پاییزه
هوا دیگه داره سرد میشه....عصرها که میریم بیرون باید سوییشرت تنت کنم و یه کلاه پاییزه سرت بزارم
از وقتی از تبریز اومدیم صبح ها یکم زودتر بیدار میشی و شبها هم یکم زودتر میخوابی.....البته ما هم ازت تبعیت میکنیم و با شب زودتر خوابیدن صبح ها هم زودتر بیدار میشیم و خواب نیمروز باز وجود داره....ایشالا که همینجور بمونه چون خیلی منظم تره
هنوز هم هر شب پیاده روی و بیرون رفتن رو داریم....پنج شنبه تا خیابون شریعتی با هم راه رفتیم و حرف زدیم و طبق معمول رو نیمکت محبوبت نشستی و شروع کردی
مامان مریم اون پروانه کوچولو رو بیبین کوچولورو خیلی بامزه میگی و لباتو غنچه میکنی و صداتو ریز میکنی و میکشی
مامانش کجاست؟ مامانش اون بالاست تو آسمون
پروانه کوچولو داره میره تو آسیمون دنبال مامانش میگرده داره فک میکنه مامانش کجاست؟
هرروز بیشتر میفهمم ما بزرگترین الگو برای تو هستیم و خیییلی باید مراقب حرف زدنمون باشیم...من همیشه تو خیابون و پیاده رو به عابرینی که راه سد کردن خیلی آروم زیر لب میگم ببخشید و رد میشم....دیروز دنبالت بودم که دیدیم به چند تا آقایی که راهو بسته بودن آروم گفتی ببشید
گاهی دنبال محمد بهانه میگیری و محمد یه بسته بزرگ آدامس خرسی گرفته و داره میره یه دونه بهت میده و باهات خداحافظی میکنه و خیلی جواب داده بود...دوباره دیروز رفتنی بهت یه آدامس داد و داشت میرفت ....تو آشپزخونه یه پات رو پدال سطل زباله بود که درش باز بمونه و داشتی جلد آدامسو جدا میکردی که بلند گفتی بابا محمد خدافظ...به بابایی هم سلام بیرسون....صبر کن بیام بوست کنم
اما رفتی دوباره گریه که نرو!!!!محمد کلی پیشت نشست ولی راضی نمیشدی...میدونی عااااشق چیت هستم؟؟؟آدامس خرسی برای دهنت خیلی بزرگ بود و زود درش میاوردی...چند ماه پیش محمد بهت گفت نصفشو هم بده مامان مریم....الان امکان نداره هرجا و تو هر شرایطی بدون من آدامس بخوری....یعنی حتی تو فاز گریه هم نصفش میکنی و نصفشو میدی به من...اگه بیرون باشین هم سهممو نگه میداری و اصولا اصلا نمیخوری تا برسی خونه
چند شبی بود که میرفتیم بیرون از رسانه های تصویری برات سی دی کارتون میخریدیم...چون نمیخوام زیاد کارتون ببینی شب که میرسیدیم خونه قبل تو و محمد میرم و دستگاهو از پریز میکشم و میگم شب شده و دستگاه خوابیده و بزار صبح بیدار شدی نگاش کن...باید بزاری زیر بالشت و دیدم گاهی شب ها بیدار میشی و از زیر بالش درش میاری و نگاش میکنی و باز میزاری سرجاش و میخوابی
اصولا هر ماشین نو و هر اسباب بازی نویی شب اول زیر بالشت میخوابه و از همه بامزه تر شب قبل تولدت بود که برات ازینا خریدمگذاشتیش زیر بالشت و نصفه شب بیدار شدی و یه دونه زدی و باز گذاشتیش سرجاش و خوابیدی
پول همه چی رو باید خودت حساب کنی و به فروشنده میگی بخرمایید
بقیه ادامه مطلب
پنج شنبه شب محمد بهم گفت فردا صبح ساعت 8 قراره کانال دو یه فیلم سینمایی از توماس بده...من هم یکی از فلش های کارتونهاتو خالی کردم و صبح بیدار شدم برات ضبط کنمش...شبش یهت گفته بودم صبح میخواد توماس بده و صبح تا یه چرخی تو خواب زدی و بهت گفتم داره توماس میده با ذوق بیدار شدی که توماس جدید!!!
وبعد هم با ذوق برای اولین بار 8 صبح بیدار شدی وتا شب 4بار توماس عزیزت رو دیدی...من هم برات صبحانه پنکیک درست کردم که نخوردی و بعد هم همون سرلاک عزیزت رو خوردی و به قول خودت شیشیاک
جمعه عصر هم هوا گرفته بود و نمیدونستیم کجا بریم...با ماشین رفتیم پیش همون عمو که آبمیوه بستنی داره و اول بستنی خوردیم و بعد دیدن یه تگرگ تو ترافیک که خیلی هم خوشت اومد رفتیم خیابون ولیعصر و ماشین رو به اصرار تو که همش میگفتی پیاده بریم پارک کردیم و دنبال تو که با خیلی فاصله هیجان زده میدویدی راه افتادیم
خیلی خیلی قشنگ بود و یاد ایام قدیم افتادیم....هوای پاک بعد از بارون و درختای قدیمی نم زده و خیابون ولیعصر با چراغای رنگی که پای درخت ها گذاشته بودن و رنگشون عوض میشد و تو ذوق میکردی
خیلی بهم خوش گذشت....پسرم دیگه بزرگ شده و جلوتر از ما میدوه و من و محمد میتونیم مثل گذشته دست تو دست هم راه بریم و حرف بزنیم و با جزئیات ذوق کنیم
و اینها هم شب بعد شام و پدرانه پسرانه خونه ما
رفتی پشت مبل وایسادی رو شومینه و میگی کمــــــــــــــــک
و اینجوری نجات پیدا کردی به قول خودت نیجاتم بده!!!
اینی که رو سرته قاب دوربین من شده تا من باشم بیشتر مواظبت کنم
این ماه دو تا قاب دوربین گم کردم و محمد اصلشو خریده و من گم کردم
و شیرین زبونی محبوبم
اولین حرفای قلنبه و سلنبه ای که خیییلی دوست دارم
رفتیم خونه مامان اینا و بابا رفته پایین و میگیم آیدین چیکار میکنی ...میگی منتظر باباییم
داریم میریم بیرون و من هنوز حاضر نیستم اومدی اتاق میگی مامان مییم عجله کن دیده
گاهی خیلی به جا و به موقع میگی نگران نبااااش
هرچیزی که بخواهی صد در صد نه نشنوی میگی میشی خواییش میکونم
این روزها خیییلی نگران بزرگ شدنتم....خییلی منتظر این روزها بود و حالا که بهشون رسیدم خییلی نگران تموم شدنشم....تموم شدن این شیرین زبونی ها...سین شین و نوک زبونی حرف زدن
دوست دارم....خیـــــــــــــــــــــــلی دوست دارم