رویای دیروز
یه روزی نه اونقدر دور دور ها دوست داشتم پسرکم زود زود بزرگ بشه...کاراشو خودش انجام بده...یا حداقل بی دردسر بزاره کمکش کنم تا ایده آل هامو روش پیاده کنم....امروز میتونم بگم آیدین من بزرگ شده
کابوس مولتی ویتامین از همون روز تموم شده....بازم شدی عشق خودم که تا بهت میگم آیدین بیا ویتامینتو بخور میدوی آشپزخونه و بعد مثل اینکه یه چیزی یادت اومده باشه برمیگردی لیوان آبت رو میاری تابرات آب خنک پر کنم و بعد دهنتو باز میکنی ویتامینتو میخوری و زود یه آب خنک و بعد شکلات محبوبت..المان با طعم انگور!!!
قانون مسواک قبل از خواب کاملا مورد قبولت واقع شده و هر شب بعد حموم با محمد و پوشیدن لباسای تمیز ،میای و قشنگ میشینی تا دندوناتو خوب مسواک کنم و دیگه کامل میدونی باید خمیر دندون رو تف کنی و بعد یه خواب خوب...
بارها و بارها من و محمد رو میبوسی و گاهی نقش مامان رو برام بازی میکنی و من نی نیت میشم ....میدونی وقتی روی کاری تمرکز کردم نباید سراغم بیای و گاهی که میبینم چه آروم داری این ور و اونورو نگاه میکنی هر کاری دستم باشه ول میکنم و میام و میچلونمت
دیگه هیچ احتیاجی به تذکر دادن به دستشویی و حتی همراهیت نیست و خودت خیلی شیک در وقت لزوم میری دستشویی دروباز میکنی و میری تو و درو میبندی!!! و فقط هنوز برای شستشو خودم میام سراغت و باید در بزنم و اذن ورود بدی......گاهی یاد اون روزای آموزش میفتم که آرزو داشتم بگی جیش دارم و من پرواز کنم و خودم ببرمت و حالا عشق من اونقدر بزرگ شده که مثل ما بازیشو قطع میکنه و یا میگه کارتونش رو نگه دارم تا بره و بیاد
هرچیزی بهت بدم بخوری میری و آشغالشو میندازی سطل آشغال و تو خیابون هرجا پاکت شیرکاکائو و آب میوه و خوراکی پیدا کنی میگی نی نی کار بدی کرده...جای آشغال تو سطل آشغاله....الهی قربونت برم که خبر نداری کار مامان و بابای بی تربیت نی نی هاست که آشغال میندازن و بعد انتظار دارن بچه هاشون تو خونه هم تمیز باشن و نمیدونن شما کوچولوها مثل یه دوربین کوچولو همه کارای مارو ضبط میکنین...
تا دست من و محمد چایی میبنی میای و قند میزاری دهنمون....این کارو حتما باید خودت بکنی...
اگه بخوام خونه تمیز کنم تو باید اسپری شیشه شور دستت باشه و جارو برقی که جزو مایملکته....
همه مسیر ها و کوچه و خیابون هارو خیلی خوب میشناسی....خودت عصرها انتخاب میکنی که میخوای پارک بری یا پیاده روی و بدو بدو و یا دوست داری سوار مترو بشی....برای من هم هیچ فرقی نداره و انتخابو میزارم به عهده خودت چون اومدیم بیرون که به تو خوش بگذره...
خونه مامانی ها و سپیده و همه پارکای اطراف و حتی رستوران ها رو خوب میشناسی و از هر مسیری که بریم هنوز خیلی مونده برسیم تو میگی که قراره کجا بریم و من گاهی مبهوت میشم....مثلا یه رستورانی رو برای اولین بار رفتیم و بار دوم از جلوش که رد شدیم تو نشونش دادی و گفتی میریم پیتزا بخوریم؟؟
فکر کنم اینو به محمد رفتی چون من باید بارها یه مسیر رو برم تا یاد بگیرمش
اگه کار اشتباهی بکنی با انگشتم تا سه میشمارم و تو اصولا سر شماره دو تمومش میکنی و میای منو میبوسی....رو این خیلی کار کردم و البته به همین سادگی ها هم نبود....ولی شدنی شد
بقیه ادامه مطلب
پسر کوچولوم بعد مدتها عروسی رفته و البته تو عروسی هیچ بچه دیگه ای نبود و آیدینم فقط محو عروس شده بود...به منم هی میگفت مامان تو عروس شدی؟؟؟والا من لباسم مشکی بود...چرا اینو میگفتی نمیدونم؟؟
در حال کارتون دیدن کوسن زیر خودت گذاشتی....یه همچین بچه باکلاسی هستی
آیدین خوشگلم این روزها احساس میکنم وقت خستگی در کردن همه سختی های بچه داری رسیده....خصوصا وقتی شب ها یه پسرک وسط من و باباش دراز میکشه و چونه میزنه تا بره تو تخت خودش و من و محمد سرمست از بوی شامپوی موهاش و بوی خمیر دندون دهنش هی تو بغلمون ردوبدلش میکنیم تا خودش ترجیح بده بره تخت خودش تا فرار کرده باشه
شیرین زبونم ممنونم که دنیامونو رنگی کردی