شروع شهریور
یه شهریور داغ...یه پسرک شیطون...یه مامان کمی مستقل تر شده...روزهای در جریان زندگی...روزهایی که بخواهی و نخواهی داره میگذره...روزهایی که یه روز دلمون براش تنگ میشه...حتی همین الان که فقط یک ماه ازش میگذره....روزهایی که هرروز به خودت قول میدی بیشتر ازش استفاده کنی...و هرچی بیشتر دلت میخواد استفاده کنی کمتر لذت میبری چوت تو ذهنت دو دو تا چهار تا میکنی...پس بهتره بیخیال بشی این حساب و کتاب رو ....فقط سعی کنی آخر شب خوابیدنی چند تا شیرین زبونی و شیرین کاری تو ذهنت مرور کنی که حس کنی....خوب استفاده کردی...حس کنی یه روزی نه اونقدر ها دور.....این شیرین زبونی ها کمتر و کمتر خواهد شد چون بزرگتر میشی...پس همین هارو عشقه &nbs...