دوستم
اولین بار هنوز خوب به جمله بندی نیفتاده بودی و دو ساله بودی که تو پارک از یه بچه خطاب به تو شنیدم...دوستم...دوســــــــــتم...سلااااام
چون مرتب پارک میبردمت باهات دوست شده بود...این کلمه که توش هزار تا معنا داشت از دل پاک یه بچه انقدر به دلم نشست که اولین باری که تو هم تو پارک به بچه های دیگه گفتی دلم میخواست پرواز کنم...دوستم...دوســــــــــــتم...و این شد دریچه دوستی تو با بچه ها...با همه بچه ها...حتی وقتی داشتیم تو خیابون رد میشدیم و یهو تو یه مغازه ای یه بچه کااااملا غریبه میدیدی زود میدویدی پیشش که دوستم...بیا بازی
اصلا به خاطر همین دوستم گفتن ها بود که فرستادمت مهد...که یه عالمه دوست داشته باشی....
این شهریور ماه پر از دوستی داشتی...یه عالمه دوست های مختلف که با هرکدوم خاطراتی درست کردی
گاهی رزا میاد بالا و با هم بازی میکنید...گرچه زود دلش ماماتش رو میخواد و برمیگرده پایین چون کوچولوتر از توست...و گاهی هم تو میری پایین و باهاش بازی میکنی
یه قرار دسته جمعی که با چند تا دوست نی نی وبلاگی ترتیب دادیم و بعد از هزار بار کنسل کردن و نکردن بلاخره انجام شد...خونه الهام عزیزم...مامان علیرضای کوچولوم
پشت سرت علیرضای مهربووونمه که همه اسباب بازی هاش و ماشین هاش رو به دوست هاش بخشیده بود...بغلش پارسای گلم وایساده...بغل من نوژانه و پشتش کیان قشنگم...تو ماشین هم حلمای ناااز
محمد مهدی اون عقب توپ به دست...فاطمه سمای گلم هم این جلو
تو و محمد مهدی سوار ماشین علیرضا
نوژان عشـــــــــــقم...خوشـــــــــگل من با اون خنده های نااااااااااااازش
اینجا چهار روز بود که سرت زخمی شده بود و چسب بخیه داشت
نوژان رو خیلی دوست داری
بعد مهمونی هم معصومه مهربونم و همسر گلش مارو تا خونه رسوندن
دست الهام مهربووونم درد نکنه از پذیرایی خوب و جمع دوست داشتنی که ترتیب داده بود
و شب هم عروسی شیوا که با امیر و سپیده و مهناز رفتیم و تو ظهر هم نخوابیدی و اونجا هم تا جون داشتی شیطونی کردی و بعد شام که با اشتها خوردی رو همون صندلی ها غش کردی وسط صدای ارکستر
باور کن با پاپیون و ساسبند میبرمت و کمتر از یک ساعت بعد همه رو میکنی
فردا شبش سالگرد ختم مامان بزرگ ...یه آشنای قدیمی که حق مادر بزرگی به گردن محمد و سپیده داره
دیگه انقدری بزرگ شدی که تو تالار بدون همراه هزار بار بری زنونه و مردونه
فقط اول نماز چادر سر منه....این اخر نمازمه اصولا
ورژن جدید کارتون دیدن!
کفش فروشی که هربار باید بری و چمدون هارو نگاه کنی
هر ظهر همین داستانه...کشتی با بابا
لیوان ابی که مهین خرید و محبووووب شد
پارک های شبانه....این گل هارو دوسال قبل زمستون کاشتم و حالا هرسال خودش تخم هاش میریزه باغچه و سال بعد درمیارد...لاله عباسی های خوشگلم
تنها مدلی که هروقت میگیری تقاضای عکس گرفتن داری...رو جوی آب کوچه
درست بعد حادثه سر تو و سرگیجه های من و توصیه دکتر که جگر بخورم
جگرکی سلطان...دوراهی قلهک...اصلا بند نشدن تو توی رستوران و بیرون جولان دادن و نوبتی غذا خوردن ما
الهام گرفتن از یک ایده اینترنتی و کاردستی که شدیدا مورد استقبال واقع شد
یک جمعه و باغ شهریار
یعنی زبونت رو داری؟
تو و بهروز و دایی محسن و بازی
آتیش خوشگل و زغال هیزمی نابی که انقدر حواسشون پرت شد تموم شد و به کباب نرسید و مجبور شدن برن زغال بخرن
مادر و پسر ست کرده
اصلا جرثقیل ببینی من رو یادت میره
دنبال یه کلاغ و گربه که سر غذا دعوا داشتن
همون شب از باغ برگشتنی انقدر خسته بازی بودی که خوابت برد و تو خواب چسب بخیه رو کندم....خداروشکر جاش زیاد محسوس نیست...همون رو هم کرم ترمیم کننده خریدم و هرشب بعد اینکه میخوابی میزنم
گردش های شبانه ...این بار ورژن پاییزه...البته هنوز آخر شهریوره...تورو جو گرفته
انقدر هر شب این مغازه رفتی و چمدون دیدی که آخرش بدون توجه به توضیحم که اون چمدون ها مال بزرگ ترهاست برات خریدیم
فقط یک ربع تنهات گذاشتم
به خاطر پختن این ها
این لباس رو تو حراج زمستون پارسال برات خریده بودم و بهت دادم انقدر ذوق کردی که....فرداش مهد رفتنی درنیارودی
دوستت....مبین
این روز تو مهد بودی و من و محمد رفته بودیم بازار برات چمدون و تم تولد خریدیم و این ماشین ها هم از بازار خریدیم
و سه تا کتاب رنگ امیزی که با برچسب بودن مال یه روز دیگه که رفته بودم نمایشگاه لوارم التحریر و دیدم روز قبل روز آخرش بودهو به جاش رفتم تجریش کادو های تولدت رو خریدم...اینارو متروی بهشتی خریدم و دیدم چقدر تو مهد نقاشی و رنگ امیزی ات خوب شده
دوستی خیلی قشنگه آیدینم...خیلی هم با ارزشه...شاید تو برای همیشه یدونه ما بمونی...واسه همین دوست دارم از همین الان ارزش دوست هات رو درک کنی...گاهی یه دوست خوب از خواهر و برادر به آدم نزدیک تره...رفاقت رو یاد بگیر...واسه دوست هات بهترین باش