طویر تیر 94
اگه قرار باشه یه روزی تو سن بالا از بچگی تو فقط چند تا خاطره تو ذهنم بمونه و همه رو فراموش کنم که اصلا تو تصورم هم نمیگنجه همچین اتفاقی بیفته....یکی از اون خاطرات همیشه زنده دریا رفتن با تو....سه تایی به آب زدن و شنا کردن و دست های کوچولوی توست که محـــــــــکم دور گردن من و محمد حلقه میکنی....خاطره اینکه معلومه داری با همه وجـــــــــود لذت میبری از تو آب بودن ولی نگران ما هم هستی...تحمل جدا شدن یک متری من رو تو دریا از خودت و محمد نداری و هی اصرار که سه تایی با هم شنا کنیم به اون دور دورها....دست های حمایت گر کوچولویی که محـــــکم هردومون رو میگیره...یعنی خیلی دوسمون داره و مواظبمونه....باورش شده که بهش میگیم آیدین نجاتمون بده ...اونه که د...