پارک ساعی آذر 94
وقتی بچه داری کیک برای هر مناسبتی و به هر شکلی که باشه ، تبدیل میشه به کیک تولد پر از شمع...مناسبت ها همه تولدی میشه و پر از هیجان و روشن کردن شمع و فوت کردن...حتی بی مناسبت هم کیک میخری که لحظانی پر از صدای جیغ و شادی و خنده رو تجربه کنی....میترسی این آخرین باری باشه که کوچولوت با شمع و فوت کردنش ذوق میکنه و از سری بعد بگه من دیگه بزرگ شدم!...چه جمله ترسناکی!!!
5 آذر تولد عمو امیر بود و برای شام رفتیم خونشون....و تو مسیر کیک هم خریدیم و منم یادم بود از خونه پر از شمعمون شمع هم ببرم...از من بیشتر سپیده عاشق هیجان های فوت کردن شمع توست
فرداش من و تو دوتایی...مهمون پارک ساعی بودیم و خیییلی لذت بردیم از زیبایی های پاییزی و بکر پارک...و تو بیشتر از حیوونات و یه عالمه بدو بدوهای هیجان آلود
صبحش یه آتلیه وقت داشتیم بغل پارک جمشیدیه...عکس تو فضای باز بود و تو فکر کرده بودی شمال اومدیم...آنچنان بدو بدویی راه انداخته بودی که من و محمد دلمون کباب شد تا سه چهار ماه آینده از شمال خبری نخواهد بود
و هوا در 5 آذر تا این حد خوب بود
شب تولد هم رفتیم قنادی و محمد گفت با هم بریم واسه انتخاب کیک و تو هم یه کیمدی خواستی...کیک و کیمدی رو خریدیم و رفتیم خونه دیپ دیپ...با اینکه دیگه میتونی بگی سپیده ولی سپیده گفته میکشه هرکسی رو که به تو یاد بده چیزی جز دیپ دیپ صداش کنی...ما هم به زبون تو کماکان سپیده رو دیپ دیپ صدا میکنیم
دیگه مهم نیست تولد کیه چون درهر صورت تو پشت کیکی
سپیده تو باشگاه پاش شکسته بود و تو گچ بود اینجا
اون شب عمو امیر گفت فردا باید بره ویلا...آخه دو تا از زمین های اطراف ویلا رو خریده و به ویلا اضافه کرده و باید برای نظارت به کار کارگرها میرفت و چون چند هفته ست که تنها میره و میاد قرار شد بابا هم باهاش بره...و این یعنی یه جمعه قراره من و تو تنها بمونیم و من برنامه ریختم که بریم یه پارک بدون نگرانی وقت...یعنی یه پارک حتی کمی دور و این شد که با توجه به تجربه پارک ملت و عشق غذا دادنت به حیوون ها تصمیم گرفتم ببرمت پارک ساعی...هم اتوبوس سواری و هم پارک و هم پاییز و هم حیوونات خییلی بیشتر...
فرداش جمعه صبح زود بابا رفت و من و تو راحت تا 10 خوابیدیم و بعدش صبحانه و زدیم بیرون...
مجسمه همه حییونات
رود اب
قو ها و اردک ها
طوطی ها
لاک پشت های خاکی و کمی اونطرف تر ابی
اردک و مرغابی
حتی پیشی
و مرغ و خروس و بوقلمون
زتدگی مسالمت امیز
چند تا قفس پرندگان مختلف حتی کفتر و مرغ عشق و قناری و ...
خیییلی این عکس رو دوست دارم
بدو بدو رو های زیر برگ ریزون
اینم گفتی ریل..
و مادرانه پسرانه تو برگ های زیبای زرد
نظم زیبای پشت سرت رو ببین...پاییز یعنی هر روز بزنی بیرون و بگی خدایا بزرگی ات رو شکر
تا اون سر پارک هم رفتیم به امید رستوران خوب ولی نبود...بعد هم زمین بازی رو دیدی و تازه مشغول شدی..یه دوست هم پیدا کردی و حسابی سرسره بازی
و خیییلی خسته دوباره برگشتیم سمت خیابون ولیغصر و خداحافطی از پارک خیلی گرسنه....
رفتیم ونک و اولین رستورانی که به نظرم مناسب بود ناهار خوبدیم...
انقدر گرسنه بودی که گیر ندادی به پیتزات...البته سالم هم بود فقط مرغ و قارچ و سبزیجات و تو خوشت هم اومد
تو همون پارک محمد زنگ زد که دارن برمیگردن و دو ساعت بعد رسیدن ما محمد هم رسید...و اینم یه بابای احساساتی که تحمل یک روز دوری هم براش سخت بوده و پسرک مهربون بابا
امیدوارم تو هم اندازه من لذت برده باشی از مادرانه پسرانه یک روز تعطیل