تولد دو سالگی
دو سال گذشت و انگار همین دیروز بود......
انگار همین دیروز بود که تو یه نیمه شب پاییزی تو راه بیمارستان به این فکر میکردم که تا چند ساعت دیگه تربچه کوچولوم تو بغلمه و این تصور ورای هر دردی بهم نیرو میداد...
انگار همین دیروز بود اولین لبخند تو بیمارستان و هفت روز جهنمی تا قدمای کوچولوتو بزاری تو خونه عشقمون و بشی همه دنیای ما ، انگار همین دیروز بود که پشت در اتاق دکتر گریه میکردم چون پسرم داشت مرد میشد و واسه ختنه اون تو بود و من......
اولین باری که تونستی اسباب بازی دستت بگیری و جیغ شادی من و اولین غلت و هیجان بابا ، اولین سینه خیز رفتن و اولین دندون کوچولویی که بعد از ماهها جستجو کشف شد و من واسه هر حرکتت به اولین نفری که زنگ میزدم و ذوق زدش میکردم بابا محمد بود
اولین کلمه اولین قدمها و همه تجربه های شیرینی که تو باعثش بودی و من ممنونم که از بین این همه زشتی که دنیارو گرفته تو یه دنیای قشنگ و پاک بهم هدیه دادی
و شب بیداریها و بی قراری ها و استرس شمردن ارزش غذاییت که هرشب میشمردم که ویتامین و پروتئین و کلسیم و حتی فیبر بدنت تامین شده؟
اولین باری که غذای مارو خوردی و من داشتم بال درمیاوردم و خوشحال که از اون سوپ میکس شده راحت شدی و بابا ناراحت که اون سوپ سالم تر و مقوی تر بوده و تو بی خیال افکار ما به دنبال ادامه تکامل
اولین باری که بابا محمد حمومت کرد و من خوشحال که پسر داشتن چه خوبه اینکه صدای دو تا مرد خونتو بشنوی که دارن آب بازی میکنن و تو سرخوش از این احساس
و من ممنونم از بابا محمد که همیشه تا اونجا که تونست کمکم کرد و همه غرغرها و خستگیهامو دلگرمی داد و مامانیها که تجربیاتشونو بهم هدیه دادند بدون سرزنش و سپیده و مهناز و مهین و محسن که هر وقت تونستن و همیشه به موقع با نگه داشتنت بهم کمک کردند تا با آرامش بیشتری مامان باشم و باباییها که از لذت تو چهرشون خستگیهام پر میکشید
تولد دو سالگیت مبارک قشنگترین هدیه زندگیم
یه تولد خانوادگی با حضور مامانیها، باباییها ،سپیده و عمو امیر، مهین و عمو داوود، مهناز و محسن و تو حتی حاضر نشدی لباساتو عوض کنی چون خیلی ذوق داشتی و ما هم گذاشتیم راحت باشی و شب خوبی بود خصوصا بعد از دیدن کادو هات و این عکسا بیشترش کات شده ان چون نمیشد عکسای خودمونو بزارم و تو هم اصلا به دوربین نگاه نکردی