آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

سفر پاییزی

1393/2/20 14:29
نویسنده : مامان مریم
785 بازدید
اشتراک گذاری

از بعد از جشن تولدت قرار بود تا هوا سرد نشده با امیر و سپیده یک سفر به رامسر بریم و بلاخره تو ماه آبان فرصتش ایجاد شد ولی من زیاد راغب نبودم چون نگران سرما خوردنت بودم و نمیدونستم این بهترین سفرم تو 2 سال اخیر میشهHippie

صبح زود راه افتادیم ولی تو دیگه کوچولو نیستی و کمتر تو راه میحوابی ولی با این وجود اذیتمون نکردی

صبحونه تو رستوران درنا تو جاده چالوس بودیم و تو کل مدت این میز چرخداری که باهاش سفارشاتو میارنو دائم اینور و اونور کشیدی و رفتنی هم با یه بچه گربه جلوی رستوران حسابی دوست شدی و مشغول بازی

قرار شد تو مسیر یه سری به ویلا بزنیم و اونجا متوجه شدیم سیستم برق قطع شده و تو مدت تعمیر تو و سپیده کلی کوه پیمایی کردین و منم ازت کلی عکس گرفتم خصوصا با شال سپیده که به خاطر باد دور سرت پیچیده بود و خیلی با نمک شده بودی ولی متاسفانه رم گوشیم سوخت و کلی خاطره به باد رفت

بعد از خوردن نهار و یه خواب کوچولو از جنگل های عباس آباد به سمت کلاردشت و در انتها رامسر رفتیم و شب رسیدیم که کل مسیر جنگلهای عباس آباد بارونی بود و با وجود تاریکی چیزی از زیباییها کم نمیشد که البته جوجو کامل خواب بودخواب

تو بلوار کازینو رامسر یه ویلای دنج اجاره کردیم که صبح روز بعد تازه متوجه طبیعت خیلی قشنگ بیرونش شدیم و بعد از گذاشتن وسایل رفتیم واسه شام یه رستوران خیلی خوشگل که تو هم یه دوست پیدا کردی و برای اولین بار یه رون مرغ سوخاری خوردی و البته سیب زمینی سرخ کرده محبوبت食べ物。海老フライ のデコメ絵文字

شب هم خیلی خوب خوابیدی ولی برای اولین بار صبح ساعت 7 با تهوع بیدار شدی و همه شام دیروزتو بالا آوردی و من متوجه شدم شب قبل تو راه تو ماشین عمو امیر با سپیده کلی پفک خوردی

البته سپیده مثل همیشه که واقعا فهمیده و خانومه از من پرسیده بود که میتونه بهت پفک بده یا نه و چون تو 2 سالت تموم شده من گفته بودم اشکالی نداره ولی نمیدونستم تو بی جنبه همه بسته رو میخوریpopcorm1.gif

اونروز خیلی ترسیدم و همش به این فکر میکردم که اگه همین الان راه بیوفتیم به دکترت میرسیم یا نه که خدارو شکر تو بعد از بالا آوردن و برطرف شدن ترس ناشی از اون چون اولین بارت بود دیگه حالت خوب شد و باز مشغول شیطنت شدی و ما هم تا شب معدتو سبک نگه داشتیم و اصراری به غذا خوردنت نداشتیم

بعد از صبحانه که طبق معمول امیر آقا زحمتشو کشید و عالی و مفصل بود رفتیم فضای خوشگل جلوی ویلا و بعد دریا و بعد هم تله کابین رامسر که خیلی خوش گذشت و همه جارو از بالا با ذوق نشون میدادی و اون بالا هم مه آلود و یه بارون نم نم و خوشگل و یه عکس یادگاری هم ازمون تو تله کابین گرفتند که خیلی خوشگل شد و بعد یه خرید کوچولو تو اونجا به سمت چابکسر و روستای سرولات و رستوران خاور خانوم معروف حرکت کردیم ........... فضا خیلی زیبا و نمای روستا عالی و هوا محشر بود و از غذا هم هیچی نگم بهتره که من همچین میرزاقاسمی تو عمرم نخورده بودم و با اینکه ماهی خیلی خوشمزه ای خوردم همش میگفتم که ای کاش همون میرزا قاسمی رو تا ته میخوردم و کباب ترش سپیده هم وااااااااااااایخوشمزه

توی وروجک هم جز پلو خالی محبوبت چیزی نخوردی و بعد به سمت لاهیجان و خونه مادر بزرگ امیر آقا رفتیم و شب رسیدیم و اونجا که دیگه اصل طبیعت روستایی و بکر دیوانه کننده

با اینکه اصلا اصلا میل نداشتیم نمیشد از کتلت های لاهیجان گذشت و بعد از شام که خانوم بزرگ رو هم برده بودیم برگشتیم خونه و شب هم توی گل پسر خیلی خوب خوابیدی و اصلا بیدار نشدی و کلی هم قبلش با خانوم بزرگ حرف زدی و تو که از اول به پاشو میگی بوشو باعث خنده خانوم بزرگ میشدی که فکر میکرد داری به زبون اونا صحبت میکنی

فردا صبحش هم بعد صبحونه کلی تو حیاط سرسبز و قشنگشون بازی کردی و بعد همگی آماده برگشتن شدیم با یه غالمه خاطره قشنگ

تو مسیر خونه خانوم بزرگ هم یه دریاچه کوچولو پر از اردک دیدیم که وایسادیم همه نونایی که تو ماشین داشتیمو براشون ریختیم و با سر و صدای اردک ها بقیه اردک هاد همسایه ها هم اضافه شدند و تو چقدر لذت بردی و منم که عاااااااااشق اینجور مناظر10.gif

این سفر جزو بهترین سفرهام شد چون اولا آقا پسرم دیگه از آب و گل دراومده و میتونه لذت ببره و منم از لذتش غرق شادی میشم و بعد هم هوا عالی بود بارون نم نم و هوای نیمه ابری و جمع دوست داشتنی

همیشه به سفر و خوشی باشی کوچولوی من287519_yyyyywelcomwagon.gif

 

 

                                         26.gif

 

 

 

 

 

 

                                         32.gif

 

 

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان ساناز
20 اردیبهشت 93 14:01
عزیزم همیشه به سفر و گردش
مامان مریم
پاسخ
مرسی ساناز جونم
مریم--------❤
20 اردیبهشت 93 19:38
چه اردک های خوشگلی
مامان مریم
پاسخ
آره منم عاشقشون شدم
مریم--------❤
20 اردیبهشت 93 19:41
از دست سوختن این کارت حافظه ها.......
مامان مریم
پاسخ
آی گفتی مریم جون یه عالمه خاطره پرید
مامان رها
20 اردیبهشت 93 20:17
فدای این پسمل جیگـــــــــــــــــــــــــــــــــــر شاد باشید
مامان مریم
پاسخ
مرسی رها جونم
مامان عليرضا
24 اردیبهشت 93 2:07
آخ آخ مریم جونم داغ دلمو تازه کردیمنم رم گوشیم با یک اشتباه فرمت شد و تمام عکسای 3 ماهگی علیرضا پرید.(امان از این رم گوشی ها) خاله قربونت بره عزیزم.نبینم و نشنوم که مریض شده باشیحالا خدا رو شکر که به خیر گذشت و حالت زود خوب شد
مامان مریم
پاسخ
وااااای الهام جون آره خیلی بده مرسی عزیزم شما همیشه به ما لطف داری من چند روزی مسافرتم گلم بیا زود میام پیشتون
الهام
25 مهر 93 20:56
مریم جون دمت گرم خوشم میاد همت کردی و قبلی ها رو هم به ثبت رسوندی کلا من از یک پست یه مقدارش که بمونه مدت ها طول میکشه تا تکمیلش کنم سفرنامه ات عالی بودی خانم و عکسهات خیلی قشنگ حالا دیگه حتما باید یه وقتی خالی کنم و برم یه پاییز شمالی بزنم به بدن راستش رو بخوای من کلا با تابستون شمال خیلی حال نمی کنم ولی پاییز واقعا زیباست. راستی من خونه های روستایی و مخصوصا جنگلی رو واقعا دوست دارم و اونا رو به صدتا ویلای کنار دریا ترجیح میدم قبلا دوستی داشتم تو نور که خونه ای داشتند تو یک ارتفاع و داخل جنگل من و خیلی دوست داشت بارها دعوتمون کرد و وقتی می رفتیم با این که خونه شون نور بود بابا و مامانش هم با ما می اومدند و برامون غذاهای محلی می پختند! من عاشق اونجا بودم چون با زندگی شمالی ها هم آشنا شدم ولی مدت هاست تهران نیومده و مهمون مون نشده ما هم با وجود دلتنگی مون ولی روی رفتن نداریم
مامان مریم
پاسخ
الهام جونم من برای آیدین از اسفند 92 تازه وب درست کردم ولی تو همون پست اول بهش قول دادم از اول و با حوصله براش بنویسم و این کارو هم کردم...طبق آرشیو عکس هاش مطالبو قبل اینکه با بزرگ شدنش فراموش کنم نوشتم و 4 ماه طول کشید و از دوستان عقب بودم و وسط بهار عکس زمستونی میزاشتم و همه فکز میکزدن خارج از ایرانمتا بلاخره تموم شد حتما حتما این سفرو تجربه کن....من خیلی خیلی شمال رفتم و کلا سفر کردیم(طبق همون کامنتی که برای پست آخرت دادم و گفتم 5 سال اونجوری زندگی کردیم که همیشه آرزو داشتیم)ما تقریبا حتی اگه وقتشو نداشتیم یک جمعه درمیون شده یک روزه تا شمال میرفتیم و برمیگشتیم و بهترین سفرهام تو پاییز شمال بوده و روستاهایی که کسی نمیشناسه امیدوارم بازم قسمت بشه برین به اون فضا که معلومه خیییلی قشنگ بوده اون خونه مادر بزرگ امیر آقا هم فوق العاده بود....فضا عااالی بود ولی تو همه عکسا خودم هم هستم و برای همین زیاد عکس نزاشتم ایشالا برین و خیلی بهتون خوش بگذره عزیزم