عشق
صبح از خواب بیدار میشی و با پسرکت میری آشپزخونه و میری جلوی یخچال تا تخم مرغ ببری پسر کوچولوت واسه خودش نیمرو درست کنه....اما، هنوز در یخچالو باز نکردی که دوباره میبندیشو زل میزنی به در یخچال....همه عکسای رو در عوض شدن و یه عالمه عکس دو نفره قبل بچه دار شدن....همه شاد و خندون و تو سفر....و چند تایی هم با پسرک...همه تو بغل هم و لبخند به دوربین....یه عالمه خاطره قشنگ هجوم میاره تو ذهنت و این یعنی شروع یه روز خوب....همسر گلم صبح قبل رفتن سورپرایزم کرده....بدون کادو و حتی کلامی حرف....فقط با هدیه دادن چند تا خاطره قشنگ.....این یعنی عشق...
پسرک بعد از دو هفته ویتامین نخوردن به برکت تحریم ها و نبودن ویتامینش تو بازار حالا شربت مولتی ویتامین جدیدشو نمیخوره....با جایزه....خوراکی محبوب ....ماشین جدید....قول رفتن به جای خاص....قوی شدن و آتشنشان شدن....هیچی جواب نمیده....1 هفته ای دوباره بهش ویتامین نمیدم تا حساسیتش کم بشه ولی فایده نداره....لباسامو میپوشم و بهش میگم من دارم میرم دردر....اگه تو هم میخوای بیای باید ویتامینتو بخوری و بعد با هم بریم.....میگه نه تو هم برو پیش شب تاپت(لبتاب) ....تا میبینه مولتی دستمه باز شروع میکنه به گریه و دادوبیداد و منم غصه که چیکار کنم....یهو تغییر موضع میده و میاد میگه تو بغل تو....میگم باشه بیا بغل خودم...آب خنک هم آوردم بعدش زود بخوری.....در کمال تعجب میشینه تو بغلم....دهنشو باز میکنه و ویتامینشو میخوره و بعد هم آب و میگه ببین قوی شدم!!!!خدایا از ذوقم نمیدونم چیکار کنم!!!زود براش هواپیمایی که با قطارش خریده بودم و هنوز بهش نداده بودم جایزه میدم و یه شکلات و کلی قربون صدقه.....تو خیابون دارم پرواز میکنم....بارها میبوسم و قربونش میرم و میگم چقدر قوی شدی....چقدر تند میری....از خوشحالی به محمد زنگ میزنم و تعریف میکنم و بعد با خودم میگم من چمه؟؟؟چون آیدین مولتی ویتامینشو راحت خورده انقدر خوشحالم؟؟؟....و بعد با خودم میگم.....این یعنی عشق...
طبق معمول محمد آخر شب زنگ میزنه کجاییم و آدرس میدم و میاد دنبالمون....پسرک میگه خونه نریم و نیم ساعتی تو خیابون چرخ میزنیم و منم سرمو از شیشه میدم بیرون تا با هیجانش همراه بشم....بعد رسیدن به خونه پسرک و باباش میرن حموم....باباییش خسته شده ولی صدای بازیش با آیدین میاد که تو حموم پاهاشو باز کرده و تونل درست کرده تا به محض اینکه آیدین از تونل رد شد و غرق قهقهه شده با دوش تو دستش موهاشو بشوره و بارها و بارها تکرار تا حمومش تموم بشه و پسرک فراری از شستشوی موهاش خوشحال از حموم بیاد بیرون....این یعنی عشق...
همسرم صبح بهم زنگ میزنه....صداش بغض داره و میگه خیلی دوست دارم....میگم منم دوست دارم....میگه خدا تورو واسمون حفظت کنه....ساکت میشم و خوب گوش میکنم....صدای یه موسیقی قشنگ میاد ، بهش میگم :یه اهنگ قشنگ ولی غمگین گوش دادی؟ میگه آره....میگم تصور کردی من مُردم؟! بغض میکنه و قطع میکنه....من عااااااااشق این احساسات لطیفشم و پر میشم از یه شور قدیمی....این یعنی عشق...
تو خیابون وقتی دست آیدینم تو دستمه و دارم قربونش میرم خم میشه و دستمو میبوسه و من غرق یه حس ناب....این یعنی عشق...
دنبال باباش گاهی بهانه میگیره که نرو بمون پیش آیدین بابا محمد جونم....این یعنی عشق...
بقیه ادامه مطلب
اینا عکسای باغ هست روز جمعه با بابایی ها و مامانی ها و مهناز و محسن و عمو اینا و البته سپیده و امیر
در حال بازی با بابایی
و اما شیرین زبونی های پسرکم
برخلاف اوایل الان دیگه با لبتاپم کاری نداری ولی خوب گاهی هم میای و یهو میبندیش و میگی شب تابتو بزار اون ور میخوام بیام بغلت....و اگه داری خراب کاری میکنی و یهو مچتو میگیرم میگی تو شب تابتو نگا کن!!!
تو پیاده رو خیلی جلوتر از من میدوی ولی به تقاطع خیابون ها که میرسی وایمیسی تا من برسم و دستت رو بگیرم.....یه آقای مغازه داری همیشه نگرانه و ما که نزدیک مغازش میرسیم میپره بیرون تا مواظبت باشه....یه بار دستتو گرفت و تو هم داد زدی سرش و بهش گفتی با دودوم میزنم تو سرت هااااااااا!!!! و بعد هم منو نگاه کردی و خیلی جدی گفتی دستمو بگیر اینجا خیابونه!!! یعنی غیر مستقیم به اون آقا گفتی خودم بلدم!!!
به همه ماشین ها و اسباب بازی ها و شخصیت های کارتونی نسبت من و محمد و خودت رو میدی....یعنی تو کارتون بلو ، اون زنه منم....مرده هم باباست....ما هم همیشه کلی از این تخیل پردازیت ذوق میکردیم و غش میرفتیم واست تا اینکه.....رفتی دستشویی و صدام میکنی مااااامااااان ....میام و میبینم کارتو کردی و قبل از اینکه اجازه بدی سیفون رو بکشم محتویات روده مبارکت رو نشونم میدی و میگی اون بابا محمده....اون مامان مَیَمِه....اونم آیدینه!!!
این یعنی عشق؟؟؟