تربیت با بازی درمانی
پسرک چند باری تو سفر یه اخلاق جدید و ناخوشایند از خودش رو کرد اصرار به داشتن چیزی و گریه و دادوبیداد و حتی رو زمین خوابیدن و .......
اول سعی کردیم باهاش کنار بیایم ولی بعد دیدم حالا بدون اینکه بگه چی میخواد شروع به لجبازی و دادو بیداد میکنه و شروع کردیم به کار کردن رو این موضوع از محمد خواهش کردم به گریه هات توجه نکنه چون بار اول که الکی گریه میکردی بابای دل نازکت هم پا به پات اشک ریخت و تو هم بل گرفتی
دفعات بعدی محمد بیشتر همکاری کرد گرچه نمیتونست بی تفاوت هم باشه و گاهی بغلت میکرد و باهات راه میرفت که دستور میدادی کجا بره در کجارو باز کنه و وقتی دید تو واقعا خودت هم نمیدونی چی میخوای و فقط داری موقعیت خودتو میسنجی بیشتر همکاری کرد و گرچه خیلی سخت ولی موفق شدیم
اون حالتهای گریه عصبی و جیغ و داد برای گرفتن امتیاز 1 هفته ای ادامه داشت و بعد هم شدیدا لجباز و بهانه گیر شدی و من هم چون تو یک قدم از موضع قبلیت عقب نشینی کردی بیشتر باهات راه اومدم و دوباره هرروز 2 بار بیرون میبردمت تا کمتر بهانه بگیری و این کار از سرت بیفته و باید بگم خیلی سخت بود هرروز بعد صبحانه میبردمت خانه اسباب بازی سرای محله تا با بچه ها بازی کنی و واسه ناهار برمیگشتیم خونه و دوباره بغد از ظهر پیاده روی و پارک و ....... و مسئله بعدی این بود که تویی که اصلا با دودوت یه لحظه بند نمیشدی تا بهت برسیم حالا از جلوی در میگفتی بغلم کن اول میخواستم قبول نکنم تا عادت نکنی و بعد احساس کردم شاید به خاطر توجه نکردن به گریه هات احساس کمبود محبت کنی و این بار هر دفعه میگفتی بغل سریع بغلت میکردم ولی واقعا خسته میشدم و کمرم درد میگرفت این شد که کالسکه ات بعد 1 سال دوباره بیرون اومد ولی مشکل دو تا شد حالا میخواستی خودت هلش بدی و تو خیابون کنترلت خیلی خیلی سخت بود چون برعکس بچهگیات نمیزاشتی منم دستشو بگیرم و همش میگفتی تو دست نزن و با سرعت به سمت مردم...........
شاید دو هفته با این وضعیت کنار اومدم و کماکان هر روز بیرون بودیم تا یواش یواش شرایط مثل قبل شد البته چند باری هم که دیگه واقعا کم آوردم به سپیده و خونه مامانی هم سپردمت و واقعا موثر بود و بعد برگشت انگار حس کرده باشی مامانت واقعا خسته شده خیلی بهتر شدی
خونه اسباب بازی
چند روز پیش که زنگ زدن یهو یه فکری به ذهنم رسید ، یه صندلی گذاشتم جلوی آیفون و تو هم مشغول صحبت با داداشی دوست خیالی جدیدت شدی
و یه بازی قدیمی که جمش کرده بودم و تازگی ها دوباره باهاش مشغولیم حباب بازی
پسر کوچولوم از این دوران تربیتی سربلند بیرون اومد و الان هردو مرز هم رو میشناسیم و خیلی خوب با هم کنار میایم و منم از اینکه روزای گرم ببرمت بیرون راحت شدم و الان فقط عصرها پارک و پیاده روی داریم و با یه دودوی جدید و کفش های تابستونی چراغ دار مشکل بغل اومدن هم حل شد و حالا هم همون پسرک خوش اخلاق و مهربون خودم شدی که روزی هزار بار ما رو میبوسی