شهربازی ارم و پارک ژوراسیک
از دوران نامزدی با وجود اینکه من و محمد هیچ کدوممنون هیچ علاقه ای به وسایل هیجانی پارک ارم و حتی شهربازی سابق روبروی ولنجک نداشتیم ولی حتما هرچند ماه یکبار میرفتیم...شده فقط یه دوری بزنیم و نهایت چرخ و فلک سوار بشیم!!!
فکر کنم به خاطر انرژی مثبتی که اونجا داشت جذبش میشدیم....هیجان و صدای هیاهو و جیغ باعث میشد دوست داشته باشیم که بریم
آخرین باری که رفتیم پارک ارم شهریور 90 بود...من تورو 8 ماهه باردار بودم...تو زیرگذر پارکینگ شهربازی به خاطر بارون روز قبل یه حجمی از آب جمع شده بود و بعد کامل فرو رفتن چرخ های ماشین تو اون دریاچه کوچولو ماشین رو پارک کردیم و رفتیم شهربازی و بعد که برگشتیم هرچی محمد استارت زد ماشین روشن نشد...اون هل داد و من استارت و دنده دو و ....فایده نداشت...چند نفری جمع شدن و کسی سر درنیاورد و آخرش زنگ زدیم امداد خودرو...یادمه گفتن از برق ماشینه و تا داشتن با ماشین ور میرفتن و گفته بودن باید یدک کش بیاد و ماشین رو ببره و تو انتظار برای یدک کش من رفتم و از بوفه رستوران شهربازی دوتا ساندویچ و نوشابه خریدم و ....
یادمه خییییلی بهمون اون اتفاق خوش گذشت...من و محمد رو صندلی های عقب ماشین نشسته بودیم و ساندویچ گاز میزدیم و قوطی های نوشابه رو بین پاهامون قفل کرده بودیم نریزه و یدک کش مارو بکسل کرده بود و میبرد به سمت خونه....چقدر جای تو خالی بود که عااااشق به قول خودت قلاب جرثقیلی که ماشین هارو میکشه
تو همون ساندویچ گاز زدن ها یهم محمد گفت تا حالا عقب ماشین خودم نشسته بودم....اونم با تو!!!منم گفتم تازه راننده هم نداریم...همین چند تا جمله باعث شد انقدر بخندیم که اون ساندویچ میکروبی پارک ارم شد خوشمزه ترین عذای بهترین رستوران برامون
یادمه به محمد گفتم خیلی خوشبختم تورو دارم...که هیچ وقت ندیدم عصبی که سهله حتی ناراحت باشی...گفتم هرکی جای تو بود شاید از اینکه برنامه تفریح آخر شبش که قرار بود به یه رستوران خوب ختم بشه با سر و کله زدن با ماشین و تماس با امداد خودرو و دیر کردنشون تموم شد شب رو کوفت خودش کنه ولی تو حتی بین دردسرها هم دنبال یه سوژه واسه خنده ای...یادمه اون آخرین پارک ارممون شد کمتر از یک ماه بعد ما یه نوزاد کولیکی داشتیم که پارک که سهله....خوابیدن رو هم از یادمون برد....ولی خیــــــــــــلی دوسش داشتیم...خیــــــــــــــلی
چند ماهی بود به محمد میگفتم ما قبل آیدین این همه پارک ارم رفتیم حالا که بچه داریم وقتشه...تا بلاخره بردیمت...البته یکی از علت هایی که تا حالا هم نبرده بودیمت این بود که شهربازی سرپوشیده هم که میبرمت فقط دو تا دستگاه خییییلی بی خطر و تکون رو سوار میشی و من فکر میکردم از هیجان شهربازی خوشت نیاد...ولی اشتباه میکردم
به محض ورود انقدر هیجان زده بودی که ما نمیدونستیم باید از کجا شروع کنیم...البته لونا یک برده بودیمت...مخصوص کودکان...بهت ماشین هارو نشون دادم و با اینکه شهربازی سرپوشیده هم همون رو داشت ولی هرگز راضی به امتحانش نشده بودی استقبال کردی...اونم چه استقبالی...پیاده نمیشدی و محمد چند بار رفت و بلیط دوباره خرید برات
بعد چند بار سوار شدن بلاخره رضایت دادی و بعدی
و بعدی
و بعدی
محمد قطار دید و ما خوشحال از اینکه عشقت رو پیدا کردیم بردیمت و تو هم خوشحال تر سوار شدی...ولی به محض راه افتادن دیدم برعکس قطار دنیای بازی و چالوس که یه مسیز گرد رو ساده دور میزنه این قطار مثل قطار بزرگ سال ها بالا و پایین میشه اونم با شتاب زیااااد...دور اول که رسیدی ایستگاه دیدم اون لبخند همیشگی نیست و چشم هات هم وحشت زده ست...گوشی رو ول کردم و اومدم که بگم قطار رو نگه داره ولی قطار تو حرکت شدید بود....من مسخ شده بودم و شدیدا نگرانت بودم که نترسی ولی دور دوم که قطار به ایستگاه رسید دیدم دیگه چشم هات ترسیده نیست و برعکس هیجان زده ست...و دور بعدی کاملا میخندیدی
بله....وقتی گفتن باید پیاده بشین گفتی میخوای دوباره سوار بشی
سه ماه پیش از جلوی سی دی فروشی همیشگی رد میشدیم که یه کارتون دیدی که پشتش عکس یه قطار داشت...گفتی میخوای و اسم سی دی قطار دایناسور بود...هرچی بهت گفتم که این کارتون قطاری نیست توجه نکردی و منم برات خریدمش...و با همون دیدن اول دیگه تحویلش نگرفتی ولی من با همون یکبار متوجه شدم درباره انواع دایناسورها تو قالب یه کارتون بامزه توضیح داده و حدس زدم بعدا بفهمی اش و گذاشتم تو کشوی خودم....ماه پیش خیلی اتفاقی همون کارتون رو دیدی و رفتی گذاشتی و این بار انقدر خوشت اومد که تا چند هفته بی وقفه نگاهش کردی...اسم خیییلی سخت دایناسوهارو هم حفظ بودی...که من نمیتونستم تکرار کنم...یه چیزی شبیه اویلی تومایتوزها!!!!
علاقه ات به دایناسورها انقدر زیاد شد که برات یه دایناسور کوچولو هم خریدم و همه جا دستت بود
منم تصمیم گرفتم ببرمت پارک ژوراسیک...و یه جمعه بردیمت
دایناسورها خیلی بزرگ تز از تصور تو بودن...حتی به خوشگلی و گوگولی دایناسورهای کارتونی هم نبودن...تازه دهنشون هم باز میشد و نعره میزدن و دندون های تیزی هم داشتن و دست ها و دم هم تکون میخوردن....اولش با چشم های از حدقه درومده فقط از فاصله خیلی دور نگاه کردی
نه حرف میزدی و نه سوال میکردی...کاملا با حالت پرسشی و تجسسی نگاه میکردی فقط
یواش یواش سوال ها شروع شد
من برعکس جاهای دیگه که ازت میخوام من رو نگاه کنی تا ازت عکس بگیرم گذاشتم راحت باشی و خودت سر در بیاری....ولی...
خیییلی ناراحت شدم از بعضی پدر و مادر ها...مادری که بچه ای همسن و سال تورو برد داخل چمن و روی پای دایناسور!!!بچه میترسید و هی بلند میشد و مامان محکم تر میکوبیدش رو سکو که بشین میخوام عکس بگیرم!!!بخنــــــــد!!!!
و در جواب بچه که با استرس میگفت تو پشت سرم رو نگاه کن منو نخوره بهش گفت نترس من مواظبتم!!!یعنی ممکن بود بخورتش؟؟!!!
و وقتی نتونستم و با لحن ملایم گفتم خوب میترسه...مامان محترم خندید و گفت خوب میخوام عکس بگیرم!!!و بعد که بچه فرار کرد با همسرش کنار دایناسور سلفی گرفت!!!
بعد هم میگن بچه رو بردیم پارک؟؟!!!یا بابایی که رفته بود داخل چمن روی دایناسو و حالت شکار کرده پاهاش رو انداخته بود رو دایناسور!!!!یا اون یکی بابای محترم که تو دهن دایناسور با تفنگ اب پاش قدرتی آب میپاشید....و همه افرادی که دسته جمعی با دایناسورها عکس میگرفتن بدون توجه به بقیه که دارن تماشا میکنن!!!
بلاخره صبرمون نتیجه دادو خودت رفتی نزدیک تر
و حتی دایناسور خودت رو باهاش آشنا کردی
و بعد هم فهمیدی که صدای دایناسورها از پخش های کوچولوی همرنگی که کنارشون کار گذاشتن درمیارد...و با سنسورهایی حضور تماشاچی رو کنارشون متوجه میشن و فعال میشن...تکون ها و صداها...
خیلی بهت خوش گذشت و بلاخره رضایت دادی برگردیم خونه و هنوز هم درخواست داری دوباره بریم به قول خودت پارک ژوراستیک
و این هم عکس های شهربازی آخر شب قبل از تولدت که بردیمت و فرداش هم مهمون داشتیم
دیگه محمد حرفه ای شده بود و هر بازی رو چند تا بلیط میخرید
انصافا دست فرمونت حررررف نداره....یعنی از بچه مدرسه ای ها هم حرفه ای تر رانندگی میکنی اونم یه دستی و دورهای خیییلی میلیمتری با مانع و ریـــــز....محمد کیف میکرد یعنی
عاااشق ژست هاتم من
سانس تموم شده ولی تو چند تا بلیط داری و متظر تعویض بچه هایی
استخر توپ که خیلی کثیف بود و نمیخواستم ببینی ولی دیدی و رفتی و چقدر هم شیرجه زدی
قطار خیـــــــــلی محبوبت
این رو این بار دیدی و باز ول کن نبودی...حتی به عنوان آخرین بازی هم قبول نکردی
حسن ختام.....سرسره بادی که کیف میکردی
و بدون قول خرید سی دی کارتون از همون شهربازی نمیتونیم بیاریمت بیرون
من عاشق خنده های هیجانی تو ام...عاشق خوشحال کردنت...محمد تو ابرهاست با ذوق کردن های تو...پس همیشه بخند پسرکم