پشت صحنه تولد آیدین
امروز روز توست آیدین شیرینم....روزت مبارک تنها کودک خونواده کوچولومون
همیشه خواستم کودکانه های قشنگی داشته باشی....من 30 سالمه و هنوز تو بچگی هام زندگی میکنم و دلم میخواست تو هم وقتی به بچگی هات فکر میکنی لبخند بزنی و بگی یادش به خیر
جمعه قبل تولدت باغ بودیم و این هفته تولد انقدر سرم شلوغ بود که عکساشو برات نزاشته بودم و به اضافه عکس های این دور روز بعد تولد شدن پشت صحنه تولد آیدین مامان
پنج شنبه قبل از تولدت بعد صبحانه رفتی خونه مامانی مهمونی تا من و محمد خونه رو تمیز و تغییر دکور بدیم
بعد از چند ماه بود که ازم جدا میشدی و خیلی استرس داشتم...میبینی فقط 4 ساعت اونجا بودی و من کلی دلم برات تنگ شد...بهت گفتم برو خونه مامانی تا من خونمونو خوشگل کنم....وقتی برگشتی سرتو کردی تو خونه و گفتی خونه خوشگل پسر شد؟؟
فرشارو داده بودیم قالیشویی و یه روفرشی کوچولو تو پذیرایی پهن بود که کلی مایه سرگرمیت شد
و روز جمعه وسط یه عالمه کار پیشنهاد باغ پیش اومد و طبق معمول فقط به خاطر تو رفتیم که بازی کنی
قیافت بعد نوبر کردن نارنگی
و این عکس ها هم برای فردای تولده که حسابی با هم با بادکنک ها بازی کردیم و البته یه سوت تولد درست مثل این
و این هم یکی از کادوهای تولدت از طرف خودمون که به اصرار خودت بود...امیدوارم زود یاد بگیری و من رو از زیر بار کلاس اون دودوی عزیزت خلاص کنی
و این هم روز تولدت که حیلی خوشحال بودم جشنت رو دو روز قبل گرفتیم و تونستیم روز تولدت با هم سه تایی کلی عاشقانه داشته باشیم...بدون دغدغه و نگرانی جشن و مهمونی کلی بغلت کنیم...ببوسیمت و با هم قول و قرارایی بزاریم که شاید بزرگ شدی هیچکدومش یادت نباشه ولی دل مارو اون روز خوش کرد
عصرش با هم رفتیم پارک و شب هم شام اون رستورانی که خودت دوست داری
زیاد بازی نکردی چون یه گربه مهربون پیدا کردی و اونقدر با هم بازی کردین و اونقدر این پیشی با جنبه بود که فکر کنم بهترین کادوی تولدت بازی با این پیشی خان بود
خیسی پاچه های شلوارت برای زنده شدن خاطره قدیمی و بدو بدو کردن تو چاله های آبه....امسال شده یه چکمه مثل مال کلاه قرمزی پات میکنم تا کل زمستون هی نگم آیدین خیس میشی...سرما میخوری و راحت بگم بدو تو آبا آیدینی
میبینی چقدر با جنبه بود...اون جور که تو دمش رو میکشیدی هر آن منتظر چنگول بودم
و چند بار حین بوسه های دونفره دستگیرتون کردم!!!
بردمت زمین بازی ولی گویا پیشی اون بوسه هارو جدی گرفته بود و اومد زمین بازی و بی خیالت نبود!!!
و تا بیرون پارک هم دنبالت بود...فردا شب باز هم رفتیم اونجا ولی پیشی خان نبود....زیاد اونجا نموندی و رفتیم یه پارک دیگه
و از پارک دوم رفتیم یه بچه پارک دیگه که اونجا یه فواره آبنما داره و تو دوست داری دورش ماشین بازی کنی ولی دیشب موضوع جالبتری پیدا کردی....یه گربه سیاه و یه گربه سفید که یکی درمیون فرار میکردن و تو که دیروز با اون پیشی مهربون کلی دوست شده بودی انتظار این فرارو نداشتی و با دودو دنبالشون میکردی و میخواستی بزنیشون!!!اونقدر سه تا زوجی رو که جدا از هم دور اون فواره ساندویچ میخوردن خندوندی که هر سه صدات میکردن آیدین بیا پیشی اینجاست و اون گربه ها هم بازیگوش بودن و نیم ساعت کامل اونجا دنبالشون دویدی و جیغ میزدی و میخندیدی...تا محمد اومد دنبالمون ولشون نکردی...گربه ها با سرعت میدویدن و عکس ندارم ولی کلی فیلم گرفتم که خودم دارم غش میکنم از خنده
و شیرین زبونی این 1 ماه اخیر
محمد عادت داره هرکس هرجا عطسه کنه میگه خدایا شکرت و تو هم یاد گرفتی و تا هرکدوممنون عطسه میکنیم بلند میگیخدایا شکرت
چند روزیه تا میرسیم به خیابون شریعتی میشینی رو نیمکت روبروی یه آژانس مسکن و بلند بلند شروع میکنی به خوندن شعر آدامسی یا بارون میان شر شر!!!انقدر بلند که انگار کنسرت داری و همه از مغازه هاشون میان بیرون و عابرا برمیگردن و با خنده نگات میکنن و من آآآآآییییی خجالت میکشم و تو دلم ذوق میکنم برات و زنگ میزنم محمد کنسرتتو گوش کنه...
هرباری که محمد میاد خونه و میره بیرون میری جلوی در رو پنجه هات صورتشو میبوسی و میگی به بابایی سلام برسون...جالبه خونه مامانی هم به بابایی میگی به بابا محمد سلام برسون
خیلی خیلی سوال میپرسی....یه جرثقیل تو خیابون پارک بود و خواستم بهت حال بدم بغلت کردم و رفتی به قلابش دست زدی و نمیدونستم اون جرثقیل قراره یه ماه بمونه تو خیابون و حالا هرروز باید بری سوارش بشی و هربار یه عالمه سوال تکراری که جوابشونو میدونی و فقط از تکرار شنیدنش لذت میبری....جلوی مغازه لوازم التحریری...اسباب بازی فروشی و همه جاهای تکراری یه عالمه سوال تکراری که من هم همه رو با ذوق از اول جواب میدم ولی تا سرتو گرم نکنم ازشون دل نمیکنی...
همه چی رو به هم شباهت میدی و من از این ذهن خلاق کلی لذت میبرم و وقتی میگی این مثل یه چیزیه که قبلا دیدی کلی میچلونمت
خیلی کامل تر و درست تر و با تلفظ بهتر حرف میرنی و همه چیز رو کامل و با جزییات میگی و تعریف میکنی و جالب تر از همه شب هاست که قصه اون روزو از اول میگی و بعد میگی اینو تعریف کن!!!
و آخریش که الان به پست اضافه کردم و مال دقایقی پیشه....از اول مهر میگم آیدین دوست داری بری مهد با نی نی ها نقاشی بکشی و با خودت درگیر بودی....الان یهو اومدی میگی مامان برم کیف مک کویینمو بندازم میرم مدرسه جیبام پر شندق و پسته بخونم برم با نی نی ها ناگاشی بکشم؟!
دوست دارم فندق کوچولوی نازم....شاد باشی و خوشبخت