بوی بهار
من عاشق ماه اسفندم عاشق اینم که دو هفته اول اسفند خونه تکونیو تموم کنم و هر وقت آسمون دلش گرفت پنجره های رو به کوچه رو باز کنم بعد همینجور که فرهاد داره میخونه (بوی عیدی بوی توپ بوی کاغد رنگی) بوی بارونو بفرستم تو ریه های دودگرفته ام و عـــــــــاشق اینم که دو هفته آخر اسفندو هرروز برم تجریش با یه کم پول تو جیب شلوار جین و گوشی موبایل تو اون یکی جیبم و دستای خالی تو شلوغ پلوغی دستفروشا و بساط ماهی و سبزه و هفت سین چرخ بزنم و .... انگار روحم تازه میشه از این گردش شامگاهی
من همیشه ادعام میشد که بیشتر از بقیه آدما به جزعیات توجه میکنم و عاشق طبیعتم و فکر میکردم بیشترین استفاده رو من میبرم از این ایام........تا خدا تورو بهم داد ، پارسال و امسال به خاطر تو این گردش مهیجو تعطیل کردم و امسال تو چیزی رو به من یاداوری کردی که بیشتر از هرسال هیجانزدم کرد....
دو هفته بعداز تولدت همین که شروع کردی به گرفتن مبل و میز من متوجه شدم که مبلا به خاطر دسته های چوبیش و میزها چون تمام شیشه بودند برای تو خیلی خطرناکن واسه همین با بابامحمد تصمیم گرفتیم تا مبلمانو عوض کنیم مبلای جدید ال هستند و جوری چیدیم که جفت پنجره های پذیرایی مسدود باشن تا خونه ایمنتر باشه و تفریح تو اینه که بری رو پشتی مبل لم بدی و زل بزنی به بیرون و چون ما تو یه بن بست دنجیم و رفت و آمد کمه بیشتر آسمون وچنار بلند جلو درو نگاه میکنی و اصرار که منم باید ببینم و اینه که من روزی چند بار کنار تو زل زدم به بیرون و برای اولین بار سبز شدن چنار پیرو نگاه کردم...
سبز شدن کوچولوی نوک شاخه ها و تبدیل شدن اون سبزبنه به برگهای کوچولو و رشد برگها...شبنم بهاری که رو برگها میشینه و این قشنگترین هدیه ای بود که پسر کوچولوم میتونست بهم بده و من امسال اصلأ حسرت شلوغی خیابونا و خونه موندن خودمو نخوردم....
مرسی کوچولو که بهم یاد دادی هنوز خیلی چیزا تو دنیا هست که من ندیدمشون یا درست ندیدم
داری درختو بهم نشون میدی