رامسر اردیبهشت 94
شبه...هیچی تو جاده معلوم نیست....ولی هوای پر از اکسیزنی که از دریچه های باز ماشین میاد تو بهت میگه اینجا باید خییلی فشنگ باشه...محمد هی میگه که کاش صبح راه میفتادیم تا بتونیم قشنگی جاده رو ببینیم...ولی بعد حرفش رو پس میگیره که خوب عوضش صبح که بیدار بشیم خستگی راه از تنمون در رفته و میتونیم از اولین روز سفرمون لذت ببریم...و دوباره چند دقیقه بعد باز از اول اون دیالوگ قببلی رو تکرار میکنه و هی از من میپرسه که نظر من چیه؟؟!!
تو عقب ماشین تو صندلی خودت نشستی...من هنوز مبهوت این همه همکاری هستم...آروم داری بازی میکنی...با ماشین سیمان مخلوط کنت!
شبه....هوای خوب چاده چالوس و ترانه های گلچین شده ای که یک شب من و محمد رو ساعتها بیدار نگه داشته تا به انتخاب هردومون بریزیم تو فلش...
سکوت و چشم گردوندن بین تاریکی بلکه بشه جنگل رو دید....شروع یه ترانه که سلیقه هردومون بوده....دست هایی که بدون هماهنگی یهو به طرف هم میرن و گره میخورن.....چقدر لذت بخشه با یکی انقدر خاطره داشته باشی تا یه ترانه هم بتونه بدون هیچ کلمه ای یکیتون کنه
چقدر لذت بخشه که بعد از درست سه سال و هفت ماه از به دنیا اومدنت ....باز مثل سابق با عشقت بری سفر....و این بار یه پسر کوچولوی خواستنی هم دارین ولی اون عقب داره بازی میکنه و باز ما میتونیم با هم حرف بزنیم...از اون حرفایی که هیچ وقت تموم نمیشه....باز جاده چالوس برام قشنگ شده و کوتاه
به پیشنهاد محمد سفری که قرار بود پنج شنبه صبح شروع بشه از عصر چهار شنبه شروع شد تا حتی شده شب رو به ویلا برسیم از فردا صبحش بریم به سمت رامسر
محمد ظهر چهارشنبه خییلی خسته بود...تو هم صبحش مهد بودی و خسته بودی و من ترجیح میدادم بعد ناهار راه بیفتیم که تو ماشین بخوابی ولی با دیدن خستگی محمد گفتم بهتره اون هم بخوابه و این شد که هر دو خوب خوابیدین و تازه ساعت شش راه افتادیم. و خبر داشتم تو اوج ترافیک میخوایم بریم کرج و همینطور هم شد...فقط دو ساعت طول کشید برسیم کرج!!!
هوا تاریک شده بود که تو جاده چالوس بودیم ولی....اصلا فکر نمیکردم تو تا این حد همکاری بکنی....ما شش ساعت تو راه بودیم و تو همه این مدت رو صتدلی ماشینت نشسته بودی و بازی میکردی....برای ما شیرین زبونی میکردی...با ماشین هایی که تو ماشین بودن مشغول بودی و اون آخر ها برات کارتون گذاشتیم چون بیرون تاریک بود و بهت حق میدادم حوصله ات سر بره و این عاااالی بود
و ما خیلی خیلی از مسیر لذت بردیم...با اینکه تاریک بود به هر جا میرسیدیم یه خاطره از دوران نامزدی و اوایل ازدواج داشتیم که تعریف بکنیم از اونجا...و ترانه هایی که حتی بدون نگاه کردن به همدیگه مارو به هم وصل میکرد....خیلی خیلی لذت بردیم
با اینکه از خواب بیدارت کردم به عشق سفر سرحال بودی
و بلاخره رسیدیم به رستوران محبوب قدیمی....دربند مازندران....این رستوران بیشتر برامون لذت بخشه چون خیلی نزدیک ویلاست و تقریبا یعنی رسیدیم
از اول قرار بر این بود که فقط شب رو ویلا بمونیم و صح بریم به سمت رامسر...با رسیدن به ویلا هنوز نیم ساعت بیشتر از رسیدنمون نگذشته بود که باز سیستم برق دچار مشکل شد و برق ها رفت....ما هم پیش همون بخاری که روشن کرده بودیم هر سه تایی خوابیدیم و چه خواب خوبی....گرم بود این بار ویلا
این هم آیدین من چند دقیقه بعد رسیدن . سرخوش با اسباب بازی هایی که محمد براش آورده
و این هم فردا صبحش که محمد تو اون کمد زیر پله ها این اسباب بازی کودکی رو پیدا کرد و تو سرخووووش
و پیش به سوی رامسر....این هم منظره حیاط ویلا و آیدین ذوق زده ما که سوار ماشین شده بود و نمیومد عکس بگیریم.....آخه اون ابرهای خیلی خوشگل بودن
بعد زمانی که تو مرزن آباد معطل شدیم چون ماشین یه صدایی میداد که محمد مشکوک شده بود بلاخره تصمیم گرفتیم به جای اتوبان از جنگل های عباس آباد و از سمت کلار دشت بریم که خییییییلی قشنگ بود
پسرک من هم خوابیده بود و بیرون مه زیبا...
انقدر اینجا همیشه مرطوبه که حتی سکو های سنگی هم سبز بودن و پر از خزه...هرجارو میدیدی فقط سبزی بود و بس
عکس ها از داخل ماشینه و شیشه بارون زده ولی باز قشنگه...
بلاخره رسیدیم رامسر و اول رفتیم جایی که پاییز پارسال با سپیده اینا اومده بودیم و ویلا گرفته بودیم...آخه جای قشنگی و دنجی بود
ولی ایشون گفتن ویلاشون رو اجاره دادن و انقدر از اینکه ما یادشون بودیم خوشحال شد که همون سر ظهری مارو برد ویلای یکی از آشناهاشون و اونجارو برامون اجاره کرد که اونجا هم حیاط خیییلی خوشگل و بزرگی داشت
بعد از ناهار محمد خوابید و من و تو رفتیم تو حیاط....واااای تازه بارون قطع شده بود و هوا عااااالی بود
اصلا تاب دوست نداری و حتی یک بار هم راضی نشدی بشینی روشون
عصر هم اول رفتیم هتل رامسر...ما از اونجا هم خیلی خاطره داریم و من عاشق منظره بلوار روبروش تا دریام
و بعد هم تو رو که از صبح دنبال دریا بودی بردیم پیش محبوبت
همون چند متری دریا شروع کردی به درآوردن سویی شرتت
کلی باهات حرف زدیم که همین جوری داریم یخ میکنیم و آب تنی هنوز زوده...من خییییلی سردم بود و بعد کلی سنگ انداختن تو آب برگشتیم تو ماشین چون واااقعا سردم بود
بعد هم رفتیم تله کابین....ولی دیگه خیلی دیر شده بود و هوا داشت تاریک میشد و قید بالا رفتن رو زدیم
یکمی تو فروشگاه پایینش گشتیم و چون تو همکاری نکردی اومدیم بیرون....محمد کلی باهات بدو بدو بازی کرد تا باز خوش اخلاق شدی
فردا صبح بعد صبحانه رفتیم سمت بندر کیاشهر
باز هم پسر ماهی بودی و کل راه تو صندلیت بازی کردی
بعد دو ساعت هم بهت اجازه دادم کارتون ببینی
و بندر کیاشهر و مامان مریمی که یه مانتوی خیییلی نازک پوشیده بود و داشت یخ میکرد
از وسط اون پل چوبی خوشگل برگشتیم و تو ماشین جز یه تیشرت محمد هیچی نبود و همونو انداختم رو دوشمخدارو شکر برای تو پولیور برداشته بودم...بماند که صبح رامسر انقدر گرم بود که حتی سویی شرتت رو نیاورده بودم...
اگه بدونی رو این شن ها چه عشقی کردی
محمد برات کلللی ماشین و اتوبوس کشید...
و مسیر بازگشت تازه بدنم به هوا عادت کرد و عکاسی کردم
اینجا لاک پشت دیدیم تو آب و خیلی ذوق کردی
مرداب خزه بسته خییییلی خوشگل
و بعد هم رفتیم لاهیجان
اول کتلت های خوشمزه محبوبم که با اینکه محمد خیلی دوست نداره ولی چون میدونه من چقدر عاشقشونم از خود گذشتگی کرد و ناهار رفتیم کتلت
محمد برای تو پرسی خرید که با دست بخوری و تو فقط نون خالی خوردی
لاهیجان باورنی و زیبا که باعث شد نتونیم بریم شیطان کوه
این هم شیطان کوه باز از پشت شیشه بارونی
برگشتیم ویلا و محمد خسته و تو اصرار که بریم پیش حلزون ها...
تو باغچه پیش درخت بهار نارنج یه کوپه خاک پر از حلزون بود و هرروز چند بار مارو میبردی پیششون
اصلا فکر نکن تو لحظه ای سردت میشد
تو همون سرما هم توماس عزیز رو میبردی بالکن و رو حاشیه فرش مشغول میشدی
و عصر رفتیم ریباترین جای رامسر از نظر من
بلوار کازینو سابق و بلوار معلم فعلی
خیــــــــــــــلی خوشگل بود خصوصا هوای نمنماک و بارون ظهر و خیسی سنگ فرش ها و گلهای مخصوووووص
وقتی برای عکس همکاری نمیکنی این روش جواب میده
و آخراش حسته شده بودی و محمد این شکلی شارژت کرد که ادامه بدی
و بعد هم این شکلی
از اینکه خداروشکر میگو سوخاری دوست داری امسال تو سفر خیلی سوءاستفاده میکنم
ترجیح میدم خونه شام بخوریم....شده ما سوسیس ولی تو میگوی محبوبت
و روز بازگشت
جاده چالوس تو اردیبهشت غوغا میکنه...مثل رامسر که عروسی شده بود واسه خودش
آیدین ماااااه من که یدونه بود تو این سفر
و این هم جشنواره لاله ها که چند روزی هنوز به افتتاحش مونده بود و نشد بریم داخل ولی این عکسارو از بیرون گرفتم...لاله ها هنوز کامل باز نشده و باز...خیلی قشنگ بودن
این سفر جزو بهترین سفرهایی بود که فکر میکنم تا سالها یادم بمونه....مثل اولین رامسری که با محمد رفتم
خوب بود چون تو خیلی پسر خوبی بودی
گاهی تو ماشین اصلا یادمون میرفت یه پسر شیرین زبون باهامونه....کاملا سرت به بازی و دیدن بیرون و کمی کارتون و گاهی خواب بود و حتی یک بار هم تقاضای جلو اومدن نداشتی چه برسه به اصرار
و هروقت حرفی میزدی فقط قربونت میرفتیم و تو هم همه سفر خوش اخلاق و عالی بودی
عاااشقتم شوکولاتم و امیدوارم از این به بعد بهترین خاطره هارو با هم داشته باشیم