پسرکم
نمیدونم چمه!!!
بچه که بودم زیاد میشنیدم بزرگ ترها میگفتن انگار دارن تو دلم رخت میشورن!!!!!!!!!
الان که بزرگ شدم من یه جور دیگه حسش میکنم....انگار یه چیزی تو دلم میچرخه....میپیچه....آهاااااااان مثل همون ماشین لباسشویی!!!فکر کنم مدرن شده همون رخت شستنه!!!
این حس از دیشب که باز از خواب بیدار شدی و گفتی پام درد میکنه پیدا شده.....نگرانم....همش به خودم دلداری میدم که خوب دیشب باز تو شهربازی خیلی بدو بدو کردی....اصلا تا سر خیابون که برسم پرواز میکردی از بدو بدو....من هم به خیال اینکه با ماشین میریم و برمیگردیم و برای اینکه اونجا راحت باشی اون ساپورت مشکی همیشگی رو زیر شلوارت نپوشوندم و شلوارت نازک بود....اصلا شاید پاهات سردشون شده بود!!!
صبح رفتم نت و یه مطلب پیدا کردم درباره شایع بودن پادرد شبانه تو بچه ها....ولی باز دلم آشوبه....آره خودشه....آشوب....بهترین تفصیری که میشه کرد همینه....خلاصه اینکه دیشب تا صبح نخوابیدم و صبح هردو تونستیم 3 ساعت بخوابیم و الان هم کم خوابی شب رو داری جبران میکنی ولی من تازه با سکوت متوجه اون آشوب شدم که از صبح نمیدونستم چمه!!!
این روزها باز بازار توماس داغ شده...من هم این ریل و قطار رو که جمعشون کرده بودم برات آوردم....بماند که روزی چند بار باید سرهمش کنم و روزی چند بار پامو میزارم رو تیکه های پخش و پلاش!!!حالا خوبه بقیه واگن هاشو نیاوردم برات و فقط همونه که دستته پیشته...
اونی که زیرته ساعتته.....باز پیداش کردی و همه جا پیشته...حتی تو دستشویی و میزاری رو روشویی و بعد برمیداری میاری بیرون و هرچی میگیم بمونه بیرون قبول نداری!!!
بیرون سرده....نمیشه مثل تابستون هرروز بریم بیرون...یعنی من مشکلی ندارم ولی انقدر میپوشونمت که نمیتونی مثل سابق با خیال راحت بدویی و راه بری و زود خسته میشی
محمد میگه بهترین گزینه همون شهربازی سرپوشیده ست و اصرار داره یه روز درمیون ببرمت ولی نمیخوام اشتباه اسباب بازی رو تکرار کنم و با زیاد رفتن این شوق قشنگ رو از بین ببرم
فکر میکنم یکی دو هفته یک بار معقول تر باشه.....دیشب تا بهت گفتم آیدین اسباب بازی هاتو جمع کن میخوایم بریم شهر بازی از ته دل و بلند گفتی آآآآخ جوووووووون
کل هفته پیش سراغشو گرفته بودی و من گفته بودم فقط جمعه ها بازه....یه روز معنی جمعه رو میفهمی و سوال میکنی کی جمعه میشه ولی الان زود قانع میشی
خلاصه اینکه رفتیم شهربازی و به محمد گفتم کارش تموم شد بیاد دنبالمون اونجا
میبینی چقدر خوشحالی....باور کن برای من هرروز بردنت اونجا خیییلی آسون و شیرینه ولی دوست دارم هربار این شادی رو ببینم نه اینکه مثل اون اسباب بازی ها برات لوس بشه و تکراری
بدون توجه به صف رفتی و تو اولین واگن سوار شدی و انقدر هیجان داشتی کسی دلش نیومد پیادت کنه...
و برای اولین بار کل تایم استخر توپ رو توش موندی....بماند که بارها خواستی دربیای و من با بازی هلت میدادم اون تو....عکسای خنده هاتو ببین....من هلت میدادم و تو کمک میخواستی و ریسه میرفتی
میبینی خیس آب شدی
و دوباره بدو بدو رفتی قطار شادی و این بار هیچ کس نبود و خودت تنهایی سوار شدی و بقیه واگن ها هم خالی بود
بالای چشمت رو ببین.....فکر کنم تو استخر توپ با پرش بچه ها رو هم اینجوری شدی
این اخرین عکسیه که انداختم و خیلی هم دوسش داشتم
بعدش هم یه کتاب برات خریدم....تراکتور میرانم!!!
و باز طبق قولی که داده بودی تقاضای اسباب بازی نکردی
و بعد هم محمد اومد دنبالمون و قلم دوشت کرد تا ماشین چون تو سربالایی تندی پارکش کرده بود
خیییییییلی گرسنه بودی و با اشتها شام خوردی ولی شب باز از پادرد بیدار شدی
روز قبل با مریم مهربونم درباره این موضوع حرف زده بودم و شب تا گفتی پام درد میکنه استرس گرفتم که نکنه واقعا کمبود ویتامین D داشته باشی....ولی تو که هرروز مولتی ویتامین میخوری و تو اون هم ویتامینD داره!!!
خلاصه ذهنم امروز درگیره.....زنگ زدم و دکترت و منشیش گفت اگه خیلی وقته ویزیت نشده بیار
دلم نمیاد حالا که مریض نیستی ببرمت تو مطب که پراز بچه های مریضه و ویروس...من هم بچگی هام رشدم با پادرد توام بود....و تو هم مثل اون مطلبی که خوندم فقط شب اون هم تا حالا 3 بار گفتی پام درد میکنه و صبح اصلا یادت نبوده....بار اول هم تابستون بود که خیییییییلی تو آب یخ بودی تو باغ
نمیدونم چیکار کنم.....ببرمت اون مطب پراز مریض و یا صبر کنم ببینم باز تکرار میشه یا نه؟؟شاید فقط خیلی دویدی و پاهات سردش شده بوده
نمیخواستم اینارو تو وبت بنویسم ولی ذهنم درگیر بود
دوست دارم پسرکم.....پسرکوچولویی که دلم میخواد تا ابد بخنده....بلند و شاد بخند....