آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

تولد دو سالگی

دو سال گذشت و انگار همین دیروز بود...... انگار همین دیروز بود که تو یه نیمه شب پاییزی تو راه بیمارستان به این فکر میکردم که تا چند ساعت دیگه تربچه کوچولوم تو بغلمه و این تصور ورای هر دردی بهم نیرو میداد... انگار همین دیروز بود اولین لبخند تو بیمارستان و هفت روز جهنمی تا قدمای کوچولوتو بزاری تو خونه عشقمون و بشی همه دنیای ما ، انگار همین دیروز بود که پشت در اتاق دکتر گریه میکردم چون پسرم داشت مرد میشد و واسه ختنه اون تو بود و من...... اولین باری که تونستی اسباب بازی دستت بگیری و جیغ شادی من و اولین غلت و هیجان بابا ، اولین سینه خیز رفتن و اولین دندون کوچولویی که بعد از ماهها جستجو کشف شد و من واسه هر حرکتت به اولین نفری که زنگ میزدم و ذ...
7 ارديبهشت 1393

سفرهای تابستونی

یه بار دیگه شمال و ویلای عمو امیر و این بار با امیر و سپیده و مهین و محسن .....و عمو داوود هم قرار بود بهمون بپیونده که کاری براش پیش اومد و اومدنش کنسل شد و این بار 20 مرداد که دریا خیلی گرم بود ولی ویلا چون تو ارتفاعاته هواش عالی بود و تو هم کلی آب بازی و خاک بازی کردی و سپیده (دیپ دیپ) دایی موودن (محسن)  مَیین (مهین) و امیـــــــــــــــر(اسمشو کشیده و با ناز میگی) کلی باهات بازی کردند                                                                       ...
3 ارديبهشت 1393

اٍنانا

النا کوچولو دختر ناز دوست بابا محمد عمو مرثضی ومریم جونه و دوست مهربون تو که تو بهش میگی اٍنانا   و ما طبق یک قرار قبلی با هم رفتیم بوستان آب و آتش و زحمت شام خوشمزه هم با مریم جون بود و شب خیلی خوبی رو با شما کوچولوها گذروندیم که البته النا کلی آب بازی کرد و تو چون نمیرفتی من بغلت کردم و از آب گدشتیم که صد البته سرتاپام خیس شد وخبر بد اینکه 4 روز بعد تو و النا دچار یک بیماری شدید که سر تا پاتون جوشهای ریز زد و تو تا داخل دهنت زخم شد و نمیتونستی غذا بخوری و النا کوچولو هم کف پاش که راه رفتنش سخت شده بود و به حتم از یکی از بچه های تو پارک گرفته بودین متاسفانه هیچ عکسی از آب بازی ندارم ولی این عکسا مال دوره نقاهت بیماریه که د...
2 ارديبهشت 1393

یه سفر خوب

وااااااااااااای بلاخره همه باهم یه مسافرت رفتیم و عالی بود تو و دوتا مامانی ها و دو تا بابایی ها و سپیده و امیر و مهناز و مهین و محسن و خانواده عموم و ویلای سپیده ایناو.............. یه هوای مه آلود و عالی هر وقت این جمع با هم باشیم خیلی خوش میگذره و من همیشه به خاطر این صمیمیت که میدونم نعمت بزرگیه و همه شاملش نمیشن بی نهایت سپاسگذارم........... ما پنج شنبه صبح با 3 تا ماشین راهی شدیم و جمعه صبح بابا محمد هم خودشو به صبحونه با صفای بالکن رو به کوههای سبز رسوند و 3 روز دوست داشتنی رو با هم گذروندیم و پیاده روی تو جنگلای اطراف و رفتن به دریا و رفتن تا ته مه جزو بهتریناش بود و تو هم کلی دلبری  کردی و مچاله شدی!!!    ...
30 فروردين 1393

روزهای ما

هوا خیلی خوب شده حداقل من دیگه از استرس اینکه سردت نشه راحت شدم حالا میتونیم بدون 2 کیلو لباس بریم بیرون! البته تو کماکان ددری نیستی ولی یه جوری راضیت میکنم آخه حیفه از این فصل استفاده نکنیم عاشق پشت بومی هرروز نیم ساعتی اونجا مشغولی و پارک البته نه وسایل بازیش! کنجکاوی تو باغچه و پرتاپ سنگ ریزه!!! پیاده روی با کالسکه هم داریم ، بله تعجب نکن تو سوار کالسکت نمیشی بلکه پا به پای من هلش میدی و من با فاصله باید کنترلش کنم چون اگه ببینی شاکی میشی!!! بله آقا کوچولویی که حالا بزرگ شدی و داری اینارو میخونی بایدم بخندی! خونه مامانی هم واسه خودت سبد اسباب بازی داری و کلی مشغولی..... خلاصه اینکه این فصل خیلی خوبه و تو هم خیلی بزرگ شدی آقا کوچولو! &n...
22 فروردين 1393

گوجه سبز

بازم بهار و بازم نوبرانه میوه ها و بابا محمد هم مثل هر سال یادش مونده که من گوجه سبز و توت فرنگی دوست دارم ولی.... اصلا فکرشم نمیکردم که جوجو هم عاشق گوجه سبز بشه! در مورد توت فرنگی تلاش کردم و بگی نگی یه چیزایی خوردی ولی گوجه سبزو وقتی من میخوردم از دستم گرفتی تست کردی و بعد از کلی روترش کردن و خندیدن من با کمال میل تا تهشو خوردی و هستشو هم تحویل دادی و با اصرار من مبنی بر قبول تکه های برش خورده موافقت نشد و شما تمایل به خوردن گوجه سبز کامل داری.... البته چندتایی هسته قورت دادی تا حرفه ای شدی!!!                                         ...
19 فروردين 1393

سفر و گردش

بازم بهار شده و بازم فیل بابا محمدت یاد هندوستان کرده!!! بازم مسافرتهای پی در پی به شمال واین بار وسط فروردین که به نظر من هنوز زوده ولی...... با سپیده و عمو امیر راهی ویلاشون شدیم و خیلی بهت خوش گذشت ....آب بازی و خاک بازی و دائم درحال تعویض لباس و روز بعد مهمون داشتیم که یه نینی 1 سال از تو کوچیکتر هم داشتند و تو از دبدن مهرسا کوچولوی 5/5 ماهه که همه جا سینه خیز میرفت کلی ذوق کرده بودی و همش میبوسیدیش..... شما کوچولوهارو دریا هم بردیم و در کل سفر خوبی بود                                           و دو هفت...
18 فروردين 1393