما نخوردهایشا....همیشه به شادی و سلامتیعکسها هم که بیست و توپ و خندونامیدوارم همیشه ی ایام نشاط و سرزندگی همراه وجودتون باشه.ایشا......
مامان مریم
پاسخ
سلااااام دوست گلم ایشالا برین و بهتون خوش بگذره عزیزم....تبریز شهر خوبیه ولی ترافیکش از تهران هم شدید تره....واقعا کلان شهریه ممنونم دوست مهربوووونم مرسی از محبتت خانومی....خانواده گل شما و کوچولوهای ناز هم همینطور عزیزم
خاله سانی
26 مهر 93 20:07
سلام مریم جووون اول از همه بابت تاخیر عذر خواهی میکنم و امیدوارم که شما و همسرتون بهبودی کامل پیدا کرده باشین..همیشه به سفر چه خووب که بهتون و مخصوصا به ایدین جوون خوش گذشته.. اخیییی از قزوین رد میشدین به ما هم افتخار میدادین در خدمتتون باشیم.افتاب جای خوبیه منم زیاد رفتم.نوش جوونتوون واای عزیز دلم منم مثل شما پایتخت رو خیلی دوست دارم چقدر بامزه اسماشونو میگی قربون گل پسری که اینقدر خوب خودشو تو ماشین مشغول کرده چه جای قشنگی و چه عکسای خوشگلی هم گرفتین..همیشه شاد باشین عزیزم
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست خوبم....ممنونم عزیزم...این چه حرفیه گلم اتفاقا رد شدنی به همسرم گفتم من چند تا دوست گل اینجا دارم...ممنونم عزیزم من و همسرم هم خیییلی دوسش داریم و آیدین اول به خاطر اون کامیون و حالا کلا دوسش داره مرسی عزیزم...ببوس بنیتا خوشگلمو
مامان آروین(مهناز )
4 آبان 93 9:03
سلام مریم جان خیلی خوشحالم که سفرتون بی خطر بوده و بهتون خوش گذشته ولی یک نصیحت عزیزم هیچ وقت نذار آیدین جون بدون کمربند عقب ماشین بخوابه میدونم نمیشه کمر بند بست و خوابید بهتره خودتون برید عقب و تو بغل شما بخوابه همین هفته گذشته یک اتفاق خیلی بد واسه یکی از آشناهامون افتاد که چون بچه 7 ساله شون عقب ماشین خواب بود در اثر تصادف از ماشین بیرون پرتاب میشه و فوت میکنه خدا برای هیچ پدر و مادری نیاره آمین ...
مامان مریم
پاسخ
سلام مهناز گلم...راستش تو متن پست هم گفتم این اولین بار بود آیدین میرفت عقب و علتش هم بیشتر این بود که آزاد راه تبریز کاملا مسطح و بدون پیچ و خیلی خلوته...یعنی تو نیم ساعت اصلا فرمونو نمیخواد حرکت بدی و کسی هم تو مسیر اذیت نمیکنه و خیلی راه خلوتیه و برای همین کلا اجازه دادیم اون عقب راحت بازی کنه....وگرنه تو کل سفرهای شمال که هرماه و مرتب داشتیم همشو پیش خودم بود ممنونم دوست خوبم از توجهت
مامانی
4 آبان 93 9:21
به به همیشه به سفر و گردش هی وای من مریم جوون شما هم اره.... فکر میکردم فقط خودم بلدم نصف کادوها رو قایم کنم و و ماهها بعد بهش بدم هنوز خیلی از کادوهای تولد پارسالشو بهش ندادم البته بگم هاا امسال نشد این حیله رو بکار ببرم آخه پسری حواسش جمع بود و فردای تولدش یادش بود که کی بهش چی داده و هیچی دیگه ما هم کاری نتونستیم انجام بدیم شما هم امسال سال آخرت بود عمرا دیگه بتونی این کارو انجام بدی
مامان مریم
پاسخ
ممنونم عزیزم نه دوستم...این وروجک رو کم گرفتی این ماشینو خودمون خریده بودیم و اصلا روز تولد نشونش هم نداده بودیم و گذاشته بودیم عمش بهش بده....تصور کن ببینه و صبح سراغشو نگیره از پارسال؟؟؟ای مامان بدجنس ما که امسال هم همشو بخشیدیم....ولی خودم به عینه دیدم وقتی چند تا ماشین یه جا میگیره اصلا ذوقش اندازه همون یه دونست و ماشینا حیف میشن
مامانی
4 آبان 93 9:23
قربون اون شعر خوندنت برم آیدینی اریا هم توی سفر عاشق شعر شیشیدیم و شیشیدیم بود
مامان مریم
پاسخ
مرســـــــــــــی خاله جوووووونم ای جونم آریا مهربون....شیشیدیم و خودم هم دوست دارم....هیچ جا خونه آدم نمیشه
مامانی
4 آبان 93 9:59
اوه ه ه ه ه ماشین زبالشو چه خوشمله... ما هم بعد از مدتها یه دونه واسه اریا خریدیم تو پست بعدی قصشو میگم...
مامان مریم
پاسخ
مبارکش باشه آریا خوشگلم حتما میام و میخونمش