شیطون پسر
آیدین کوچولوی خونه ما شبا خیلی دیر میخوابه یعنی عملا تا مارو نخوابونه خودش نمیخوابه
صبح هم دیر بیدار میشه و ظهر هم من باید خودمو به خواب بزنم تا شاید گل پسر بخوابه این شد که با خودم فکر کردم شاید دیگه پسر کوچولوم بزرگ شده و احتیاجی به خواب نیمروز نداره واسه همینم تصمیم گرفتم ظهر نخوابونمت و تو هم از خدا خواسته
اما ساعت 7 عصر تو آشپزخونه بودم که دیدم صدات نمیاد اومدم و دیدم رو مبل در حال تی وی دیدن خوابت برده اونم نشسته
و اصرار که آیدینی پاشو و از تو هم انکار که اصلا به روی خودت نیاوردی و بعد کلی تلاش آخرش با پفک که جزو ممنوعات خونمونه تونستم بیدارت کنم و بعدش هم پابه پات مشغول بازی شدم تا خواب از سرت بپره
و بعد هم یاد تاپت افتادی که چند ماهه خاک میخوره و شما تحویلش نمیگیری و کلی هم تاب بازی کردی
و با همه این روشها شب ما تو تختمون داشتیم غش میکردیم و شما تو پذیرایی تاریک در حال دویدن بودی و من از این همه بازی خسته و تو پر انرژی و ...
و این شد که از فرداش ظهر هم خوابیدی تا حداقل من تا شب انرژی برام بمونه