آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

یه فکر بکر

1393/7/30 17:09
نویسنده : مامان مریم
8,239 بازدید
اشتراک گذاری

هرروز بیشتر متوجه میشم قدیمی ها چقدر بیشتر میفهمیدن و هرچی میگفتن رو باید با در و گوهر نوشتدرسخوان

اسباب بازی ها و یا بهتره بگم ماشین هات کل خونه رو برداشته...یعنی دیگه انقدر زیاد شده که وقتی دنبال یه چیزی میگردی باید کل دو تا سبد رو خالی کنی رو زمین تا پیداش کنی...کار از نظم و ترتیب و تو بوفه و کمد گذاشتن هم گذشته...نمیشه که هی من بچینم و تو بگی بده و بعد دوباره....بدبو

فقط وقتی عصرها داریم میریم بیرون راضی میشی خودت جمعشون کنی ولی با دونه دونه آوردن تو کار خیلی وقت گیریه و تازه من که نمیتونم تا عصر بین 60 تا ماشین راه برم تا خودت جمعشون کنی و مجبورم روزی چند بار جمع کنم و تو باز بریزی شون!!!دلخور

دیروز هر چی بهت گفتم جمع نکردی...من هم گفتم به آقای آشغالی زنگ میزنم بیاد ببرتشون...وقتی میریزی زمین و با ماشین بزرگت از روشون رد میشی یعنی لازمشون نداری دیگه!!!متفکر

و بعد یاد یه چیز جالب افتادم....چند شب پیش داشتی با محمد بازی میگردی و کشتی میگرفتی و من هم تو یه کشوی خرده ریز دنبال یه چیزی میگشتم که یهو یه ماشین فلزی سفید دیدم...اولین ماشینی بود که برات خریدیم و با اون تلوزیونو اولین خطشو انداختیشاکی

آوردم بهت دادمش و انقدر ذوق کردی انگار جدیده و تا شب اصلا سمتمون هم نیومدی...تا دو روز هم صدرنشین بود ماشین مذکورزبان

با خودم گفتم بهتره نصف این ماشین هارو هم جمع کنم و چند ماه دیگه بهت بدم....به چند علت...اولا خصوصا از جشن تولدت به این ور دیگه یه ماشین جدید ذوق زدت نمیکنه....نهایت یک ساعت باهاش بازی میکنی و میندازی بین بقیه...بعدش هم به قول مهناز رفتم اسباب بازی فروشی ماشینی نبود که آیدین نداشته باشه و ما بخریم!!!سکوت

دیگه ذوق جایزه نداری....در حدی که بهت میگیم یه کاری بکنی برات فلان ماشین رو میخریم اون کارو میکنی ولی سراغ ماشین رو نمیگیری!!!خوب یعنی دیگه شورش رو دراوردیم و نباید اون احساس لذت و قدردانی از جایزه رو از بین ببریمنه

و این شد که دیشب ساعت 1:30 خوابم برده بود که یهو بیدار شدم و رفتم اول چند تا ماشینی که تعمیرات میخواست با چسب حرارتی درست کردم و بعدش همه رو چیدم تا ببینم کدوم قدیمی تره و بعد نصفشونو به کیسه زباله و راه پله انتقال دادم تا محمد ببره انباریچشمک

این هم تو و اسباب بازی های سفر کردهآرام

 

                

 

این نتیجه آخرین چیدمان بنده ساعت 2 نیمه شبهخواب آلود

 

                

 

                

 

                

و این ها هم اسباب بازی هایی که قرار بود آقای آشغالی ببرهزبان

                

نتیجه اینکه فرداش خونه خیییلی مرتب بود...راحت اونایی که میخواستی انتخاب میکردی و اصلا متوجه غیبت دقیقا نیمی از ماشین ها نشدی!!!چون من ماشین هایی رو بردم که میدیدم چند ماهه فقط میریزی و جمع میکنی ولی بازی نمیکنی باهاشون...قوی

و یه کیسه اندازه همین هم چند ماه پیش جمع کرده بودم که قراره دونه دونه بهت کادو بدمشون!!!شیطان

        

      Mini BusTractor Backhoe CruisinSchool BusFire Engine

 

و این هم آیدین مامان در گردش های پاییزه دو نفره که خیییلی خوش میگذره.....فقط به خاطر حال و هوای پاییزی...این ماشین دستت همون ماشینی هست که بهم ایده این فکر بکرو داد و فعلا خیلی عزیزهبوس

              

 

              

 

             

عاااشق این استقلالتم....داری سعی میکنی زیپشو ببندیمحبت

            

و این هم دیشب که هوا بارونی بود....این کاپشن روش نوشته بود 18 ماه!!!این سومین سالیه که میپوشیش و به نظر من تازه اندازت شده....دیشب تو خیابون بودیم که بارون خییلی شدید شد و ما هم رفتیم تو یه سنگکی و پسریم بعد از نظارت به کار  آقای نونگا!!! و کلی شیرین زبونی که همه رو کلی خندوند دو تا نون سنگک خشخاشی ترد خرید تا بابا محمد برسه بهمون و بیاد دنبالمونآرام

             

 

             

 

و شیرین زبونی این هفته

داریم میریم بیرون و عادت داری یه ماشین خیلی کوچولو که از تخم مرغ شانسی سرهمش کردیم و تو عکس با سویی شرت هم دستته رو با خودت ببری...جیب اون سویی شرت طوسی خیلی کوچیکه و دیدی ماشین خوب توش نمیره گفتی آخه این چه به درد من میخوره!!!

قبلا گرسنه بودی میومدی و میگفتی بیسکوییت بده یا هر خوراکی دیگه ای ...دیروز تو آشپزخونه ناهار درست میکردم و اومدی گفتی  مامان غذا حاضر شده؟ نه عسلم گشنته؟؟ آره گشنمه...شیکمم خالی شده!!!

گاهی حافظه ات خیلی متعجبم میکنه...اوایل تابستون که تازه برات صندل خریده بودیم یه بار پات گلی شد و من بردم تو آبسردکن تو خیابون پاتو شستم....چند روز پیش تو خیابون میرفتیم یهو همون جایی که پات گلی شده بود وایسادی و گفتی مامان من اینجا پام گلی شد... بعد تا آبسرد کن که تقریبا 20 متر فاصله داره با اون نقطه دویدی و منم دنبالت و اونجا وایسادی و گفتی تو اینجا پای منو شستی؟؟؟

حرف زدن سین شینی هی داره کمرنگ تر میشه...دیگه به جای  شیشیدیم  میگی ییسیدیم...و به جای   شیشیاک  سیریاک....دلم تنگ میشه برای اون شیرین حرف زدنتبغل

 

                 

 

 

 

پسندها (19)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (46)

مامانِ بهار
30 مهر 93 17:20
وااااااااااای چه ماشین های خوشگلی ... واقعا اسباب بازی های دختر و پسر چقدر تفاوت دارن ...
مامان مریم
پاسخ
ممنونم دوست گلم.....بله دنیاشون کلا متفاوته
مامانِ بهار
30 مهر 93 17:22
اون عکسی که کوچولو بوده چقدر نااااااااااااااااااااااااازه
مامان مریم
پاسخ
مرسی عزیـــــــــــــــــــزم....ممنونم از محبتت
مامان کیانا و صدرا
30 مهر 93 17:58
سلام مریمی جونماتفاقا من یه بار از تمام اسباب بازیهای این سالهای کیانا و صدرا عکس گرفتم و خودم اینجوری شدمبعد اینجوریو بعدم اینجوریآخه کلی شلوغ میکنیم خونه هامونو و کلی هم پول که بماند بعدم که میبینی میندازن اونور و اعتناش نمیکنن دیگه بدتر حرصت درمیاداما این ایده ی شما حقه ی خیلی از مامان جوناستموفق باشی.باور کن من زمان کیانا چون ذوق زده هم بودم خیلی پازل و کتاب و اسباب بازی میخریدم و جالب بود که کیانا بیشتر به همون پازلها و کتابها علاقه داشت و باز من واسه دل خودم عروسک میخریدم و بچمونم دست نمیزد این شد که وقت صدرا اسباب بازیهای نو زمان کیانا مونده بود ولی پسریمون رفتارش با این موجودات بی جان چندان مهربانانه نبود و بیشتریاش راهی زباله دان شدنداما اینو به شما و همه ی مامان جونیای جوون میگم خیلی اسباب بازی براشون نگیرین و بذارین با همون قبلیا سرگرم بشن و خودشون از خودشون اسباب بازی در وکنن.باور کنین جواب میده.حالا کم کم منم کارای جدیدمو میذارم براتوننوش جونتون سنگگ خشخاشی و خوش بگذره گردشهای پاییزی مامان پسریآیدین شیرین زبون جون همیشه سلامت باشی گلم و شبتون خوش
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم....من هم یک بار چند ماه پیش باز هم وقتی پسرک خواب بود این کارو کرده بودم دقیقا اینجوری شدم ولی باز حیا ندارم و از جلو اسباب بازی فروشی رد میشم قبل آیدین خودم پام سست میشه...چند تاشو بدون اینکه آیدین بخواد از سایت ها خرید اینترنتی کردم ولی این بار مهم ترین چیز این بود که دیگه لذت نمیبد از ماشین جدید و این خیلی ظلمه همچین شوقی رو با اشتباه ازش بگیرم....یاد بچگی هامون افتادم...بچه های الان اصلا انتظار برای داشتن چیزی رو نمیفهمن و خوب لذت هم نمیبرن اتفاقا همین فکرو دارم عزیزم....ممنونم آیدین امروز به جای دودو با عروسک خرسی رفت بیرون...الان هم با ببعیش خوابیدهشاید تغییرات داره پدید میاد مرسی عزیزم...منتظرم ممنونم دوست جونم
مامان کیانا و صدرا
30 مهر 93 18:03
راستی یادم رفت بگم آیدین جونی وقتی نی نی بودی هم ناناز بودی پسری خاله
مامان مریم
پاسخ
ممنوووونم خاله جووووونم انقدر دلم تنگ شده
ارام
30 مهر 93 18:39
دلت بسوزه فکر بکرت تکراریهمن هم یه مدتی بیشتر اسباب بازیهاش مخصوصا گرون قیمتش رو جمع کردم و بعد چند ماه یکی یکی براش میآورم همچین ذوق میکرد که خودم باورم میشد تازه خریدمش یه چند تا رو هم اصلا بهش نشون ندادم تا یه خرده قدر بدونه و بتونه خوب ازشون مراقبت کنه... . ماشاءالله بیشتر از پسر من چی همه ماشین داره.! هرکی میومد خونه مون میگفت چه خبره چرا برای این بچه این همه اسباب بازی میرین براش پس انداز کنید و ...ولی ن میدونستی که اکثرا کادو و هدیه ست بعدش با خودم میگفت مگه چقدره؟! یه روز مثل شما همه رو کنار هم چیدم دیدم وااااااای چقدر حال میده ببرم کنار خیابان بساط کنم ولی واقعا خودمم موندم چه محمدباقر و چه پسر خواهرم اینقدر عاشق انواع ماشین ند که با هیچ هدیه ای جز خانواده ماشین ها خوشحال نمیشناسم میگما ماشاءالله گل پسرت خیلی شیرین زبونه حتما براش اسفند دود کن و محکم بچلونش
مامان مریم
پاسخ
دل خودت بسوزه آیدین که نمیدونه....اصلا بزرگ شد میگم پایه گذار این فکر من بودم نه اصلا میگم تو این فکرو تو سر همه مامان ها انداختی تا بیاد برای انتقام اتفاقا آیدین هم سر اون ماشین سفیده انقدر ذوقید و گفت تو برام خریدیش که خودم هم باورم شد آیدین هم کادو زیاد ماشین گرفته...خصوصا خواهر و شوهر خواهرم که بی ماشین خونمون نمیان و تازه خونشون هم میریم از قبل ماشین خریدنولی اعتراف میکنم بیشترشو خودمون خریدیم...همین تولدش علاوه بر اون اسکوتر 3 تا ماشین بزرگ با اون لگو های قطاری رو خریدیم که خیلی تعجب کردم اون ماشین اشغالی بزرگ یک روزه براش لوس شد!!!یعنی دیگه داریم خراب میکنیم مرسی آرام مهربونم...آیدین هنوز تو تسلط زبان مثل محمد باقر گل نیست ولی منم بدم نمیاد....دلتنگ قبل تر ها هم هستم تو هم ببوس گل پسر آقامونو
مینا
30 مهر 93 20:30
واییییییییییییی مریم جون من عاششششششششششششق این مدل حرف زدن ایدینم مخصوصا شیشیدیم عاشق این روانشناسیتم ک اینقد قشنگ پسرتو میشناسی و نیازاشو درک میکنی. اموزش صبرکردن ب بچه ها یکی از مهمترین مهارتایی ک میشه بهشون یاد داد. تو ی مامان نمونه ای ب منم سربزن خانومی
مامان مریم
پاسخ
ممنووووووووووووووووونم مینا جووووووووووووووونم مرسی دوستم....مامان شدن با خودش دنیایی رو میاره که باید یاد بگیری تا بتونی درست قدم برداری...ایشالا خودت تجربه میکنه خانوم پرستار حتما عزیزم
مریم طلایی
30 مهر 93 20:49
چه ماشین های خوشگلی!
مامان مریم
پاسخ
ممنونم مریم جونم
دنیا
30 مهر 93 21:14
عشق منی تو
مامان مریم
پاسخ
مرسی دنیا جون
شيوا
30 مهر 93 22:31
الهی عکسای بچه گیای آیدین جون وای مریم جون چقدر ماشین,ولی این ایده تون عالیه که رو اسباب بازیای اضافی پیاده کنیم ماشا... به شیرین زبونیا و حافظه پسر گلمون بوس برا آیدین گلی
مامان مریم
پاسخ
قربونت برم شیوا جون شما هم به زودی مجبور به پیاده کردن ایده های نوینی خواهی شد مرسی عزیزم...شما هم شادوین خوشگلمونو ببوس
ارام
1 آبان 93 8:46
اوووووووووووووه مريمي من چقدر غلط املايي داشتم!!!!!!!!!!همش تقصير اين گوشيه هاااا(به سبك اقا تقي بخون)
مامان مریم
پاسخ
بلاخره نوبت من شد خانوم معلم بشه فدای سرت دوستم....محبت با غلط املایی هم میرسه
الهام مامان علیرضا
1 آبان 93 10:40
سلام به رفیق محبوبم کارت عالی بود مریم! گاهی منم از این کارا می کنم ولی تا به حال به ذهنم نرسیده بود که بعدا به علیرضا جایزه بدم اونا رو خوبه که متوجه غیبت شون نشده. اگه علیرضا بود می گفت تمام زیر مبل ها و تخت رو زیر و رو کن تا ماشین ها پیدا بشن فدای آیدین خان با این همه ماشین! خداییش دیگه چیزی نمونده براش بخرید وای من هنوز کلاه بر سرِ علیرضا نگذاشتم! الان کلاه آیدین خان و دیدم باید سریع برم اندر طلب شال و کلاه می بوسمت خاله با اون جرف زدنِ جذابت تو حرف زدن یک مرحله از علیرضا جلوتری خاله
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست خوب و گلم ممنونم الهام جونم....راستش من هم قبلا جمع میکردم و بی هوا دوباره بهش میدادم...اونم همشو تو نایلون...اما بعد دیدم باز جذابیت نداره...یه پکیج ماشین های ریز 12 تایی بود..آیدین درست 1 ماه باهاشون عشق میکرد، یعنی هر 2 و سه روز یک بار یه دونه بهش میدادیم...سه روز باهاش حال میکرد تا بعدی....بعد دیدیم اینجوری بیشتر قدرشونو میدونه و براش جذابیت داره تا هر 12 تاشو یه جا میگرفت الهام جون اتفاقا آیدین حافظه خیلی خوبی داره...ولی فکر کنم دیگه ماشین زده شده بود....بعد هم این همه ماشین کم شدنشون براش جالب تر هم بود که محبوب هارو حالا راحتتر پیدا میکرد...با بعضی هاشون اصلا چند ماه بود هییچ کاری نداشت این کلاهه خیلی سبکه....دقیقا پاییزه ست ولی دیروز کشوهاشو مرتب کردیم و همه تاپ و شلوارک ها جمع شد و الان یه کشو کلاه و شالگردن و دستکش و جوراب درست کردیم برای استقبال از زمستان الهام جونم تو نی نی وبلاگ چند تا از بچه ها از آیدین تو حرف زدن خیلی جلوترن....ولی من خوب میدونم دلم تنگ میشه برای همین حرف زدن...دل تو هم خیلی تنگ میشه...ببوس علیرضای نازمو
الهه مامان مبین
1 آبان 93 12:19
سلام به روی ماه دوست خوبم و آیدین عسلی خودم . آخ که چه فکر خوبی کردی مریم جون . اینجوری حداقل ماشین ها برای آیدینم تازگی پیدا میکنه .... چه عکس خوبی هم گرفتی . براش یادگاری میمونه . منم یه روز ماشین های مبینم رو جمع کنم یه همچین عکسی بگیرم . حداقل اگه یه روزی همشون رو خراب کرد ازشون عکس داشته باشه
مامان مریم
پاسخ
سلام الهه جون راستش اولش همچین قصدی نداشتم ولی وقتی داشتم میچیدمشون که یادم بیاد کدومو دیگه دوست نداره یهو گفتم بزار ازشون عکس هم بگیرم تا براش یادگاری بمونه حتما این کارو بکن الهه جون....وقتی مردای بزرگی شدن حتما براشون جالبه یه روز دنیای بچگیشون چه رنگی بوده مرسی دوستم از محبتت...ببوس مبین خوشگلمونو
الهه مامان مبین
1 آبان 93 12:25
واقعا بعضی از سایز لباسها با وجودی هم که مارک هستند اینجوری اند ... نمیدونم چرا ؟؟؟ ای قربون اون کلاهت عزیز دلم مبین هم از این کاپشن مارک بنتون آیدین سبزش رو داره ... ای جون منی خوشگلم
مامان مریم
پاسخ
ممنونم الهه جوون نمیدونم این خارجی ها شاید بچه غول میزان که 18 ماهگی انقدری اند به هر حال من که از این تمدید سایز خوشم اومد چون این کاپشنش رو خیلی دوست داشتم و تبریز هم که بودیم به خیال اینکه نزدیک ترکیه ان و باید کارای قشنگی داشته باشن یک بار کل خیابون لباس کودکشو زیرو رو کردیم و چیزی نپسندیدم ممنونم خانومی
الهه مامان مبین
1 آبان 93 12:25
یه عالمه بووووووووووووووووس برای مریم خوبم و آیدین عسلی خودم
مامان مریم
پاسخ
مرســــــــــــــــــــــــی عزیزم
مریم(مامان کیان)
1 آبان 93 12:40
مریم تله پاتی ما رو ببین !!!!!!!!! دقیقا یه دوره ای کیان گیر داده بود به پازل و وای جمع و جور کردنشون هم که میدونی چقدر سخته اما یک سالی میشد دیگه باهاشون بازی نمیکرد ........ نتیجه این که دو سه هفته پیش یه عالمه پازل و دوباره با کیان چیدیمشون و گذاشتیم تو کیسه و رفتن بالای کمد !!!!!!!!!! البته من بعدا نمیتون بهش کادو بدم اما دیگه نمیخواد هر روز قطعه های پازل و از زیر کشو و کمد دربیارم...........
مامان مریم
پاسخ
واااااااااااااااای مریم پازل که سختتره من برای آیدین یه دونه خریدم و همون اولین چیدمان پشیمون شدم و قید بالا بردن هوش و بازی فکری رو زدم و همون یه دونه رو هم جمع کردم خوب کاری کردی.....تازه پازل حرص ادمو هم در میاره...مریم من تو اسباب بازی های آیدین هم حساسم....یه پیچ گوشتی و یه چسب حرارتی همیشه رو کابینت آشپزخونه دارم برای تعمیراتحالا بیام پازل جمع کنم و ببینم بعضی جاهاش گم شده باید برم تو کار نقاشی اون قسمت رو مقوا و حرص خوردن که شبیهش نشد ای جوووونم باهوش کوچولو یعنی همشو درست میکرد
مریم(مامان کیان)
1 آبان 93 12:42
میبینم که تو خیلی زود به این دوره دلتنگی رسیدی من تاز زدم به عکسای قدیمی و هی دلم تنگ میشه تو یک سال و نیم زودتر از من!!!!!!!!!!! الهی خدا برات حفظش کنه و تا همیشه همین طور شیرین بمونه براتون اما سوای ذلتنگی ها هر دوره ای شیرینی خاص خودشو داره نمیخواد زیاد غصه بخوری
مامان مریم
پاسخ
آره ....مریم من برام تا همین چند ماه پیش بچه داری خیلی سخت بود....تازه الان چند ماهه حس میکنم دیگه با آیدین میشه مهمونی داد و مهمونی رفت و گردش و تفریح بی استرس داشت....قبلش همیشه نگران بودم....و تا دارم یه نفس راحت میکشم دلتنگی هام هم شروع میشه...اصلا گویا به من آرامش نیومده ممنووووووووووووووووووووونم مریمی جووووووووووووووووووووونم آره دیگه....همین شیرین زبونی ها که مینویسم و شیرین کاری ها شده علت کم شدن دلتنگی هام تا خووووب استفاده کنم که چند ماه بعد دوباره افسوس نخورم....گرچه خدا شاهده از اول هم میدونستم یه روز دلتنگ میشم و همه سعیمو کردم که خووووب باهاش بچگی کنم و بی قید و بند همه دنیا لذت ببرم ببوووووووووووووووووووووووووووووس کیان جوووووووووووووون خودمو
مامانِ بهار
1 آبان 93 16:43
___████__████_███ __███____████__███ __███_███___██__██ __███__███████___███ ___███_████████_████ ███_██_███████__████ _███_____████__████ __██████_____█████ ___███████__█████ ______████ _██ ______________██ _______________█ _████_________█ __█████_______█ ___████________█ ____█████______█ _________█______█ _____███_█_█__█ ____█████__█_█ ___██████___█_____█████ ____████____█___███_█████ _____██____█__██____██████ ______█___█_██_______████ _________███__________██ _________██____________█ _________█ ________█ ________█ _______█
بانو
2 آبان 93 11:29
وای این اسباب بازی ها و جمع کردنشون معضل همه هست دختر من که اینقدر که با وسایل خونه بازی میکنه با اسباب بازیاش بازی نمیکنه من خودم کلا خیلی براش نمیخرم ولی متاسفانه همسرم هر چی ببینه میخره عاشق اون خنده هاتم آیدین کوچولو همیشه بخندی عزیزم
مامان مریم
پاسخ
سلام بانو جون گلم درسته عزیزم....نخری دچار عذاب وجدان میشی و بخری هم میشه معضل و بیشتر اینکه شوق و جذابیت هدیه کمرنگ میشه و دلم میسوزه که مثل بچگی های ما اون ذوق و شوقو هیچ وقت برای هدیه تجربه نمیکنه ممنونم عزیزم....لطف داری دوستم
مامان عليرضا
2 آبان 93 16:54
مریم جونم سلام.بذار اول قربون این عکسای نی نی گوگولی آیدین برم که انقدر خوشملن بعدم یه ایده بهت بدم که حسابی برای من کارساز بودن:میتونی اسباب بازی های مونده در صحنه رو هم چند قسمت کنی و جاهایی که زیاد رفت و آمد داری مثل خونه ی مامانینا یا حتی صندوق عقب ماشین برای شمال بذاری و مخصوص اونجا نگهشون داری.من قبلا تمام اسباب بازی ها رو با خودم کول میکردم و از خونه ی مامانم به خونه ی خودمون و از اونجا به شمال میبردم و تقریبا علیرضا بیشتر از 10 دقیق باهاشون سرگرم نبود ولی وقتی این کار رو کردم و سه قسمتشون کردم الان به هر کدوم که میرسه براش تازگی داره و با هر کدوم کلی سرگرمه.بار رفت و آمدمون رو هم کلی کم کردم قربونش برم که حرف زدنش انقدر بامزس.من که نوشته هات رو میخونم کلی غش و ضعف میکنم چه برسه به شما که مستقیم میشنوی.دلتنگی برای این جور حرف زدن آیدینی خیلی طبعیه راستی حافظتم قربون.این بچه ها گاهی اوقات یه چیزایی یادشون میمونه که آدم بزرگا باید کلی فکر کنن تا یادشون بیاد هر وقت داشت این مدلی زیپش رو میبست از طرف منم بوسش کن خیلی دقیق رفته تو زیپ ببوس عسلم رو
مامان مریم
پاسخ
سلام الهام جوووونم....ممنونم دوست گلـــــــــــم وای الهام جون این پسرک تو خونه هردو مامانی یه سبد اسباب بازی سوای اینا داره دوستم....بله تا همین چند ماه پیش هم تا میرسید اول سراغ ماشین هاشو میگرفت ولی بزار یه خبر بد بهت بدم....یه مدت بعد اونا هم تکراری میشن و باید اونجا هم ماشین جدید ببری تازه اص کلا یه مدت بعد اسباب بازی دیگه زیاد مشغولشون نمیکنه....کلا راههای سرگرم شدن جدیدی پیدا میکنن که برای اونا جذاب و برای ما ممنووووووووونم عزیزم....ایشالا علیرضا جونم که شیرین زبونی هاش شروع بشه...کما اینکه شده حسابی ذوقشو میکنی مرســـــــــــــی دوستم...حتما خانومی....تمرکزش رو هر جیزی که میخواد یاد بگیره برام خنده داره....ببوس وروجک شیطونو
mahtab
2 آبان 93 19:06
سلام مریم جانم خیلی کار خوبی کردی واقعا جواب میده البته وقتی بزرگتر شن و حساب دقیقشونو داشته باشن دیگه نمیشه نصفه شبی چه پارکینگ مرتبی ساختی از ماشینهاش ان شاالله تنش سالم باشه این پسر ریزه میزه ی شیرین البته پسر ما هم سوییشرت سال قبلش رو داره میپوشه امسال هم اما کاپشنش چون سال اول به زمستون نخورد بهش و فقط پارسال پوشیدش امسال براش کوتاه بود و بعدیش رو باید بپوشه پاییزتان رنگی و دلتان گرم از عشق و مهربانی
مامان مریم
پاسخ
سلام مهتاب جونم ممنونم عزیزم....امیدوارم جواب بده و ماشین ها دوباره براش جالب بشن همه بهم میگن خییلی حوصله داری...گاهی خودم هم باورم میشه ممنونم از دعای قشنگت دوستم الهی سلامت باشه علیرضای گلم...مبارکش باشه دومی هم ممنووووووووونم پاییز شما هم همچنین دوستم
مامان سمانه
2 آبان 93 21:00
سلام مریم جون ، قبل از هرچیزی خسته نباشید میگم ب شما !!!!!!!!! واقعا چ حال داشتی از خوابت زدی ک فکرتو عملی کنی من حاظر نیستم ب هیچ وجه از خوابم بزنم .... واقعا این همه ماشین تو خونه وجود داره !!!!! پس عروسک چی؟؟/ عروسک نداره؟؟؟؟ خب خوبه امیدوارم تو تصمیمت موفق بشی و آیدین جونم باهاشون بازی کنه به به به چ تیپ پاییزی خوشگلی ماشا... ناز شده قربون حرف زدنش مثل همیشه شیرین زبونه فداش بشم
مامان مریم
پاسخ
سلام سمانه جون....من هم قبل آیدین خیلی خواب حساسی داشتم ولی الان دیگه عادت کردم بله دوستم تازه یه 20 تایی هم تو انباری و همونقدر خونه مامانی ها هست اتفاقا پست بعدیم درباره اینه که حالا که ماشین ها کم شدن رو آورده به عروسک ها مرسی عزیزم....ببوس دخملی ناز رو
ساناز
3 آبان 93 0:49
مریم جونم ممنون از احوالپرسی هات عزیزم چه ماشینای خوشگلی داره آیدین جون و چه فکربکری کردی قدیمی ها رو جمع کردی آیدین جونمو ببوس
مامان مریم
پاسخ
سلام سانازی جونم...خوبی عزیزم...خواهش میکنم دوستم ممنونم عزیزم...نگرانت بودم..وچه خوب شد یه سری اومدی ...شما هم ببوس متین نازمو
رها
3 آبان 93 12:34
خصوصی گلم
مامان مریم
پاسخ
امیدوارم تونسته باشم کمکی بکنم عزیزم
رها
3 آبان 93 13:03
سلام گلمممنون از راهنماییتون،خیلی مهربونی مریم جان،بارها دیدم که تو پرسش و پاسخها خیلی کامل وخوب به دوستان جواب می دید،باور کن خیلی ثواب می کنی،حتما روشی که گفتید رو امتحان می کنم،دعا کن موفق بشم
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم خواهش میکنم دوستم....من واقعا خوشحال میشم اگه شده یه کمک کوچولو به یه دوست بکنم امیدوارم جواب بگیری خانومی....با بچه ها باید بچه شد...اگه هیجان خودتونو بالا ببری حتما رو کوچولوتون هم نتیجه مثبتی میبینی...اینکه حس کنه این یه بازیه
مامان و باباي امير
3 آبان 93 14:22
سلام خانومی ماشالا چقدر پرطرفدارین شما وپسمل خوشگلتون حسودی ام شد یهویی شوخی کردم عزیز ایشالا همیشه پرمهمون باشه وب پسرتون اومدم اینجا که ازشما تشکر کنم بابت مطلبی که بهم یاددادین خیلی چالب بود به اندازه کشف ادیسون که به ملت خدمت میکنه این اطلاعات شما به من کمک میکنه ممنون باز پسر خوشگلتون روببوسین
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم....ممنونم خانومی...دوستای مهربونم بهمون لطف دارن قربونت برم دوستم...خواهس میکنم عزیزم....خوشحالم تونستم براتون مفید باشم...من هم قبل این خدمات نوین خیلی مشکل داشتم متشکرم...شما هم گل پسر ماهتونو ببوسین دوست حوبم
مامان آنیسا
3 آبان 93 14:26
واقعا عزیزم حرفای قدیمیا رو باید با طلا نوشت خیلی فکر خوبی کردی منم همین کار و میکنم اسباب باری که زیاد تکراری شده رو یه جا دور از چشمش میزارم بعد از یه مدت که می یارمش انقدر ذوق میکنه که واسه اسباب بازی جدید ذوق نمیکنه
مامان مریم
پاسخ
کاملا درسته دوست خوبم همین که برای ذوق زده کردن دوبارشون لازم نیست باز اسباب بازی بخریم و دورو برمون رو شلوغ تر کنیم خیلی لذت بخشه ببوس آنیسا گلی رو
خاله سانی
3 آبان 93 20:32
واااای چقدر ماشین داره ایدین جووون خب حق داره دیگه واسه هیچ ماشینی ذوق نکنه چون همشونو داره دیگهخیلی فکر خوبی کردین مریم جوون.البته زیاد تشویقتون نمیکنم که بعدها ایدین جون نظراتو خوند ازم دلگیر نشه وای خدا با لباسای زمستونیش چقدر با نمک شده اخه ایدین جونم همیشه شیرین زبونه و خیلی نمکی حرف میزنه
مامان مریم
پاسخ
سلام سانی جوووونم بله دوستم این هم تجربه جدید من که هر چیزی حدی داره و نباید به خیال محبت یه لذت دیگه رو ناخواسته نابود کرد ممنووووووونم عزیزم قربونت برم ممنون از لطفی که بهمون داری گلم
مامان آروین(مهناز )
4 آبان 93 9:16
وای چقدر ماشیننننننننننننننن .. مریم جون ایده ات بیسته لایک داری فراوون ... الهی فدای این حرف زدن آیدین جون بشم منننننننننننننن پاییزتون همیشه سرشار از عشق عزیزم
مامان مریم
پاسخ
مرسی دوست جووووووووونم خدا نکنه عزیزم...ممنوووووونم قربونت برم پاییز شما هم زیبا و پر از شادمانی دوستم
مامانی
4 آبان 93 9:57
اوه اوه مریمی اصلا هم فکرت بکر نیس ماهم خیلی وقته که این کارو انجام میدیم (ضد حال) تازه اینم بگم که فکرت زیاد دووم نمیاره آخه بعد از یه مدت حواسشون جمع میشه و سراغ تک تک اسباب بازیهاشونو میگیرن اونوقته که درمونده میشی که حالا چکنم(پسری ما که اینجوریه) هر وقت که یکیو قایم میکنم فرداش میگه مامان کجا گذاشتیش؟؟؟ کل خونه رو دنبالش میگرده دیگه دلم میسوزه واسش بهش میدم اینروزا هم با همسری تو فکریم که یه جوری توی دیوار باکس بذاریم تا بشه یه خورده شلوغی اتاقشو کمتر کرد باز شما ایدین جون چندتایی رو شکسته و راهی سطل زباله کرده ولی من چی بگم که همه سالمن... و روز به روز زیادتر میشن هر کدوم هم که خراب میشه همسری دست بکار میشه و همه رو درست میکنه
مامان مریم
پاسخ
عوضش آیدین انقدر دیگه تعدادشون زیاد شده بود و حوصله خودشو هم سر میبرد اصلا سراغشونو نگرفت[شکلک دلت بسوزه]شبیه اینه ولی من از قبلش زمینه اینو مهیا کردم که اگه سراغشو گرفت جواب داشته باشم....روز قبل که دو تا سبد رو زمین خالی کرده بود و جمعشون نمیکرد بهش گفتم اگه جمع نکنی به آقای آشغالی زنگ میزنم و باز نکرد و من هم با آقای آشغالی تماس گرفتم !!! و گفتم مثل اینکه آیدین دیگه این ماشین هارو دوست نداره خواهش میکنم شب بیاید و ببریدشون صبح که اصلا هم سراغشونو نگرفت عصرش هم تا دیدم باز میخواد بریزه و جمع نکنه یاداوری کردم میبینی چقدر کم شدن نصفشونو آقای آشغالی برد گفت کدوما و من هم چند تا نام بردم و ایشون فقط افاضات کردن که چقدر از دست آقای آشغالی ناراحت شدنهمین بدون هیچ بهانه ای نه دوستم آیدین تا حالا فقط یک ماشین راهی سطل زباله کرده که اون رو هم من قبلش چند تا اجزاشو مثلا چرخ هاشو با یه ماشین دیگه که چرخ هاش شکسته بود پیوند زده بودماونم مال یک سال یش که خیلی پرتاب داشت و الان یک ساله هیچی دور ننداختیم چون تعمیر کار خونه یه مامان باحوصله ست با کیف ابزار و چسب حرارتی
مامان زهرا
4 آبان 93 14:33
سلام مریم جونم، خوبی عزیزم ، خدا آیدین خوشگلتو برات حفظ کنه .عزیزم خونه ی شما تازه داره میشه مثل خونه ی ما ، عزیزم یه سوال :از فائزه مامان سوگند خبر نداری؟؟؟خیلی وقته که کم پیداست .حال مامانش خوبه؟؟؟؟ .ببخش گلم که مزاحم شما شدم چون باشما دوست بود گفتم حالشو از شما بپرسم .
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم....ممنونم دوست گلم من که دیگه به این سبک جدید خونه عادت کردم...اصلا این شکلی نباشه تعجب میکنم ممنونم از محبتت خانومی....فائزه جون و سوگندی هردو سرما خورده بودن....خدارو شکر مامانشون هم خوبن...یعنی مثل قبل ولی چون چیز زیادی بهشون نگفتن روحیشون خوبه خواهش میکنم دوست گلم دعا کنین حال مامان فائزه جونم خوب بشه و خدا سلامتی رو به خونشون برگردونه الان حال دوستمون خوبه...میتونین برین وبشون...اونقدر خانومه که تا پستتونو بخونه حتما جواب میده
فائزه مامانه سوگند
4 آبان 93 20:47
سلااااااااااااااااام به مریم مهربوووووووووووون و دوست داشتنی و خلاق عزیزم خیلی لذت بردم از کارت منم همیشه اخر شبها کلبه سوگند و تمیز میکنم ولی سوگند تا این حد ماشین نداره البته این کارها بچه ها رو قدردان داشته هاشون می کنه و مطمئن باش در اینده تاثیر مثبتی روشون میزاره یکی اینکه بی جهت بهانه اسباب بازی جدید نمی گیرن و از همین ها لذت میبرن مریم جون عاشق این عکس ایدین جونی شدم ای جاااااااااااااااااااااااانم ای خدا لباس پوشیدنشو مستقل ای خدا اقا نونگا جانم فسقلی لباسات هنوز اندازتهسوگندی هم بعضی لباساش اندازشه تازه بگم بعضی از لباساش الان اندازشه ای جااااااااانم قربون حرف زدنت شیکمم خالی شده خاله جون ببخش که دیر اومدم پستتو خوندم از اون شب تولد به اینور جوجو سرما خورده صداش خیلی گرفته خونه ما نوبتی من بهتر میشم جوحو میگیره و بر عکس خدا رو شکر اقا خونه نگرفته والله من بیچاره میشم چون شو شو بد مریضه مممنوووووووووووووووووووونم همیشه به ما سر میزنی ابنبات خاله رو حسابی ماچ مالی کن
مامان مریم
پاسخ
سلااااااااااااااااااااااااااام فائزه جونم خوبی دوستم خیلی خوشحالم که حالت بهتر شده عزیزم ماشین نداره ولی ماشالا اون هم اسباب بازی زیاد داره همونا رو میتونی بفرستی یه مدت مرخصی به سوگند نگی من گفتم هاااااااااااا همین که خونه مرتب بشه اولین مزیته و دومیش اینکه دوباره همین هارو به اسم جدید بهشون میدیم آی ی ی ی ی حال میده بله پسرک سعی دارد در استقلال....مرسی عزیــــــــــــــــــزم آقای نونگا رو نگو!!!! تازگی هر کی تو خیابون کلی پول داده لباس مارک سفید ورزشی پوشیده آقا بهش میگه آقای نونگا!!!!اونوقته که باید به روم نیارم باهاش نسبتی دارم آره من هم این لباسا که تازه فیکس تنشون شده رو بیشتر دوست دارم...بچه ها الان تازه رو مدن قربونت برم مهربووووووووونم ای جانم میدونم چقدر این سرما خوردگی بده....خدارو شکر همسرت نگرفته که یکی مواظب شما باشه....خصوصا مریضی بچه ها خیییلی سختتره...ایشالا جوجو دیگه اصلا ناخوش نشه و تنش سلامت باشه...همینطور مامان گلـــــــــــــــش خواهش میکنم دوست جووونم رفاقت یعنی همیشه به یاد هم باشیم....تو هم عسل خانوم منو حسابی ببوسسسسسس
فائزه مامانه سوگند
4 آبان 93 22:27
تقدیم به دوست مهربووووووووووووونمو ایدین جوووووووووووووونم
مامان مریم
پاسخ
ممنووووووووووووووووووووووونم دوستــــــــــــــــــــــــــم
مامان محمد مهدي (مرضيه)
5 آبان 93 14:20
سلام مريم جون خوب كاري كردي منم گاهي از اين كارا مي كنم ولي محمدمهدي تا چند روز سراغش رو مي گيره تا كم كم از سرش بيفته در ضمن مشركات ماشينيشون زياده با هم
مامان مریم
پاسخ
سلام مرضیه جونم کار خوبی میکنی عزیزم....حداقل چند ماه بعد که گیر دادن یه سورپرایز عالی دارن ای جونم به این تفاهم
مامانی
5 آبان 93 15:40
مریم جوون نمی دونستم سرکار میری...!!! حالا ادرس تعمیرگاهتو بده ما هم یه سر بزنیم...
مامان مریم
پاسخ
بله دوستم چه جوووورم تعمیرگاه مامان مریم در خدمت شما...تعمیر انواع ماشین...اتوبوس...ماشین های نگین...پنچر گیری شکسته بندی و ...با کمترین زمان و هزینه
مامانی
5 آبان 93 15:45
راستی مریم بانو... ایدین جون بهتون وابسته نیست؟؟ اینجور که من متوجه شدم شما هم مثل من از صبح تا شب در خدمت ایدین هستین..!! اریا که خیلی به من وابسته است تنها جایی که میمونه خونه مامانم اونم فقط در حد یکی دوساعت... یه مدته تو فکرشم که ببرمش مهد ولی هنوز دو دلم... شما قصد ندارین ایدین جونمو فرستین مهد نگرانم که دوباره دچار مشکل شه...
مامان مریم
پاسخ
چه جالب من هم یه مدته دارم به همین موضوع فکر میکنم راستش تا قبل سه سالگی رو زود میدونستم و از این به بعد رو واجب!!! با یه دوستی خیلی در این باره صحبت کردم و میگفتن حتما بزارم بره من هم نگرانم...اولا خودم بیشتر از آیدین بهش وابسته ام و دوما میترسیدم الان تو فصل بیماری بره و مریض بشه و سوما نگران یا مضطرب بشه راستش من قصد دارم ببرمش این خانه اسباب بازی ها که تو سرای محله ها هست ثبت نامش کنم....و خودم هم تو یکی دیگه از طبقات همون سرای محله یه کلاس یا باشگاه برم تا هم یاد بگیریم گاهی از هم دور باشیم....اگه لازم بود نزدیک باشم تا زود خودمو برسونم....یاد بگیره با بچه ها بازی کنه چون اصلا بلد نیست....و استقلال رو هردو تجربه کنیم من و آیدین همیشه با همیم و این خوب نیست....آیدین اصلا با بچه ها بازی نمیکنه و خودشو صاحب اختیار میدونه همه جا چون اصلا بچه دوروبرمون نداریم اتفاقا پست بعدیم درباره علت این تصمیمه فکر کنم دیگه وقتش شده دوستم....باید بسپاریمشون به خود خدا
مامانی
5 آبان 93 15:54
یه شاگرد نمیخواین منم یه خورده بلدم فقط در حد چسب زدنو تعمیر لاستیک کارهای تخصصی رو زیاد وارد نیستم
مامان مریم
پاسخ
شاگرد که چه عرض کنم....الان یه بچه مرشد دارم که گاهی کمکم هست...گاهی میزنه همه چی رو میپوکونه....دقت کن شما هم یه دونه دارین...مهندس کوچولوها
مامانی
5 آبان 93 16:16
اینا همش حرفه دل منه من نتونستم کلاس مناسب پیدا کنم و برا همین تصمیم گرفتم ببرمش مهد اونم نه هر روز یکی دو روز تو هفته خودش که خیلی مشتاقه و همش میگه من کی میرم مهد کودک؟؟ برای خودم که خیلی سخته بخوام ازش دور باشم ولی بلاخره باید از یه جایی شروع کنم بیشتر نگرانیم اینکه نکنه دوباره... میدونی که چی میگم همش میترسم اونجا بچه ها بهش بخندن و وضع بدتر شه اریا با اینکه دور و برش بچه زیاده(عمو عمه دایی) ولی زیاد اجتماعی نیست با بزرگترها که اصلا رابطه برقرار نمیکنه تا یکی باهاش شوخی میکنه میزنه زیر گریه منم خیلی وقته تو فکرشم ولی نمیتونم درست تصمیم بگیرم
مامان مریم
پاسخ
باور کن کاملا میفهمم چی میگی آیدین اعتماد به نفسش زیادی بالاست....گاهی بچه هارو هل میده...من دوست دارم یاد بگیره با بچه ها دوست باشه و بازی کنه ولی اون بچه های کوچکتر از خودش رو دوست نداره نمیدونم شهرتون سرای محله داره یا نه....من آیدین رو تابستون میبردم ساعتی اونجا بازی کنه...البته خودم هم اونجا بودم و گفتن بعد سه سالگی میشه ثبت نامش کنن تا مثل مهد بهش نقاشی و شعر و زبان یاد بدن... اون موقع یعنی قبل سه سالگی میتونستی ساعتی ببری و مادر باید میموند ولی بعدش میشه ثبت نام کنم و خودم برم....ولی چون دلم طاقت نمیاره میخوام خودم هم تو یه کلاس دیگه ای تو همون ساختمون و طبقات دیگه ش برم تا هم تو دسترسش باشه و هم خودم هم از این وابستگیم کمتر بشه و دوباره بتونم مثل قبل فعالیتایی که دوست دارم داشته باشم من هم قصدم همون دو ساعت یک روز درمیونه تا یواش یواش عادت کنه
مامانی
5 آبان 93 16:35
موفق باشی عزیزم ایدین عسلی رو ببوسین
مامان مریم
پاسخ
ممنونم عزیزم...شما هم آریا رو ببوس و نگران هم نباش چند روزی پیشش بمون و همه چیزو هم برای مسطولین تعریف کن و بگو هروقت تماس بگیرن خودتو میرسونی و حتما اگه دیدن آریا دوست نداره یا ترسیده بهت خبر بدن خدا نگه دار همه کوچولوهای ناز باشه
مامان ملی و کوروش
5 آبان 93 16:45
ماشالا چه پسر خوش اخلاقیخدا حفظش کنه مامانا اگر اجازه بدین لینکتون کنم
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم...خیلی ممنونم خانومی شما لطف دارین دوستم...خواهش میکنم
مامان کیانا و صدرا
5 آبان 93 17:20
سلام مریمی جونخوبی خانمی؟ممنون از اینکه اومدی پیشمون در ادامه این دو سه تا کامنت آخری که با دوستتون داشتین حرف یه استاد روانشناسیو که واسه تک فرزندا میگفت براتون مینویسم:اگه بچه ای توی مهد کودک بچه ی شما رو هل داد و زمین خورد برین از اون بچه تشکر کنید چون بزرگترین خدمتو به فرزند شما کرده.میدونم گرفتین چی شد...پس فعلا بای و موفق باشید
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست خوبم....خواهش میکنم خانومی...خوب میفهمم چی میگی عزیزم اتفاق یکی از دلایلی که دوست دارم بره مهد همینه...که بفهمه همه میتونن از حقشون دفاع کنن و اون هم باید با بقیه کنار بیاد ممنونم از لطفت دوستم
مامانِ بهار
5 آبان 93 18:29
برای دوست خوبمممممممممممممم __________________________________________________ ________________1111______________________________ _______________1¶¶¶¶¶¶¶1__________________________ _________¶11¶11¶¶¶1¶¶111111_______________________ _______1¶¶¶¶¶¶¶1_11¶¶_1¶¶¶¶¶______________________ _______¶¶111111¶¶_1¶1¶¶¶11¶¶¶_____________________ _______¶111¶111¶¶_1¶¶¶1111¶¶1_____________________ _______¶¶11¶¶111¶¶¶¶¶111¶¶________________________ ____111111_1¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶111¶________________________ ___¶¶¶¶¶¶¶1111¶¶¶¶¶¶¶¶11¶11_______________________ __¶¶1¶11¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶1¶1¶__________________1____ __¶111¶1111¶¶¶¶¶¶¶¶1_11111¶¶_________________¶¶___ __¶¶¶¶1111¶¶11111¶¶11¶¶¶¶¶¶¶¶_______________1¶¶___ ___1¶¶_1¶111¶¶1¶1¶¶¶1¶¶¶¶¶¶¶¶¶111__________1¶¶¶___ _____¶¶¶¶1¶¶¶1_¶¶¶¶¶___11¶¶¶¶¶¶¶¶¶1______1¶¶¶¶¶___ _____1¶¶¶¶1¶____111__________¶¶¶¶¶¶1___1¶¶¶¶¶¶¶___ _______________________________¶¶¶¶¶___¶¶¶¶¶¶¶¶___ __________________________________¶¶1__¶¶¶¶¶¶¶¶___ __________________________________1¶¶¶_¶¶¶¶¶¶¶¶___ ____________________________________¶¶¶_¶¶¶¶¶¶¶___ _____________________________________¶¶¶_1¶¶¶¶____ ______________________________________1¶¶1¶¶1_____ _______________________________________1¶¶¶1______ _________________________1¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶1___1¶¶¶1____ _______________________1¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶___¶¶¶¶___ ______________________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__ ____________________1¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶1___1¶¶¶¶_ ___________________11¶¶¶¶¶¶¶¶1________________¶¶¶¶ _______________________________________________1¶¶
مامان مریم
پاسخ
مرســـــــــــــــــــــــــــــی عزیــــــــــــــــــــــــــــــزم
زهرا مامان ایلیا جون
6 آبان 93 6:59
وای چقدر همه ماشین ..ایلیای منم تقریبا همسن پسری شماست اونم چند وقته دست از سر توپ برداشته و بیشتر به ماشین بازی علاقه پیدا کرده
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم....زنده باشه ایلیا جون پسرن دیگه ..حالا آیدین از اول زیاد با توپ میونه ای نداشت و همینجور ماشین دوست بود
ساناز
7 آبان 93 2:04
مامان کیانا و صدرا
7 آبان 93 5:51
سلام مریمی
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست جووووووووونم
مامان فهیمه
1 آذر 93 19:00
سلام مامان مریم خوب به وبتون اومدم چون همیشه توی قسمت پرسش و پاسخ خیلی چیز ای خوب خوب ازتون یاد میگرفتم و همبن شد که گفتم بزار برم و ببینیم و بیشتر باهاتون آشنا بشم.امیدوارم به دیدنمون بیاین.با اجازه لینکتون کردم.امیدوارم بتونم دوست خوبی واستون باشم.
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم خانومی....شما بهم لطف دارین دوستم....من هم از دوستی با شما خوشحال میشم و امیدوارم دوستای خوبی باشیم