آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

رویای دیروز

1393/6/16 18:49
نویسنده : مامان مریم
1,389 بازدید
اشتراک گذاری

یه روزی نه اونقدر دور دور ها دوست داشتم پسرکم زود زود بزرگ بشه...کاراشو خودش انجام بده...یا حداقل بی دردسر بزاره کمکش کنم تا ایده آل هامو روش پیاده کنم....امروز میتونم بگم آیدین من بزرگ شده

کابوس مولتی ویتامین از همون روز تموم شده....بازم شدی عشق خودم که تا بهت میگم آیدین بیا ویتامینتو بخور میدوی آشپزخونه و بعد مثل اینکه یه چیزی یادت اومده باشه برمیگردی لیوان آبت رو میاری تابرات آب خنک پر کنم و بعد دهنتو باز میکنی ویتامینتو میخوری و زود یه آب خنک و بعد شکلات محبوبت..المان با طعم انگور!!!

قانون مسواک قبل از خواب کاملا مورد قبولت واقع شده و هر شب بعد حموم با محمد و پوشیدن لباسای تمیز ،میای و قشنگ میشینی تا دندوناتو خوب مسواک کنم و دیگه کامل میدونی باید خمیر دندون رو تف کنی و بعد یه خواب خوب...

بارها و بارها من و محمد رو میبوسی و گاهی نقش مامان رو برام بازی میکنی و من نی نیت میشم ....میدونی وقتی روی کاری تمرکز کردم نباید سراغم بیای و گاهی که میبینم چه آروم داری این ور و اونورو نگاه میکنی هر کاری دستم باشه ول میکنم و میام و میچلونمت

دیگه هیچ احتیاجی به تذکر دادن به دستشویی و حتی همراهیت نیست و خودت خیلی شیک در وقت لزوم میری دستشویی دروباز میکنی و میری تو و درو میبندی!!! و فقط هنوز برای شستشو خودم میام سراغت و باید در بزنم و اذن ورود بدی......گاهی یاد اون روزای آموزش میفتم که آرزو داشتم بگی جیش دارم و من پرواز کنم و خودم ببرمت و حالا عشق من اونقدر بزرگ شده که مثل ما بازیشو قطع میکنه و یا میگه کارتونش رو نگه دارم تا بره و بیادمحبت

هرچیزی بهت بدم بخوری میری و آشغالشو میندازی سطل آشغال و تو خیابون هرجا پاکت شیرکاکائو و آب میوه و خوراکی پیدا کنی میگی نی نی کار بدی کرده...جای آشغال تو سطل آشغاله....الهی قربونت برم که خبر نداری کار مامان و بابای بی تربیت نی نی هاست که آشغال میندازن و بعد انتظار دارن بچه هاشون تو خونه هم تمیز باشن و نمیدونن شما کوچولوها مثل یه دوربین کوچولو همه کارای مارو ضبط میکنین...

تا دست من و محمد چایی میبنی میای و قند میزاری دهنمون....این کارو حتما باید خودت بکنی...

اگه بخوام خونه تمیز کنم تو باید اسپری شیشه شور دستت باشه و جارو برقی که جزو مایملکته....

همه مسیر ها و کوچه و خیابون هارو خیلی خوب میشناسی....خودت عصرها انتخاب میکنی که میخوای پارک بری یا پیاده روی و بدو بدو و یا دوست داری سوار مترو بشی....برای من هم هیچ فرقی نداره و انتخابو میزارم به عهده خودت چون اومدیم بیرون که به تو خوش بگذره...Yatta

خونه مامانی ها و سپیده و همه پارکای اطراف و حتی رستوران ها رو خوب میشناسی و از هر مسیری که بریم هنوز خیلی مونده برسیم تو میگی که قراره کجا بریم و من گاهی مبهوت میشم....مثلا یه رستورانی رو برای اولین بار رفتیم و بار دوم از جلوش که رد شدیم تو نشونش دادی و گفتی میریم پیتزا بخوریم؟؟

فکر کنم اینو به محمد رفتی چون من باید بارها یه مسیر رو برم تا یاد بگیرمش

اگه کار اشتباهی بکنی با انگشتم تا سه میشمارم و تو اصولا سر شماره دو تمومش میکنی و میای منو میبوسی....رو این خیلی کار کردم و البته به همین سادگی ها هم نبود....ولی شدنی شد

 

                

 

بقیه ادامه مطلب

 

پسر کوچولوم بعد مدتها عروسی رفته و البته تو عروسی هیچ بچه دیگه ای نبود و آیدینم فقط محو عروس شده بود...به منم هی میگفت مامان تو عروس شدی؟؟؟والا من لباسم مشکی بود...چرا اینو میگفتی نمیدونم؟؟Hippie

 

              

 

              

 

              

 

              

 

              

 

              

 

             

  در حال کارتون دیدن کوسن زیر خودت گذاشتی....یه همچین بچه باکلاسی هستی            

             

 

 

             

 

             

 

             

 

             

 

            

 

            

 

            

 

            

 

             

 

                  

            

            

 

            

           

            

 

            

 

آیدین خوشگلم این روزها احساس میکنم وقت خستگی در کردن همه سختی های بچه داری رسیده....خصوصا وقتی شب ها یه پسرک وسط من و باباش دراز میکشه و چونه میزنه تا بره تو تخت خودش و من و محمد سرمست از بوی شامپوی موهاش و بوی خمیر دندون دهنش هی تو بغلمون ردوبدلش میکنیم تا خودش ترجیح بده بره تخت خودش تا فرار کرده باشه

 

شیرین زبونم ممنونم که دنیامونو رنگی کردی

 

 

پسندها (14)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (34)

خاله سانی
16 شهریور 93 19:36
جوووونم عاشق این سلیقه ی خاصتم (طعم انگوووور) حتما باید همون باشه جیگرتوو یه عالمه بووس واسه پسری تمیییییییز که هر شب هم حموم میره و هم مسواک میزنه افرین به ایدین با هوووش اینقدر خوب همه چی تو ذهنش میمونه عزیز دلممممممممم چقدر شیرینه.خب اینقدر مامانشو دوست داره و میدونه بهترینه میگه مامانش عروس شده.. قربون خنده هات عزیزم کلی شیرینتر میشی وقتی میخندی.ایشا.. همیشه رو لبات خنده باشه عزیزم
مامان مریم
پاسخ
سلاااام سانی جونم قربونت برم دوستم.....نه همه طعمای المان رو دوست داره ولی اول انگوراشو تموم میکنه بعد میره سراغ بقیه آره خاله پسری من خیلی تمیزه و منم میخوام این قوانینو از اول یاد بگیره و براش عادت باشه مرسی عزیـــــــــــزم...ممنونم ببوس بنیتا خوشگلمو
mahtab
16 شهریور 93 21:42
سلام مریم جانم قربون این پسر اقا و خوش خنده و مهربون بشم من حس و حال این پستت خیلی خاص بود و بغض در گلوم اورد بچه ها خیلی خوبن و معصوم و گذشت این روزهای شیرینشون گاهی دل ادمو خیلی میسوزونه اما مهم اینه که سالم باشن و شاد و این روزها بشه خاطرات شیرین بزرگسالیشون ماشالله به این همه آقاشدن و بزرگ شدنش و خوش به حالتون که همچین گل پسر منظم و مودبی دارین و در ضمن خسته هم نباشید بابت زحماتی که کشیدین همیشه از خوندن پستهاتون لذت میبرم بس که پر از انرژی هستن مخصوصا با خنده های زیبای ایدین جان
مامان مریم
پاسخ
سلام مهتاب عزیزم ممنونم دوست خوبم....قربون دل کوچیک و مهربونت برم من آره مهتاب جون....گاهی میرم تو رویای جدید از فردا و گاهی شدیدا دلم تنگ میشه برای همون روزای رفته ایشالا همه کوچولوها سالم و شاد باشن و بهترین خاطرات رو از بچگی با خودشون یادگاری ببرن مرسی دوستم...شما بهمون لطف دارین خانومی...ببوس پسرک شیرین و مهربونتو
مامان شيوا
16 شهریور 93 21:51
سلام نه مامان مریم با این چیزایی که شما نوشتین حسابی معلومه آیدینی ماشا... آقا شده بوس برا آیدین جونی راستی مامان مریم شما که آذری هستین میتونم بپرسم دقیقا اهل کدوم شهرین؟؟
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم....آره دوستم پسرم داره بزرگ میشه ممنونم خانومی من و همسرم تهران به دنیا اومدیم و بزرگ شدیم ولی پدر و مادرامون تبریزی هستن
الهه مامان مبین
16 شهریور 93 23:07
سلام مریم جون نازم . الهی من قربون این پسر ماهم بشم که دیگه کارهاش رو خودش انجام میده . وای مریم جون خیلییییییییییییییییییییییییییی لذت داره درکت میکنم . قربون اون ادبت بشه خاله که میدونی زباله ها رو کجا باید بندازی . از دامن یه مامان ماهی مثل مریم جونم بایدم یه پسر ماهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی مثل آیدینم تربیت بشه
مامان مریم
پاسخ
سلام الهه گلم ممنونم مهربونم...آره دوستم خیلی لذت بخشه مرسی الهه جونم....منم یه ضعفایی حتما دارم ولی رو زباله و طبیعت و خیابون خیــــــــــــلی حساسم و از وقتی آیدین راه نمیرفت و تو کالسکه بود تو خیابون که تراکت و تبلیغات دستمون میدادن من هم میدادم دست آیدین و بغلش میکردم خودش بندازه تو سطل زباله تا یاد بگیره و خدارو شکر خوب هم یاد گرفت مرسی از این همه محبتت دوستم
الهه مامان مبین
16 شهریور 93 23:09
وای از این آدرس نگو که منم مثل خودتم . باید یه مسیر رو چند بار برم تا یاد بگیرم . توی این 4 سال که کرمانشاه بودم ، وحیدم ( همسری ) مثل کف دستش اونجا رو بلد بود . اما من همش باید ازش میپرسیدم از کدوم مسیر باید برم خخخخخخخخخخخخخ
مامان مریم
پاسخ
من هم همینم الهه جونم...الان شمال و غرب و یه کوچولو از جنوب تهران رو بلدم ولی شرق رو با اینکه بارها با همسرم رفتیم برای خرید و دکتر و مبلمان و سرویس چوب ولی باز نمیتونم تنها برم و حتما گم میشم
الهه مامان مبین
16 شهریور 93 23:12
وای مریم جونم چقدر این لباس آخریه ( بلوز زرده با شلوارک ) به آیدین ماهم میاد . ماه بو ماهتر شد هزار ماشاا.... رنگ زرد خیلی بهش میاد عزیز دلم رو . ببوسش از طرف من خیلی خیلی خیلی
مامان مریم
پاسخ
مرسی الهه جوووونم من خودم عاااشق رنگ زردم و بیشتر تی شرت هام زرده...فکر نمیکردم به آیدین هم انقدر بیاد و خودم هم خیلی خوشم اومد...از این به بعد باید بیشتر براش زرد بگیرم
ساناز
17 شهریور 93 1:06
قربونت برم آیدینی جونم که اینقدر تمیز و مرتب و مودبی عزیزم و باریکلا مامان مریم که اینقدر روش کار میکنی لباسای خوشگلت مبارک عزیزم من عاشقه این آخریه شدم خیلی بهش میاد منم در رویای این روزها هستم مریم جون فقط یکسال دیگه مونده مریم جون بچه های ایندوره بسیار باهوشند ماشالا ..متین هم ماشالا همه جا رو خوب میشناسه و تو ذهنش نگه میداره
مامان مریم
پاسخ
مرسی سانازی جووونم دوست جونم اینا هیچ کدوم نو نیستن....آقا پسر ما مستقل شده و لباساشو خودش انتخاب میکنه و نمیزاشت اینارو بپوشونیم و گیر داده بود به چند تا لباسش یواش یواش داره باهامون راه میاد دیگه ساناز جونم ایشالا شما هم میرسی به روزای خستگی در کردن عزیـــــزم....ولی دلتنگ هم میشی آره واقعا با هوش هستن....اصلا گاهی جایی که یک بار رفته رو هم نشونم میده و مسیرو خودش میره وما مبهوت میمونیم ببوس متین خوشگلمو
مامانِ بهار
17 شهریور 93 1:15
ان شالله خدا براتون حفظش کنه این پسر باهوش و شیرین زبون رو
مامان مریم
پاسخ
ممنونم دوست گلم
مهسا مامان نویان
17 شهریور 93 13:29
سلام مریم جونم اول از همه قبولی داداشیت تبریک میگم منم نسبت به داداشم حس تو رو داشتم وقتی فوق قبول شد خیلی خوشحال شدم قربون این آیدین خوشگل و باهوشم برم که عاشق کاراشم نویان مثل آیدین تمام آدرسارو بلد انگار نشونه میزارن تا به نشونه میرسن میگن میخوایم بریم اینجا مریم جون نویان وقتی یکساش بود وقتی تو خیابون خونمون میرسیدیم میگفت شیر لالا با یه زبون بچه گونه بانمک یعنی رسیدیم خونه شیر بخوریم بخوابیم اون شبا توپ قلقلی وسط خیلی دوست دارم عین توپ وسطمون اینور اونور میره ماهم هی ماچ بارونش میکنیم مریم جونم آیدین خیلی پسر خوب و منطقی از طرف من خیلی ببوسش
مامان مریم
پاسخ
سلام مهسا جون گلم خیلی ممنونم خانومی....الهی که داداشی شما هم تو همه مراحلش موفق باشه مرسی دوستم....ای قربون باهوش کوچولو برم من....حالا آیدین از همون بچگی به خونه خودمون رسیدن مشکل داره و میگفت خونه نهههه یعنی از هم مسیری میان بری هم که میریم کلی مونده برسیم آلارم میده خونه نریم هااااا آره توپ قلقلی رو خوب گفتی دوستم...تازه براشون بازی میشه و کلا خواب از سرشون میپره ممنونم عزیزم...این از لطفته خانومی....شما هم نویان گل و خوشگلمو خیلی ببوسین
مهسا مامان نویان
17 شهریور 93 13:31
مریم جونم ما همچنان شمالیم ببخشید واسه پستات نتونستم نظر بزارم از خدا میخوام عشقتون همیشه جاویدان و همیشه سلامت و خوشبخت باشین آیدین کوچولو هم مرد بشه و موفق و پیروز
مامان مریم
پاسخ
قربونت برم عزیزم....ایشالا همیشه تو خوش گذرونی و شادی باشی این چه حرفیه خانومی....من اصلا به کامنت گذاشتن واسه هر پست اعتقادی ندارم و نشونه دوستی هم نمیدونمش مرسی از دعای قشنگت عزیزم و ممنون از محبتت گلم
مامانی
17 شهریور 93 14:52
سلام مریم جون باز این دل من تنگولیده شد....... اخ که هر وقت به این چیزا فکر میکنم گریم میاد درسته که خیلی خوشحال میشم وقتی میبنم بچم بزرگ شده مستقل شده دیگه برای خیلی از کاراش به من نیازی نداره و این خیلی عالیه ولی چه کنم اشک تو چشام جمع میشه میگم خدایا چه زود گذشت... اینقده دلم برای اون روزایی که شیر میخورد تنگ شده که نگو.... برای روزایی که یه کار کوچیکو بارها انجام میداد و نمیتونست بعد با گریه میومد بغلم میگفت مامان نیشه... و این روزهایی که الان داره مثل برق و باد میگذره همش میگم کاش میشد بعضی وقتها یه کوچولو زمانو نگه داشت چشم به هم بذاریم میبینیم پسرامون بزرگ شدن و کلی ازمون فاصله گرفتن همون کوچولوهایی که تا چند وقت پیش برای کوچکترین کارشون به ما احتیاج داشتن حالا دیگه همه کاراشونو خودشون انجام میدن
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست گلم....خوبی خانومی قربون دل مهربونت عزیــــــــــــزم....میفهمم چی میگی...این یه حس مشترک مادرانه ست که فقط باید مامان باشی تا درکش کنی....شوق رسیدن فردا و افسوس از دست دادن دیروز... من هم دلم برای اون آیدین کوچولویی که دنبال توپ قرمزش تا زیر صندلی ها چهار دست و پا میرفت و وقتی گیر میکرد مظلوم نگام میکرد تا کمکش کنم...چون حتی نمیتونست حرف بزنه...خیلی تنگ میشه....یا اون تربچه نقلی که هرچی بهش میگفتیم بخوره فقط میگفت ...نهههه...چون همینو بلد بود یا اگه هزار بار صداش میگردیم میگفت جایا(جانم) حالا هرروز بیشتر از کشف استقلال لذت میبره و هرروز بیشتر دوست داره کلمات جدید یاد بگیره و ذوق زده پیشرفته و منم میخوام باهاش بچه بشم و ذوق کنم اینم جزوی از مامان بودنه دیگه
ارام
17 شهریور 93 14:53
سلام الهی بگردم این پسر نازتو. ..از خوندن پستها خیلی لذت میبرم و واقعا شرمنده ام که نمیتوانم زیاد وقت بذارم برای نوشتن خدا براتون حفظش کنه
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم ممنونم عزیزم...آرام گلم این از محبتته خانومی و همین که بهم سر میزنی خودش برام کلی خوشحالی داره....قبلا هم گفتم و بازم میگم کامنت دادن نشونه دوستی و علاقمون به هم نیست...خیلی عزیزی خانومی
مامانی
17 شهریور 93 14:55
آیدین هنوز از این تابش استفاده میکنه ما یکی عین همین داریم آریا هم خیلی دوست داره سوار شه ولی هر وقت میشینه توش پاش درد میگیره و میگه مامان این کوچیک شده من نمیدونم این وروجکا چطوری آدرسا رو حفظ میکنن پسر ما که چشم بسته میره خونه مامانجونش اونوقت ما...
مامان مریم
پاسخ
این تاپ همونجا هست تا آیدین شاید چند هفته یه بار علاقه نشون بده و سوارش بشه....کلا تو پارک هم علاقه ای به تاب نداره و بیشتر سرسره سوار میشه اره دوستم واقعا بچه های این نسل با نسل ما قابل مقایسه نیستن....دوره ما انقدر باهوش نبودن و الان هوش سرشارن
ساناز
17 شهریور 93 15:59
مریم جون حالا آیدین به لباسای خودش گیر میده و هرچی مخواد میپوشه متین برعکس چند وقته گیر داده به من نمیزاره هرچی بپوشم دایم میگه این نه در آر..میبینی فسقلی 2 سالش نشده به من گیر میده
مامان مریم
پاسخ
ای جوووووونم متین میخواد اول استقلال مامانشو بگیره بعد مال خودشو تثبیت کنه نه خدارو شکر ایدین تا حالا با لباسای ما کاری نداشته ولی مال خودش رو خیلی کار داره....حتی رو کفشاش هم حساسه و باید جایی میخوایم بریم اون کفشای تابستونی رنگی رو قایم کنم تا گیر نده اونو بپوشون
فائزه مامانه سوگند
17 شهریور 93 17:36
عزیزم بازم یه پست عشقولانه واقعا از خوندن پستات سیر نمیشم مریم جون خیلی خوب و با عشق مینویسی و من با وجودم حس مادرانت و احساس می کنم خیلی ماهی قربون این پسمل باهوش برم که همه جا رو خوب بلده به مامانش کمک می کنه و یک پا مردی برای خودش افرین ایدین جونم انقدر مرتب هستی و اشغالهای خوراکیتو زمین نمی ریزی مثله سوگندی اونم خیلی مواظبه قربون جفتشون برم چه عکسهای وای عروسی خوش بحالتون جیگر خاله چه بزرگ شدی خوشگله من خدا برای هم هزار سال نه دو هزار سال نگهتون داره مریم جون باورت میشه از وقتی با شما اشنا شدم با سوگند رفتارم تغییر کرده و یک روز درمیون پارک میریم و اونروز دیگه هم برنامه خونه مامانمو داریم و کلی باهم بازی می کنیم و اینها رو واقعا مدیون دوست خوبم هستم که با پستهای عشقولانش یه جورای اموزش برای منم بوده مواظب کوچولوی دوست داشتنی ما باش که خیلی برام دوست داشتنی هست می بوسمت ایدین جونم هزارتا دوست گلم خیلی گلی گلی گلی می بوسمت
مامان مریم
پاسخ
سلااااام فائزه جوووووونم مرسی دوستم قربونت برم انقدر مهربوووونی قربون سوگند خوشگلم برم که خانوووووووووووومه ممنونم فائزه گلم...این از محبت زیادته خانومی.....آیدین که اندازه سوگند خوشگلم بود ما هم برناممون همین بود...یه روز پارک و دردر و یه روز هم خونه مامانی....اما با بزرگتر شدنش تمایلش به دردر بیشتر شد و الان هر 3 یا 4 روز یه بار خونه مامانی و بقیشو دردر میریم راستش از الان غصه فصل سرمارو دارم که باید چیکار کنم؟ و چقدر هم سخته عین بقچه بچه رو پوشوندن و بیرون بردن....آیدین که گاهی مثل توپ قلقلی میشد و نمیتونست راه بره فائزه گلم ممنونم از این همه مهربونی و این همه لطفی که به ما داری.....خیلی ماهی عزیـــــــــــــــــزم ببوس خوشگل خانوم خوردنی رو
مریم(مامان کیان)
17 شهریور 93 18:42
قربون ایدین نازم بشم مامانش معلومه که بزرگ میشه و مستقل میشه ولی من بر عکس همه مامانا از بزرگ شدن و مستقل شدن کیان هم خوشحالم هم اصلا دلم تنگ نمیشه از بس که مامان تنبلی هستم خوب مریم جونم این همه آمادگی و استقلال آیدین و مستقل شدنش نشونه یه چیزاییه اینکه یک سالی استراحت کنید و بعدش .......... خودت بقیه اش و میدونی
مامان مریم
پاسخ
مرسی مریم مهربووووووووووووونم خیلی هم دلت تنگ شده....اون ته تهاشو یه نگاه بنداز....همونجا که کیان تازه تاتی میکرد و نوک زبونی حرف میزد....دیدی دلت غنج رفت آره خانومی ....نشونه یه چیزایی هست ولی نه اون فکر شومی که تو ذهنته نشونه آرامش قبل از طوفانه....اینو تجربم میگه....چند وقت بعد یه پروسه جدید شروع میشه....مثل لجبازی سن 3 سال یا اصرار بر استقلال تو همه کارهای شخصی حتی خارج از توانش خدا کنه این ارامش عمرش زیاد باشه تا خوب خستگیم در بره بعد
مریم(مامان کیان)
17 شهریور 93 18:44
عزیزم که رفتی عروسی انقدر خوش تیپ شدی برعکس همه به نظر من اون لباس سبزه تو عروسی خیلی بیشتر بهش میومد تازه چون خیلی سفیده با رنگای تیره خیلی خوش تیپ تر میشه
مامان مریم
پاسخ
ممنونم دوست جووووونم مریم رنگ شلوارش سبز خیلی خوش رنگ تری هم هست ولی تو عکس کدر افتاده... راستش من خیلی دوست دارم جوجوم تیپ رسمی و حالا نه کت و شلوار ولی پاپیون و ساسبند مشکی و پیراهن سفید بپوشه وای هنوز نمیزاره رو تنش بمونه این چیزا و انقدر عروسی هامون کمه که خدا میدونه تا بعدی شاید اجازه بده مرسی خاله جووون گل
مریم(مامان کیان)
17 شهریور 93 19:06
مریم من از اولین عروسی فامیل نزدیک که کیان تازه دو سالش تموم شده بود کت شلوار و پاپیون براش گرفتم بزار عکسش و برات پیدا کنم و بزارم از اون به بعد هم همیشه همون مدلی رفته عروسی و از اونجایی که باباش هم همه جا با کت و شلواره همه میگن کیانم مثل باباش میمونه
مامان مریم
پاسخ
ای جوووونم جوجوی پاپیون زده خییییلی شکره مریم خوب ما هنوز هم عروسی فامیل نزدیک نداریم....حتی فامیل یکم نزدیک هم آیدین عروسی نرفته....این عروسی هم از آشناهای قدیمی بود آخه فامیل انقدر کم جمعیت ایشالا عروسی مهناز و بعد محسن البته که کیانم واقعا یه آقا کوچولوست
بابامهدی ومامان مهدیه
18 شهریور 93 13:36
ممنون گلم از راهنماییت۰
مامان مریم
پاسخ
خواهش میکنم عزیزم
مامان سمانه
18 شهریور 93 19:47
خدا آیدین جونمونو واس هممون حفظ کنه الهی آمین.... سلام مریم جون ماشا... عکسای این سری ؛ آیدین جونم هم خیلی بزرگ شده ماشا... حرفات باعث میشه ک من بیشتر قدر این روزارو بدونم از هر لحظه اش لذت ببرم و طبق حرفای تو همه کسایی ک از روزای بچه داری ناله میکنن؛ رو هم نصیحت میکنم ک از روزای سخت زندیگیشون ننالند چون خلاصه روزای سخت تموم میشه و براشون خاطره میشه پس قدر روزای سخت رو هم بدونن و اینا رو از حرفای شما یاد گرفتما روم خیلی تاثیر گذاشتینااااااااا
مامان مریم
پاسخ
سلام سمانه گلم خیلی ممنونم از این همه محبتی که داری خانومی آره دوستم من دلم برای روز های بارداری که جوجو فقط و فقط مال خودم بود و هیـــــــــــــچ کس جز خودم نمیتونست حسش کنه هم تنگ میشه....حسابی قدر این روز ها و حتی دردها رو بدون عزیزم قربونت برم ....این از محبت و مهربونیته عزیزم آره دوستم همه چی میگذره و فقط خاطره ش میمونه....پس بیایم خاطرات خوب داشته باشیم....گله گذاری فقط خاطراتمونو سیاه میکنه و ما باید خاطرات رنگی و شاد داشته باشیم....منصف باشیم بدترین روزها هم لحظات شیرین دارن
مامان کیانا و صدرا
19 شهریور 93 7:11
سلام مریم جونمممنونم که اومدین تولد پسریعزیزم آفرین میگم به شما و جناب همسر که با همکاری هم تونستید استقلال و ادب و متانتو به پسر کوچولوتون در این سن پایین آموزش بدینامید که جمع خانواده تون همیشه ایام شاد و مملوء از عشق و صمیمیت و آرامش باشهشاد باشید
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم خواهش میکنم خانومی.....ایشالا صدرا جونم 120 ساله بشه مرسی عزیزم....البته تجربه به من ثابت کرده که هر آموزشی طی یک دوره ممکنه کاراییشو از دست بده....مثل خیلی از آموزش های یک سالگیش اما از نبودنش بهتره و حتما پایه ای برای بعد ها خواهد بود ...ان شاءالله شما هم همینطور دوستم
ساناز
19 شهریور 93 16:27
merc azizam lotf mikoni
مامان مریم
پاسخ
خواهش میکنم دوستم....ولی ایمیلتو ندادی
مریم طلایی
19 شهریور 93 17:29
سلام عزیزم این لباس برزیلی، شلوارش هم خوشگله میبینم که کوچولو بادکنک ها رو هم برداشته
مامان مریم
پاسخ
سلام مریم جون خیلی ممنونم خانومی اصلا بادکنک بعد عروسی جزوی لاینفک عروسی رفتن آیدینه
مامان آنیسا
20 شهریور 93 7:35
افرین به این اقا پسر گل که دیگه بزرگ شده و خودش کاراشو انجام میده و مامانی رو اذیت نمیکنه فکر کنم خستگی زحمتایی رو که براش کشیدی حالا از تنت در میاد
مامان مریم
پاسخ
مرسی دوست گلم آره عزیزم یواش یواش داره روزای طلایی از راه میرسه
مامان عليرضا
20 شهریور 93 10:04
سلام به دوست جونم و فندق خوشگل وخوشمزه و با ادب و شيرين زبون و جيگر و عسل و ناناز و ديگه چيآهان يكي يه دونه گل يه دونه چراغ خونه آيدين طلائي خودم واي يعني ميشه منم اين روزاي شيرين روببينم كه عليرضا همه ي كاراش روخودش انجام بده؟ الهي خاله فداي اون تيپ زدنات بشه كه خودت ديگه لباسا تو انتخاب ميكني و ست ميكني چقدر تيشرت زردت خوشگله عزيزم.خيلي بهت مياد هزار ماشالا قربون اون حافظت برم كه آدرسارو بلدي و ميدوني از كجا به كجا ميرسيمنم مريم جون آدرس شناسيم بيسته طوري كه اول يكي از دوستام و به خاطر اشتباهم كه براي شوشو تعريف كردم حالا اون ميگه اگه تو يه مسير در جا بچرخونن منو مسير رو گم ميكنمكاملا بر عكس شوشو كه اگه يه جا تو شهرستان از كوچه پس كوچه و فرعي ببرنش دفعه ي بعدي خيلي راحت ميره و به بقيه هم آدرس ميده فداي اون عكساي قشنكي كه تو عروسي انداختي.ايشالا عروسي خاله مهناز و دائي محسن. ببخش مريم جونم دير اومدم پيشتون عليرضا حال نداره و منم حسابي درگيرشم. ببوس عسلم رو
مامان مریم
پاسخ
سلام الهام جونم خوبی خانومی علیرضا جون چی شده؟؟؟نگرانش شدم اولا ممنون این همه محبتتم دوست جونم ایشالا همه این لذت دیدن نتیجه زحماتتو زود زود تجربه کنی مرسی خاله جوووونم این داستان آدرس شناسی بیست خانوما گویا اپیدمیه و خیلی خوشحال و دلگرم شدم از اعتراف دوستان و عذاب وجدانم کم شد مرسی الهام گلم و ممنونم ...ایشالا خونه شما هم همش خبر شادی و عروسی باشه من نبودم و تازه رسیدم ...حتما میام وبت برای جویا شدن از احوال جوجو....حتما ببوسش
صفورا
20 شهریور 93 19:18
خیلی مزه میده وقتی زحمتتات به ثمر میشنه خسته نباشید
مامان مریم
پاسخ
مرسی عزیزم....ممنونم از محبتتون و مهربونی
فائزه مامانه سوگند
21 شهریور 93 2:11
دوست مهربوووووووووووونم خدا پشت و پناهت خیلی گلی
مامان مریم
پاسخ
مرسی فائزه عزیــــــــــــــــزم ببوس سوگندمو
☆مامان سپهر☆
22 شهریور 93 16:30
___________________-------- _________________.-'.....&.....'-. ________________\.................../ _______________:.....o.....o........; ______________(.........(_............) _______________:.....................: ________________/......__........\ _________________`-._____.-'شاد باشی مهربون ___________________\`"""`'/ __________________\......,...../ _________________\_|\/\/\/..__/ ________________(___|\/\/\//.___) __________________|_______|آرزومند آرزوهــــای قشنگت ___________________)_ |_ (__ ________________(_____|_____)
مامان مریم
پاسخ
ممنوووووووووونم مامان سپهر گل
مامان کیانا و صدرا
22 شهریور 93 20:58
سلام مریمی جونممنونم از لطفت عزیزم.رمزم برات میذارم گلم
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم....خواهش میکنم گلم.....من عااااشق صفا و سادگیتونم
فائزه مامانه سوگند
24 شهریور 93 1:11
مریم گلی سلام خوبی فندق خاله خوبه عزیزمه چه خبرا؟ سفر خوب بود حسابی ایدین جونم اب بازی و شن بازی کرد قربونش برم عزیزم خیلی ماهی از طرف من به مامانه گلت بگو افرین بر شما مامانه عزیز یه همچین دختری داری فرشته ست هم مامان و همسری نمونست هم دوستی مهربوووووووووووووون که انقدر قلبش پاکه و با دوستش همدردی می کنه انشالله همیشه خووووووووووووش باشید گلم با اینکه همدیگر و ندیدم و فقط مجازی با هم در ارتباط هستیم واقعا از ته قلبم بهت احترام میزارم چون واقعا فرشته ی
مامان مریم
پاسخ
سلام فائزه جووونم ممنونم دوستم...شما خوبی؟جوجوی من خوبه مرسی عزیــــــــــــزم...خوب بود ولی دیگه هوا داره خنک میشه و یه بار دریا رفتیم که آیدینی سرما نخوره مرســــــــــــــــــی فائزه گلـــــــــــــــــــــم عزیزم دلم میخواست کاری بیشتر از همدردی ازم بر میومد ولی دل مهربونت فقط با شفای مامانت خوش میشه و ما فقط میتونیم دعا کنیم براش و خدا خیــــــــــــــلی مهربونه فائزه گلم به امید اون روز که مامان مهربونت با سوگند بدوبدو کنه و بخنده و قصه براش بخونه و برای من هم خیلی عزیزی و خوبی از خودته دوست ماهم ببوس کلوچه کوچولومو
مينا مامان اميرعلي
24 شهریور 93 11:20
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي چه عالي.............. يعني ميشه پسري منم اينجوري بار بياد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آفرين به حوصله و تربيت خوبت و آفرين به پسر گلت كه اينقدر آقاست ميشه به منم ياد بدي از كي شروع كنم و چيكار كنم تا پسرم مثل مال شما آقا بار بياد؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم خانومی ما خیلی هنوز راه داریم تا پسرم به قول شما آقا بشه... الان فقط داره مستقل میشه و سعی میکنه خودشو باهام هماهنگ کنه...همین.. ممنونم از محبتت و ببوس پسر کوچولوتو...زمان خودش همه چی رو پیش میبره و اینکه بهش اجازه بدی تجربه کنه و یاد بگیره و اینکه قانون مند باشه
مامان آروین(مهناز )
24 شهریور 93 12:24
سلام مریم جون من همیشه میام و پستاتون رو میخونم ببخشید از اینکه نظر نمیذاشتم خیلی زیبا و عاشقانه می نویسید واقعاً خودم رو جای شما تصور کردم که داشتن همچین پسر مودب و باهوشی چقدر لذت بخشه خدا کنه آروین من هم اینطور باشه
مامان مریم
پاسخ
سلام مهناز جونم شما به ما محبت دارین خانومی ...این چه حرفیه....این نهایت لطفتونو میرسونه عزیزم ممنونم از مهربونیت و الهی آروین جون سالم و سلامت و موفق باشه و این از هر چیزی مهمتره...ببوس گل پسرتو
مامان سارا
24 شهریور 93 15:01
سلام عزیزم یه دنیا سپاس به خاطر کمکی که بهم کردی.واقعا منو از نگرانی در آوردی.واقعا ممنون ایشالله خدا کوچولوتون رو حفظ کنه و سایتون همیشه بالا سرش باشه بازم تشکر میکنم
مامان مریم
پاسخ
خواهش میکنم ساراجون با دیدن لایکت اومدم وبت برای تشکر که با دیدن پستت یاد حال و روز خودم افتادم تو بارداری و شنیدن این کلمه عجیب....اصلا نگران نباش