امام زاده صالح
قبل از به دنیا اومدن تو عسل پسر هفته ای 2 بار با مهناز و سپیده میرفتیم تجریش و پیاده برمیگشتیم خونه و هرزگاهی هم زیارت امام زاده صالح ، من خیلی اونجارو دوست دارم و هر مشکل کوچیک تا بزرگی برام پیش بیاد همونجا نذر میکنم و تا حالا هم دست خالی برنگشتم ، برای خوب شدنت هم اونجا نذر کرده بودم با یه عالمه نذر قدیمی که باید میبردم ولی با به دنیا اومدنت خیلی خیلی کم میتونستم برم تا اینکه تصمیم گرفتم با تو برم و سوار مترو هم بکنمت که عاشق قطار و پله برقی هستی و بماند که 3 ایستگاه بعد رسیدیم و حالا پیاده نمیشدی
و از همه قشنگ تر برام این بود که همونجا محمد بهم زنگ زد و خبر قبول شدن دایی محسن تو کارشناسی ارشد داد ............و خان دایی شما با رتبه 28 کلی باعث خوشحالیمون شد که بابایی کم مونده بود از ذوق گریه کنه .....گویا چون دیشبش گوشیم خونه عمه جا مونده بود همه به محمد گفته بودن که به من خبر بده و بازم امام زاده بعد غیبت طولانیم بهم عیدی داد
و تو هم با سوال و جواب بسیار نزاشتی دعاهایی که نذر کرده بودم همونجا بخونم ادا کنم
دایی محسن جونم ارشد قبول شدنت مبــــــــــــــــــارک
ایشالا تو هم باعث افتخار بشی جوجوی من