اولین عید فندقی
پارسال عید تو توی شکمم بودی و دعای سال تحویل من سلامتی تو بود. امسال عید یه فندق کوچولو بغلم بود و یه حس ناب ناب.
از 5 ماهگی غلط میزنی و دیگه نمیشه روی تخت و مبل تنهات گذاشت تا قبل از 6 ماهگی بجز شیر خودم چیزی بهت ندادم البته بماتد که هر روز یه پر پرتقالو با ولع میمکیدی و ماست و بستنی هم مزمزه میکردی اما در حد مزه اونم چون وقتی با چشمای گرد شده غذا خوردن مارو نگاه میکردی دلم آب میشد ...
اینم عکسات
اینم آمار واکسن 6 ماهگی
وزن 7/200 قد 70 سانت
خدا رو شکر رفت تا 1 سالگی نمیدونی سر هر واکسن چه عذابی میکشم فکر اینکه دردت میاد دیوونم میکنه و طبق لیست دکترت سوپی که با برنج و هویج شروع شد و هر سه روز بهش عدس (ماهیچه یا مرع یکروز در میون )جعفری سیب زمینی جو پرک یکی یکی اضافه شد تاشد یه سوپ کامل ولی بدون نمک.
صبحانه وعصرانه هم سرلاک که خدارو شکر دوست داری وجالب اینکه با سوپت حتمأ باید ماست بخوری عاشششششششقتم که سر غذا اذیتم نکردی
قبل از به دنیا اومدن پسری من هفته ای 2بار خونه مامانم و 2بار هم خونه عمه که هردو مامانی های شما میشن میرفتم خونه مامانم باید ماشین میبردم و تا ماه هشتم رفتم ولی بعد دیگه رانندگی خطرناک بود تا بعد از 6ماهگی که تصمیم گرفتم امتحان کنم بجز چند باری که پستونکتو انداختی ومجبور شدم بزنم کنار پیداش کنم بشورمش وتحویلت بدم مشکلی نبود برگشتنی هم خواب بودی دو سه ماهی باهم ددر میرفتیم تا اتوبان صدرو به خاطر دو طبقه کردن بستن بار آخر که مجبور شدم از جردن و الهیه برم و تو ترافیک شدید یه چشمم بهت بود که اگه بیدار بشی حتی جا نیست کنار بزنم بعداز 1:30 ساعت استرس وقتی رسیدیم خونه انقدر دستام میلرزید که نمیتونستم کریرتو از قطعه نصب ماشین جدا کنم سوییچو دادم بابا و گفتم دیگه اینکارو نمیکنم البته بعدها فهمیدم دوستام با گریه شدید بچه ادامه دادند و بچه هم عادت کرده ولی خوب از عهده من خارج بود
فکر کن واسه مامان بابایی که غاشق مسافرتن و هر ماه حداقل یه مسافرت میرفتن چقدر عزیزی که 9 ماه به خاطر جوجوشون بمونن خونه و بلاخره شما تو هفت ماهگی اولین مسافرتتو رفتی شمال ویلای امیر و سپیده و چقدر خوش گذشت عکسا تو ادامه مطلب
آیدین و بابا
تو باد شدید بهت خوش گذشته
دریای چالوس
اینم با مامان
اینا هم تو ویلا
اینم جلوی ویلا