آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

تولد خاله مهین

1394/4/6 17:05
نویسنده : مامان مریم
5,417 بازدید
اشتراک گذاری

دو تا قطب مخالف هم بودیم...هم چهره...هم اخلاقیات..هم روحیات

اصلا درکش نمیکردم...اون هم همینطور...دوسش داشتم و نداشتم....شاید اون هم همینطور!!

همیشه مواظبش بودم...حامیش بودم ولی نمیزاشتم بفهمه....اون هم تا میتونست حرصم رو درمیارود....تا میتونست باهام مخالفت میکرد...چه دفتر و کتاب ها که از هم پاره نکردیم...خواهرهای خونه ما...

5 و 6 ساله که بودیم ..عمه برامون عیدی دو تا عروسک خرید...یکی مومشکی و یکی موبور...مو بوره رو دادن به من و مومشکی رو به مهین...به خاطر چهره هامون که من سفید و طلایی بودم و مهین چشم و ابرو مشکی...همون لحظه مخالفت کرد که من موطلایی رو میخوام...من هم عروسکم رو محکم بغل کردم که مال خودمه...اون هم سر و موهای عروسک...انقدر کشیدیم که سر از تن جدا شد!...سر عروسک رو فرو کردن سرجاش و من صاحب عروسک مومشکی شدم و مهین مو طلایی....

بعدها یاد گرفتم از هرچیری که خوشم نمیاد ادعای خوش اومدن و خواستن کنم تا اون تصاحبش کنه و اون یکی که درواقع خوشم میاد ازش مال من بشهشیطان

خیلی سال گذشته...خواهر کوچولوی تخسم 30 ساله شدمحبت

 

                  

 

تولد مهین افتاده بود جمعه و میخواستیم بریم خونشون که پنج شنبه عمو امیر همه رو برای فرداش 8 خرداد دعوت کرد باغ....و این شد که مهین هم یه کیک خرید و آورد باغ شهریار تا یه تولد دسته جمعی داشته باشیم

وقتی یه پسرکوچولو داری و میخوای بری پیک نیک حتی نصف روزه...همه صندوق عقب ماشینت میشه اسباب بازی های پسرونه

تو قنادی که مهین اینا داشتن کیک میخریدن و ما هم رفته بودیم انتخاب یه بسته دیدی که عکس ماتر داشت و خواستی و خریدی...توش یه خرس کوچولو داشت و اون خرس رو بی خیال شدی و به قول خودت کیف ماتر همه جا باهات بود

                

این قیافه ها مال پسریه که از مامان و باباش ممنونه براش ماتر خریدن و برای همین به زور جلوی دوربین مامانش داره همکاری میکنه که ازش عکس بگیرن و خنده زورکی تحویل میده و منتظره که دربره به بازیخندونک

                 

 

                 

این ته خنده زورکیهخنده

                  

 

                  

 

                  

 

                  

دونه دونه سنگ میبردی و پرت میکردی تو استخر و من میگفتم کار خوبی نیست و ماهی ها میمیرن....گفتی این آخریشه....گفتم باشه آخریش...رفتی و با یه بیلچه پر از سنگ ریزه برگشتیقه قهه

                  

 

                  

 

                  

شیلنگ آب و پمپ از استخر و فشار عالی و چی بهتر از خیس کردن همه...

                  

و خسته و خیس بغل باباآرام

                   

هنوز لباس ها تعویض نشده قیافه گرفتی یعنی شیلنگ رو تحویلم بدینزبان

                   

 

                   

شروع مراسم تولد بعد از ناهار و مگه کیک به جز برای فوت کردن آیدین هم داریم؟؟؟

                    

 

 

                     

 

                     

 

                      

 

                      

شب هم شام نخورده رفتی به غذا دادن به این پیشی...

                      

گردش ها هم که هنوز برقراره...خونه مامانی و مترو سواری

                      

تو مسیر برگشت هم یه سی دی فروشی هست و آیدین غشق کارتون من..بعد هم خونه مامان جون

                      

دوباره یه شب بد خوابیدی...تا صبح چند بار بیدار شدی...نمیتونستی نفس بکشی و بینیت کیپ شده بود...دوبار پاشدی رفتی دستشویی...قربونت برم که میفهمی یه اتفاقی افتاده و بلند میشی که چاره پیدا کنی

ترسیدم این بار آلرژی نباشه...خوب راستش رو بخوای از بعد اون اتفاق پارسال پیش دکترت هم نبرده بودمت...صبح که خوابت برد و محمد گفت ببریمش صبح زود دکتر گفتم نه....بزار خوب بخوابه و عصر ببریمش که خوش اخلاق هم باشه...برات وقت گرفتم و رفتیم...کلی دعا تو راه خوندم که ترس از روپوش سفید تموم شده باشه با اون دکتر بازی های به خاطر سونوگرافی...

ظفر خیلی شلوغ بود و ماشین رو بالاتر پارک کردیم و درامتداد رودخونه رسیدیم به اون گل فروشی با صفا....و بعد هم مطب دکتر...از دیوار های پر از برچسب خیلی خوشت اومد و کلی بهم عکس مک کویین و ماتر وتریلی و ...نشون دادی....بعد هم نوبتمون شد...اصلا باورم نمیشد....بغل محمد نشسته بودی و هرچی دکتر گفت با لبخند انجام دادی....معاینه خیلی در آرامش و با لبخند خوشگل تو تموم شد...حتی دهان و حلق و گوش و ....

همون آلرژی که این بهار دست از سرمون برنمیداره و همش به خاطر این غباره که همه جا پراکنده ست...

خلاصه از مطب اومدیم بیرون و من رو ابرها بودم...بعد هم تو اون مسیر گل فروشی کلی بازی کردیم و عکس انداختیم محبت

                       

آخر انرژی مثبته اینجا...

و این هم سنگ اندازی محبووووب تو رودخونهآرام

                       

 

                       

تو راه پارک زرگنده رو دیدی و گفتی میخوام برم بازی و محمد مارو پیاده کرد و رفت

                       

 

                        

و پسرم انقدر بزرگ شده که دیگه میتونه تنهایی از این مانع بره بالابوس

                        

آب خواستی و رفتیم فروشگاه...خواستم برات بستنی بخرم اشتباهی دنت برداشتم و گفتم بزار شاید به یاد بچگی بخوری که خیلی هم خوشت اومد و الان هم جزو خوراکی های محبوبه

                        

کلی پیاده رفتیم تا فروشگاه بعدی و خرید مسواک جدید که این دستمال کاغذی مک کویین هم جزو خرید هات شد....کلی هم تو چرخ سبد خریدمون سواری کردیآرام

بعد هم نشستیم تا بابا اومد دنبالمون.....تا حالا بچه این شکلی دکتر نبرده بودمخندونک

                         

این هم رویای خنده دار من!!!!پسرم آبنبات بخوره!!!

                         

 

یه اتفاقی دو ماه اخیر هر شب قبل خواب تکرار میشه...باز هم دیالوگ بازی همیشگی ولی این یکی رو خیلی دوست دارم و من و محمد هم توش بازی میکنیم...

هر سه تو تخت و قبل از خواب و تو تاریکی...

تو: شب بخیر خرگوش

من:شب بخیر خرس کوچولو

تو:خرگوش....من یکم گرسنه مه...ماانی حالا بگو من هم همینطور....براول یکمی از خوراکی های مهمونی رو برامون گذاشته ولی من نمیدونم کجاست....حالا هم که هوا تاریک شده...تو نمیدونی چراغ گوگه(قوه) کجاست؟؟

من: دیالوگی که خواستی رو که عمرا یادم مونده باشه آخرش رو میگم فقطخندونک

تو:هووووووم(عشق میکنی با این فکورانه هوووم گفتن یعنی)فکر میکنم اینجا نیست...ماانی(منو اینجوری صدا میکنی)تو بگو بهتره از نور ماه استگاده(استفاده) کنیم...

من:همون قسمت آخر دیالوگ رو میگم..

تو:با گختن(گفتن)این حرف اونها از چادر بیرون رفتن و هردو به آسمون نگاه کردن(اینارو راوی داستان میگه)خنده....اونها خیلی درخشانن مگه نه...آره به خصوص اون یکی هی نورش بیشتر میشه!!!هی هم داره بزرگ تر میشه...نگاه کن داره میفته رو سرمون!!!

و تو در ادامه کلا یادت میره من هم باید یه دیالوگ هایی بگم گویا و همینجور تند تند میگی: ناگهان اون نور قوی جلوی اونها به زمین افتاد  و اونا تازه فهمیدن که اون اصلا ستاره نبوده...هیییی سلام تولدت مبارک خرس کوچولو....اااه...این بوته!!!ما فکر کردیم تو ستاره ای...چرا با خودت چراغ داری؟؟؟این یه فانوسه....و هدیه تولدته...از طرف من..گفتم حالا که بیرون اردو زدین شاید به دردتون بخوره!!!

و اگه فکر میگنی تموم شد دز اشتباهی...تو کل کارتون خرس کوچولو رو هربار باید قبل خواب و به سرعت و در ابتدا دونفره و در اخر تنهایی دیالوگ به دیالوگ برامون اجرا کنیمحبت

و حتما الان میتونی بفهمی یه مامان وقتی برای اولین بار این همه دیالوگ رو بدون جا انداختن حتی یه واو و از اون مهمتر با همون حالت بیان و گشیدگی و بلند و کوتاه شدن اصوات از پسر سه سال و نیمه اش بشنوه چقدر هیجان زده میشهبغل

من حفظیاتم افتضاح بود....فکر کنم مال تو در آینده خوب باشهبوس

 

و در آخر...محبت یعنی این....تازه همین الان و بعد نوشتن این پست دیدمش  و با خودم گفتم یه قلب چقدر میتونه بزرگ باشه...که حتی بدون خبر دادن همچین پستی بنویسه و حتی بعد پایان ماجرا خبر هم نده همچین کاری کردهآرام

یه دنیا ازت ممنونم برای قلب بزرگ و مهربونت شیوای عزیزممحبت

پسندها (14)

نظرات (25)

مامان ریحانه
6 تیر 94 18:50
تولد خاله مهین گل مبااااااااااااااااااااارک وااااااااااااای مریم جون چقدر خاطرات اول پستت من برد به گذشته ها یادش به خیر اون ایام همین گیس و گیس کشیو من با داداشم داشتم و جالبه که داداشم الان 30 سالشه با تفاوت سنی 5 سال با همدیگه خدا شما دو تا خواهر و برادر عزیز رو برای همدیگه حفظ کنه و اینکه مهین جون چقدر شبیهه داداشتون هست کیک هم خیلی خوشگل بوده نوش جونتون این کیک خوشمزه و زیبا
مامان مریم
پاسخ
سلام ریحانه عزیزم ممنوووونم خانومی....فکر میکنم اون گیس و گیس کشی رو همه خواهر و برادر های نسل ما داشتن...چون برعکس الان خودشون با هم کنار میومدن نه با دخالت پدر و مادر قربوووونت دوستم...خدا شما و همه خواهر و برادرها رو هم برای هم و بعد هم برای کوچولوهاتون حفظ کنه درسته...مهین و محسن و مامانم شبیه هم هستن و من به بابا و خانواده عمه ام کشیدم ممنووونم دوست خوبم
مامان مینا
6 تیر 94 19:07
سلام به مریم خانم گل و پسر نازمون یه چند وقتی بود نبودم تو پستهام نوشتم اتفاقات این چند مدت رو مثل همیشه از خوندن پستهای پرانرژی تون واقعا احساس خوبی بهم دست میده خیلی زنده و پراحساس مینویسین برخلاف من. همیشه شاد باشین و از زندگی لذت ببرین. تولد مهین جون مبارک
مامان مریم
پاسخ
سلام مینای عزیزم بله من مطالب دوستانم رو زود به زود چک میکنم و متوجه شدم که نبودی...گفتم شاید مثل خیلی از مامان ها قید وبلاگ نویسی رو زدی ممنونم از محبت و لطفی که بهمون داری دوست خوبم به وب قشنگت کم لطفی نکن خانومی....خیلی خوشحال شدم که باز هم مینویسی و حتما پیشت میام مرسی دوست گلم...ببوس یسنای قشنگم رو
مامان ریحانه
6 تیر 94 19:39
کیف ماتر آقا آیدین مباااااااااااارک آفرین به پسر قدر شناس خوشگل مریم جون با شناختی که من از آیدین دارم فکر نمیکنم این خنده زورکی باشه چون عزیز دلم همیشه لبخند رو لبشه بچم خواسته ماهیها رو غافلگیر کنه یبار برای همیشه بترسن الهی فدای قیافه ی طلبکارانش بشم انشالله همیشه به شادی باشید گلم خدا رو شکر که بیماری آیدین زیاد مهم نبوده مریم جون نکنه اون چند وقتی که در و دیوار مهد و نقاشی میکردن آیدین جون آلرژی گرفته باید برای اینکار مهدو تعطیل می کردن الانم از مواد آلرژن دور نگهش دار انشالله که زود زود خوب میشه قربون دنت خوردنش فدای دیالوگ گفتناش خیلی خوبه مریم جون که قصه هاشو بازگو میکنه و به جای شخصیتای داستان حرف میزنه و حتی از شما کمک میگیره و آفرین به محبت دوستمون آیدین گلمو خیلی ببوووووووووووووووس
مامان مریم
پاسخ
قربون محبتت ریحانه عزیزم کیف نیست....دیگه همه مشاغل راه پول دراوردن از بچه هارو یاد گرفتن...قنادی و سوپری و هرجایی بری یه داستان از این بسته های رنگارنگ با تصویر شخصیت های محبوب بچه ها دارن که بچه ها بخوان و بزرگ ترها بخرن و توش هم هیچی نداره آره آیدین همیشه میخنده و خوش خنده ست ولی نه وقتی همه فکرش به اینه که بره سراغ ماهی ها و شیلنگ آب و مامانش بهش بگه بغل این گل ها بخند تا عکس بگیرم و اون هم نه به خاطر قدردانی بتونه نه بگه و نه بتونه فکرش رو از اهدافش منحرف کنه که لبخند بزنه از نوع عکاسی نه ریحانه جوووونم...این زرنگ تر از این حرف هاست...گفت آخریشه و آخریش رو یه بیلچه پر آورد تا دونه دونه بارها پرتاب داشته باشه ممنونم از همه محبتت دوست خووووبم ریحانه جون آیدین از یک سال و نیمگی آلرژی داشت که بهار خودش رو نشون میداد...پارسال بهار سذاغش نیومد و ما خوشحال بودیم ولی زمستون از خجالتش درومد و باز امسال بهار...و البته وقتی این بار انقدر وضغیت بده که من و محمد هم که اصلا نمیدونستیم آلرژی چی هست اینجور درگیرش شدیم از آیدین با سابقه آلرژی چه انتظاری؟ ممنونم برای همه لطفت دوست خووووبم...شما هم نازنین من رو ببوس عزیزم
الهام
6 تیر 94 23:27
سلام مریم جون اول از همه بگم که از این سبک داستان و دیالوگی که آیدین تکرار می کنه خیلی خوشم میادکلا من عاشق خرس کوچولو هستم و چند قسمتش و پارسال ضبط کرده بودم و دیالوگ هاش و خیلی دوست داشتم کلا این کارتون خیلی آموزنده ست و من همیشه سبک رفتاری مامان و بابای خرس کوچولو رو خیلی درست می دونستم و همۀ موقعیت ها رفتارهاشون را خرس کوچولو درست بود تولد مهین جون مبارک باشه و از این دعواهای دخترانه بین من و خواهرم هم بود البته نه به این شدت چون من اغلب با بابام اوقات می گذروندم و عاشق کارهای بیرون بودم ولی اون عاشق کارهای خونه خدا روشکر که ترس از دکترش ریخته و خدا کنه که ریزگردها دست از سرمون بردارند آیدین گلم رو می بوسم
مامان مریم
پاسخ
سلام الهام گلم ممنونم دوست مهربونم...من هم خیلی دوست دارم و واسه همین بعد دوماه که دیدم هنوز ادامه داره براش نوشتم که یادمون بمونه واااقعا دیالوگ ها و کلماتی که این کارتون استفاده میکنه خیلی خاص و زیباست...من اوایل فکر میکردم برای بچه ها سنگینه ولی وقتی الگوبرداری آیدین رو از کلمات دیدم متوجه شدم که میتونه خیلی آموزنده هم باشه....و برخورد ها و عکس العمل ها اینی خرس کوچولو که من میگم مادر نداره هاااا...با بابا خرسه و خرگوش و گورخر و خانوم اردک و چند تا حیوون دیگه تو یه خونه هستن چه جالب....گویا این برخورد ها واقعا یکسانه همه جا...ولی من و مهین با این همه علاقه ای که به هم داشتیمصبح تا ب با هم بودیم...چون با وجود علاقه من به کارهای فنی و مردونه ولی بابا صبح تا شب نبود و ما با مامان خونه بودیمتا بعد اومدن محسن که مهین رفت سراغ اون برای سر به سر گذاشتنش و من مامان کوچولوی محسن شدم ممنونم دوست خووووبم...الهی امین قربون محبتت...تو هم ببوس علیرضای نازم رو
مینا
7 تیر 94 0:04
سلااااااااااااااااممممممممممممممم خوبي دوست مهربونم؟ ايشالا كه هميشه خوبو خوشو سرحال باشي عزيزدلم. اول از همه تولد مهين حونو تبريك ميگم عزيزم ايشالا صدوبيست ساله بشن و ايشالا هميشه همينجور لبخند به لب باشن. ميگم من هميشه فك ميكردم منو خواهري بعنوان دوتا خواهر باهم خييييييلي متفاوتيم ولي انگار همه جا اين تفاوتا هست. اگه يادت باشه عكس خواهرمو گذاشته بودم. لاغرو ريزه با موهاي خرمايي روشن. برعكس من كه حسابي تپليم و از خواهري درشت تر ؛ با اينكه من خواهر كوچيكم!!! عقايدم كه زمين تا آسمون متفاوت! البته ما با اينكه كلي اختلاف عقيده داشتيم و داريم تا حالا كسي دعوامونو نديده. بچگي ك دوتا دوست خوب بوديم ك باهم خاله بازي ميكرديم از صب تاشب و الانم ك خيلي دوستانه راجب عقايدمون بحث ميكنيم و هيچ كدوم هرگز قانع نميشيم كلي حرف زدم كه بگم ماهم مث شماييم عزيزم اي جانم فداي خنده هاي الكي مثلا از ته دلت اخخخخخ عزيزم عاشق اون عكسشم ك زبونشو در اورده و روي اسكوتره ام اي جونم چقد دنياي بچه ها شيرينه چقد خوبه كه با يه وسيله اينقد عميق خوشحال ميشن و تا چندروز حسابي باهاش سرگرمن... ما قديم ترا يه درخت انار وسط باغچه حياطمون داشتيم كه من عاشق گلناراش بودم ولي از اونجا ميوه هاش حسابي ترش بود و مامان جان دوس نداشتن دستور قطع درخت طفليو صادر كردن و جاش يه درخت ديگه كاشته شد الان با ديدن عكس درخت اناري ك گذاشته بودي ياد اون درخت بيچاره ي ناكام افتادم عزيزم خخخخخ يكي از سرگرمياي بچگيام اين بود ك ميرفتم تو حياط انگشتمو ميذاشتم سر شيلنگ كه مث ابپاش بشه و روي خودمو شاخوبرگ درختا كلي اب ميپاشدم و از اخر سرمست از بوي خاك نمدار ميشستم جلو افتاب تا خشك شم مريم جونم نميدوني چقد خوشحالم ك ميبينم ايدين اينقد خوب با دكتر و روپوش سفيد كنار اومده. ولي درعين حال اميدوارم هيچوقت لازم نباشه بره دكتر وااااااااي چقد اين گل فروشي و اين رودخونه قشنگه اي جونم چ بانمك ابنبات ميخوره اين گل پسر عزيززززززززممممممممم عاشق اين روياپردازياي آيدينم چقد قشنگ داستان تعريف ميكنه و چقد مهيج عاشق لحن آيدينم من. مخصوصا وقتي ميگه شيرشدم اينو از اون كليپ شيريني يادم بود مريم جونم! مريم جونم ببخشيد ك تو كامنتام خيلي پر حرفي ميكنم. من دلم ميخواد از هر تيكه پستت حرف زده باشم و وسطش اگه خاطره اي ب ذهنم برسه تعريف ميكنم تا بيشتر تونسته باشم باهات حرف زده بزنم. اخه هم صحبتي باهات واقا واسم لذت بخشه ولي درك ميكنم ك شما مسلما از من خيلي سرت شلوغ تره و نتوني و وقت نكني جواب بدي. خواستم بگم اصلا ناراحت نميشم ك جواب ندي و همين ك بخوني و بدوني چقد تو و ايدينو دوست دارم كافيه
مامان مریم
پاسخ
سلام مینای عزیـــــــــــزم...ممنووووووووووونم از محبتت خانومی مرسی دوست گلم....شما و همه اعضای خانواده گلت هم ایشالا همیشه تنتون سلامت و لبتون خندون باشه نه دوستم...من و مهین انقدر با هم تفاوت داشتیم که گاهی باید قسم میخوردیم با هم خواهریم تا باور کنن...تازه مهین خیلی هم بدجنس بود و چون خودش شبیه مامان بود و من نه خیلی هم سر به سرم میزاشت...من ساده بودم و باور میکردم که میگفت چون قبل من چند سال طول کشید مامان اینا بچه دار بشن من رو از پرورشگاه آوردن و بچه اون ها نیستم بچگی پر از دعوایی داشتیم و حتی نوجوانی هم همش سرش تو کارهای من بود که کنجکاوی کنه....تازه تو دوران نامزدی هم همینطور...ولی بعد ها همش برام بهترین بود....بعد ازدواج من و بعد هم که خودش ازدواج کرد که دیگه خیییلی صمیمی شدیم و همین الان هرروز دوبار با هم هربار یک ساعت تلفنی حرف میزنیم و هر چیــــــــزی رو اول با من مشورت میکنه.....الان خواهرهای خوبی برای هم شدیم قربوووووون خاله مینای مهربووووووون.....آیدین وقتی تو کاری تمرکز میکنه زبونش میاد بیرون....تو عکس هایی که مربیش از مهد هم میفرسته دقیقا وقتی قیچی دستشه زبونش بیرونه الهی....حالا چرا قطعش کردن....ما هم بچگیمون داشتیم و چون برام نوستالژی بود عکسش رو گذاشتم....واقعا سرزنده و قشنگه واااای...اون بو رو نگو....چه حال و هوایی داشت..آیدین هم همین کار رو میکرد و یکبار که اتفاقی به سمت بقیه برگشت و دید همه در رفتن تازه خوشش اومد و همه رو خیس کرد عزیزم....خیلی خیییلی مهربونی که یادت میمونه دغدغه هام چی بود و برای تموم شدنشون خوشحال میشی.....من واقعا دوست دارم برای این قلب مهربووونت مینا جوووونم آره...من هم خیلی اون عکس هارو دوست دارم و اون فضارو....آدم یادش میره وسط یکی از شلوغ ترین خیابون های تهرانه مرسی دوست گلـــــــــــــــم برای همه محبتت مینای مهربونم این از محبتته و من خیلی خیلی خوشحالم از دوستی باهات و خیلی هم ممنونم برای این همه وقتی که برامون میزاری و لذت میبرم از خوندن کامنت هات و حرف زدن باهات و جواب دادن بهش مرسی خوب من.....یه دنیا ممنووووون
شيوا
7 تیر 94 2:00
سلام مريم جونعزيزم شما زيادي بزرگش كردين جريانو،شما دوست منيد و اين كمترين وظيفه بود كه ميتونستم براتون انجام بدم مگه ما چنتا ايدين جيگر داريممممم هرچند من بخاطر درگيرياي زيادم نميتونم مثل قبل سراغ لپ تاپ بيامو تو نت فعال باشم ولي دائما با گوشي وبلاگ دوستامو چك ميكنم منم بهترينارو برا شما و خانواده گلتون ارزو دارم بابت قسمت انتهايي مطلبتونم واقعا منو شرمنده كردين
مامان مریم
پاسخ
سلام شیوای عزیزم نه خانومی....دنیا خیلی بزرگ و بی رحمه و این مهربونی ها خیلی زیباست و باید تقدیر بشه...من از لطفت خیلی ممنونم خانومی قربونت برم عزیزم...این محبت و لطفته و من عاشق این دنیای دوستی قشنگ امیدوارم همیشه شاهد خنده خوشگل شادوین خوشگلت باشی.....اونی که شرمنده شده منم دوستم
مامان علی
7 تیر 94 4:46
سلام مری طلا،حال واحوال برقراره؟آیدین نازنین چطوره؟ مریم جان شرمندم باید بگم اومدم نی نی سایت از بچه ها دستوری ی داروی گیاهی بگیرم اینجایم سرک کشیدم دیدم شما وابهام بزرگوار آپ هستین،اما من اصلا تمرکز ندارم،ببخشید اگه اشکال نداره بعدتر دراولین فرصت میام وبا جان ودل میخونم شب خوش شرمنده
مامان مریم
پاسخ
سلام زهرای عزیزم قربووونت برم خانومی....علی جووونم چطوره این چه حرفیه دوستم...من واقعا دوست ندارم وقت کسی واسه کامنت دادن گرفته بشه....اینجا دفتر خازرات بچه هامونه و دوستی ما داستانش فرق داره و اصلا به کامنت دادن و ندادن ربطی نداره
مامانی
7 تیر 94 8:02
فدای اون خنده های زورکی ایشالا شمع 30سالگی خودتو فوت کنی اون قسمت آخرشب رو ما هم تا حدودی داریم، و به نظرم جزء ناب ترین لذت هاست الهی که بتونن از این نعمتهای خدادادی بهترین استفاده ها رو ببرن ببوس پسر خوشگلمون رو راستی اون قسمت اول توصیفاتت هم خیلی جالب بود، دقیقا من هم الان با اون خواهریم که قبلا بیشتر از همه، مشکل داشتم، راحت ترم
مامان مریم
پاسخ
خدا نکنه خاله مهربووووووووون ممنووونم عزیزم از محبتت چه جالب....قربون کوثر جووونم.....واقعا قبول دارم از اون لحظه های ناااابه الهی آمین عزیزم....تو هم ببوس کوثر قشنگم رو راستش این یکی از دلایلی بود که تک فرزندی رو به خاطرش قبول داشتم و اصرار داشتم...ولی بعد یاد الانمون افتادم که رابطه غیر قابل جایگزینی داریم
همراه رایانه
7 تیر 94 10:11
همراه رایانه مرکزی برای پاسخگویی به سوالات رایانه ای تلفن :9099070345 www.poshtyban.ir
مامان فدیا
7 تیر 94 10:16
عزیزم چه پسریه بامزه ای خدا حفظش کنه این شیطون کوچولو رو
مامان مریم
پاسخ
ممنونم دوست خوبم از محبتتون
مامان ِ یسنا
7 تیر 94 11:03
سلام دوست عزیزم به به تولد ... تولد مهین جون مبارک باشه چه جالب ... من و خواهرم هم هیچ وقت باهم نساختیم هیچ وقت همدیگه رو درک نکردیم و آبمون تو یه جوب نمیرفت قربون آیدینی خودم برم من ... بزور داره میخنده تا مامانش دست از سرش برداره چه جای باصفا و خوشگلیه ... خیسی زمین از بارونه یا آبپاشیهای آیدینی؟ بهار رفته اما این آلرژی مثل اینکه نمیخواد دست از سرمون برداره ... خودمم سه ماهه باهاش درگیرم
مامان مریم
پاسخ
سلاام دوست خوووووووبم ممنونم عزیزم....اگه بقیه کامنت هام رو بخونی جالب تر هم میشه...گویا برخلاف تصورمون ما تنها نبودیم و همه همینجوری بودن خدا نکنه دوستم...آره باغ براش انقدر جالب بود که خنده خودش هم یادش رفته بود و سعی میکرد جور دیگه بخنده و کار رو تموم کنه و نمیتونست والا دوبار هم بارون زد ولی در حدی که کاسه و کوزه مون رو به هم بزنه و کوچ کنیم داخل ساختمون باغ....بیشترش حاصل بازی آیدینه ای وااااای...تو هم؟؟؟میفهممت.که خیلی بده
مامان ِ یسنا
7 تیر 94 11:40
قربون آیدینی خودم برم که با دکتر همکاری میکنه ... یسنایی هم معمولا همکاری میکنه و من هم دقیقا همون حس رو ابرا رو پیدا میکنم مسیر گلفروشی چه زیباست ... خیلی رویاییه اصلا رویای خنده داری نیست عزیزم ... آخا منم رویامه ... یسنا خیلی اهل شکلات و آبنبات نیست ... دوتا لیس بزنه تحویل خودم میده دیالوگ آخر هم که چلوندنیه حسابی .... حتما تا حالا چندین بار چلونده شده ... این بار از طرف من بچلونش
مامان مریم
پاسخ
خدا نکنه خاله مهربووووووووون....الهی قربون یسنا جون ماااااهم برم...میفهمم دقییقا رو ابرا چه حالی داری آره خیلی قشنگه و من هم دوسش دارم میبینی....هرچی بیشتر از یسنا میگی من بیشتر متوجه شباهتش با آیدین میشم...حالا آیدین شکلات رو شایدی یکی دوتا بخوره ولی آبنبات نه...اما یک ماهی هست گاهی میخوره و من ناباورم هنوز قربووووووونت مهربوووونم...حتما دوست گلم...تو هم حسابی ببوس یسنای خوووووشگل منو
مامان فهیمه
7 تیر 94 16:04
سلام به مامان مریم مهربون و آیدین گل.تولد خاله مهین مبارک آخ از این شمع فوت کردنا که خستگی نداره واسه این بچه هاعزیزم زبونشو ببین موقع اسکوتر بازیقربون اون ذوقت بشم من که همه رو خیس کردی خاله خودت که بیشتر خیس شدی اون ترفندت واسه سنگا عالی بود آفرین تا مامانی باشه دیگه نگه آخریشه و اون پیشیییییییییی آفرین به آیدین جونم که انقدر خوب با آقای دکتر ملاقات کردهعلی هم این سری که بردمش دکتر واسه گوشش خیلی خوب بود به به چه جایی تشریف دارن این آقای دکتر .مسیر بین راهو میگم مریم جون عااالیه این رودخونه و باغ تابستونه و پارک و پارک و پارک هههههه مریم جون یه چیز یواشکی بگم هیچ کدوم از این شخصیت کارتونی ها رو نه من میشناسم نه علی ولی کلی عشقه آیدینی رو میکنم که اینجوری علاقه نشون میده. وای وای وای و اون دیالوگ های طولانی و کتابی بودنشون ماشالا به تو گل پسر باهوشمون که انقدر دقیق همه رو حفظ کردی انقدر خوب اجراشون میکنیداستان قشنگی هم بوداااااا مریم جون این دفعه دیگه یه بوس محکم بکن این آیدین بامزه رو با اون خنده ی زورکیش که الان یادم اومد
مامان مریم
پاسخ
سلام فهیمه عزیزم ممنونم دوست مهربونم آی گفتی....هرگز این تفریح عادی نمیشه انگار...برعکس شوق کیک خوردن که اصلا وجووود نداره آره...بلد نبود سر شلنگ رو فشار بده که آب جهش بگیره....بیشتر رو خودش میپرفت جهت آب رو ممنوووونم خاله گل خداروشکر که علی هم با دکتر بهتره آره دوستم خیلی مسیر قشنگی داره...من هم خیلی دوسش دارم...حالا یواش یواش با اسم همه کارتون های پسرونه آشنا میشی خانومی ممنونم برای این همه محبتت گلـــــــــم خیلی لطف داری مهربووونم...تو هم علی نازم رو ببووووس دوستم
مامان کیانا و صدرا
9 تیر 94 18:43
سلام مریم جونم.تولدت مبارک مهین جون
مامان مریم
پاسخ
سلام مرضیه جوووونم...ممنووونم دوستم
مامان کیانا و صدرا
9 تیر 94 18:46
جالب نوشتی اول پستتو یادش بخیر منم با خواهر کوچیکم خیلی جر و بحث داشتم و یادمه یه بار بهش گفتم خون جلوی چشمامو گرفتهولی نکشتمشدورانی بود خواهر گذشت حالا هم گاهی با اینکه کیلومترها از هم دوریم پشت تلفن دعوامون میشه و مثلا قهر میکنیماما دیگه همو نمیزنیمبه قول یارو آدم اگه خواهر نداشته باشه انگاری قورمه سبزی لیمو نداره و بقیه شو حتما شنیدی خودت الان یادم نیست
مامان مریم
پاسخ
خیلی خوشحال شدم میبینم همتون از این خاطرات دارین باور کن حالا معلومه از اول هم ادبی بودی هاااا...خون جلوی چشمت رو گرفته بود حالا ما دیگه الان اصلا با هم بحث هم نمیکنیم....مهین همیشه قبولم داره مثلا چه جالب...نه اصلا نشنیده بودمش هاااا
مامان کیانا و صدرا
9 تیر 94 18:49
و اما خدا امون از دست این فسقلیهای ما تو رو خدا ژست گرفتنشو ببین بچه ها نمیتونن دروغ بگن کاملا معلومه که داره به زور باهاتون همکاری میکنهخدا رو شکر مشکل آیدین جون آلرژیه و جحاد نیست.صدرا بدجور مریض شده و نا نداره بچم.هوای گرم تابستون و این جور بیمار شدن نمیدونم از چیهایشا....همیشه خندون و شاد باشید و تولدهای خوشگلیو سالهای طولانی کنار هم جشن بگیرید
مامان مریم
پاسخ
آره.....من هلاک ان بودم که میخواد بره اما مونده و بعد نمیتونه عادی باشه...چون عادی میبود خود به خود نیشش باز بود الهی...چرا آخه...امسال صدرا طفلی خیییلی مریض شد هااا....شاید هم به خاطر مهد رفتن باشه...آیدین هم یه تب خفیف و دونه های کمرنگ داشت فکر کردم آبله مرغونه ولی دکتر گفت ویروسیه....دارو هم نداد...خودش خوب شد...حتما از مهد بوده دیگه ممنووووووونم دوستم...شما هم همینطور گلم
مامان کارن( رزیتا )
10 تیر 94 12:04
تولد خاله مهین جون مبارک کیف ماترشو ببین چه خوشگله..... جون منی با این قصه تعریف کردنت چه جالب کارنم منو مانی صدا میکنه و عاشق اینکه کارتونایی رو که طول روز میبینه برامون تعریف کنه ولی نه به این قشنگی که آیدین جون تعریف می کنه .....
مامان مریم
پاسخ
سلام رزیتا جووونم....ممنووونم دوستم کیف نبود...انقدر آیدین کیف کیف کرد قبول کردم آره کیفه اصلا قربوووون مهربونیت برم گلم فداش بشم...خوب کوچیکتره....تا چند ماه دیگه کلی شیرین زبون تر میشه کارن نازم
مامان کارن( رزیتا )
10 تیر 94 12:05
واااااااااااای عزیززززززززززززززم خنده های زورکی تو قربون
مامان مریم
پاسخ
خدا نکنه مهربوووونم
الهه مامان مبین
10 تیر 94 17:20
مریم جونم نظر قبلی رو چند بار فرستادم نمیدونم اومده یا نه ؟؟؟؟
مامان مریم
پاسخ
آره گلم اومده....ممنووونم
الهه مامان مبین
10 تیر 94 17:25
عزیزم قربون اون داستان گفتنت واقعا بچه ها باهوشند به نظرم نسبت به زمان ما خیلی باهوشتر هستند عزیزم که همه دیالوگ ها رو هم بدون غلط تکرار میکرده .... جونم خوشگلم از کار دوست خوبت شیوا جون هم خیلی خوشم اومد ... واقعا توی این دوره زمونه دوستای خوب خیلی کم هستند ... دستش درد نکنه
مامان مریم
پاسخ
فدات بشم الهه جونم واقعا از دوره ما خیییلی خیییلی باهوش ترن...ما خنگ های دوست داشتنی بودیم در مقابل اینا مرسی عزیزم.....بله شیوا جون خیلی محبت کردن بهم
الهه مامان مبین
10 تیر 94 17:26
خیلی دوستون دارم عزیزمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
مامان مریم
پاسخ
ما هم خییلی دوستون داریم الهه گلـــــــــم
الهه مامان مبین
10 تیر 94 17:29
سلام به روی ماهت مریم عزیزم سلام آیدین قشنگم تولدت خواهر عزیزت مبارک باشه امیدوارم همیشه خوشبخت و شاد باشند به به چه کیک خوشگلی ای جونم عزیزم که اون وسط نشستی و منتظر فوت کردن شمعی کیف خوشگلت مبارک باشه نفسم به نظرم توی هوای گرم خیلی حال میده که با شلنگ آب بیفتی دنبال همه و خیسشون کنی ... برای منم خیلی لذتبخشه قربون پسرم که اینقدر به حیوانات علاقه داره وای امان از دست این آلرژی بهار و فصل های دیگه . اما انگار توی بهار بیشتره ... امیدوارم آیدینم زودتر خوب بشه و اذیت نشه .... همسری منم توی بهار آلرژی داره چه گلخونه خوشگلی
مامان مریم
پاسخ
سلاااام الهه جونم ممنونم دوست خووووبم...مرسی از آرزوی قشنگت گلم آره دیگه....فقط منتظر فندک و شمع روشن شده بود از نظر ایدین کیف بود مثلا....ما هم قبول کردیم دیگه واقعا هم همینطوره....کلی با اون خیس کردن و صدای جییییغ همه حال کرد من قبل آیدین اصلا نمیدونستم آلرژی چی هست....واااقعا دردسر سازه....ایشالا همسر گلت هم زود بهتر بشه ممنونم از همه محبتت الهه مهربونم
عمه فروغ
10 تیر 94 18:55
سلام مریم جون خوب هستید؟آیدین گلم خوبه؟ تولد خواهر جونت مبارک ان شاا.. که زنده باشند و همیشه صحیح و سالم باشندبه به چه جالب من هم متولد 7 خردادم آفرین به آیدین گلم که دیگه بزرگ شده و خوب برای دتر رفتم همکار ی کردهخدا رو شکر که مشکل خاصی نبوده ای جووووووووووونم چه عکس های نازی در همه عکس ها هم که لبخند بر لب داری ان شاا.. که همیشه خنده بر لبانت جاری باشه عزیزم هزار مااشا.. به آیدینی که همه دیالوگها رو حفظ شده
مامان مریم
پاسخ
سلام فروغ عزیزم...ممنونم خانومی....شما و خانوماده و آرشیدای نازم خوب هستین؟ مرسی از محبتت دوست خوبم...پس تولد شما هم بوده....تولدت مبارک دوست گلم مرسی خاله مهربووون از لطفت همیشه لطف داری دوستم...من هم سلامتی و لبخند و شادی برای خودت و خانواده گلت آرزو میکنم
مامان راحله
11 تیر 94 13:05
سلاااااااااااااااام مریم جون خوبید ؟ خوشید ؟ تولد آبجی گلت مباااااااااااااارککککککککککککک ان شالله همیشه همینجوری شااااااااااااد باشید اینا هم واسه آیدین جـــون عشــــــــــــق خاله
مامان مریم
پاسخ
سلام راحله گلم...ممنووونم خانومی مرسی برای همه محبتت دوست خوبم ببوووووووس بهار قشنگم رو عزیزم
مامانی
11 تیر 94 14:27
سلام مریم جون تبریک میگم تولد مهین جونو البته با کلی تاخیر همیشه به سفر و شادی و شمال و لب دریا و خلاصه... راستی نتیجه ازمایش چی شد؟
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم...خوبی ریحانه جونم ممنونم خانومی...مرسی از محبتت هنوز نتیجه نیومده...آزمایش خون و چکاپ بود...چیز خاصی نبود عزیزم