آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

آیدین و مهرسا

1393/8/7 15:00
نویسنده : مامان مریم
1,081 بازدید
اشتراک گذاری

 

                 

 

مامان شدن یه دنیایی داره که برخلاف همه تصورات قبلیت هیچ وقت نه میتونی بچتو پیش بینی کنی نه عکس العمل های خودتو...اصلا حتی اتفاق بعدی هم از تصورت خارجه چه برسه به چند ماه بعد و یک سال بعد今日の新着です!(b^ー°)12月20日 のデコメ絵文字

بعد از سبک شدن سبد اسباب بازی ها خونه منظم تر شده و یه اتفاق جالب هم افتاد...یه دکور صنایع دستی شمال تو اتاق خواب از قبل به دنیا اومدنت بود پر از عروسک هایی که محمد و مهناز و مهین و محسن برام خریده بودن....هیچ وقت اصلا نگاشون هم نمیکردی...فقط تو زمان چهار دست و پا رفتن چند باری همشو خالی کرده بودی و رفته بودی سراغ بازی خودت...درست دوروز بعد از کمتر شدن ماشین ها تویی که همیشه عصرها موقع پیاده روی یا یه ماشین کوچولو و یا یه برچسب ماشین تو جیبت میزاشتی این بار رفتی و یه عروسک از اون جای عروسک ها برداشتی و گفتی میخوام با خرسی برم بیرون و رفتی....حتی دودو محبوبت رو هم از پارکینگ برنداشتی و تا خونه مامانی با اون خرسی تو بغلت رفتی و به همه دوستای تو مسیر(عمو بستنی فروشی....بابایی تعمیر کفش...عموی میوه فروشی)نشون دادی 今日の新着ですです12月3日 のデコメ絵文字

  

                      

 

                     

پنج شنبه گذشته مهمون داشتیم....نوه عمه محمد و خانومش و دختر کوچولوشون مهرسا....و سپیده و امیر今日の新着です!(b^ー°)11月18 のデコメ絵文字

روز قبل خونه رو با هم تمیز کردیم و روز پنج شنبه هم پسر خوبی بودی و من راحت تو آشپزخونه آشپزی کردم و تو هم مشغول بازی و کارتون بودی...عصر هم مهمون هامون اومدن....مهرسا درست 1 سال و 1 ماه از تو کوچیکتره ولی هم قد بودید و تازه 4 کیلو هم از تو وزنش بیشتر بود....هنوز خوب صحبت نمیکرد و خیلی هم مهربون بود و دائم دوست داشت ببوسدت...تو هم اولش خیلی از اومدنشون ذوق کردی و همه سبد اسباب بازی هاتو جلوش وسط پذیرایی خالی کردی و بعد دونه دونه بازی فکری هاتو آوردی و اصلا انقدر ذوق داشتی بازی نمیکردی و فقط میریختی...همه چیز رو هم در کمال دست و دلبازی بهش میبخشیدی در حدی که مامان و بابای مهرسا گفتن خیلی خوبه که همه اسباب بازی هاشو بدون حساسیت میده ولی گویا چشم خوردی......چون بعدش سر چند تا بادکنک ناقابل که یک هفته بود تو خونه بودن و نگاشون هم نمیکردی داشت بینتون دعوا میشد...هردو آبی میخواستید و تو هردو بادکنک آبی رو برداشته بودی....دو بار رفتم و یه بادکنک آبی دیگه باد کردم و تو باز نمیدادی به مهرسا...و تفاوت دنیای دخترانه و پسرانه...همش میبردیش رو تخت و کشتی میگرفتی یعنی بازی محبوبت با محمدو اون هم این وسط هی بوست میکرد照れちゃう見てね(^◇^)┛ のデコメ絵文字

سپیده که اومد اوضاع بهتر شد...بردتون تو اتاق و سرگرمتون کرد今日の新着です!(b^ー°)12月11日 のデコメ絵文字

 

قبل از اومدن مهمون ها و این هم جناب ببعی که دوروزی بود عزیز شده و شبها هم با هم میخوابیدクレヨン のデコメ絵文字

                   

با ببعی کارتون میبینیかわいい のデコメ絵文字

                   

 

                   

 

                   

 

                   

 

                   

بلاخره تو هم مهرسارو بوسیدی今日の新着です!(b^ー°)11月16 のデコメ絵文字

                   

و زود صورتتو بردی جلو که نوبت اونه今日の新着です!(b^ー°)11月24 のデコメ絵文字

                   

 

                    

ولی با این مهمونی متوجه شدم مهرسا با اینکه از تو یک سال کوچیکتره چون هفته ای دوبار با پسرعموی همسنش مهراد بازی میکنه و هفته ای دوروز هم خونه اون یکی مامانیش با بچه های خاله و دایی که زیادتر هم هستن خوب بلده با بچه ها خودشو وقف بده و تو چون تنها بودی احساس حکمفرمایی داری و پروژه مهد رفتن بعد از عید احتمالا به اوایل آدر تغییر کنه تا زودتر اجتماعی شدن و بازی های با همسن و سالان رو یاد بگیری今日の新着ですです12月3日 のデコメ絵文字

یکشنبه هم رفتیم خونه خاله مهین که یک هفته بیشتره اسباب کشی کرده به خونه جدید ولی چون شاغله هنوز کاراش تموم نشده و رفتیم با مامانی به کمکش今日の新着です!(b^ー°)11月18 のデコメ絵文字

 

                

 

                 

 

                 

و داستان لباس ماشین دار پارسال باز امسال ادامه داره.....این لیاس سبز برای اولین بار 4 روز تنت بود و اولش خواهش میکردی باز تنت بمونه و آخرش دیگه جزو لاینفکت بود....شب گفتی میشی خواییش میکونم با این بخوابم؟ 

من هم گفتم باشه خوشگلم....فرداش عصر بیرون رفتنی گفتی میشی این لباس تنم بمونه؟

بازم گفتم اشکال نداره و روش سویی شرتتو پوشوندم...و تا خونه مهین رفتنی هم اصلا حاضر نشدی لباستو عوض کنم و گفتم بزار راحت باشی و آخرش هم به عمد رو لباست شیر کاکائو ریختم تا عوضش کنی چون حتی بعد حموم هم باز میپوشیدیش و تا کثیف نمیشد بی خیال نمیشدی....تازه تا دراوردی انداختی تو ماشین و اصرار که ماشینو روشن کن تا بشوره!!!!今日の新着です!(b^ー°)11月18 のデコメ絵文字

خونه مهین تا میتونستی آتیش سوزوندی....یعنی کار کردن با تو واقعا سخته....آخرش هم عمو داوود اومد و بردت بیرون و گویا قصد داشته بعد یه خرید تو اسباب بازی فروشی ببردت پارک که بعد خرید به انتخاب خودت گیر دادی که بریم خونه جدید خاله مهین!!!今日の新着です!(b^ー°)12月20日 のデコメ絵文字

و این هم اتوبوسی که عمو داوود برات خرید و همون یه روز تاریخ مصرفش بود....و یه چیز جالب....داشتم آشپزی میکردم دیدم امروز خیلی کارتون دیدی و چون حواستو پرت کنم رفتم یکی از ماشین هایی که چند ماه پیش جمع کرده بودم برات آوردم و تا دیدیش گفتی کانیون ارسطو!!!

و این کامیون ارسطو الان دو روزه عزیز شده و این باعث شد بیشتر به جمع کردن اسباب بازی های فراموش شده علاه مند بشمHonami.デコメ のデコメ絵文字

 

                 

 

                 

 

                 

 

آخرین اتفاق هم اینکه دیروز بردیمت آتلیه و اصلا همکاری نمیکردی.....با این حساب تا حداقل 6 ماه دیگه فکر آتلیه بردن رو هم نمیکنم.....صبح زودتر بیدار شدم و خودم حاضر شدم....حاصر و آماده بودم که دیدم محمد دیر کرده و خودم بیدارت کردم و بعد ماهها حمومت کردم....تو حموم باهات بازی میکردم و تو هم پاهام خیس میکردی که دوش از دستت افتاد و رو به بالا کلی آب پاشید به صورت و موهای آماده شده من!!!!°。◇・*照れ/かわいい*°。・◇゜ のデコメ絵文字

هم خییییییییلی شاکی بودم و هم دوست نداشتم اصلا این حموم شیرین رو خراب کنم و یه حاضر شدن دوباره هم افتادم....عکس سه نفره رو اول انداختیم و بد نبود ولی عکس های تکی بعدی خیییلی اذیت کردی....کلا بدون خرید یه پکیج ماشین اصلا حاضر نشدی سوار اسانسور بشی و اونجا هم با باز کردن ماشین ها حالا نمیومدی عکس بگیریم...کار سختی بود و واقعا عکاس با حوصله ای بود.....حالا عکس ها که حاضر شد برات میزارمشون今日の新着です!(b^ー°)11月19 のデコメ絵文字

جدیدا شدیدا علاقه مند شدی به کارتون بره ناقلا.....بره کوچولوی نازم خیلی دوست دارم....دلم میخواد همیشه بخندی و اونقدر درگیر این موضوع شدم که حتی این شب ها که هرروز تو خیابون دسته میبینیم همش دارم به این فکر میکنم چطور عزیز بودن این روزها و حرکت مهم امام حسین رو برات توضیح بدم بدون اینکه ناراحت بشی از فهمیدن معنای شهادت....هرروز میبرمت از جلوی تکیه ها رد میشیم و با رد شدن دسته ها با دستای کوچولوت سینه میزنیم تا خودت مفهوم حسینی شدن رو لابه لای این دیده ها که برات تازگی داره بفهمی...امام حسین نگه دارت باشه عشقم伸ばし棒 のデコメ絵文字

 

 

پسندها (18)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (49)

مامی فاطمه
7 آبان 93 16:24
سلام مامان عزیز خدا فرزند دلبندتو برات حفظ کنه عزیزم خواستم یک سایت مادرانه بهت معرفی کنم که علاوه بر امکاناتی که داره میتونی درقرعه کشی ماهانه هم شرکت کنی وبرنده ی تبلت پلاک طلای مادر کارت هدیه وپکیج بشی یاباگذاشتن عکس فرزندت جایزه بگیری اونجا پزشکای حاذقی هم هست که میتونی ازشون مشاوره بگیری من اونجابه اسم مامی فاطمه جون عضوم خوشحال میشم شمامادر عزیزهم به جمع مابپیوندی دوست داشتی بیای از آدرس زیر بیا منتظرتم خانم خانماا امتحانش که ضرر نداره هزینه هم نداره تازه باگذاشتن چندتا پست وعکس امتیازتا بالا ببری به سه نفراول سایت بدون قرعه کشی پلاک طلا میدن بااجازتون مهرماه برنده پلاک طلا بودم امیدوارم این ماه برنده شماباشید http://www.madarclub.com/fa/apply/mamanefati
مامان مریم
پاسخ
ممنونم عزیزم...چشم خانومی
مامان راحله
7 آبان 93 16:38
عزیز دلم خیلی ماه شدی بهار منم عااااااشق بره ناقلاس .. هر روز میبینه و سیر نمیشه . ان شالله حضرت علی اصغر نگهدار همه ی بچه ها باشه .آمین .
مامان مریم
پاسخ
سلام راحله جووون وای چه خوب که اسمتو نوشتی حالا خیلی صمیمی تر شد دوستم...ممنونم مرسی عزیزم....ای جونم بهار گلم الهی آمین دوستم
مامان کیانا و صدرا
7 آبان 93 16:58
سلام به مریمی عزیز و و آیدین مهربونعزیزم اولش بگم کار خوبی میکنین که میخواین آیدین جونو بسپارین به مهد ولی به این نکته توجه کن که آیدینی نیمه ی دومه و خیلی مهدشو طولانی نکنین.چون هنوز سه سالشه و با حساب من پسری شما ایشا....مهر 97 میره کلاس اولپس اگه بتونین امسال رفت و آمدتونو با خونواده های بچه دار بیشتر کنین یا به صورت ساعتی همون بعد از عید ببرینش مهد به نظرم بهتره.البته صلاح کار خویش خسروان دانند و این فقط نظر منهشاد باشید.
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست جون گلم ممنونم خانومی راستش اصلا مهد قصدم نیست....فعلا میخوام از این خانه اسباب بازی های تو سرای محله شروع کنم....مثل مهمد میمونن و فقط بچه های بالای سه سال رو ثبت نام میکنن و زیر سه سال با ماماناشون میتونن بیان و ساعتی بازی کینن ولی بالای سه سال با ثبت نام کلاس هم دارن....من هم میخوام فعلا یک روز درمیون2 ساعت بره تا با بچه ها رابطه برقرار کردن رو یاد بگیره....من اصلا فعلا قصدم ثبت نام کامل نیست فقط با بچه ها بودنه ممنونم عزیزم که انقدر بهمون لطف داری
مامان کیانا و صدرا
7 آبان 93 17:04
و اما آفرین به پسری که اول همه ی اسباب بازیها رو به مهمونشون مهرسا جون دادهحالا دلش بادکنک آبی میخواسته دیگه....چیکار میشه کرد؟؟اتوبوسشم خیلی خوشمله و کامیون ارسطوشم که دیدنیه...میبینم که فکرت کولاک کردهخودمونیم ماشا...هزار ماشا....مهرسا جونی رشد خوبی داره.این پسرای ما که فقط بلدن قد بلند کنن و از وزن خبری نیستامید که همه ی بچه ها صحیح و سلامت و در پناه حق شاد و موفق باشنضمنا خواهر رفتی کمک خاله جون و خوب خرج گذاشتی رو دستشباسو میگمشبتون خوش و شاد باشید
مامان مریم
پاسخ
مرسی خاله جوووون....طرف دخمل بود اولش حسابی جوگیر بودم آخه یه دونه...دو تا....اون وسط 4 تا بادکنک آبی بود و آیدین اصرار داشت زردها مال تو و آبی مال من...فکر کنم رو آبی پسرونه ست تعصب داشت و مهرسا هم استقلالی بود ممنونم عزیزم....گویا فعلا خوب جواب میده آره ماشالا مهرسا از اول هم رشدش خوب بود....5 ماهه بود میدید داریم غذا میخوریم خودشو هلاک میکرد و مامانش هم بهش همه چی میداد آره به خدا....هرچی به این شوهر خواهرم میگم نری چیزی بخری اصلا قبول نداشت....تازه اتوبوسه موزیکاله و فکر کنم حسابی تو خرج انداخته عموشو مرسی عزیزم...شب زیبای شما هم خوش
الهه مامان مبین
7 آبان 93 17:04
سلام به روی ماه آیدین خوشگلم و مریم نازم . خوبید ؟ چقدر مهمونی رفتن و مهمونی دادن قشنگه . خصوصا اگه یه همبازی برای بچه هامون توی جمع باشه .... چقدر خوبه که آیدینم با بچه ها ارتباط برقرار میکنه با وجودی که توی خونه تنهاست . . واقعا بچه های امروز همه حکمفرما هستند .... و بچه سالاری حرف اول رو میزنه . قربون اون عروسکت که بغلش کردی و به همه مغازه دارها نشون دادی چه اتوبوس خوشگلی هم عمو جون برات خریده مبارکت باشه عزیزم
مامان مریم
پاسخ
سلام الهه جونم...ممنونم عزیزم الان برام قشنگه ولی قبلا به خاطر بچه سختم بود...چه مهمون اومدن و چه رفتن...ارتباط برقرار میکنه ولی متوجه شدم اصلا نباید از بچه دیگه تعریف کنم یا ذوق کنم....سریع جبهه میگیره من هم اینو الان خوب میبینم و برای همین میخوام شروع کنم به بیشتر با بچه ها بودنش تا اون هم یاد بگیره تو جمع نمیشه حاکم بود مرسی الهه جونم...ببوس مبین خوشگلمو
الهه مامان مبین
7 آبان 93 17:08
لباست هم خیلی خوشگله عزیز دلم . مریم جون فکر کنم به خاطر عکس های لباسشون هست که خیلی بهشون علاقه دارند . خصوصا اگر عکس ماشین روشون باشه . مبین من هم خودش باید لباس هاش رو انتخاب کنه و خودش هم بپوشه . وقتی هم میریم خرید همش میگه اینو برام برداار ... من اینو دوشت دالم .... موقعی هم که به یه لباس گیر میده من از ترفند خیس شدن استفاده میکنم و میگم ببین خیس شده درش بیار ... چون مبین از خیس شدن لباساش بدش میاد .... ای قربون همه بچه های دنیا که چه دنیای قشنگیییییییییییییییییییییییی دارند
مامان مریم
پاسخ
مرسی خاله جوووونم کاملا به همین علت هست الهه جون....پارسال هم دقیقا با یه لباس عکس ماشین دار همین معامله رو میکرد و لباس مذکور دائم بین ماشین لباسشویی و تن پسرک در رفت و آمد بود....ای جونم مبین نازم...آیدین هم به خیسی حساس هست ولی درباره این لباس جواب نداد....فقز دیدن رنگ شیرکاکائو مجابش کرد قربون دنیای رنگی رنگیشون
الهه مامان مبین
7 آبان 93 17:09
دوستون دارم هوارتاااااااااااااااااااااااااااا
مامان مریم
پاسخ
ممنووووووووووووووووووونم دوستم
پتو اسناگی
7 آبان 93 18:17
mahtab
7 آبان 93 18:27
سلام مریم جانم ان شاالله همیشه خوب و خوش باشین و مشغول مهمونی دادن و مهمونی رفتن و البته ایدین جان هم مثل همیشه آقایی کنه و بهتون خوش بگذره افرین که اهل بازی با عروسکهای پولیشیش هم شده خیلی خوبه که با همه ی وسایلشون یکسان بازی کنن و تنوع داشته باشه بازیهاشون زنده باشه الهی ببوسش از طرف من
مامان مریم
پاسخ
سلام مهتاب عزیزم مرسی دوست خوبم...همه کراهای این بچه ها دوره ایه....دیگه به این داستان عادت کردم ممنونم خانومی....شما هم گل پسری رو ببروسین
mahtab
7 آبان 93 18:31
ان شاالله امام حسین ع نگهدارتون باشه نگهدارش باشه
مامان مریم
پاسخ
الهی آمین مهتاب گلم....الهی نگه دار همه بچه ها باشن
شيوا
7 آبان 93 20:39
الهی قربون این گل پسر با این دست و دلبازیش و بلافاصله خساستش امون نداده یه دیقه ازش تعریف کنن ایدین جون ماشین نو مبارک وای مریم جون چه حرصی میخوره آدم , وقتی بچه ها تو اتلیه همکاری نمیکنن
مامان مریم
پاسخ
ممنونم شیوا جووون کاراشون عجیب و غریبه دیگه مرسی خاله جونم چه میشه کرد....میفهمن یه چیزی برات مهمه دقت میدن
غزاله
7 آبان 93 23:10
سلام.خوبین؟؟ من واسه تولد عشقم همسرم یه وب ساختم.میخوام تا تولدش 1369تا تبریک جمع کنم براش.میشه شما هم بیاین و چندتا تبریک برامون بذارین؟؟ ممنونم
مامان مریم
پاسخ
سلام خانومی چه کار قشنگی...تولد همسرتون هم مبارک....ولی وبتون برام باز نمیشه...چند بار سعی کردم و نتونستم
الهام مامان علیرضا
8 آبان 93 10:49
سلام به مریم جون پرانرژی و پسرک خوبید؟ ببخشید من بازم دیر اومدم گرفتار بودم این چند روزه هفتۀ پرماجرایی داشتید مخصوصا دیدار آیدین جون با عروسک ها و بعبعی ناقلا و همین طور با مهرسا جون بوسیدنشون خیلی برام جالب بود! جالبه که علیرضا وقتی میخواد کسی رو ببوسه لپش و میاره جلو و الکی صدای "بَ" درمیاره که مثلا بوسیدم ماشین های جدید مبارک عزیزم و همین طور بعبعی ناقلا که علیرضا هم یه دونه شبیه شما رو داره و خیلی دوستش داره! اتفاقا عاشق کارتونش هم بود یه زمانی خیلی زیاد و براش ضبط کرده بودم و می دید ولی الان کمتر شده و فقط وقتی تلویزیون نشون میده می بینه منتظر عکس های آتلیه تون هستیم. من از هشت ماهگی علیرضا رو آتلیه نبردم فقط همین عکس های گاه و بیگاه که تو مهد به مناسبت هایمختلف عکاس میارن و میگیرند براش مونده و البته خیل عظیمی از عکس هایی که خودم ازش می گیرم آیدین گلی رو می بوسم. ایشالا به زودی بره مهد و روزهای خوبی رو بگذرونه
مامان مریم
پاسخ
سلام الهام جوووونم.....ممنونم دوستم خواهش میکنم عزیزم....این چه حرفیه دوستم آیدین کلا تا همین چند ماه پیش بیشتر از آیدین مهربون صدا میشد....مثل پربه خونگی تو بغلمون میپلکید و مارو میبوسید....الان هم ماهارو بیشتر ولی بقیه رو زیاد نمیبوسه....یه وقتایی که تو فازش باشه یهو یکی رو بوس بارون میکنه الهی علیرضای شیطون گول میزنه ببعی جدید نیست مال مامانش بوده....اون خرسی هم همینطور...یه روزی سال دوم ازدواجمون یه دکتری بهم گفت اگه قبل 25 سالگی بچه دار نشی بعدش شاید خیییلی سخت باشه...من اومدم خونه و گریه کردم که من الان بچه نمیخوام...همسری عصر با اون خرسی اومد و گفت این بچمون!!!تو هنوز خودت نی نی هستی بچه میخوایم چیکار.....اون دکتر نمیدونست اگه خدا بخواد هیچ کاری سخت نیست آیدین از اول هم دوسش داشت و الان بیشتر هم شده....داداشیم براش هی جدیداشو پیدا میکنه و میاره مرسی عزیزم....یک بار تو پرسش هم گفتم یه سر برو سایت نت برگ خیلی شرایط عکاسیشون خوبه....اینجوری راغب میشی هی عکس بگیری....ما آتلیه قبلی که رفتیم همین دو ماه پیش خودمون رفتیم و این یکی نت برگی بود و خییییییییلی کادر عالی داشت ممنونم الهام مهربونم...شما هم ببوس این آقا علیرضای گلمونو
مریم(مامان کیان)
8 آبان 93 11:07
مریمی مواظب باش این پسرت مکانیک نشه!!!!!!! کیان یه دوره ای عاشق ماشین بود و الانم کل ویترینش ماشینه اما همون موقع هم در این حد نبود دست مو داودش درد نکنه چه اوتوبوس خوشگلی
مامان مریم
پاسخ
اتفاقا محمد هم همینو میگه.....ولی کاری به تعمیر نداره فقط تو کار بازیه ویترین کجا بود....آیدین تو ویترین چند تا ماشین باطری خور داره که همچین دوسشون نداره چون خودشون میچرخن و ایشون دوست داره خودش مدیریتش کنه ای جونم کیان گلم
مریم(مامان کیان)
8 آبان 93 11:08
مریم واسه آیدین اون کلاسایی هم که بهت گفته بودم خوبه ها !!!!! آخه زیاد آموزشی نیست و بیشترش بازیه من اصلا خودم با مهد خیلی موافق نیستم و به نظرم وقتی مجبور نیستی نره بهتره
مامان مریم
پاسخ
مریم راستش پاسداران خیابونیه که تا کار واجب نداشته باشم اصلا دوست ندارم خودمو درگیر اون خیابون پر ترافیک بکنم.....یعنی اعصابتو داغون میکنه....هیچ خبری هم نیست فقط همه دارن دور دور میکنن و تو باید کلی حرص بخوری تا برسی به مقصد.....سعدت آباد هم باید از اتوبان صدر رد بشی که اون هم همین داستانو داره.....برای همین ترجیح میدم کلاسی بره که خیلی نزدیک تر باشه...پاسداران خیلی نزدیکه ولی راه یک ربعه میشه یک ساعت!!! من هم با مهد موافق نیستم چون الان هدفم بیشتر اجتماعی شدنه و بازیه....یعنی خلاقیت برام مهمتر از آموزشه
مریم(مامان کیان)
8 آبان 93 11:16
منم اینکه کیان با بچه ها مسالمت آمیز بازی کنه برام مهمه ولی اگر یه کوچولو هم زورگویی کنن بد نیست خیلی خودت و ناراحت نکن
مامان مریم
پاسخ
میدونم دوست ندارم حالا از اون ور بوم بیفته و حالا بهش زور بگن....ولی باید بدونه همه جا خونه خودمون و مامانی ها و خاله و عمه نیست که همه نازشو بخرن و دنیای بیرون فرق داره مرسی دوست جوووووووووونم
مریم(مامان کیان)
8 آبان 93 11:16
مریم اولی و خصوصی زده بودم؟؟
مامان مریم
پاسخ
آره مهم نیست عزیـــــــــــــزم
مریم(مامان کیان)
8 آبان 93 11:22
ای قربون آیدینم بشم با اون موهای چتریش خیلی تو اون عکس اولیه خوشگله
مامان مریم
پاسخ
مرسی مزیمی مهربوووووووووونم اون عکس هم مال جاده طویره...اون بالاها
مامان آنیسا
8 آبان 93 13:15
خیلی فکر خوبی کردی مامانی بهترین سن شروع مهد رفتن 3 سالگیه بهتر ین جاست واسه تخلیه انرژی بچه ها و یادگیری چیزایی که ما عمرن بتونیم یادشون بدیم نه وفتشو داریم و نه از ما حرف شنوی دارن - هم به اجتماعی شدنشون کمک میکنه - دختر داداش منم 3 سالشه امسال شروع کرد به مهد رفتن مگه انفدر راضین هم خودش هم پدر و مادرش صبح ها با شوق بیدار میشه و میگه بریم مدرسه
مامان مریم
پاسخ
ممنونم دوستم.....بله کاملا درسته ای جانم الهی موفق باشه خانوم کوچولو
مامان عليرضا
9 آبان 93 0:03
سلام دوست جونم.دیر اومدم برای نظر ببخشید.البته پستت رو خونده بودم ولی علیرضا این روزا به قدری درگیرم میکنه که منی که اکثرا شب ها بیدار بودم برای وب گردی الان شبها به محض اینکه خیالم از بابت علیرضا راحت میشه که خوابه بیهوش میشم خاله قربونش بره که انقدر لباساشو دوست داره.فکر کنم قضیه شلوار سبز رو داره رو اینم پیاده میکنه جیگرم بس که مهمون نواز و مهربون همه چیز رو میبخشه اون یه موردم بچم بچم از قصد انجام داد که بعدا چشمش نکنن اتوبوس نو هم مبارک خیلی خوشگل بود دست عمو داوود مهربون درد نکنه ما منتظر عکسای آتلیه هستیم به شددددت ببوس این شکر خالص رو که میمیرم برای شیرین زبونیهاش
مامان مریم
پاسخ
سلام الهام گلم این چه حرفیه عزیزم.....باور کن کاااااااااااااااااملا میفهممت....من حتی الان هم گاهی همین حالتی میشم....اون دوران که همیشه قبل آیدین غش میکردم آره دوستم....اون لباس ماشین دار پارسال و شلوار سبز معروف کل تابستون بله ...بله صد البته که اصــــــــــــلا قصد آزار مهمان مربوطه و صد البته که اون حرکات نشأت گرفته از حسادت ناشی از چند لبخند و قربون صدقه این جانب به کودک مزبور نبود مرســـــــــــــــــی خاله جون مهربووووووووووونم امیدوارم با اون همه تلاش خوب شده باشه قربونت برم عزیزم....شما هم ببوس عسل پسر نانازمونو که شیرینه خودمه
ساناز
9 آبان 93 13:21
آیدین جونم قربونت برم که اینقدر عسلی که همیشه از خوندن ماجراهای روزمره ات کلی انرژی میگیرم البته با مامان مریم مهربونت که پر از انرژی مثبت و خلاقیته در مورد مهد موافقم بعضی وقتا برای اجتماعی شدن لازمه ولی از محیطشون و کادر و مربی ها کمی میترسم ولی دوست دارم متین با بچه ها بازی کنه و سرگرم بشه البته خدا رو شکر متین خیلی اجتماعیه مثل باباش زود خودش رو با محیط وفق میده ..آیدین جونمو ببوس مریم جون ..
مامان مریم
پاسخ
سلام سانازی جون گلم فدات شم دوستم ممنونم از محبتت عزیزم راستش سانار جونم آیدین هم تو سن متین و تا 2 سال و نیمگی خیلی خیلی اجتماعی تر و مهربووووون بود.....با همه میخندید و ذوق میکرد و الان احساس حاکمیت داره.....چون همیشه تنها بچه فامیل بوده و همه به دلش راه اومدن به بچه ها احساس سروری داره....بچه های بزرگتر رو بیشتر باهاشون بازی میکنه و راه میاد باهاشون ولی با بچه های کوچکتر از خودش اصلا بازی نمیکنه.....مهد یا خانه بازی یا هرحایی که با بچه ها و مربی تنها باشه تا بهش بدون علاقه افراطی بازی مسالمت آمیز و تساوی حقوق رو یاد بدن براش الان واقعا لازمه اینو این دو شبی که حسینیه میبرمش خوب فهمیدم....تو بازی هاش دخالتی نمیکنم و اگه لازمه اجازه میدم بزرگتر ها بهش تذکر بدن تا بدونه همیشه نمیشه پشتیبانش بود و خیلی جواب داده دیروز یه نوزادو یک ربع نوازش کرد و یعنی داره یاد میگیره شما هم متین نازمو ببوس....زود وبشو آپ کن دلم براش تنگ شده
مامانی
9 آبان 93 13:27
سلام مریم جووون خوبین؟؟ مبارکت باشه ماشینها میشی خواییش میکونم ایجازه بیدی منم با اون اتوبوس خوشمله بازی کنم؟؟ ایدین عاشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقتم
مامان مریم
پاسخ
سلام دوســـــــــــــــتم ممنونم عزیزم....قربونت خانومی بله خاله جون بخرمایید ممنونم از محبتت عزیــــــــــــــــــــــــــــزم ببوس آریا عسلی رو
مامانی
9 آبان 93 16:34
چه کلاه با مزه ای داره واجبه یکی مثل این واسه اریا ببافم
مامان مریم
پاسخ
چه خوب که بلدی دوستم چند بار هم تو خیابون مامان ها پرسیدن چطور بافتم و مجبور شدم لو بدم اصلا بلد نیستم...خوش به حالت ....قربون آریا جونی
بانو
10 آبان 93 10:41
سلام عزیزم واقعا دنیا بچه ها چقدر زیبا هست این گیر دادن به یه لباس رو منم همیشه درگیرشم ولی نمیدونم کارم درسته یا نه چندان نمیزارم آویسا به میل خودش باشه سعیم اینه که بفهمه لباس خونه و بیرون و مهمونی فرق داره در مورد مهد هم منم با نظر خودت هم عقیده ام هر چند به نظرم زودتر باید اقدام میکردی خانه کودک بهترین گزینه واسه این جور بچه هاس من آویسا رو از 18 ماهگی بردم چون خیلی غیر اجتماعی بود آدم غریبه میدید گریه میکرد ولی الان خدا رو شکر خیلی راضیم ایشاله گل پسرت همیشه سلامت باشه توی این روزا ما رو هم دعا کن
مامان مریم
پاسخ
سلام بانو جونم بله دوستم دنیای زیبایی دارن....راستش من زیاد گیر نمیدم به لباس پوشیدنش...البته آیدین فعلا اصلا رو لباس بیرون دخالت نمیکنه و هرچی بگی میپوشه و فقط لباس خونه رو خودش انتخاب میکنه....و درسته اینکه بخواد لباس بیرونو از لباس خونه ها بپوشه مشکل زا میشه....فقط این بار گیر داد اینی که تنشه در نمیاره که چون خونه خواهرم میرفتم روش سوییشرت پوشیدم براش و گفتم باشه ولی اگه کیفشو بیارم و بگیم بزارش این تو و بیرون عوض کن رسیدیم اونجا بپوش مشکل حل میشه راستش دوستم آیدین از اول خییییلی اجتماعی بود و بغل همه میرفت و تو خیابون هم به همه میخندید....من هم البته هرروز بیرون میبردمش و میبرم....اینکه الان باید به نظرم بره وارد فضای بچه ها برای یاد گرفتن رابطه با بچه هاست....چون با بزرگترها خوب کنار میاد و حتی بچه های همسن و بزرگتر رو هم راحت رابطه برقرار میکنه ولی کوچکترهارو نه... کاملا درست میگی دوستم ممنونم خانومی....شما هم همینطور عزیزم
مامانی
11 آبان 93 14:33
سلام مریم جوون من تصمیم کبری رو گرفتم و امروز اریا رو بردم مهد جا نمونی خواهر... دلتو یکی کن و دست بکار شو تا هوا زیاد سرد نشده و همه جا پر ویروس نشده بجنب...
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم خوبی چه خوب....برام بیا بگو چی شد؟؟؟آریا راحت کنار اومد....روز اول پیشش موندی؟هرروزه یا یک روز درمیون؟ اتفاقا من میخواستم آذر ماه ببرم که ویروس بازی کمتر شده باشه....گرچه تا عید نمیشه مطمئن بود حتما بیا قشنگ تجربتو برام بگو...مرسی عزیزم راستی آریا جونی بزرگ شدن و آقا شدنت مبارک پسری
مامان
11 آبان 93 17:23
ای جااااان.گل پسر شیطون. خیلی جالبه حس مالکیتی که به وسایلشون دارن. خدا حفظش کنه
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم....ممنونم خانومی بله همه چیز این وروجک ها جالبه مرسی عزیزم.....امیر حسین ناز شمارو هم همینطور
خاله سانی
11 آبان 93 23:00
اخییییییییی مهربونم افرین که همه اسباب بازیهاتو به مهرسا هم دادی ماشین جدیدت البته ماشینهای جدیدت مبارک عزیزم ای جوونم این لباسشم مثل اون شلوار سبزه تا واسش کوچیک نشه دست بردار نیست حتما چه خووب که به عروسکم علاقه داره اخه معمولا پسرا فقط عشق ماشینن..خرسی و ببعی هم خیلی بانمکن انشا.. عکسای خوشگلتون هم اماده شد میبینیمشون
مامان مریم
پاسخ
ممنونم سانی جون عزیــــــــــــــزم دقیقا من هم مطمئنم همین معامله رو باهاش خواهد داشت....هربار به زور میفرستتش ماشین لباسشویی و هنوز در نیومده میخواد نمدار بپوشتش برای من هم این کارش جالب بود که براش نوشتمش....فعلا خری رفته مرخصی ولی ببعی کماکان گاهی پیششه مرسی دوستم...ببوس بنیتا عسلی رو
فائزه مامانه سوگند
12 آبان 93 0:18
سلاااااااااااام دوست مهربووووووووونم😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘 ببخش دیر برای نظر دادم😘 اینروزها فرشته خونه ما بشدت بداخلاق و تند خو شده و سر هر چیزی گریه می کنه منم اعصابم دیگه نمی کشه که باهاش جدل کنم کلا کامپیوتر و بوسیدم گذاشتم کنار😞:-( قربونت این شازده بشم💋جانم خرسی رو ببین عاشقتم که آنقدر آقا شدی👲 آفرین خاله هزار آفرین که میزاری مامان جون کارش و انجام بده👏💖💓💓💓 به به خانم خوشگل 👸پسر ما همیشه دست و دلبازه😍 ماچش کن گل پسرو😘
مامان مریم
پاسخ
سلام فائزه جوووووووووووونم فدات شم گلم این چه حرفیه....من هم چند روزی بی نت بودم ای جوووووووووونم عروسک خانوم داره بزرگ میشه.....اینا همش دوره ایه عزیزم نگران نباش.....فقط خاطرش میمونه براتون...خودتو اذیت نکن مرســـــــــــــــــــی دوستم شما هم ببوس سوگند خوشگله خاله رو
فائزه مامانه سوگند
12 آبان 93 0:45
تا کجا گفتم😀 اصلا یادم نمی مونه😉 ای جانم لباسشو ماشین داره🚌قربونت این علاقه به ماشین🚙🚘🚍🚌🚎🚃🚗🚕🚖🚛🚚🚜🚐🚑🚒🚔🚓🚚🚋🚈🚆🚞 مریم جون برای مطلب اول یادم رفت بگویم منم در حیرت اینهمه تغییر واقعا هر روز این وروجکها یه جورن😱 ماشاالله مهرسا جان خیلی رشدش خوب بوده هزار ماشاالله 👌 منم می خوام سوگند بزار مهد البته بعد از عید نه هر روز و صبح تا غروب روزی 2 ساعت خیلی خوبه منم مهد رفتم بهم خیلی خووووووش میگذش اینطور بچه های ما که تکن و همسن ندارن براشون خیلی خوبه قربونت برم دوووووووست😍 مریم جون همیشه دوست داشتم مامان پر انرژی باشم مثل شما ولی خیلی کم میارم 😖 راستی من با گوشیم نظر گذاشتم کلی شکلک ماشین برای آیدین گذاشتم امیدواری براتون ارسال بشه دوووووووست دارم خاله ججوووووو نی💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞🚋🚋🚋🚋🚝🚝🚝🚝🚇🚇🚇🚈🚈🚈🚅🚅🚄🚄🚄🚆🚆🚆🚞🚞🚞🚉🚉🚉🚊🚊🚊🚂🚂🚂🚓🚓🚚🚚🚚🚛🚛🚛🚖🚖🚖🚕🚕🚕🚗🚗🚗🚘🚘🚘🚙🚙🚙🚍🚍🚍🚌🚌🚌🚌🚎🚎🚎🚃🚃🚜🚜🚜🚜🚐🚐🚐🚑🚑🚑🚒🚒🚒🚔🚔🚔🚔⛽🏮⛽⛽⛽
مامان مریم
پاسخ
مرسی فائزه گلم واقعا هم هرروز یه جور مارو سورپرایز میکنن....همینا هم باعث میشه سختی بچه داری کمرنگ تربشه بله مهرسا خانوم اصلا تو غذا بد ادایی نداره و واقعا خانوم گلی بود واسه خودش من هم همین تصمیم رو دارم ولی میدونم عملی کردنش از تصمیم گرفتنش برام سختتره....استارت که بزنم درست میشه ولی همین شروعش برام سخته و از طرفی میدونمم بهترین تصمیم واسه پسریمه قربونت برم عزیــــــــــــــــــــــزم.....تو بهترین مامانی هستس که سوگندی میتونست داشته باشه....هیچ وقت به این شک هم نکن....و یه دوست مهربونی که بهم خییییییییییلی لطف داری و امیدوارم لایقش باشم گلم شما با شکلک و بی شکلک عزیزی خانومی ...ممنوووووووووووووووووووونم
فائزه مامانه سوگند
12 آبان 93 0:48
خاله عکستان و زود بزار😍 وای من چقدر غلط املایی دارم با گوشی بدیش آینه😛 قربونت آیدین جوونی برم با عکاسی خوشگلن
مامان مریم
پاسخ
چشم خاله جووووووووووون به محض حاضر شدن و البته اسکن شدن اشکالی نداره دوستم.....خدا نکنه عزیزم...ممنونم از مهربونیت گلم
دنیا
12 آبان 93 17:41
سلام.عکسای جدید گزاشتم تو وب خوشحال میشم بهمون سر بزنین.آیدین گلی رو جای من ببوس
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم.....چشم ممنونم
مامان کیانا و صدرا
15 آبان 93 8:46
سلام مریمی جونخوبید خواهر؟انگاری نیستی!!!!حوصله نداری یا سرت شلوغه یا هردوروز خوبی داشته باشین خانمی
مامان مریم
پاسخ
سلااااااااااااااااام عزیزم مرسی گلم....هم بودم و هم حال و حوصله دارم....یعنی من به جز چند مورد که مربوط به آیدین و خانواده میشد اصلا یادم نمیاد حال و حوصله نداشته باشم حجم نتم تموم شده بود و رمز دوم رو فراموش کرده بودم و سرگرم مراسم محرم بودم و چند روزی بی خیال نت شدم قربونت برم دوستم....شما هم همینطور
دختربهاری
15 آبان 93 13:35
مریم جون من لینکتون کردم
مامان مریم
پاسخ
ممنونم عزیـــــــــــــــــزم
مامان ریحانه
15 آبان 93 18:21
سلام عزیزم آیدین جون خیلی نازه و حرفهاش خیلی بامزست خدا حافظ همه ی کوچولوها خصوصا آیدین جون باشه
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست خوبم....ممنونم عزیزم....لطف دارین خانومی الهی آمین.....همه بچه ها سلامت باشن و شادی بخش خونه ها
مامان کیانا و صدرا
16 آبان 93 11:12
سلام.نیستی واقعا ها؟؟؟؟نگرانت شدم مریمی.میدونم حالتون خوبه ولی یه خبر بده آبجی خانم
مامان مریم
پاسخ
الهی قربون این دوست مهربووووووووووون چشم دوستم....ببخش خانومی
مامان ریحانه
16 آبان 93 15:08
عزیزم به عشق آیدین ناز نازی و همچین مامان گلش من شما را به جمع دوستان عزیزم اضافه کردم و به دوستانی مانند شما به خود می بالم
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم.....خیلی ممنونم خانومی و من هم از داشتن دوستی شما خوشحالم ممنونم از محبتتون
مامان کیانا و صدرا
16 آبان 93 16:39
سلام بر مریم مهربان و باحوصله ی خودمخوشحالم که حالتون خوبه و موضوع نت نداشتن بیدهراستش مریمی جون هر کدوم از دوستام که چند روزی نباشن دلتنگ و نگرانشون میشم و باید حتما ازشون یه خبری بگیرمبه هر حال ممنونم از حضور گرمت و امیدوارم همواره شاد و پر انرژی و با حوصله باشی
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست جون مهربونم ممنونم عزیزم....نت نداشتم ولی از دوستای مجازی دل نکنده بودم برم سراغ حقیقی ها....این دوستا یه جای خوب تو دلم دارن قربونت برم که انقدر گلی شما هم همینطور عزیزم...ببوس دسته گلارو
مامان کیانا و صدرا
16 آبان 93 16:39
مواظب خودت و آیدین جون باشین که واقعا هوا بس ناجوانمردانه سرده
مامان مریم
پاسخ
مرسی خانومی ....شما هم همینطور
دنیا
17 آبان 93 15:44
سلام عزیزم. یادش بخیر یه وقتایی بهمون سر میزدین.یادش بخیر...
مامان مریم
پاسخ
سلام دنیا جون خانومی اگه کامنتارو میخوندی به دوستان توضیح داده بودم که نت نداشتم ببوس آراز جونو
مامان کارن( رزیتا )
18 آبان 93 7:49
الهیییییییی تو چقد شیرینی آیدین جون - خدا نگهدار و حافظت باشه عزیزم
مامان مریم
پاسخ
ممنووووووووووووووونم رزینای گلم.....خدا کارن شیرین شمارو هم حفظش کنه
مامان آروین(مهناز )
18 آبان 93 10:38
سلام مریم جان ماشا ء الله به آیدین نازم که اینقدر مهمون نوازه اون کادوی عمو داود هم مبارکش باشه نگران نباش عکسای آیدین همیشه قشنگن عزیزم ببوس روی ماهشو
مامان مریم
پاسخ
سلام مهناز جووووووون ممنونم عزیزم.....قربونت برم دوستم مرسی از این همه محبتی که داری گلم شما هم آروین خوشگلمو ببوس دوستم
مریم(مامان کیان)
18 آبان 93 12:55
عزیزم پیش پیش سالگرد ازدواج تون مبارک امیدوارم سالهای سال سالگرد ازدواجتون و کنار آیدین نازم (و خواهر و برادر احتمالیش)جشن بگیرین و عشقتون پابرجا بمونه
مامان مریم
پاسخ
قربووووووووووووووووووووووووونت برم مهربووووووووووووووووونم ممنونم مریمی جونم.....مرسی از دعای قشنگت دوستم
مامانی
18 آبان 93 15:01
سلام خواهری... ما شکست خوردیم سر فرصت میام واست مینویسم
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم الان وبت بودم دیدم به روز شدی و فکر کردم عکس اضافه کردی یا روز دوم و سوم رو نوشتی.... چی شد پس؟؟؟
مامانی
18 آبان 93 15:27
مشغول اماده کردن پست جدیدشم بعدا واست همه چیو مینویسم
مامان مریم
پاسخ
باشه عزیزم....منتظرم
مامان کیانا و صدرا
18 آبان 93 19:01
سلام مریمی جونم.جزو وبلاگهای آپ شدم بودی!!!!پس چی شده؟چیزیو ویرایش کردین!!!!
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم....آره یه عالمه پست قدیمی ویرایش کردم و چون میدونستم اونا به روز شدن دوباره پست آخرو ویرایش کردم که دوستان به زحمت نیفتن برن سراغ پستای قدیمی به خیال پست جدید قربونت برم که انقدر مهربوووونی
مامان کیانا و صدرا
18 آبان 93 19:03
راستی دیدم نوشتین میخواین برین مشهد خوش بگذره عزیزم به سلامتی برین و برگردین و سفر بیستی داشته باشین ایشا....
مامان مریم
پاسخ
ممنووووووووووونم عزیزم.....مرسی از محبتت دوســــــــــــــــــــــــتم
مامان سمانه
19 آبان 93 0:09
سلام مریم جون پس خلاصه ب هدفتون رسیدین خداروشکر آیدین جونم خلاصه با عروسکاش دوست شد همه بچه ها اول ک بهم میرسن با هم خوبن بعد یهو باهم قهر میشن وبا هم دعوا میکنن خواهرزاده های منم وقتی جمع میشن اول همه با هم خوبن ماچ و بوس به راهه ولی نیم ساعت نمیشه که دارن موی همو میکشن کامیون ارسطو ی آیدین جونم هم مبارک باشه فداش بشم
مامان مریم
پاسخ
سلام سمانه جون....ممنونم دوستم راستش ما انقدر بچه دوروبرمون نمیبینیم من هر حرکت آیدینو زیر ذره بین میکنم و فکر میکنم مشکل داره تو برقراری ارتباط ولی این ایام تو حسینیه دیدم همه بچه ها دقیقا همینجوری هستن که میگی و این طبیعیه کامیون جدید نبود و دلزده شده بود و بعد چند ماه برگشته بود....اون اتوبوس تازه بود که باید بره چند ماهی سفر گویا ببوس دخملی نازمونو
مامان آیسو وآیسا
19 آبان 93 11:51
بوس برای آیدین نازززززززززنینم ومامان مریم مهربون دوست عزیزم شرمنده که نمی تونم زود زود بهتون سر بزنم ولی همیشه وب گل پسری رو خط به خط میخونم ...سفرتون به تبریز وعکسهاتونم خیلی عالی بود امیدوارم همیشه خوش وخرم باشید هزار تا بوس برا آیدین جووووووووووووونم
مامان مریم
پاسخ
سلام عطرا جونم ممنونم عزیزم....این چه حرفیه گلم.....قربونت برم مرسی عزیزم....شما هم ببوس فرشته های خوشگل خونتونو
مامان کارن( رزیتا )
20 آبان 93 8:01
مریم جون اگه اجازه بدی لینکتون می کنم از مطالبی که میزارین خوشم میاد و استفاده می کنم در ضمن عاشق گل پسری شدیم با اون خنده های شیرین و چال روی لپش
مامان مریم
پاسخ
خیلی هم خوشحال میشم رزیتای عزیزم....شما لطف دارین گلم ممنونم دوستم...من هم عاشق کارن شدم با اون خنده های از ته دل و موهای خوشگلش شما هم با افتخار لینک شدین عزیزم