روزهای نه چندان شیرین
همیشه به چشم زخم معتقد بودم....اصلا نمیگم تو بچه خوشگلی هستی و یا ما زندگی فوق العاده ای داریم ولی به هر حال چشم زخم وجود داره....چه باورش کنیم یا نه
برای همین اول وبلاگت برات و ان یکاد گذاشتم...اما الان میبینم به جز دوست های وبلاگی که میان و میخونن و همه چی رو میدونن بقیه که گذری رد میشن شاید از دور براشون یه خانواده بی غم و غصه به نظر بیایم که هرماه سفرن و هر روز ددر....که پسرشون فقط میخنده و اصلا مثل همه بچه ها بدقلقی و بداخلاقی نداره و کلا همه چی آرومه....تو که میدونی این طوری ها هم نیست...ما هم روزهای سخت داریم...ما هم روزهای لجبازی های کودکانه و روزهایی ک از صمیم قلب به تک فرزندی معتقد میشم داریم....ما اگه هر ماه سفریم از روزهای استراحتمون میزنیم که دوروزه میریم و برمیگردیم....ما هم اگه مینشستیم به امید یک هفته تعطیلات طلایی تو هرگز اصلا دریا رو نمیدیدی....ما هم اگه دنبال تو سفر پی تجملات رفتن بودیم نمیشد دائم بریم و بیایم....ساده میگیریم که ساده بگذره...فقط همین...
چند هفته پیش روی چشمت یه جوش زد که چون بعد برگشتن از سفر چند روزی چشمت قی کرده بود و اطرافش هم جوش زده بود گذاشتم به حساب امتداد اون جوش ها....حتی سه روز بعد دوباره راهی شمال شدیم...خیلی ها گفتن ببرش دکتر اما تو آخرین سرچ قبل از سفر به اسم گل مژه رسیدم که نوشته بود درمانی هم نداره و خودش از بین میره
از سفر که برگشتیم هنوز خوب نشده بود و چون هنوز بینایی سنجی هم نبرده بودیمت گفتیم پیش یه چشم پزشک بریم....دوباره بردمت کلینیک کودکان که مثلا کار با کودک بلد باشن و نترسی...و دوباره گول خوردم....همون اول منشی پرید و دستات رو گرفت و قطره ریخت تو چشمت....من مبهوت بودم و گفت یه قطره دیگه هم باید بندازه که گفتم خودم میندازم!!!دومی رو بی دردسر خودم انداختم...بینایی سنجی رو همکاری کردی و خداروشکر خوب بود و مشکلی نداشت....ولی سر معاینه چشمت چون میخواست چشمت رو با یه چوب شبیه گوش پاک کن ولی سه برابر برگردونه و زیر پلک رو ببینه ترسیدی...دوباره گرفتن دست ها و دوباره فریاد...
هرچی دارو میتونست تجویز کرد و گفت اگه با این دارو ها از بین نره و تخلیه نشه باید با برش جراحی تخلیه بشه و چون اصلا همکاری نداره باید بیهوش بشه و من و محمد چی کشیدیم....بماند...
هرروز دارو ها و پماد ها و قطره ها و ناز کشیدن ها...و هنوز دوروز نگذشته بود که.....
ظهر بود و محمد خواب....
داشتی رو مبل ها بازی میکردی که یهو سرخوردی و افتادی تو فاصله بین مبل و میز وسط....بغلت کردم و اوردمت بیرون و فکر کردم مثل همیشه افتادی ولی یهو دیدم از سرت خون بیرون میزنه و یه شکاف با دهنه باز...خیییلی ترسیدم ولی نمیخواستم تو هم بترسی....آروم بردم و سرت رو شستم و حتی محمد رو صدا نکردم....بعد که دیدم احتیاج به دستمال دارم تازه محمد رو صدا کردم و با آوردن دستمال و دیدن سرت یهو یخ کرد و گفت مریم این بخیه میخواد!!!
نه....من نمیتونستم....من هرگز نمیتونستم تورو ببرم که سرت رو بخیه کنن...من رو بیرون کنن....رو سرت ملافه بکشن و تو اون زیر بترسی....نه....کار من نبود...
دسصتمال رو رو سرت نگه داشتم و خیلی زود خون بند اومد...به محمد گفتم من نمیزارم....برو همین الان براش بتادین و چسب بخیه بخر...بیچاره سریع و بی مخالفت قبول کرد و رفت...با اینکه مردد بود که بریم دکتر...ولی من تازه از اون گریه و زاری تو دکتر چشم پزشکی آرومت کرذه بودم....
تا محمد بره و برگرده دیگه هیچ خونریزی وجود نداشت
ازت عکس میگرفتم چون داشتم خود درمانی میکردم و میخواستم به دوست دکترمون بفرستیم تا نظر اونو هم بدونیم
محمد با چسب بخیه اومد و دوباره شروع کردی به گریه که نه...چسب نهههه
زود رفتم و یه بسته بزرگ برچسب مک کویین آوردم...تا دیدی آروم که شدی هیچ بلند شده بودی و میپریدی و ادای تراکتور هارو درمیاوردی....من خیالم راحت شد و به محمد گفتم فقط باهات حرف بزنه...برخلاف تصورم اصلا با شستشوی با بتادین صدات درنیومد و با محمد با هیجان حرف میزدی.....اولین چسب رو راحت زدم و دومین رو خواستم رو سرت قیچی گنم که دوباره ترسیدی...قیچی رو انداختم دور و گفتم اصلا کاریت نداریم...باز باهات حرف زدیم و حرف و تو حواست پرت میشد و من چسب میزدم....چسب ها نامرتب بود ولی بیشتر از اون نمیخواستم تو فشار باشی
بلاخره ساعت 7 شب خوابت برد و تونستم کمی با پنبه خیس تمیز کنم محل زخم رو
و شب بعد بیرون بردنت که خوشحال باشی....چند باری گفتی که پام درد میکنه....خداروشکر واسه چشمت آنتی بیوتیک میخوردی و نگران زخم سر نبودیم....با خودم فکر کردم ممکنه پات به میز هم خورده باشه و درد داشته باشی...بهت شربت پروفن دادم و بعد که خوابیدی با تمرکز چسب هارو کندم و زخم رو تمیز کردم و چسب جدید زدم...خیالم راحت شد که زخم خوب و تمیز بسته شد
قردا عکس هارو فرستادم و یکی از دوستان هم محبت کرد و برای دوست دکترش فرستاد و هم دوست خودمون و هم دوست دکترمون اعتقاد داشتم کلا زخم درحد بخیه نبوده و اگه هم بوده با فوبیایی که تو از دکتر داری بهترین درمان همون چسب بخیه بوده که جای اسکار هم نداره و هردو گفتن خیلی حرفه ای چسب رو زدم و کار خوب تموم شده....
خداروشکر دیشب تو خواب چسب هارو کندم و زخم جوش خورده
چشمت هم با ادامه داروها و قطره ها و پماد و شاید هم خود به خود!!! خداروشکر رو به بهبود بود...یعنی با فشار اون خانوم دکتر بدتر هم شده بود و رو به کبودی بود ولی بعدش یواش یواش کوچیکتر شد سایز گل مژه یا جوش و الان تقریبا داره محو میشه...
از همون روزی که سرت شکافت من دچار سرگیجه هایی شدم که اولش فکر میکردم به خاطر شوکه شدنمه...چون درسته که خودم رو کنترل کردم و خونسرد بودم...ولی همش به خاطر این بود که تو نترسی و درواقع خودم هم خیلی ترسیده بودم....و با بیشتر شدن سرگیجه ها رفتم دکتر که با اولین حرکت یعنی گرفتن فشارم که رو 8 بود نگرانم شد و برام آزمایش خون نوشت...کلی هم قرص فرفولیک و ویتامین ب کمپلکس و آمپول های ب کمپلکس و ویتامین....جواب آزمایشم رو هنوز نگرفتم و امیدوارم چیز خاصی هم نباشه و این کابوس دو هفته اخیر تموم بشه..
و با اینکه چند تا پست عقب مونده داری و عکس ها تو دسکتاپ آماده ست نمیدونم دوباره به پست گذاشتن ادامه بدم یا نه.....
هرگز به با رمز وبلاگ نوشتن معتقد نبودم.ولی شاید بهترین کار باشه...حداقل واسه بعضی از پست ها
از دوست های خوبم که این مدت نگرانمون بودن و حالمون رو میپرسیدن واااااقعا ممنونم....دوستی رو شما دوستان گل تموم کردین در حقمون
ریحانه گلم....مامان یسنای عزیزم....فروغ مهربونم و همه دوست های خوبی که به یادمون بودن...واااقعا متشکرم