آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

هیلا

1393/6/24 17:08
نویسنده : مامان مریم
1,449 بازدید
اشتراک گذاری

یه آسمون آبی....خیلی آبی....یه شاهین که داره اون دورها تو آسمون چرخ میخوره و روبروم کوههای سبز...خیلی سبز...

از اینجایی که تو بالکن نشستم فقط شیروانی قرمز و زرد و نارنجی چند تا ویلا معلومه و بعد فقط آسمونه و کوه و درخت و از همه اینا قشنگتر صدای به هم خوردن درختای تبریزی به دست نسیم...و صدای زنگوله گاوهای تو سبزه زارniniweblog.com

خیلی قشنگه نه؟؟؟آره من هم از همه این سفرهای پی در پی و البته مسیری که شده برام عذاب فقط و فقط به عشق دیدن این منطره ،این صدا و البته ذوق کودکانه تو از دیدن دریا و آب باریه که هربار یادم میره دفعه قبل چقدر تو راه اذیت شدم و باز راهی میشم....niniweblog.com

این هفته آخر دیگه به همه میگفتی میخوام برم دریا...هیلا...پیش شهدوز!!!niniweblog.com

بله یه شهروز هم اینجا داری که حاضری غذای مارو از دهنمون بگشی بیرون و بدی به اون هاپو جونت...niniweblog.com

چهار شنبه عصر با سپیده و مهناز راهی ویلا شدیم و تو راه خیلی پسر خوبی بودی و البته ترافیک بدی هم بود و 6 ساعت تو راه بودیم...این بار تو غذا خوردن اصلا اذیتم نکردی و از همون رستوران تو جاده که کباب خوردی تا دو روزی که اونجا بودیم، هر وعده رو با اشتها با ما بودی و خیلی پسر خوبی بودی...ممنونم جوجوی نازمniniweblog.com

پنج شنبه صبح با سپیده و مهناز رفتیم دریا و خیلی خوش گذشت...همون ساحل خلوت ولی هوا دیگه به گرمی سابق نبود و یکم خنک تر بود...تو آب خوب بود اما میومدی بیرون نسیم دریا به لرزه مینداختت و من و محمد خیلی نگران شدیم ولی خدارو شکر به خیر گذشت...سپیده و من و مهناز هم کلا تو آب بودیم و تو هم بغل محمد دائم مارو نجات میدادیniniweblog.com

 

                            

بقیه ادامه مطلب

این جوجوی منه که شب ساعت 12 رسیده ویلا و 6 ساعت هم تو راه بوده و ساعت 1 نیمه شب رفته تو جای مهناز داره دالی بازی میکنه و نمیزاره بخوابه...niniweblog.com

این چند روز هم طهر و هم شب با قصه شهر موشهای سپیده(دیپ دیپ)میخوابیدی و منم بغلت میکردم و میبردم رو تخت....حالا عجیب علاقه مند شدی بری ببینیمحبت

                

 

                

و این هم راه دریا niniweblog.com

                

 

                

 

                

 

                

 

                

و دریای محبوب آیدین و آب بازی هاش....یعنی من عااااشق اون زبونتم که تو هیجان و تمرگز میمونه بیرونniniweblog.com

                

 

                

 

                

 

                

 

                

 

                

 

                

 

                

 

                

 

                

 

                

 

                

 

                

 این هم جمعه صبح و گاوهایی که با صدای زنگولشون آیدینمو کشوندن بیرون و با کمک محمد باهاشون دوست شدیniniweblog.com

                

 

                

 

                

 

خوب بود و عمو امیر هم جمعه به ما پیوست و با جمع 6 نفره بهمون خوش گذشت ولی این بار به جای شنبه صبح همون جمعه عصر با امیر و سپیده که باید شنبه صبح تهران میبودن همه با هم برگشتیم و شب جاده چالوس واقعا تجربه بدی بود...خیلی خیلی ممنونم عسل مامان که همکاری عاااالی کردی و با توجه به تاریکی اصلا بهانه نگرفتی و بیشترشو هم خوابیدی و خونه هم بیدار نشدی و تا صبح خواب بودی....مرسی نفسمniniweblog.com

راستی شیریت زبونی که مهناز و سپیده رو کلی خندوندی...تو جاده دائم میگفتی: شیشیدیم؟؟؟   شایسا!!!رسیدیم...وایسا!!همه چی رو دیگه با تلفظ درست میگی ولی این دو تا خیلی خنده دارن و منم دوسش دارم...و اینکه تو دریا تو اون اوج موج ها که همش میرفتیم زیر آب و میومدیم بیرون داشتی می می بابا محمد رو دّدوو میکردی(دّدوو یه بازی هست از یک سالگیت که میرفتی و می می محمدو با دو انگشت میگرفتی و با ناز میگفتی دّدوووو....و بیشتر رو لپ بقیه این کارو میکردی ) و تو وسط موج یادت افتاده بود و سپیده از خنده داشت غرق میشدخنده

همیشه خوش باشی پسری نازم و بدون واقعا واقعا فقط عشق به دیدن اون ذوق و هیجان و خوشحالیه تو هست که هر ماه تا شمال منو میبره و میاره...دوست دارم شیرین ترین اتفاق زندگیمniniweblog.com

 

 

نظرات (43)

مامان سمانه
24 شهریور 93 17:20
آفرین ب این مامان مهربون ک بخاطر فسقلی خوشگلش هر سختی رو تحمل میکنه تا بهش خوش بگذره خوشحالم ک شمال بهتون خوش گذشته،، هوا این چند روز خیلی مناسبه و ماشا... کلی مسافر اومده و شهرمون کلی شلوغ شده هوراااااااااا حالا شما دریای کجا میرین؟اصلا منظور از شمال؛ مازندران هس یا گیلان؟؟؟؟؟
مامان مریم
پاسخ
سلام سمانه جون خوش به حال شما که نزدیک دریا هستین و لازم نیست برای دخملی سختی متحمل بشی و میتونی تند تند ببریش دریا و آب بازی ممنونم دوستم...آره به خاطر شلوغی این بار به همون یک بار قناعت کردیم و دیگه آیدین رو چالوس و شهربازیش نبردیم ما همون نزدیکی چالوس هستیم و این دریا هم روبروی شهر انارور و نزدیکی سیسنگانه یعنی تا اونجا میریم که اون ساحل خلوت رو داشته باشیم
مامان سمانه
24 شهریور 93 17:47
نزدیکی ولی متاسفان امسال دریا ب من روی خوش نشون نداد عزیزم ایشا... همیشه ب گردش وشادی...
مامان مریم
پاسخ
ایشالا بهار با یه نی نیه از آب و گل درومده میری و از خنده هاش ذوق میکنی ممنونم خانومی
مامان سمانه
24 شهریور 93 17:53
قند تو دلم آب شد،یعنی ما همچین روزی رو هم میبینیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان مریم
پاسخ
سمانه جووووووووووون این چه جمله ایه....بگو ایشالا زود زود همچین لحظاتی رو تجربه کنیم.....الهی آمین معلومه که میبینین.....یه دخمل ناز بغل بابا و مامانش تو آب دست و پا میزنه و ذوق میکنه و شما هم تند تند عکس میگیری ازش....فقط تا بهار صبر کن
مامان سمانه
24 شهریور 93 18:00
تا بزرگ شه تا اندازه آیدین جونم بشه تا بفهمه دریا چیه تا بفهمه مسافرت چیه...... اوووووووووووووووووووووووه می دیل جر هنه که(دلم بالا میاد)اون لهجه ی شیرین ما بود ک اومد ب زبونم منم نوشتم
مامان مریم
پاسخ
ای جونم چه لهجه شیرینی بزار به دنیا بیاد....اون قدر شیرین میشه که اصلا دلت نمیخواد بزرگ بشه....من دلم میخواست آیدین تو همون 7 ماهگی میموند...انقدر شوکولاتن
مامان سمانه
24 شهریور 93 18:16
راستش زمانی ک بچه داره حرف میافته خیلی شیرینه من دوست دارم زودتر اون دوران برسه و طولانی بشه قربون زبون آیدین جونم ک اینقد شیرینه واقعا کار خوبی میکنی تمام ای کلمه ها را با تلفظ آیدین جون مینویسی همیشه یادگار میمونه و فراموش نمیشه آیدین جونمو از طرف من ماچ بارونش کن الهی فداش بشم
مامان مریم
پاسخ
مرسی سمانه مهربونم...خدا نکنه دوستم...ممنونم از این همه محبتت آره سمانه جون شیرین زبونیشون خیلی قشنگه ولی اولین هاشون هم شیرینه...اولین سینه خیز....اولین چهاردست و پا....اولین ایستادن و راه رفتن...و اولین آواها و کلمات....ایشالا همشو به خوشی و شیرینی تجربه کنی
مریم(مامان کیان)
24 شهریور 93 18:50
مریمی پستت و دیدم ولی الان دارم میرم بیرون یه چرخی بزنم با کیان...... برمیگردم کامل میخونم
مامان مریم
پاسخ
برو دوستم خودم هم دارم میرم....خوش بگذره خانومی
مامان عليرضا
24 شهریور 93 20:05
سلام مریم جونم.خدا رو شکر که سفر خوبی داشتید و بهتون خوش گذشته. قربون پسر عزیزم که مامانش رو اذیت نکرده علیرضا هم این سری که رفته بودیم شمال نصف بیشتر غذای شبمون رو داد به گربه خورد.پس نباید از آیدین جونم توقع داشته باشید که شهدوز جون رو که همیشه میبینه رو از غذا ناکام بذاره ایشالا همیشه خوش و خرم باشید دوست جونم شایسا شایسا مریم جون هنوز تموم نشده ها! شیرین زبونم رو ببوس
مامان مریم
پاسخ
مرسی الهام گلم آره این بار واقعا آقا بود و خیییلی همکاری کرد ای جوووونم علیرضا جونم....بهتر که این فندقی ها عاشق حیوون ها باشن تا مثل بعضی بچه ها بترسن....من خودم هم خیلی حیوونارو دوست دارم نه بابا این شهدوز ویلا مال یکی دیگه از ویلاهاست که دوست آیدین شده مرسی دوست جوووونم قربووووونتشما هم همینطور
خاله سانی
24 شهریور 93 23:08
جووووووووووونم قند عسل ایشا.. همیشه لبات بخنده عزیزم اینقدر انرژی مثبت میدی با هیجان و خنده هات که اصلا انگار عکس نیست مریم جوون من خیلی دوست دارم که اینقدر شما به تفریحات و علایق ایدین جون اهمیت میدی خیلی عالیه عزیزم واای خدا این ددوو چقدر با نمک بود کلی خندیدم شیرین زبوونم شایسا گفتنتو دووووست دارم خیلی همیشه شاد باشی عزیزم
مامان مریم
پاسخ
مرسی سانی جوووون گلم شما به ما لطف داری دوستم ممنونم خانومی....امیدوارم با بزرگتر شدنش هم بتونم پا به پاش برم....خصوصا با رسیدن پاییز و زمستون ما هم کلی سورپرایز میشیم با زنگ تفریح هاش شما هم همینطور....ببوس بنیتا نانازمو
مریم طلایی
24 شهریور 93 23:10
مریم جان چه پست شاد و پر از عکسهای قشنگی بود عزیزم!
مامان مریم
پاسخ
مرسی مریم مهربونم
فائزه مامانه سوگند
25 شهریور 93 0:17
من همیشه دوست دارم نفر اول باشم پستاتو بخونم ولی با این همه گرفتاری اول نمیشم مهم اینکه می خونم چه دیر چه زود و با خوندش شاد میشم و یه روز پر از غم برام میشه اخر شبش خنده عزیزم فعلا نمی تونم برات نظر جانانه بزارم باید برم تا بعد که بیام هیلا رو بخونم قربونه هیلا گفتند یعنی همون ویلا بایمی بوووووسمت فندق خاله
مامان مریم
پاسخ
سلام فائزه جونم....اول و آخر نداره که دوستم...مهربونی از همه طرف میرسه گلم قربون دلت برم من ایشالا همه روزات بشه پر از شادی و خنده بله هیلا به دایرة المعارف آیدینی میشه ویلا شما رفت و آمدت جانانه ست و احتیاج به تفسیر نیست...شما هم ببوس خوشگل خانومو
مریم(مامان کیان)
25 شهریور 93 0:19
وای مریم اون عکسای آیذین تو آب قشنگ معلومه سردش میشده ها...... عزیزم ان شا اله همیشه به شادی و مسافرت این دوره هم میگذره و هوا سرد میشه و انقدر نمیرین تا دلت تنگ شه واقعا مگه ما جز شادی بچه ها چی میخوایم ؟؟؟؟؟؟؟ خوب سختی شو هم به جون میخریم دیگه.......
مامان مریم
پاسخ
آره مریم....باز تو آب خوب بود بیرون که میومدی باد خنک میومد...هوا هم کامل ابری بود از استرس لباسشو درآوردیم که بیشتر سردش تشه...این شیطون هم هی میومد بیرون و دوباره میرفت تو آب شنا داغ بود دوست داشتم فلش میدادم تو شن آره دیگه....آب بازی تو دریا رفت تا سال دیگه.....اگه بازهم بریم دریا دیگه نمیشه رفت....دفعه بعد پاییزه و سردتر هم میشه....دلم برای جاده که تنگ نمیشه....ولی واسه این ذوق مرگی آیدین حتما آره دوست جووووونم همینه که میگی....همه این سختی ها فقط واسه ثبت بهترین خاطرات کودکی
مریم(پرنیاوبردیا)
25 شهریور 93 0:41
اینو داشته باش مریم جون تا برم و برگردم
مامان مریم
پاسخ
ممنونم
مریم(پرنیاوبردیا)
25 شهریور 93 0:42
شب زیبات بخیر دوستممم
مامان مریم
پاسخ
نیمه شب تابستونی شما هم بخیر خانوووومی
ساناز
25 شهریور 93 1:06
آفرین به مامان مریم جون مهربون که همیشه الویت با گل پسره که بهش خوش بگذره و صدالبته این از خودگذشتگی شامل همه مامانای گل میشه همیشه خوش باشی دوستم انشالا لب آیدین جونم همیشه خندون باشه مواظب گل پسری باش هوای الان دزده خدانکرده سرما نخوره ..
مامان مریم
پاسخ
ممنونم ساناز جوووونم بله همه مامانی ها بهترین هارو میخوان واسه کوچولوهای نازشون مرسی غزیزم....متین نانازم هم همینطور آره ساناز جون...شمارش معکوس ترس از هوا و بیماری داره شروع میشه....منم خدارو شکر مولتیشو برده بودم و تا رسیدیم یه قاشق دادم که خیالم راحت باشه ولی تا دوروز بعد منتطر علائم بودم که خدارو شکر به خیر گذشت
مامان کیانا و صدرا
25 شهریور 93 7:21
سلام مریم خانمی و آیدین عزیزخیلی خوبه که میتونین مرتب یه سر به دریا بزنین و یه آب بازی حسابی داشته باشینامیدوارم همه ی سفرهاتون همین طور به خوبی و خوشی انجام بشه و خوش بگذره....شاد باشید و روز خوبی داشته باشید
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم....ممنونم دوست مهربونم شما و خانواده گل هم همینطور
mahtab
25 شهریور 93 15:51
سلام عزیزم رسیدن بخیر بله دیگه با همه ی سختیهای مسافرت با این کوچولوها مزه ی لذت بردنشون باعث میشه دوباره اغوا بشیم ایشالا همیشه شاد باشه آیدین جان
مامان مریم
پاسخ
سلام مهتاب جون...ممنونم دوستم کاملا درست میگی خانومی مرسی عزیزم...شما و خانواده گل هم همینطور
مریم(پرنیاوبردیا)
25 شهریور 93 20:15
مریم جون سلاممممممممممممممم خیلی قشنگ طبیعت و توصیف کردین ای جونم به هاپو میگه شهروز؟ من فک کردم سرابدار ویلاس خب خدا رو شکر که آیدین واسه غذا خوردن اذیتتون نکرد ساعت 1 واسه چی بیداری آخه وروجک؟؟ اونم جای مهناز جون عزیزمممم چه عکسایه قشنگی تو ماشین انداختین.... مخصوصا عکس اخریه عزیزمممممممممممممممم عکسایه دریا عالی فک کنم که ایدین از اقا گاو میترسه ها چرا جاده چالوس بد بود؟؟ عزیزممممممم عاشق حرف زدنتم آیدین واقعا باید به خاطر داشتن مامانی افتخار کنه که ماهی یه بار میاد شمال آیددین گل و ببوسید
مامان مریم
پاسخ
سلام مریم جون مرسی خانومی....بله کلا همه هاپو ها برای آیدین شهروزن آره این بار پسرک فوق العاده بود....مردم آزاری دوستم...فقط همین مرسی گلم....اولش آره و اخرش دعوتشون میکرد تو حیاط به قول خودش سبزی بخورن!! مرسی مریم گلم....ممنونم از این همه محبت...ببوس فرشته کوچولوهارو
مریم(پرنیاوبردیا)
25 شهریور 93 20:15
الهام مامان علیرضا
26 شهریور 93 17:23
سلام مریم جوت خوشحالم که شمال بازم بهتون خوش گذشته آیدیدن جون که مشخصه حسایی ذوق کرده با کامیون و شن بازی آقای گاو هم که حسابی باعث ذوق زدگی اش شده اتفاقا عموی من هم جمعه از مسیر جاده چالوس می اومدند تهران که حسابی کلافه شده ودند از شلوغی مسیر امروز خیلی تارم و نتونستم شکلک بذارم بیزحمت قبل از تایید غلطهای املایی رو رفع کن
مامان مریم
پاسخ
سلام الهام جونم...خوبی خانومی....خوشحالم بهتر شدی عزیزم مرسی گلم...آره شهریور از نظر من جاده چالوس رفتن اصلا نتیجه خوبی نداره ولی نظر همسر و پسرک چیز دیگه ایه مرسی خانومی که لطف کردی و بهمون سر زدی....دیدت خوبه الهام جونم فقط یه غلط داشتی خوش به حالت...ببوس علیرضای گلمو
مریم(پرنیاوبردیا)
26 شهریور 93 18:56
سلام مریم جون..... عصر زیبات بخیر
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم ممنونم خانووووووووووومی
مامان آروین(مهناز )
27 شهریور 93 8:54
وای مریم جون چه دایرة المعارفی داره آیدین جون خوش به حال آیدین که مامان به این خوبی داره همیشه به سفر و گردش عزیزم
مامان مریم
پاسخ
سلام مهناز جووون بله دوستم....نی نی های الان هستن دیگه ممنونم عزیزم...ببوس آروین عسلی رو
فائزه مامانه سوگند
27 شهریور 93 18:15
سلام مریم جون ایدین جونم قربون این پسر برم که انقدر شیرینه چه عکسی گرفتی عاااااااالیه یه پا عکاسی خواهر جون دالی موشی موش موشی وای مریم جون دریا هم کمی موج دارهحق داشتی نگران باشی سرما نخوره ایدین جون قربون خندش برم وای گاوا رو چه شاخهای دارند وای این دودوی هم که همراته شیطون بلا مریم جون رفتم برای سوگند بخرم نمی دونستم بگم چیی گفتم از این دودوا بدید فروشنده همینوطری نگاه میکرد که من چی میگم بعد منم سریع از این چرخها بدیدخلاصه که براش خریدم و کلی ذوق کرد همش بازی کرد باهاش عزیزم همیشه خوووووووووووووووش باشی فندق خاله رو ببیوس
مامان مریم
پاسخ
سلام فائزه جووونم مرسی دوست خوبم...ممنونم از این همه محبتت آره هوا ابری بود و یه نسیمی هم بود و از آب بیرون میومدی سردت میشد وااااااااااااای کلی از حرفی که به فروشنده زدی خندم گرفت راستش آیدین 1 ساله بود که برای اولین بار دودو دید و منم همه دوران قبل از مامان شدنم همه مامانای بی کلاسی که همچین چیزی واسه بچه هاشون میخریدن مسخره میکردم و نخند سرت میاد به سرم اومد و آیدین عااااشق این چرخ شد اون موقع آیدین همه چیز رو دو هجایی میگفت....ماما...بابا....دد...به بادکنک مبگفت باد باد....به توپ میگفت...توپ توپ...و منم برای این صدایی که داشت اسمشو گذاشتم دودو تا راحت بتونه تلفظ کنه و این اسم ماندگار شد مبارکش باشه ناناز خانوم....ایشالا اندازه آیدین خوشش بیاد و به جرگه مامان های بی کلاس بپیوندی یعنی منو تصور کن تو مترو و بازار تجریش و امام زاده صالح و پاساژ ونک با این دودو
فائزه مامانه سوگند
27 شهریور 93 20:02
خیلی با حال تصورت کردمخندیدما من که خیلی وقته شدم مامانه بی کلاسعیبی نداره ما بخاطر شادی بچه هامون نگاه بقیه رو تحمل می کنیم انشالله سرشون بیاد سوگند هم به بادکنک میگه باد باد قربون جفتشون برم که شدن همه رویاهای مامانشون و از کمکت بی نهایت ممنونم کلی ارامش گرفتم مرسی گلم حرفات ارومم کرد از این به بعد به حرفاتون عمل می کنمامیدوارم این بحران با صبوری من بزودی تموم بشهببوس جوجو طلایی خاله رو
مامان مریم
پاسخ
آره دوستم....منم خندیدم که سرم اومد...نکنه دلت تاوان میخواد زنده باشه جوجوی نازت خواهش میکنم فائزه جونم.....من هم اولش همینطور مثل خودت بودم و بعد که چند تا مطلب سرچ کردم دیدم اصلا عجیب نیست و یه دوره از بزرگ شدن کوچولوهامونه صبور باش ولی قاطع و مطمئن باش این نیز بگذرد تو هم ببوس سوگند خوشگلمو
مهسا مامان نویان
28 شهریور 93 11:43
واااای مریم جونم هی این عکسای شمال میزاری دل من خون میشه من شمال میخوااااام آیدین جونم مثل همیشه عااالی من عاشق این شهدوز گفتنشم خونه پدرشوهرم دو تا گربه هست نویان هنوز غذای خودش نخورده بشقابش برمیداره ببره به گربه ها غذا بده خوشحالم که شمال بهتون خوش میگذره عزیزم مریم جون پاییزم شمال خیلی خوبه مخصوصا وقتی جنگلا نارنجی میشن حتما بیاید
مامان مریم
پاسخ
سلام مهسا جونم خوبی دوستم ممنونم خانومی....بابا شما که ته شمالو دراوردی قربون نویان گلم برم که آقاست واسه خودش مرسی دوستم....آره خانومی ...حتما منم عاشق پاییز و برگای زرد و نارنجی و قرمزشم....احتمالا یه سفر هم تو آبان ماه داشته باشیم چون پارسال خیلی عالی بود ولی این بار رامسر عزیزم و لاهیجان زیبا
مامانی
28 شهریور 93 13:26
سلااام مریم بانو میگم چند روزه نیستی نگو رفتی صفا... همیشه به گردش باشی مهربون به به چه عینکی داری خاله چقدم بهت میاد سال قبل توی مسافرت برای اولین بار واسه اریا عینک خریدیم توی مغازه گذاشت چشش و سرشو انداخت پایین رفت اصلا نگفت مامان و بابا داره تحویلمونم نگرفت یه حس باکلاسی بهش دست داده بود دیدنی... ایدین و با عینک دیدم یاد اونروز افتادم
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم...آره خانومی نبودم مرسی عزیزم...راستش آیدین اصلا زیاد عینک نمیزنه و گذاشته تو داشبرد و گاهی که خیلی تو ماشین آفتاب چشماشو اذیت کنه دقایقی میزنه ای جونم آریای باکلاسم ببوس گل پسرو
مامانی
28 شهریور 93 13:28
سانسور هم که خوب بلدی... عجب عکسی بوده هااا
مامان مریم
پاسخ
ای خواهر سانسور نکنیم که پاک آبرو تعطیلیم مجبورم ....میفهمی مجبور
مامان آنیسا
29 شهریور 93 11:43
وای که عزیز دلم چه حالی کرده همیشه شاد باشی عزیزم
مامان مریم
پاسخ
ممنونم خاله جوون
مامان کیانا و صدرا
29 شهریور 93 13:20
عزیزم سلام.اگه دوست داشتی بیشتر بری تو اون حال و هوا برو این پستو بخون http://sadranasr.niniweblog.com/post105.php
مامان مریم
پاسخ
مرسی خانومی خیلی لذت بردم و رفتم تو بچگی
مامان اعظم
29 شهریور 93 21:02
سلام مامان مریم عزیز ممنونم که در پرسش و پاسخ با نظرات قشنگ ما رو همراهی کردی. روی ماه کوچولوتو ببوس عزیزم. ماشالله هم وب باسلیقه ای گذاشتی و هم پسر نازی داری. خدا حفظش کنه بدرود
مامان مریم
پاسخ
سلام مامان اغظم گل خواهش میکنم عزیزم و از مصاحبت باهاتون لذت بردم خانومی....نظر لطف شماست...شما هم همینطور
مامان محمد مهدي (مرضيه)
30 شهریور 93 15:02
سلام مريم جون ممنون از اينكه تو پرسش و پاسخ نظرات ارزشمندتو در اختيارم گذاشتي ماشاالله آيدين جون خيلي ناز و بانمكه خدا حفظش كنه براتون و سايه شما و همسرتون روي سرش مستدام من با اجازتون شما رو لينك مي كنم تا از تجربياتتون بيشتر استفاده كنم،‌هر چند كه تو بخش پرسش و پاسخ هميشه از نظراتتون استفاده كردم
مامان مریم
پاسخ
سلام مرضیه جون خواهش میکنم عزیزم....ممنونم از این همه توجه و مهربونیت خدا کوچولوی گل مارو هم براتون حفظ کنه خوشحال میشم عزیزم و من هم با افتخار لینکتون میکنم
الهام مامان علیرضا
30 شهریور 93 16:01
سلام مریم جون در مورد آستیگمات چشمات اگه خیلی تار نیستی و بدون عینک مجبور نیستی چشمات و برای بهتر دیدن جمع کنی (که به مرور زمان باعث چروک افتادن پوست اطراف چشمت میشه) به نظرم عمل نکنی بهتره. جدای از دورۀ نقاحت طولانی که باید بگذرونی و تا حدود شش ماه ممکنه دید کاملت و به دست نیاری خشکی چشم رو هم باید بهش اضافه کنی. البته اگه کسی مجبور به استفاده از عینک باشه براش خوبه و به تحمل کردن این شش ماه می ارزه. من که هنوز دوتایی می بینم و مثل این که دکتر میگه تاری و دوبینی هم چنان ادامه داره! از هفتۀ قبل کلاسهام شروع شده هفته اول که هیچ این هفته باید می رفتم که نرفتم و نگرانم اگه هفتۀ بعد هم دیدم دو تایی باشه نه می تونم کتاب و خوب ببینم و نه تخته رو! هم اکنون دارم آیدین و به علیرضا نشون میدم و براش قصه تعریف می کنم
مامان مریم
پاسخ
سلام الهام جونم....ممنونم دوستم از این همه لطفت که با همین دید که اذیتت میکنه اومدی پیشم راستش نه من اصلا از عینک استفاده نمیکنم و به جز فاصله های دور اذیت هم نمیشم ولی یه شماره کم دارم و دیدم به قول همسرم عقابی نیست مرسی که تجربت رو برام نوشتی....با این اوصاف بهتره حالا حالاها همچین تصمیمی نگیرم امیدوارم زود زود دید عالی داشته باشی و این نقاهت و تاری دید تموم بشه ای جونم علیرضای گلم...مرسی الهام جونم...ببوس گل پسرو
مامان
31 شهریور 93 0:12
همیشه به سفر مامان مهربون و ماااااه.
مامان مریم
پاسخ
ممنونم دوست خوبم....ببوس امیر خسین نازمونو
مامان سارا
31 شهریور 93 6:17
عزیزم چه گل پسر شیرینی
مامان مریم
پاسخ
مرسی خاله سارای مهربووون
مامان محمد مهدي (مرضيه)
31 شهریور 93 13:33
مريم جان خصوصي داري
مامان مریم
پاسخ
مرسی مرضیه جان
مامان محمد مهدي (مرضيه)
31 شهریور 93 13:35
يادم رفت تيك خصوصي رو بزنم تاييدش نكن لطفا
مامان مریم
پاسخ
ممنونم خانومی از اعتمادت چشم دوستم نگران نباش...حتما
فائزه مامانه سوگند
31 شهریور 93 22:26
سلام دوست مهربوووووووووووووووووووووووووونم خوبی گلم ممنونم از همه راهنمایی های خوبت ببوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس ایدین جونمووووووووووووووووو
مامان مریم
پاسخ
سلام فائزه گلم.....مرسی عزیزم....خواهش میکنم دوستم شما هم سوگند خوشگلمو ببوس
سولماز
31 شهریور 93 23:12
سلام وب وپسزر زیبایی دارید ماشاالله به این نگاه قشنگش من هم سه قلو دارم سر بزنید خوشحال می شم
مامان مریم
پاسخ
سلام سولماز جون....خیلی ممنونم عزیزم...راستش یه بار چند وقت پیش وب خوب و فرشته های خوشگلتونو دیده بودم خیلی خوشحال شدم بهم سر زدین...حتما میام پیشتون
دنیا
31 شهریور 93 23:40
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااام سلااااااااااااااام سلاااااااااام سلاااااام سلاااام سلاام سلام .♥ .♥ ..♥ ...♥ ....♥ .....♥آپم بهم سر بزني خوشحالم مي‌كني ......♥......................♥...♥ ..........♥.............♥............♥ ..............♥.....♥...................♥ ...................♥.....................♥ ................♥......♥..............♥ ..............♥.............♥....♥ .............♥ ...........♥منتظرتم .........♥ ......♥ ....♥
مامان مریم
پاسخ
ممنونم....حتما
فائزه مامانه سوگند
1 مهر 93 15:35
مریم جون سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام قربون محبتت می بوسمت ایدین جونمو هزارتا ببوووووووووووووووووووووووس
مامان مریم
پاسخ
سلام فائزه جووووونم مرسی دوستم.....خدا نکنه و شما هم سوگند گلی رو بوس بارووووووووووووووووووووووووونش کن
مامانی
2 مهر 93 13:41
مریم گلی خصوصی لطفا
مامانی
2 مهر 93 14:11
شرمنده خواهر ما تا تقی به توقی میخوره آماده نگرانی و استرسیم چه کنیم ... نمیذاریم کسی نفس راحت بکشه شرمنده ایم ببخشید ما را هی وقت و بیوقت مزاحمتانیم
مامان مریم
پاسخ
شما دوستمی و دوست یعنی عزیز منو مثل خواهرت بدون....اولا دیگه نترس ولی هروقت حرفی داشتی من هستم مزاحم هم نیستی....یه دوست که تجربه ای رو داره که منم داشتم....تجربه خوبی نبود ولی باعث دوستیمون شد
مامانی
2 مهر 93 14:20
یعنی من عاشق این دوتا بچه ام که یه دوست خوب پیدا کردم
مامان مریم
پاسخ
منم همینطور عزیزم
مامانی
2 مهر 93 14:22
خواهرررررررررررررررررررررررررررررررر یه دختر خاله دارم "مریم" اریا صداش میکنه"خاله ماررررری" اریا مامان یه خاله ماری دیگه هم پیدا کردی
مامان مریم
پاسخ
مرسی عزیزم.....ای جونم خاله ماری آیدین من هم یه خاله جدید داره