سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلام کوچولوی قشنگم اول بگم که من بارداری فوق العاده ای داشتم بدون هیچ تهوع و درد و هیچی انقدر خوب که تا ماه هفتم هر ماه یه مسافرت رفتم ماه پنجم تازه شکمم یه برجستگی کوچولو پیدا کرد که تو ابراز وجود کنی و همون موقع تو دومین تلاش فهمیدیم شما آقا پسری...... ما تا چهارمین سالگرد ازدواجمون بچه نمیخواستیم بعدش هم دختر و پسر بودنش برامون فرق نداشت اما تو همه این چهار سال یه آیدین کوچولو تو خونمون داشتیم که صداش میزدیم ....وقتی فهمیدیم پسری حس کردیم تو از اول تو سرنوشت ما مقدر شده بودی...... تو با زایمان طبیعی به دنیا اومدی برخلاف خواسته همه حتی بابایی که میگفتند آخه کی الان زایمان طبیعی میکنه ولی من نمیخواستم خودمو از بزرگترین لذتی که خدا به زن هدیه داده محروم کنم لذتی شبیه آفرینش و من حتی یک بار هم جیغ نزدم ....میخواستم اومدنتو با تمام وجودم حس کنم و کردم ..... تو اذان صبح پنج شنبه 14 مهر 1390 ساعت 4:37 با وزن 2950 گرم و قد 48 سانت و دور سر 36 سانت متولد شدی بعد از 8 ساعت درد ملایم 4 ساعت درد زیاد و 2:30 ساعت درد خیلی شدید توسط یک دکترعالی یک ماما یک نرس و یک خانم مهربون که نیم ساعت آخر ذستمو گرفته بود و با من نفس عمیق میکشید...... وقتی تو رو تو بغلم گذاشتن تازه مفهوم معجزه رو فهمیدم وقتی برای اولین بار بهت شیر دادم.... وقتی تو چشمات غرق شدم... حتی وقتی اولین بار عوضت کردم و هاج و واج به پرستار بخش نوزادان زل زدم .... انگار تو تمام مدت بارداری خیال میکردم همه اینا یه خوابه که حتی پوشک کردن یاد نگرفته بودم... خوش اومدی عشقم