آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

تبریز خرداد 94

1394/4/11 14:21
نویسنده : مامان مریم
34,956 بازدید
اشتراک گذاری

یه روزگاری ده جایی بود که جاده اش خاکی بود...تو جاده خاکی گله گله گوسفند و گاو و بز و بره های کوچولو میدیدی که دارن میرن چرا...آب لوله کشی وجود نداشت...چند تا چشمه که پله های خطرناکی میخورد و میرفت پایین داشت که عوضش میرسیدی به آب خنک و زلالی که هرگز تو شهر نمیتونستی پیداش کنی...خونه ها حموم نداشت....ده دوتا حموم عمومی داشت که تو عاااشق این بودی که با چند تا دختر بچه همسن خودت بری تو نمره ها و خزینه وسطش و تا ظهر بیرون نیای...در همه خونه ها باز بود...درهای چوبی با کلون فلزی...در فلزی هم داشت ولی همه اون کلون رو داشتن...زنگی وجود نداشت...اصلا دری بسته نبود که زنگ بخواد...درها باز بود چون از بیشتر خونه ها جوی آبی رد میشد که امتداد همون چشمه ها بود...ولی روی زمین و برای شستشوی لباس....درها باز بود تا اونایی که خونشون جوی نداشت از مال همسایه واسه شستشوی لباس و ظروف استفاده کنن....گفتم ظرف....آره...بعد هر غذا حتما ظرف هات رو باید با آب جوی روان میشستی...حتی استکان های چاییت رو...برای آب خوردن هم از همون چشمه دخترهای جوون روزی چند بار آب میاوردن....چه ازدواج ها که سر همون چشمه ها رقم میخورد...یادمه حتی بعضی خونه ها تنور داشت... بوی نون تازه و بوی یه کلوچه مخصوص محلی که روش با یه عالمه گردو و بادوم و سیاه دونه تزیین شده بود و عطرش دیوونه ات میکرد...حتی خوراکی ها طبیعی بود...صبح ها صبحونه با تخم مرغ محلی...کره حیوانی...روغن حیوانی...پنیری که حاصل چند ماه تو کوزه موندن و زیر زمین دفن شدن بود...مرباهایی که همه خونگی بود....یادمه بعضی خونه ها اجاق هیزمی داشت....غذای رو هیزم که عطر و طعمش خییلی تفاوت داشتمتنظر

یادمه سه ماه تابستون رو عشق میکردیم بریم ده...بچه شهری بودیم و هرروز ازمون میپرسیدن اینجارو بیشتر دوست داری یا تهران رو ...و ما از ته دل میگفتیم اینجارو...و اونا از ته دل مایه میزاشتن که بهمون بیشتر خوش بگذره....هر وقت دلمون تنگ میشد واسه بابا که تو تهران سرکارش بود میرفتیم مخابرات وسط میدون و یه تماس ...تو عالم بچگی مامان و بابام رو نمیبخشیدم که بهمون ترکی یاد ندادن و دختربچه های فامیل مجبور بودن به زور فارسی حرف بزنن تا باهامون ارتباط بگیرین...یادمه دخترعمو های بابام که پنج تا بودن و سه تاشون همسن من و مهین بودن هر شب مارو میبردن خونه خودشون و هرکاری میکردن که بهمون خوش بگذره...صبح ها میبردنمون باغ هاشون...من و مهین سوار گوسفندهاشون میشدیم و اونا هرگز نگفتن این کار رو نکنیم...استخر تو باغ و شنای بعداز ظهر...گوجه جالیز و املت صبحانه....چقدر صفا و چقدر مهربونیمحبت

از همه اینها پررنگ تر یه چیزی رو هرگز فراموش نمیکنم....آسمونی پر از ستاره...انقدر ستاره که نمیتونستی بشماری....پر پر و نزدیک هم.....برام درست مثل کارتون هایدی و آسمون کوهستان بود....هرگز نفهمیدم این همه قشنگی و لذت تو ده....چقدر زمستون های سختی داره...تبریز و سرمایی که از شهریور ماه شروع میشه...برف و سرویس های تو حیاط....ادامه گله داری با بی حاصلی برف و باغ های خشک...همون حموم عمومی لذت بخش تابستون که تو زمستون به کابوس تبدیل میشد...میزبان های مهربونمون فقط روی خوش زندگی تو ده رو به ما نشون میدادنفرشته

الان چند ساله که ده دیگه اون شکلی نیست...از وقتی جاده و خیابون ها آسفالت شد...از وقتی آب لوله کشی به همه خونه ها کشیده شد....از وقتی همه خونه ها تلفن و گاز شهری اومد...تا اینجای داستان رو یادمه و خوشحال هم بودم براشون که راحتتر زندگی میکنن....ولی...از وقتی در خونه ها بسته شد...کلون ها جاشون رو به زنگ و بعد ها آیفون و الان از نوع تصویری داد!!!چشمه ها دیگه زلال نبود....تخم مرغ محلی دیگه نبود و بقالی ده ماست و خامه و کره و تخم مرغ تازه و به تاریخ روز میفروشه...تنورها جاش رو به سه نوع نونوایی داد از هر مدل نون...دام ها به ندرت تو جاده دیده شد....آبیاری از موتور آب استخرهای بزرگ و از نوع قطره ای شد...دیش های ماهواره رو همه خونه ها نصب شد...تلوزیون های ال ای دی و سه بعدی به خونه ها رفت....آشپزخونه های مدرن و کابینت های ام دی اف و ماشین لباسشویی و ظرف شویی و اجاق گاز های بزرگ و چه و چه و چهدلخور

این بار ده رفتنی.....سرچشمه بچگی هام ایستادم به تماشا....هنوز هم جرات ندارم تنهایی پله هارو برم پایین...ولی دیگه کسی اونجا با دبه های خالی و رخت و لباس تو دست منتظر نبود....شب که جاده ده رو تو ماشین میرفتیم آسمون رو نگاه کردم...حتی آسمون هم مثل تهران چند تا دونه ستاره با فاصله های خیییلی زیاد و انگشت شمار داشت....از همه جالب تر آلرژی که تازه تهران خوب شده بود و دست از سرم برداشته بود باز تو ده به سراغم اومد....یعنی حتی هوای ده هم دیگه تمیز نیست؟؟؟!!!غمگین

 

نمیخوام خودخواه باشم....ما هم داریم از این زندگی مدرن و پیشرفت تکنولوژی لذت میبریم....چرا اونها نبرن ولی....این سوال خیلی وقته ذهنم رو درگیر کرده...چرا صفا و مهربونی و یکرنگی با پیشرفت تکنولوژی هی داره کمرنگ تر میشه.....نمیدونم...شاید هم دنیای بچگی قشنگ نر و پاک تره و مهربونی بهتر دیده میشهآرام

 

                       

از بعد از به دنیا اومدنت دیگه تعطیلات خرداد رو نرفته بودیم تبریز....همش شهریور رفته بودیم و پارسال هم مهر ماه...و این بار محمد گفت همون مثل سابق تعطیلات خرداد رو بریم تبریز چون شمال هم شلوغه و نمیشه رفت و اینطوری بود که از دوروز قبل از تعطیلات رفتیم

 

                   

تو راه باز پسر خیییلی خوبی بودی و با خودت مشغول بودی...اینجا اون کمربند ریلت شدهبوس

                     

بین راه هم حسابی بدو بدو میکردی و خوش بودی

                     

یه کفشدوزک هم پیدا کردی و بعد ناهار اوردی ماشین و طفلی رو حسابی از مهمونی اومدن پشیمون کردی!زبان

                     

هی هم اون وسط مهربون میشدی و جفتمون رو بغل میکردیمحبت

                     

تو جیبم یه آبنبات بود که برداشته بودی و نخورده بودی و برای اولین بار تو ماشین تا تهش رو خوردیخوشمزه

                     

و بلاخره رسیدیم و تو جاده اجازه پیدا کردی شیشه رو پایین بدی

                     

آیدین و آب و سنگ

                     

 

                     

کوچه باغ های قشنگ بچگی...فقط کاهگل این کوچه ها هنوز مثل قدیمه

                       

 

                       

دو تا پسردایی های من هم اومده بودن تبریز و حسابی با عرفان دوست شدیمحبت

                       

این هم خونه عمو و پله های پر از گل زن عموآرام

                       

یک بار هم رفتیم خود تبریز و باز آیدین خوشحال من

                       

عکس ها تو حرکته و باد

                       

 

                       

 

                       

برای اولین بار نوشیدنی جز آب خوردی...البته بهت گفتیم شیرکاکائو ستخندونک

                       

تا ما خرید کنیم با این آقای میکی موس حسابی بازی کردی

                       

هرروز هم باغ میرفتیم و تو عاشق بازی با آب و خاک

                       

 

                       

 

                       

 

                       

 

                       

تو این سفر خیلی بدغذایی کردی و جز پلو خالی یا درصورت نونی بودن غذا مثل آبگوشت و کوفته ...فقط نون خالی چیزی نخوردی....این شد که تصمیم گرفتیم با عمو و زن عمو بریم باغ رستوران سر جاده که اتفاقا آشنا هم هست....بلاخره یه کباب خوب خوردی...و انقدر از اومدن عمو خوشحال شد صاحب رستوران و کل مدت اونجا بودنمون رو گفتن و خندیدن که حتی پول شاممون رو نگرفت....خیلی خوشحال بود از رفتن عمو به اونجامحبت

                       

و این چایی سماور ذغالی که عاااالی بودخوشمزه

                        

این هم باز تو و سنگ و آب روان

                       

برگشتنی عرفان هم باهامون اومد و تو یه همسفر کنارت داشتی و تنها نبودی و کلی باهات بازی کرد

                         

 

سفر خوب و کوتاهی بود....ولی روز برگشت از همون ظهر باز حال من بد شد...آبریزش بینی در حدی که یه جعبه دستمال تموم کردم و بینی ام زخم شد و بعد هم کسالت و بازگشت همون سرفه ها و ....بدبو

ولی خوب بلاخره تموم شد...امیدوارم همیشه به سفر و خنده باشی گل پسرمبوس

 

پسندها (12)

نظرات (32)

مامان ریحانه
11 تیر 94 14:52
سلام مریم جون سفرنامه ی قشنگتو با دل و جان خوندم واقعا واقعا زیبا توصیف کرده ای آنهمه زیباییو صفا و صمیمیتو که الان دیگه حتی رد پایی هم ازشون به جا نمونده با خوندن خط به خط نوشته های زیبایت احساس عجیبی داشتم درست مانند کسانی که در تخیلشون ماشین زمان میسازن و به گذشته یا آینده میرون ماشین زمان من منو به گذشته برد وسط تمام زیباییهایی که ازشون یاد کردی که الان دیگه اثری ازشون نمونده و وای از این تکنولوژی که به قول تو درسته که رفاه و آسایش آورده ولی صفا و صمیمیتو برده و تنها میتونیم با افسوس بگیم روزِ وصلِ دوستداران یاد باد یاد باد! آن روزگاران یاد باد!
مامان مریم
پاسخ
سلام ریحانه گلم...ممنونم عزیزم و مرسی از محبتت خانومی اون خاطرات همه بچگی من تو تابستون ها بود....دیده های من از یک زندگی روستایی....که دیگه وجود نداره....نمیخوام خودخواه باشم و بگم گاش همه چیز همون شکلی میموند چون من فقط زیبایی هارو میدیدم و سختی هارو درک نمیکردم....کاملا مشخصه که گاز برای زمستون و تلفن برای رفاهشون چقدر لازم بوده...جاده آسفالت واسه گل و لای زمستون و آب لوله کشی برای زندگی راحتتر...حتی همون آشپزخونه های مدرن برای راحتی...ولی خوب تو سختی ها صمیمیتی بود که الان نیست...یکرنگی بود که اون هم دیگه نیست...شاید هم پاکی بچگی قشنگ تر بود نه عوض شدن این شرایط خوشحالم که خوشت اومده و جایی رفتی که قبلا ندیده بودی دوستم
مامان ریحانه
11 تیر 94 15:00
فدای آیدین جون بشم چه لذتی برده از این سفر الهههههههههی که همیشه خوش باشه و لبش خندون بادی که موهای نازشو نوازش کرده اوج لذت بوده براش واقعا دیدن کوچه باغها و رودخونه ی پر از آب و درختان سر سبز روحمو تازه کرد ممنون از عکسهای قشنگت عزیزم وااااااااااای سماور زغالیو که نگو ما هم بساط سماور زغالیو تو باغ داداش داریم چه مزه ای داره چایی با سماور زغالی مریم جون امیدوارم که روز و روزگارتون همیشه ایام به شادی باشه
مامان مریم
پاسخ
ممنووووووووووونم ریحانه مهربوووووووووووووونم آره....و از اون سفر همش دوست داره شیشه رو بده پایین...باز تو خیابون انقدر ترافیکه که اشکال نداره...ولی تو اتوبان دردسرسازه قربووون نگاه قشنگت عزیزم...خوشحالم تونستم تو اون لذت بردن سهیمت کنم دوستم آره واقعا طعمش فرق داره...خصوصا که این یکی حاضر و آماده اومد پیشمون...ایشالا همیشه لذت ببرین خانومی ممنونم دوستم...برای شما هم همینطور عزیزم
عمه فروغ
11 تیر 94 15:11
سلام مریم جونمخوب هستید؟آیدین گلم خوبه؟ خوشحالم که سفر خوبی داشتید همیشه به شادی و گردشبه به چه باغ زیبایی و چه عکس های خوشگلی ای جووووووووونم ماهم با اون لبخند همیشگیالهی که همیشه لبات خندون باشه عزیزم اوووووووه مریم جون خوشحالم که بهتری ان شاا.. که همیشه تندرست باشی و به دور از این آلرژی زندگی روستایی رو هم خیلی زیبا تعریف کرده بودی واقعا همین طوره متاسفانه رستاها هم دیگه اون صفا و صمیمیت قبل رو ندارند
مامان مریم
پاسخ
سلام فروغ گلم...ممنونم دوستم...شما خوبین مرسی از محبتت عزیزم...و ممنون برای این همه لطف ایشالا شما هم همیشه ایام به کامتون باشه و لبتون خندون آی گفتی...بهترین نعمت سلامتیه که به هر قیمتی میارزه...الهی همه همیشه تنشون سلامت باشه آره...شاید برای ما دیگه قشنگ نیست...ولی فکر کنم برای خودشون خیلی شیرین تر باشه
مامان ناهید
11 تیر 94 15:58
سلام مریم چون خوبی تو پرسشو پاسخ گویا مشکل منو داشنید برا رفتن تو وبلاگت از طریق گوشی نوشتم که مشکلمو حل کردم رفتن از طریق برنامه بازار مرورگر فایرفاکس را دانلود ونصب کردم واز طریق این مرورگر هر کاری خواستی می تونی انجام بدی انشالله که مشکل شما هم حل بشه
مامان مریم
پاسخ
سلام ناهید گلم...ممنونم عزیزم ممنونم از کمک و راهنماییت خانومی....دقیقا من هم کپی نمیتونستم بکنم مرسی ناهید مهربووونم...دسته گل هات رو بووووس
مامان راحله
11 تیر 94 18:10
این کوچه چقدر شبیه کوچه باغ ماست
مامان مریم
پاسخ
آره راحله جوووونم....خیلی شبیهه
مامان راحله
11 تیر 94 18:13
به به چه طبیعت زیبایی... معلومه حسابی خوش گذشته .. خدارو شکر .. ان شالله همیشه لباتون خندون باشه
مامان مریم
پاسخ
ممنونم دوست خوبم....من هم براتون شادی همیشگی آرزو میکنم
مهربوون(محیا)
11 تیر 94 18:15
سلام مریم جووون خوبی عزیزززم پسری چطوره ؟ چه جای با صفایی ..چه رودخونه و دیوار های کاه گلی خوشگلی ... دلم خواستتتتتت... امروز دلتووون نخواد مام ب اتفاق خانواده ی 3تا4ساعتی در جنگل ها ب سر میبردیم و واقعیتشوووو بگم با اینکه تو شهرمونه و بارها و بارها این جنگل و اومدم اما امروز ی حس دیگه بود و برام ی حال و هوای دیگه داشت انگاری ک ب معنای واقعی لذت بردم از هوای خنکش از درختای بلندش و همچییییی...انشالله ب زودی تو ی پست همه رو مینویسم ... ایدینی جوووون خوشحالم ک بهت خوش گذشته ... نریم جووون اون داستان بالای زندگی چند سال پیشم خیلی عالی بووود من و برد ب قدیما ک پر بووود از عشق و سادگی .. امیدوارم همیشه بخندید و سلامت باشید
مامان مریم
پاسخ
سلام محیای گلم...ممنونم خانومی به به...چی قشنگ تر از این...واقعا خوش به حالتون که انقدر به طبیعت بکر نزدیک هستین دوستم میفهمم عزیزم...گاهی یه لوکیشن با وجود تکراری بودنش یهو یه حس جدید بهت هدیه میده...شاید هم حس خوب تورو میگیره و برات خاطره میسازه...خوشحالم که لذت بردی گلم ایشالا گلم...خوشحال میشم بیام و بخونمش مرسی از لطف و مهربونیت گلم....ممنونم شما و خانواده گل هم همینطور عزیزم
الهام
12 تیر 94 0:43
سلام مریم جون کلی حال و هوام عوض شد با خوندنِ پستی که نوشته ای و حسابی دلم هوای ولایت و کرد توصیفت واقعا عالی بود با جزئیات کامل عکس ها و مناظر هم که جای خود داره من عاشق این دیوارهای کاهگلی و این کوچه باغ ها هستم چقدر بچه ها تو یک همچین جاهایی کیف می کنند! یک بار ما با علیرضا تو خونۀ مامانم تو حیاط خوابیدیم و زیر آسمون! نمی دونی با وجود گذشت دو سال هنوز از اون خوابیدن زیر آسمون به خوبی یاد می کنه من از همون روزی که گفتی تبریز بودی منتظر سفرنامه تون بودم الهی که همیشه سرتون به شادی و سفر گرم باشه آیدین دوست داشتنی رو می بوسم
مامان مریم
پاسخ
سلام الهام خوبم ممنونم عزیزم.....الهام جونم این پست کاملا مال تو بود...تو همه دقایق نوشتنش یادت بودم یادم بود که چقدر عاشق محل تولدت هستی و یادم بود که چقدر من هم بچگی هام این سبک زندگی رو دوست داشتم و بهت حق دادم همیشه دلتنگ ولایت باشی ممنونم از محبتت دوست گلم کاملا میتونم بفهمم....ما بچگی هامون تو همین تهران شب های تابستون تو بهار خواب میخوابیدیم....البته زیر چادر شب ولی....حس رد شدن باد از روی صورتت و شبهای گرمی که بیرون باید پتو مینداختی چون خنک بود هرگز فراموش نمیکنم مرسی مهربونم....من هم علیرضای نازم رو میبوسم
mahtab
12 تیر 94 15:05
هميشه به سفر
مامان مریم
پاسخ
ممنوووون
مامان جونم
13 تیر 94 10:58
سلام دوست خوبم همیشه شاد باشید گل پسرمون را خدا حفظش کند خوشحال میشم به ما هم سربزنید
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از محبتت خانومی....خدا کوچولوی شما رو هم براتون حفظ کنه
نقاشی
13 تیر 94 12:22
سلام! شما هم می توانید برای کودکان خود نقاشی های زیبا بکشید و به آنها نیز یاد دهید. ما در اینستاگرام به شما آموزش می دهیم چگونه با استفاده از ساده ترین حرکات نقاشی هایی زیبا و جذاب برای فرزندانتان بکشید. در کمترین زمان، نقاشی های مختلف از حیوانات، اشیاء، اشخاص، شخصیت های کارتونی و ... بکشید. از اینکه ما را در اینستاگرام فالو می کنید سپاسگزاریم. www.instagram.com/chibekesham
مامان فهیمه
13 تیر 94 16:28
سلام مریم گلی جون خوبی خانم پسر طلا خوبه.طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق آخ که گل گفتی مریم جون نوشته هاتو باید با طلا نوشتراست میگی با تکنولوژی صمیمیت خیلی کم میشه باهم بودن و یک رنگی کم رنگ میشه وای که چقدر خوب و دقیق توصیف کرده بودی اون ده و جاده و خونه و چشمه و آدمای ده رو... منم تو بچگیم تابستونا میرفتیم شهر مادری که اونجا هم چون شهر کوچیکی بود تقریبا یه چیزاییش شبیه همون دهی که گفتی بود من و بردی به اون دوران اون درا و کلون باغ پدربزرگم و جوی آب و چای آتیشی شبا توی حیاط میخوابیدیم و پشه بند میزدیم و صبح ها با صدای نمیدونم قمری هستن یا کبوتر یا همون یاکریم بیدار میشدیم صبحانه ای که گفتی رو مادر بزرگم خدا بیامرزش واسمون درست میکرد.راستی تنور هم داشتن ولی خب تنور گازی بود ولی همونم خیای خوب بود بود بوی اون نون تازه که از تنور بیرون میومد و مادر بزرگم (البته ما بهش میگفتیم بی بی)آخ که چقدر دلم واسش تنگ شدهبه من یا دختر خاله یا دختر داییم میگفت برید پنیر و ماست چکیده ی محلی خودشون رو بیارید و با نون بخورید با اون سبزی های تازه چیده شده از توی باغچه ی حیاطشام هم همیشه توی حیاط میخوردیم؛فکرشو کن حتی تلوزیون هم نگاه نمیکردیم از عصر میرفتیم تو حیاط تا آخر شب.حالا تصور کن اگه همین تکنولوژی ساده (تلوزیون) الان تو خونه همون خراب شه واسه یک روز به نظرت چیکار میکنیم چقدر دلم هوس اون کلوچه هایی که گفتی رو کرد وااااای که چقدر گرسنمهههههه
مامان مریم
پاسخ
سلام فهیمه جووونم...ممنونم دوست خوووبم ممنونم دوستم....آره یاد اون سادگی و صمیمیت بخیر...یاد اون صفای دوران گذشته....سادگی روستایی چقدر خوشحالم که خاطرات به این قشنگی داری....برای همین خوب حسش کردی...چون تجربشون هم کرده بودی...یه تجربه مشترک خدا بی بی رو براتون حفظ کنه....چقدر قشنگ بوده اون تابستون ها برات ...گفتی صدای پرنده...من تو بالکن خونه مادر بزرگم با صدای باد که تو درخت های تبریزی میپیچید بیدار میشد...چه صبح های خنکی....تو گرمای تابستون تهران صبح های اونجا باید با لحاف بیدار میشدی وگرنه یخ میکردی...واقعا یادش بخیر...الان حتی اونجا هم گرم شده وای خوراکی های ساده..نون و ونیر و سبزی تازه...مربای خونگی....راست میگی حتی سه ماه تابستون رو تلوزیون هم نگاه نمیکردیم....اصلا یادمون نبود...و حالا من هم دلم میخوادشون....با همون بو و طعم قدیم
مامان فهیمه
13 تیر 94 16:31
خوش به حالت آیدین جونم کلی کیف کردی و خوش گذروندی توی روستای پدر و مادری عکسایی که سرشو از ماشین آورده بیرونم عالی شده چه خوب که دیگه تو ماشین خودشو براحتی سرگرم میکنه. ببوس روی ماه آیدینمو مریم جون
مامان مریم
پاسخ
آره...هنوز دنیای اون هم پاکه....واسه همین میبردیمش تو اون کوچه باغ ها...شاید یه خاطره محو ازشون تو ذهنش بمونه...چون بزرگ بشه دیگه وجود ندارن حتی همون کوچه باغ ها فدات گلم...تو هم ببوس علی ناز منو
الهه مامان مبین
13 تیر 94 16:37
خصوصی بیا دوستم
مامان کارن( رزیتا )
14 تیر 94 12:11
چه سفر خوبی همیشه به سفر و خوشی دوستم .... باز خوبه از ده شما همون کوچه باغای گاه گلی و اون جوی روان باقی مونده ...باید ده ما رو ببینی ایشالا همیشه خوش باشین
مامان مریم
پاسخ
ممنونم رزیتای گلم وای نگو...باور کن تو همون کوچه باغ هم چند تا ویلا سازی انجام شده...امروز و فرداست که جای همون دیوار کاه گلی رو دیوار سیمانی بگیره ممنونم عزیزم
مامان کیانا و صدرا
14 تیر 94 17:41
سلام مریم جون.خوشحالم که سفری کوتاه به ولایت داشتی و تونستی اقوام عزیزتو از نزدیک ببینیو خوشحالم که بالاخره آلرژیت دست از سرت برداشته هرچند که تو این سفر اذیتت کردهو خوشحالم که حسابی به آیدین جون خوش گذشته و از بازی سنگ و آب که کاملا مورد علاقه ی پسرهاستبه خوبی لذت برده...ایشا...همیشه خوب و خوش و سلامت باشید
مامان مریم
پاسخ
سلام دوووستم...ممنونم گلم...راستش دیدار اونجا همیشه خیلی کوتاهه....اقوام هم کم....زنده باشن همین ها الهی نگو که بیچاره ام کرده امسال....دلم میخواست دماغم رو بکنم بندازم بره مرسی برای همه محبتت عزیزم
مامان کیانا و صدرا
14 تیر 94 17:46
راستشو بخواین مامان منم یه روستایی داشتن نزدیک شهر که من و خواهر برادرام خیلی وقتها تابستون میرفتیم اونجا و خاطرات خوبی از اون زمونها دارمیه دایی داشتم که شبها پیش خودش منو میخوابوند.بزرگترین داییم بود و خودش چند تا بچه داش ولی منو یه جور خاص دوس داشت و شایدم من اینطور حس میکردم ولی منم یه جور خیلی خاص دوسش داشتم و وقتی کلاس دوم ابتدایی بودم تو یه تصادف از دستش دادم و خیلی غصه خوردم.حتی همین حالا هم تصویرش تو ذهنم کاملا شفاف و واضحهیاد زمینهای کشاورزیشون بخیر وای مریم یه بار سر جالیز اینقدر خیار خوردم و آب بازی کردم که طعم خیارها و بوی خوبشون تو دهنم موندهولی دیگه حالا روستامونم آب نداره و جای اون سرسبزیو خشکی و گرمای شدید گرفته....یادش بخیر...
مامان مریم
پاسخ
چقدر خوووب...میفهمم وقتی میگی خاطرات خوب یعنی چه حااال و هوایی چقدر برای داییت ناراحت شدم...خدا رحمتشون کنه بحران آب واقعا جدیه...خیلی بده که یه جایی رو سبز و آباد تو ذهنت داشته باشی و الان نباشه...میفهمم....وای بوی خیار جالیزی....آب بازی تو گرمای تابستون...هیاهو و بی خیالی بچگی ایشالا که همیشه تو ذهنت خاطرات قشنگ و رنگی رنگی داشته باشی گلم
مامان ِ یسنا
15 تیر 94 13:37
واااای مریمی دمت گرم ... منو بردی به گذشته قشنگم به خاطرات خوشم ... به اون روزا که یکی تو خونه اش نون میپخت بوش تا چند تا خونه میرسید ، غذای روی آتیش که یه چیز دیگه بود ، حموم عمومی که فقط یک بار تجربش کردم ، درهای چوبی و تقربا همه اون چیزایی که توصیف کردی ... الان دیگه ازون سادگی و صفا خبری نیست ... پاک خودمونو درگیر کردیم با این غول تکنولوژی ... اما دلم خوشه از بین همه اینا آسمون پرستاره رو هنوز داریم تو سنگده ... یه کهکشان تو آسمون ... دقیقا راه شیری رو میتونی ببینی ... شبا کافیه زیر آسمون دراز بکشی و شهابهارو بشماری ... خدا جونم شکرت
مامان مریم
پاسخ
سلام دوووست گلم قربووونت خانومی....اینا خاطراتی بود که هربار میرم اونجا برام تداعی میشه...خواستم بنویسم واسه روزهایی که شاید دیگه یادم نیاد خووووشحالم که همش رو تجربه کردی...واقعا تجربه اون حال و هوا خیلی قشنگه واااای...چقدر باید آسمون سنگده قشنگ باشه...اصلا طبیعتش هم بی نظیره...وااااقعا خیلی خوش به حالتون که اونجارو دارین...و از همه مهمتر بهتون انقدر نزدیکه...ما برای رفتن به تبریز باید 8 ساعت تو راه باشیم و این سخته واقعا خداروشکر....آسمونت پر ستاره دوستم
مامان مهراد
15 تیر 94 14:08
سلام. یاشاسن آذربایجان عزیز اوغلم آیدین جانی اوپرم ساغ اولز ببخشید من اصلا بد نیستم خوب آذری صحبت کنم چه برسه به نوشتنش. چه سفرنامه زیبایی بود. چقدر گرم و صمیمی و خودمونی. خیلی لذت بردم. ما هم قدیم ها تابستون رو می رفتیم ده و کلی خوش میگذروندیم. تا همین ده سال پیش هم شب ها پشت بوم میخوابیدیم. وای که چه حالی میداد. اون موقع نمیدونم این گرد و غبار ها کجا بودن؟ که الان دست بردار ما نیستن.... من هم با نظرت کاملا موافقم و دوست دارم که توی روستا هم مردم راحت تر زندگی کنن ولی کاش که اون حال و هوا و صمیمیت هم میموند. تبریز واقعا شهر دیدنی و زیباییه. خوشحالم که آیدین جون هم حسابی خوش گذرونده. برای کسایی که بچه دارن الان تبریز رفتن خیلی خوبه. چون معمولا هوای اونجا دیرتر گرم میشه همیشه به گردش و شادی..
مامان مریم
پاسخ
ایــــــــــــــــــــــــــــول مهری جووووووووووووووووووووووووووووونم عااااااااااااااااااالی بود.....ترکیت خیـــــــــــــــــــلی خوبه دوستم فدای محبتت خانومی خوشحالم که تو هم خاطرات پر از صفا و صمیمیت داری عزیزم... واقعا کجا رفته اون آسمونه تمیز و پر از ستاره اخه ممنونم برای همه مهربونی هان مهری گلم...آره خوبه به شرطی که بتونی زیاد بمونی و خودت هم خونه داشته باشی....تبریزی ها شدیدا خونگرم و مهمون نوازن....مهمون باشی معذب میشی که انقدر برات بشین پاشو و بریز و بپاش میکنن شما هم همینطور گلم...ببوس مهراد قشنگ منو
مامان ِ یسنا
15 تیر 94 15:15
نمیدونم کامنتای قبلی ثبت شده یا نه؟ اما دوباره مینویسم قربون آیدین نازم با این عکسای خوشگلش بشم من عاشق دیوارای کاهگلیم ... یعنی عشق میکنم باهاشون و اون درختای گردوی باغ و جوی روان ، همه و همه رو دوست دارم چه کیفی میکرده آیدین جونم وقتی موهاش تو باد پر پر میشد جای یسنا خالی ... عاشق حشراته ... اگه اونجا بود میگفت این کفشدوزکه دوست منه وااااااای سماور ذغالی ... دوسش دارم الهی همیشه بیای اینجا از سفرها و خاطره های شیرینت بنویسی و ماهم با خوندنشون لذت ببریم خیلی لذت بردم و حال و هوام عوض شد دلم سنگده میخواااااااااااد ببوس آیدین قشنگمو
مامان مریم
پاسخ
ممنونم ازت مهربونم...باور کن من اصلا راضی به زحمت کامنت دادن نیستم عزیزم مرسی از محبتت خاله گل من هم خیلی دوسشون دارم...خصوصا وقتی بارون میخوره...وای رویاییه آره و تو سرش مونده الان هم گاهی شیشه رو میده پایین ولی نمیزاریم سرش رو بده بیرون دیگه...چی بخوره اخه دوده همش آره....فدای یسنا...آیدین هم باهاش دوست شده بود ولی خیلی گمش میکرد و هی باید پیداش میکردم ممنونم از محبتت...مرسی از لطقت ایشالا من هم همش از خوش گذرونی و شادی هاتون بخونم رفتی سنگده جای من هم یه نفس عمیییق بکش حتما ببوس یسنای مااااهم رو
مونا
16 تیر 94 5:02
سلام و صد سلا ا ا ا ا ا م.به به از این پست تبریز. اون ایامی که نبودی دوستان گفتن تبریزی . من 2 سال دوره ارشدم رو تبریز بودم و طبیعتش را عشقه . واقعا زیباست . خوش باشین . آیدین که مرد کوچک این سفر بوده . امیدوارم رفع کسالت شده باشه . طاعات و عباداتتون قبول . راستی . . . . کبابها هم نوش جونتون . . . .
مامان مریم
پاسخ
سلام مونا جونم خوبی عزیزم ممنونم از محبتت خانومی خداروشکر عزیزم...نماز و روزه های شما هم قبول باشه دوستم...ببوس علی گلم و باران نازم رو عزیزم
مامان سمانه
16 تیر 94 15:19
سلااااام به دوست خوب و مهربوووونم ، مریم جوووون خیلی دلم برات تنگ شده بود خوبی دوستم؟ مثل همیشه پستات عالی شروع میشن و این دفعه هم مثل قبلا حرفی واس گفتن نداشت عکساتون عاااالی بودن ایشا... همیشه به گردش و سفر معلومه به آیدین جونم خیلی خوش گذشته ، آ قربون گل پسری
مامان مریم
پاسخ
سلام سمانه جونم فدات عزیزم...من هم دلم براتون تنگ شده بود...عروسک خانومم چطوره ممنونم از محبتت عزیزم ببوس آریسای ناااااااز منو
مینا
17 تیر 94 15:31
سلام مریم جونه مهربونم. ایشالا ک حال خودتو ایدین جونم خوب باشه واقا قبلا چقد زندگیا قشنگتر بود. غیر از ده ک خیلی زیبا و دوست داشتنی بود تو همین شهرم زندگیا خیلی صمییمی تر بود. یادمهعزیزجونم با همه همسایه هاشون رفتوامد داشتن اگه ی روز همو نمیدیدن یسر میومدن و از دم در حال همو میپرسیدن. اگه نون یا سیب زمینی پیاز نداشتن سریع در همدیگه رو میزدن و از همدیگه قرض میگرفتن. قوچان هنوزم شهر کوچیکیه ولی اون موقع ها یجور دیگه بود روابط. خونه عزیزجونم خونه قدییمی با در چوبی و کلون بود و ی حیاط بزرگ ک خیلی وقتا همسایه ها تو حیاط دور هم جمع میشدن. پر از صفا و صمیمت بود همه چی. چندین ساله اون خونه قشنگ و قدیمی کوبیده شده و جاشو اپارتمان چند طبقه گرفته شاید از همون موقع صمیمیت هم رفت. اما روستای پدری زیاد نمیرفتیم سالی یکی دوبار ولی اونجاهم پر از خاطرات و کوچه باغ های قشنگه توذهنم. اتفاقا دلیلی ک ما بچه ها زیاد اونجا رو دوس نداشتیم همین زبون ترکی بود ک ما بچه ها نمیفهمیدیم و اذیت میشدیم. البته ترکی ما با ترکی اذری فرق میکنه عزیزم. ای جونم اینجور ک نوشتی اینجا جون میداده واسه بازی های ایدین جونی و سنگ انداختن تو اب ک عاشقشه. اخیییی عزیزم فک کنم پاهای گل پسریو پشه زده الهی... من عاشق عکسای ایدینم ک سرشو از شیشه ماشین بیرون اورده و موهاشو باد زده خیلی نااازه. واقا قشنگیای روستا و مخصوصا با نوشته های زیبا تو حیرت انگیزه. ایشالا ک همیشه شادو خوشحال و سرحال باشین عزیزدلم،،...
مامان مریم
پاسخ
سلام مینای خوبم...ممنونم خانومی واقعا درست میگی دوستم....آی گفتی...رفت و آمد ها خیلی بیشتر بود...تلفن نبود که به بهانه احوالپرسی هم دیگه نری سراغ همسایه و دوست و فامیل عاشق تعریف هات از خونه عزیز جون گلت هستم من راست میگی...همسایه ها و باقالی و سبزی پاک کردن دسته جمعی و گپ و صحبت دلچسب پس اونجا هم ترک زبان هستن....آره دیدم که ترکی خیلی متفاوت میتونه باشه....ولی در هر حال هم زبانیم مرسی از محبتت مینا جون عزیزم....همیشه به من و جوجو لطف داری مهربوووونم آره...آیدین هنوز هم یهو میگه بریم تبریز؟؟؟ بریم خونه عمو....بهش خوش گذشته بود فدات دوستم...شما و خانواده ماهت هم الهی همیشه خوشحال و شاد باشین
مامان کیانا و صدرا
18 تیر 94 8:03
سلام عزیزم.نیستی باز که تو؟؟؟مسافرتی؟؟
مامان مریم
پاسخ
تو نبودی خانووووم....انقدر سر زدم وبت و تاریخ آخرین پست رو نگاه کردم خسته شدم
مامانی
21 تیر 94 17:38
سلام به به چه توصیفاتی چقد دهتون پیشرفت کرده والا ده ما که هنوز همون مدلیه البته یه پیشرفتهایی داشته ولی خوب اصالتشو حفظ کرده اتفاقا منم یه پست گذاشتم از گشت و گذارمون تو بهار و عکسهایی که تو ده گرفتیم به پای تو نمیرسه چون من اصلا حس و حال نوشتن ندارم(تو ماه رمضون) ذهنم گشنشه نمیتونه فقط خواستم بگم ما هنوز برای آب اوردن میریم چشمه بساط نون پزیمونم براهه حسابی اریا واسه خودش یه پا نونوا شده جوی آب هم که پاتوق همیشگی اریاست البته بعدش پاتوق من میشه که لباسهاشو بشورم زمستونشم اصلا نگو برف و بارون و سرما ولی بازم صفا داره و بعضی وقتا میریم
مامان مریم
پاسخ
سلام ریحانه جونم آره دوستم خیییلی پیشرفت کرده...دیگه ده نیست اصلا اونجا فدات شم خانومی...خیلی هم قشنگ مینویسی....بابا ایول به ده شما چشمه های ده ما متروک شده دیگه...اصلا نرفتم پایین ببینم هنوز آب داره یا نه نون پختن که عمرا....مگه واسه هوس تو فرهای اجاق گازشون شاید عوضش نونوایی بربری و لوش و سنگک دارن قربون آریا برم من چه حااالی میکنه اونجا
مامانی
21 تیر 94 17:39
ینی مریم میری سوار ببعی ها میشی بیچاره ببعی ها بعد از رفتنت یه نفس راحت میکشیدن
مامان مریم
پاسخ
الان با شصت کیلو وزن که نه بچه بودم...پس چی فکر کردی...این شجاعت تو خونه ما ارثیه آره طفلی ها
مامانی
21 تیر 94 17:41
الان وسوسه شدم منم برم پستمو کاملتر کنم و با جزییات بنویسم ولی نه حسش نیست اونقده گشنمه که یاری نمیکنه روزگارتون خوش ماچش کن وروجکو
مامان مریم
پاسخ
آره حتما این کار رو بکن ولی بعد افطار قربووونت...تو هم ببوس آریامو
مامان کیانا و صدرا
22 تیر 94 10:36
مریم بانو!!!!هوووووووووووووووووووی کجایی؟؟؟؟آبجی جون این چه اخلاقیه از تو یهو بی خبر غیب میشی؟؟؟خب نمیگی من نگرانت میشم؟تو رو خدا اگه این کامنتو دیدی یه خبری بده..بگو خوبی و رفتی سفر و با گوشی نمیشه بیای اینترنت و اینا یا درگیر مهد پسری هستی و سرت شلوغه...چون مطمئنم یعنی حتما و باید حالتون خوب خوب باشه.ان شاءا...
مامان مریم
پاسخ
سلام مرضیه جونم خوبی گلم باور کن تا چند روز پیش هی با گوشی سر میزدم و میدیم کسی آپ نکرده و کامنت هارو هم میزاشتم بیام با لبتاب جواب بدم نه این بار سفر نبودم....راستش آیدین یه آزمایش باید انجام میداد که حسابی ذهن من رو درگیر کرده بود...جواب آزمایش رو هم که گرفتم همش تو نت بودم سر در بیارم...الان هم که سراغ وبم اومدم تازه از مطب دکتر برگشتم و خیالم راحت شده ممنووووووووووونم از لطفت دووووست خووووووووووبم
مامان کیانا و صدرا
22 تیر 94 18:17
سلام مریمی جونم.آیدین جون آز داده؟چه آزمایشی؟چرا باید واکسن هپاتیت بزنه؟علائمش همون تب خفیف و دونه ریزی بود؟میبینی به خدا من که فک میکنم همه ی این ویروسها برای مهدهاس.نمیدونم شاید زیادی بدبینم ولی باور کن صدرا تو این یه سال به اندازه ی تمام 4 سالی که تو خونه بود مریض شدایشا...آیدین جونم خیلی زود حالش خوب خوب میشه و هیچ مشکلی نیست.حتما از حالش برام بگو.خواهر گوشی بخوره تو کله ی دیوار نه بابا زیاد نمیرم تو شبکه ها.خیلی درگیر مریضی صدرا بودم.ثبت نامهای اینترنتی مدرسه و کلاس بندی اونهمه بچه همه با منه.اینه که واقعا نت نمیام و میبینی نظراتمم بی تایید موندهفدات شم منعزیزم دوست داشتی تاییدش نکن.میل خودته
مامان مریم
پاسخ
سلام مرضیه جونم نه دوستم آیدین کلا تا حالا آزمایش نداده بود سری پیش که دکتر بودیم گفت حتما باید یه آز کامل بده....ربطی به اون دونه ها نداشت واکسن هپاتیت هم برای نتیجه آزمایشش بود که آنتی بادی هپاتیت عددش کم بود باید بیشتر از 10 میبورد...ولی مال آیدین7/7 بود درباره مهد باهات موافقم ولی چاره ای نیست...مزایاش بیشتر از معایبش هست تازه آیدین هفته پیش بازم دکتر بود...گوشش درد میکرد باور کن یک سال و نیم بود دکتر نبرده بودمش. .این ماه سه بار بردم...البته هربار بی اهمیت بود....علایم خفیف ولی چون دیگه از دکتر نمیترسه میبرم که عادی بشه براش حالش خوبه الان خداروشکر...مشکلی نیست...فقط این واکسن رو باید بزنه که به جای اون من استرس دارم بچم تازه با دکتر میونه خوب داره که یه بار واسه آزمایش سوراخ شد یه بار هم حالا واکسن ایشالا صدرا هم حالش خوب باشه و دیگه مریض نشه ببوسش دوستم
مامان راحله
23 تیر 94 17:26
پیشاپیش عید فطر، روز چیدن میوه های شاداب استجابت مبارک
مامان مریم
پاسخ
عید شما هم مبارک دوست خوووبم
مامان علی
24 تیر 94 18:23
سلام مجدد مریم نازنینم باید بگم این پستم قبلا خوندم وچندبار اومدم سرزدم دوباره عکسهارو هم دیدم اما..... خوب پوزش عزیز دل چقدر خوبه بادید مثبت نوشتی وخوشحالم بهتون خوش گذشته.همیشه ایام به تفریح وشادی خونه باغ روستای پدری منم خیلی باصفا بود اما مامانم نمیزاشت من با عمه ها برم یادمه یکسال بس غرزدم ولابه کردم با عمه هابعد امتحاناتشون رفتم واینقدر کرم ریختم که بار اخرم شد ودیگه نبردنم ای جونم عمو رو خدا سلامت نگهش داره من ویاد یکی از بستگانم انداخت الهی بگردم عکسها هم زیبا وفوق العاده بود دوست عزیزم مثل همیشه خندان ومهربان ان شاالله سهم همه مردم خصوصا روستا نشینان از این کشور خوشی وسعادت باشه ورفاه واسایش
مامان مریم
پاسخ
سلام به روی ماهت قربووونت برم دوستم....همین که زحمت کشیدی و خوندی محبت داشتی و واااقعا کامنت لازم نیست...اصلا همون لایک ردپای شماست و قبول....باشه؟؟ پس مدیونی دیگه حوصله نداشته باشی و کامنت بدی هااا الهی....بهت نمیاد انقدر شیطون بوده باشی هاااا خوشحالم یه خاطره خوب روستایی با خودت داری پس قربووونت برم مهربووونم....مرسی از آرزوی قشنگت واسه عمو....من هم خیییلی دوسش دارم الهی آمیـــــــــــــــن زهرا جونم....من وقتی خاطرات عمو و بقیه قدیمی ها رو از امکانات کم گذشته میخونم واااقعا براشون خوشحالم که الان راحت تر زندگی میکنن