خوش اومدی کوچولو
مامانتو تصور کن تو یه شب سرد بهمن ماه سه ماه بعد از چهارمین سالگرد ازدواجشون روی مبل جلوی تلوزیون داره کانالارو بالا پایین میکنه که همسر جونش بهش زنگ میزنه که حاضر بشه شام برن بیرون اونم طبق معمول سه سوته آماده جلو دره تو مسیر برگشت جلو یه داروخونه تو ساقدوش که هر وقت ببینمش این خاطره برام زنده میشه مامان که طبق معمول ذاشت پرچونگی میکرد یهو یاد یه چیزی میفته و میگه همینجا نگهدار الان میام ....خونه که میرسن بابا میره چایی ذرست کنه و مامان هم برای استفاده خرید مذکور میره wc بعد هم ترگل و ورگل میاد پیش بابا که dvd قهوه تلخو گذاشته میشینه و مورد ذکر شده رو هم میزاره رو عسلی یغل دستش و دوتایی غرق فیلم مشغول خنده میشن بعد 10 مین مامان چشمش به عسلی میفته و دو متر از جاش میپره آخه دو تا خط قرمز دیده ....به بابایی هم نشون میده ولی اون هاج و واج نگاش میکنه چون چیزی سر در نیاورده مامان بهش توضیح میده که این خطا یعنی چی و حالا هر دو با بهت و هیجان تو بغل همن.....گرچه مامان تا صبح نخوابید و صبح زود رفت داروخونه یه تست دیگه خرید و اونم باور نکرد وبا آزمایش بتای اورژانسی نازه خندید.......من تنبلی تخمدان داشتم و دکترم بهم گفته بود که باید دو سال منتظر بچه بمونم و من اصلأ تو اولین ماه منتطر معجزه نبودم و خدارو شکر که خدا مارو انقدر لایق دونست