آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

بدترین اتفاق زندگیم

1393/3/11 17:07
نویسنده : مامان مریم
1,307 بازدید
اشتراک گذاری

بعضی لحظات تو زندگیت هستند که هیچ وقت نمیتونی فراموشش کنی و هیچ وقت حتی تصورشو نمیکردی که انقدر ضعیف یاشی و احساس عجز کنی .......... تویی که همیشه فکر میکردی آدم مقاوم و صبوری هستی ممکنه شاهد صحنه هایی باشی که نه بتونی ازش بگذری و نه بتونی شاهدش باشی و محکم باشی

5 ماهه باردار بودم و با محمد رفته بودم سونو تعیین جنسیت آخه ماه قبل تربچه کوچولوم جوری نشسته بود که سونوگراف نتونست جنسیتتو تشخیص بده من و محمد سرخوش و هیجان زده داشتیم مونیتورو نگاه میکردیم تا بلکه ازش سر در بیاریم و وقتی خانوم دکتر گفت تو پسری من و محمد شیرینترین لبخند دنیارو به هم هدیه دادیم و محمد زود گفت که میدونسته و راست هم میگفت ما بدون اینکه واقعا جنسیت برامون فرقی داشته باشه از 4 سال قبل اسم پسر انتخاب کرده بودیم ولی دختر نه

تو سالن سونوگرافی وقتی منتطز جواب آزمایش بودیم اصلا نصورشو هم نمیکردیم که منشی با گفتن اینکه وقتی کوچولوتون به دنیا اومد بیاریدش برای سونوی کلیه چون هیدرونفروز داره اینجور دنیای قشنگمونو به هم بریزه

مطب دکترم 5 دقیقه با سونوگرافب فاصله داشت و منو محمد تا اونجا دویدیم و دکترم داشت میرفت که با دیدن حال پریشون من بهم اطمینان داد که  این اصلا مسئله مهمی نیست و یعنی دور کلیه نی نی آب جمع شده و  از هر 10 نفر 1 نفر بدون اینکه اصلا خبر داشته باشن دارن و سونوگرافم ماهر بوده که تشخیص داده و بعد از سوالهای زیاد خیالم تا حدودی راحت شد و بماند که تا تو به دنیا بیای هرچی میتونستم در این مورد پرسجو کردم

17 روزت بود که اولین سونوگرافیتو  تو کلینیک کودکان و بهترین سونوگراف کودکان انجام دادیم و خیلی خفبف هنوز وجود داشت و 1 ماه بعد سونو بعدی و و ماه بعد آزمایش برگشت ادرار که من و محمد مردیم وزنده شدیم چون میخواستن بهت سوند وصل کنن و وقتی همه چی خوب بود انگار دنیارو به ما دادند........ ولی دکتر کلیه ات گفت هر 6 ماه یک بار باید سونو بشی تا مراحل از بین رفتنش تحت کنترل باشه

همه چی خوب بود تا اسفند ماه که نوبت سونوت بود و ما هم به خیال اینکه مثل 9 ماه پیش با اون اسباب بازی ها سرگرم میشی تا دکتر کارشو بکنه با خیال راحت بردیمت غافل از اینکه از لحظه اول نمیخواستی رو تخت بری و جیغ میزدی و اون اسباب بازیهای لعنتی هم نبودند

دکتر از محمد خواست پاهاتو نگه داره و من هم دستاتو و صورتمو هم به صورتت چسبوندم و باهات حرف میزدم و اما فایده نداشت خودم هم خیلی ترسیده بودم و اصلا حس خوبی نداشتم ولی نگران نتیجه هم بودم و بلاخره بعد 1 بار هم که دکتر صداشو بلند کرد کار تموم شد و اومدیم بیرون

تو کماکان گریه میکردیو چند بار گفتی آ آ آ آ آقای دکتر اه اهه و باز گریه و منم در پی احساس بدم گفتم نکنه لکنت بشی ولی بعد که اومدیم سمت مطب دکترت تو ماشین خیلی خوب حرف زدی و محمد هم زود برات یه ماشین خرید تا یادت بره و خدارو شکر سونوت هم خوب بود و یه کلیه کامل مشکلش از بین رفته بود و این بار دکتر برای 1 سال بعد سونو داد

خوب یادمه که سونوگرافی دوشنبه بود و ما هم جمعه خونه سپیده تولدش دعوت بودیم و تو اونجا هم چند بار اول عمو امیر رو تکرار کردی و مهناز متوجه شد و شب وقتی باهات صحبت میکردم دیدم خیلی بیشتر شده و ....................... داغون شدیم

فرداش مثل دیوانه ها بودم و اول به سپیده که ارشد روانشناسیه زنگ زدم و جلوی تو با بغض و گریه قضیه رو تعریف کردم و تا شب تو حرف میزدی و من نگات میکردم و گریه میکردم آخه عشق من تازه شیرین زبون شده بود و جمله میگفت

محمد دیوانه شده بود اگه دکتر به جز دوشنبه ها تو کلینیک بود حتما میرفت اونجا دعوا و حتی زنگ زد مدیریت که ما بیشترین هزینه رو میدیم که بچمونو یه دکتر تو خارج دوره دیده و تخصص کودکان سونو کنه و حداقل 2 واحد روانشناسی کودک پاس نکرده که با بچه چطور برخورد کنه

من احمق نمیدونستم که دارم خودم تورو دستی دستی بدتر میکنم وقتی تو حرف میزدی همینطور اشکام میومد وقتی فیلمای شیرین زبونیتو نگاه میکردی که شعر میخوندی آخه مگه میشد بی تفاوت بود

سپیده از استادش که روانشناس بالینی بود و تخصصش بازی با کودک بود برامون وقت گرفت و چون نمیخواستم دوباره مطب دکتر ببینی و بترسی خواهش کردیم که تو خونشون ویزیت بشی

اونجا تو با سپیده تو اتاق رنگ انگشتی بازی کردی که البته منم به لطف یه تاپیک لکنت زبان تو نی نی سایت یه چیزایی یاد گرفته بودم و از قبل باهات کار میکردم 

دکتر با ما حرف زد ولی بیشتز چیزایی که گفت قبلا به لطف همون تاپیک میدونستم و فهمیدم تنها کسی که میتونه بهت کمک کنه فقط و ققط خودمم و اول از همه باید آروم باشم تا تو هم مضطرب نشی

از قبل شروع کرده بودم و از فرداش جدی تر ادامه دادم...... باهات خیلی شمرده حرف میزدم و از همه هم میخواستم رعایت کنن و برات خیلی شمرده قصه میخوندم ،اصلا به روت نمیاوردیم و جملتو کامل نمیکردیم و با لبخند بهت نگاه میکردم تا حرفتو تموم کنی، هر روز 2 بار بعد صبحانه و بعد از ظهر بیرون بودیم پارک، خیابون، کوچه و پس کوچه ها و باهم میدویدم و میخندیدم ، شبا تو خیابونای خلوت با هم جیغ میزدیم و میدویدیم ، هرروز رنگ انگشتی تو حموم و همه دیوار و سرتاپای منو رنگی میکردی و ذوق میکردی، هرشب بابا کیک میخرید و گاهی از این شیرینی تر های بزرگ که قاشق داره و برات تولد میگرفتیم و شمع و جیغ و دست....... و هر وقت میخوابیدی من بازم گریه میکردم و نذر و دعا که خدایا من لال بشم ولی بازم پسرکم برام شیرین زبونی کنه

هیچ وقت یادم نمیره یه روز وقتی از خیابون رد میشدیم و من غرق فکر و خیال بودم و یه ماشین بلند برامون بوق زد با خودم گفتم کاش هردومون زیر میگرفت و با هم میرفتیم پیش خدا تا من این روزارو نبینم

وقتی میخواستی بگی کارتون اتو توماسو برام بزار و بعد از چند بار اتو اتو گفتن کلا منصرف میشدی میخواستم بمیرم....... وقتی با اون سن کمت برای خودت راه حل پیدا کردی و میگفتی قظارو برام بزار میخواستم بمیرم....... وقتی روزایی که گیر زیاد داشتی ترجیح میدادی اصلا حرف نزنی میخواستم بمیرم........ وقتی اصرار میکردی که فلش کارتای صد آفرینو برات بیارم و مثل قبل که بدون نفس کشیدن تند تند میگفتی حالا نمیتونستی بگی و هی گیر میکردی واقعا میخواستم بمیرم 

10 روز میگذشت و من هرروز بیشتر میفهمیدم چقدر تا حالا اشتباه میکردم که هی میگفتم دست نزن کثیفه، تو آب نپر لباست کثیف میشه، ندو میفتی و چقدر لذت داره که هر سوراخی که پسرت انگشتشو میکنه توش تو هم انجام بدی و به چشمای شیطون و متعجبش زل بزنی و از ته دل بخندی........ که تو هر چاله ای که پرید تو هم پشتش بپری و با هم ذوق کنین ........ که هرروز به عشق این بری پارک که بدویی تو آب بارون جمع شده از شیروان ساختمون نگه بونی و منم جیغ بزنم که آفرین آیدین و نگاه متعجب بقیه رو بی جواب بزارم

وقتی کسی میگفت لحطه سال تحویل گریه میکنه خیلی تعجب میکردم و امسال من دور از چشم تو سرم تو قرآن گریه کردم و از خدا فقط و فقط خوب شدنتو خواستم و خدا چقدر مهربونه 

2 روز بعد عید اول کم شد و روز چهارم بازم بلبل زبونی میکردی و کلمات و جمله هایی میگفتی که من دائم با تعجب بغلت میکردم و میبوسیدمت

دکتر گفته بود که باید با علت ترس مواجه ات کنیم و من هنوز این کارو نکرده بودم و حق هم داشتم چون فردای روزی که برات لوازم دکتربازی خریده بودیم لکنت کمی برگشت و بعد بیشتر شد ولی من انقدر باهات دکتر بازی کردمو تو خوبم کردی و ذوق کردی تا دوباره لکنت لعنتی رفت و ما آروم شدیم

هیچ وقت اون روزارو فراموش نمیکنم که صبح از اضطراب و دلشوره بیدار میشدم و حتی قرص های آرامبخشی که سپیده بهم داده بود هیچ وقت نخوردم آخه همش میترسیدم کسل و خواب آلودم کنه و پسر کوچولوم الان یه مامان پر انرژی میخواست که پا به پاش بدوه و بخنده

خدایا شکرت که پسرکم بازم برام شیرین زبونی میکنه و شکرت به خاطر همه داشته هام که شاید خودم هم ندونم جای شکر داره

 

 

تولد های هر شب

 

 

 

 

 

 

 

 

و رنگ انگشتی تو حموم

 

 

و بیرون رفتن ها

 

 

 

امیدوارم هیچ وقت همچین لحظه هایی رو دیگه هیچ وقت تجربه نکنیم و نه هیچ مامانی این روز ها رو نبینه

دوست دارم شیرین ترین اتفاق زندگیممحبت

 

 

 

پسندها (7)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (22)

مریم(مامان کیان)
11 خرداد 93 17:47
خوب الهی شکر اون روزا گذشتن و آیدین جون دیگه راحت صحبت میکنهیعنی به خاطر اینکه اون دکتر داد زده بوده این طوری شده بود؟؟؟؟ یه چیز و قبول داری وقتی یه اتفاقی واسه بچه ها میفته ما مامانا با احساساتی بازی و کم تحملی قضیه رو خراب تر میکنیم؟؟؟ هر چند مادریم دیگه کاریمون نمیشه کرد من خودم هم همین جوریم..... اما واقعا ای کاش ما حداقل محکمتر بودیم تا بچه ها هم از ما یاد بگیرن.......
مامان مریم
پاسخ
ممنون مریم جون آره مریم جون ولی من حتی محکم بودن رو هم از مامان بودن یاد گرفتم مثل یه خشت خام که کم کم داره میپزه من خیلی در این مورد تحقیق کردم و تو سن آیدین علاوه بر ترس که دکتر گفت از مامان و باباش که پیششون احساس امنیت میکزده توقع نداشته ممکنه علتش رشد کلامی هم باشه یعنی داده های مغزشون از دانسته هاشون بیشتره و مغزشون هنگ میکنه و این احتمال هم بالا بود چون بعد تموم شدن لکنت جمله بندی خیلی خیلی پیشرفته تری پیدا کرد و حتی تلفط کلمه های قبلیش هم گویا تر شد و منم این پستو برای همین نوشتم چون خودم خیلی اذیت شدم تا اینارو یاد گرفتم میخواستم حتی اگه شده چند نفر از تجربه من درس بگیرن و با احساساتی برخورد کردن کارو خراب تر نکنن و اینکه همیشه یادم بمونه که واسه الان آیدین چی کشیدم تا یادم نره ممنون سر زدی عزیزم
مامان آیسو وآیسا
11 خرداد 93 20:25
دوست خوبم ازاینکه این اتفاق بد از سرتون گذشته متاسف شدم خدا رو شکر که ایدین جون بهتره راستی من لینکتون میکنم خوشحال میشم لینکمون کنی خصوصی هم برو مریم جون
مامان مریم
پاسخ
دوست خوبم ممنونم و لطف کردین که بهمون سر زدین منم شمارو با افتخار لینک کردم گلم
ساناز
12 خرداد 93 0:52
مريم جون آخر شبي اشكمو در آوردي با هر سطري كه خوندم اشك ريختم و خودمو جات گذاشتم و غصه خوردم ..واي كه چه روزاي بدي رو گذروندي عزيزم .. خدا رو شكر كه تموم شد و ايدين جونم خوب شد
مامان مریم
پاسخ
ساناز غزیز و مهربونم خیلی متاسفم که ناراحتت کردم و واقعا شرمنده راستش بعد اون پرسش و پاسخ چند تا مامان همین مشکلو باهام مظرح کردن و خواستم اینجوری به اونایی که درگیر این مشکلن کمک کنم و خودم هم همیشه یادم بمونه منو ببخش گلم
ساناز
12 خرداد 93 0:54
خصوصي
مامانی
12 خرداد 93 14:32
درک میکنم چی میگی مریم جون خیلی سخته خیلی... خدا رو شکر که تموم شد کاش منم زودتر راحت شم اینقده دلم واسه اریای سه چهار ماه قبل تنگ شده که نگو
مامان مریم
پاسخ
عزیز دلم این روزا تموم میشه خواهش میکنم محکم باش و اشتباه منو تکرار نکن باور کن اگه شما هم دوباره بچه بشی و دنیا رو از دید آریای کوچولوت نگاه کنی همه چی درست میشه تحمل داشته باش خوب میفهمم چی میکشی و چه احساسی داری ولی این روزا میگذره خانومی مطمئن باش
مامانی
12 خرداد 93 14:35
امیدوارم همیشه لبخند روی لبات باشه آیدین جووووووووووووون
مامان مریم
پاسخ
مرسی عزیزم و ممنون که بهمون سر میزنی و منم آرزوی شادترین و قشنگترین لحظاتو برای شما و گل پسرت دارم
ژاله مامان آیدl
12 خرداد 93 15:26
مامانی دوست داری اتاق نینی شیک و تک باشه یه سری به کادو نمدی بزن kadonamadi.blogfa.com حلقه اسم ، آویز ،گیفت تولد ، گیفت دندونی ، گیفت عید .... هر کدی که دوست داشتی برام تو وبلاگم پیغام بزار تا قیمتشو بگم آدرس ایمیل یا وب سایتتم حتما برام بنویس
مامان مریم
پاسخ
ممنون خانومی
ژاله مامان آیدl
12 خرداد 93 15:34
خدا رو شکر که مشکلتون حل شده آفرین به شما که با صبر و حوصله و عشق این مشکلو حل کردید. ممنون که تجربتون رو به اشتراک گذاشتید. دختر من 2 سال و 6 ماهشه و لی هنوز حرف نمیزنه کمی نگرانم کرده . خیلی باهاش صحبت می کنم ولی فقط تعداد محدودی کلمه می گه .
مامان مریم
پاسخ
ژاله جونم سلام و مزسی که بهمون سر زدین و خیلی ممنون از لطفی که بهم داری اصلا نگران نباش عزیزم خیلی از بچه ها دیر حرف میزنن من برای آیدینم در مورد گفتار درمانی و نتیجش هم خیلی پرسجو کردم و به این نتیجه رسیدم که بیشتر مناسب بچه هایی هست که دیر حرف میزنن و تو اقواممون هم یکی تو سه سالگی با گفتار درمانی خیلی زود بلبل زبون شد شما هم میتونی یه تحقیق بکنی ولی تا 3 سالگی جا داره و نگران نباش عزیزم
الهه مامان مبین
12 خرداد 93 15:51
سلام مریم جون . الهی بمیرم چه روزایی رو گذروندی . از خوندن مطالبت کلی گریه کردم. بازم الهی 1000 بار شکر که تموم شد عزیز دلم . واقعا سخته . ما مامانها از سنگ ساخته شدیم . خدا فقط بهمون صبر بده .الهی شکر که آیدینم خوبه . براش هر روز صدقه کنار بذار و آیت الکرسی بخون .واقعا آفرین به تو مادر صبور و فهمیده که با غمی که توی دلت داشتی بازم تحمل کردی . الهیییییییییی شکرش الهییییییییییییییییییی شکرت بابت سلامتی آیدین عزیزم . یه دنیا بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس برای دوست ماهم
مامان مریم
پاسخ
الهه عزیزم سلام و ممنون از این همه لطفت گلم خیلی متاسفم که ناراحتت کردم گلم ولی من خیلی خیلی تو اینترنت سرچ کردم که یه نفر تجربشو بهم بگه و کمکم کنه و برای همین این پستو نوشتم که حتی اگه شده به یه نفر کمک کنم و خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی ممنون از دعای قشنگت مهربونم مبین عروسکمو ببوس
الهه مامان مبین
12 خرداد 93 15:52
همیشه مواظب خودتون باشید . ما همیشه همیشه دوستون داریم زیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد
مامان مریم
پاسخ
شما هم همینطور دوستم و ما هم خیــــــــــــــــــلی خیــــــــــــــلی دوستون داریم
مامان جونم(سوگند من)
12 خرداد 93 19:07
سلام عزیزم داشتم این پست و می خوندم به جون خودم گریه ام گرفته چون خودم و جای شما تصور کردم خیلی سخته ولی خوشحالم که ایدین جونم خوب شده خیلی خوشحالم از صمیم قلب یه سوال دارم سوگندی هم میبرم دکتر ش هر دفعه انقدر گریه می کنه که نگو تا دکتر معاینش کنه فقط هم با دکترش اینطوری بنده خدا یه پیرمرده مهربونه البته یه خورده هم من و دعوا می کنه که چرا لوسش می کنی بخاطر همین سوگند ناراحت میشه هر دفعه می خوام دکترش و عوض کنم شایدی با دکتر دیگه رابطه اش بهتر باشه ترسیدم که نکنه دکتر خوبی نباشه اخه این دکتره خیلی خوبه چقدر دکتر دکتر کردم شما میگی چیکار کنم
مامان مریم
پاسخ
فائزه جونم خیلی ببخش که ناراحتت کردم و خیلی ممنون از لطفت گلم خانومی باید ببینی از چه کاری تو مطب دکتر میترسه و گریه میکنه مثلا آیدین از معاینه دهان با اون چوب بستنی و معاینه گوش گریه رو شروع میکنه و حتی با گوشی پزشکی هم مشکل داره منم درست بعد از خوب شدن لکنتش بدنم به خاطر ضعف اخیر خیلی ضعیف شده بود و مریض شدم با خودم بردمش دکتر و تو کل مراحل معاینه و حتی آمپول زدنم باهام بود و منم همش میخندیدم و از دکتر تشکر میکردم و خیلی رو آیدین تاثیر داشت به طوری که رفتنی گفت خیلی ممنون آقای دکتر!!! به شما هم پیشنهاد میکنم این کارو بکنین و وسایل دکتر بازی هم بخرین بزارین معاینتون بکنه و همش بگین مرسی خانوم دکتر خوب شدمو بزار دهنتو با چوب نگاه کنه و تو گوشتو و دائم با خنده تشکر کن و کلا خیلی شاد و خنده دار دکتر بازی کنین برای آیدین که خیلی بهتر شد و اگه دکتر سوگندی خوبه عوضش نکنین ولی هر بار میتونی یه جایزه کوچولو ببری که مثلا آقای دکتر داده ممنون گلم که سر زدی
مامانه سوگند
12 خرداد 93 20:26
ممنون عزیزم خیلی ماهی کلا خود گل هستی همه این روشها رو انجام دادم حتی به مادرم امپول تزریق می کنیم میاد نگاه می کنه ولی هنوز براش وسیله دکتر بازی نخریدم حتما اینکارو فردا انجام میدم خیلی خوبی دوست عزیزم راستی شاید دیگه نیومدم نی نی وبلاگ البته هنوز قطعی نیست دوست داشتی بیا پست اخر و بخون
مامان مریم
پاسخ
مرسی فلئزه عزیزم خودت گلی خانومی دوست خوبم با بچه ها باید با زبون بازی حرف زد وقتی مثلا به مامانتون آمپول میزنین بگین دائم با زبون کودکانه بگه وای مرسی چه خوب شدم خیلی ممنون و براش که وسیله دکتر بازی خریدین شما و پدرش دراز بکشین تا معاینه تون کنه و حتی میتونین عروسکاشو معاینه کنین تا براش جذاب باشه و از همه وسیله هاش استفاده کن مثلا دکتر بهم شربت بده خوب بشم و دهنتو باز کن و ........... اومدم وبت نبینم نباشی تازه یه دوست خوب پیدا کردم
مامان عليرضا
12 خرداد 93 23:36
سلام مریم جونم.چی کشیدی تو عزیزم.انقدر گریه کردم با خوندن پستت که همسری از خواب بیدار شد فکر کرد طوریم شده! چرا از این دکتر در به در شکایت نکردید.دمار از روزگارش در میاوردن.از این جور آدمایی که برای کار خودشون یه ذره وقت نمیذارن و پولای قلمبه هم میگیرن نباید به آسونی گذشت.خدا ایشالا جزای کارشو بده. خدا رو صد هزار مرتبه شکر که آیدین جونم حالش خوب شده.ایشالا هیچوقت دیگه براش مشکلی پیش نیاد و همیشه سلامت باشه از طرف من ببوسش عزیز دلمو
مامان مریم
پاسخ
الهام جونم الهی بمیرم که همه رو ناراحت کردم منو ببخش دوست خوبم از همسرت هم از طرفم عذر بخواه مرسی از لطفت گلم راستش تو اون شرایط فقط دنبال راه حل بودم و اصلا به چیز دیگه فکر نمیکردم و اصولا هم از همه چی زود میگذرم ممنون از دعای قشنگت امیدوارم واسه هیچ بچه و پدر و مادری پیش نیاد شما هم گل پسرو ببوس
مریم طلایی❤
13 خرداد 93 9:59
سلام عزیزمــــــــــــــ امیدوارم همیشه شاد و سرحال و سلامت باشید و اینجا پر از خبرهای خوب باشه.......
مامان مریم
پاسخ
مرسی مریم جونم منم امیدوارم خانومی
مریم
14 خرداد 93 15:55
عزییییییییییییییییزم خداروشکر که این روزهای پر استرس برای شما هم گذشت چقدر خوب شد این پست رو نوشتی من از وقتی پست لکنت رو نوشتم چندین نفر برام پیام گذاشتن که بیشتر کمکشون کنم و فهمیدم چقدر این موضوع شایعه ... میدونی! خوبی اینترنت اینه که میفهمی مشکلی که داری فقط مال تو نیست خیلی ها هستن درگیرش هستند. من هر مشکلی برام پیش اومده (تربیتی) سرچ کردم فارسی نشد انگلیسی دیدم وااااااااااااااااای! همه درگیرشن!! خیال آدم راحت میشه که تنها نیست .
مامان مریم
پاسخ
مریم عزیزم خیلی خیلی خوشحال شدم که بهم سر زدی و ممنونم ازت من وبتونو به مامانای نی نی وبلاگی هم معرفی کردم چون واقعا خودم استفاده میکنم و مطلبتون در مورد لجبازی بچه های 2 تا 3 سال که گفتین همه جا آسمون همین رنگه انگار آبی بود به آتیش درونم مرسی خانومی
مریم
14 خرداد 93 19:47
عزیزم شما لطف داری راستی نمیدونم نی نی وبلاگ امکان تگ زدن داره یا نه؟ اگه داره این پستت رو تگ کن مثلا لکنت زبان در کودکان دو ساله یا لکنت زبان در کودکان که دیگران سرچ میکنن به این پستت برسن. همین الان که وبم رو باز کردم یه مامان درباره لکنت ازم پرسیده بود (از سرچ بهم رسیده بود) من این پست شما رو هم بهش معرفی کردم که آروم شه
مامان مریم
پاسخ
حتما عزیزم و خوشحال میشم اکه بتونم کمکی کنم
خواهرفرناز
9 مهر 93 14:24
مریم جون سلام من از تو پرسش وپاسخ متوجه شدم واومدم وبت وای وقتی خواندم خیلی حالم بد شد فقط خودمو جات میذاشتم که چه حسی داشتی خداراشکر که زود خوب شد ومشکلش حل شد ببوسش خدایا هزاران بار شکرت تازه الان قدرتموم لحظه ها را میشه درک کرد ایشالاهمیشه شاد باشید
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست گلم....خیلی خیلی ممنونم خانومی و مرسی برای دعای قشنکت آره عزیزم....من هم بعد اون اتفاق دنیا رو یه جور دیگه میبینم.....خیلی قشنگتر و قابل گذشت تر....و واقعا گاهی همینجور که آیدین داره تو پیاده رو میدوه و منم دنبالشم...یا وقتی برام شیرین زبونی میکنه میگم خدایا واسه هزاران چیز داشته ام که ارزششونو هنوز نمیدونم شکرت خدا بابا و مامان گلت و فرناز نازتونو براتون حفظ کنه....شما هم ببوس فرشته خانومو
مامان کارن( رزیتا )
26 مهر 93 8:57
لطفا خصوصیتون رو چک کنین ممنون
الهام مامان علیرضا
3 آبان 93 12:56
وای احساست رو درک می کنم! چقدر روزهای بدی رو گذروندی مریم جون به نظر من هم آرامش ما تو رفتار بچه مون خیلی خیلی تاثیر گذاره برای همین روزی که علیرضا رو تو مهد اون طوری دیدم طوری رفتار کردم که گویا هیچ اتفاقی نیفتاده فقط بغلش کردم و با این که گریه می کرد بهش گفتم دوستش دارم و آرومش کردم. ولی فردا دور از چشم علیرضا به مربی مهد گفتم که علیرضا بچه آرومیه و بیشتر مراقبش باشید. اونا هم کلی معذرت خواهی کردند. خلاصه این که قرار نیست برای همۀ بچه ها این اتفاقات بیفته و خودت و نگران نکن. در ضمن بچه ها با استرس لکنت شون زیاد میشه و با از بین بردن عامل استرس زا لکنت از بین میره. به ندرت پیش میاد بچه ای به طور دائمی لکنت زبون بگیره مگر این که تو صحبت کردن مشکلی داشته باشه. تازه آیدین که دو ساعت بیش تر اونجا نمی مونه! و مهد ها هم الان خلوت هستند. بچه برادر شوهر من هر وقت دچار استرس میشه همین طوری صحبت می کنه و وقتی استرس رفع میشه خوب میشه. البته ده سالش هست. در کل من معتقدم مزایای بسیار فراوان مهد رو بخاطر یک دونه عیب از دست نده. اگه این نگرانی تا همیشه همراهت باشه موقع مدرسه رفتن هم همین مشکل رو خواهی داشت پس لازمه روی خودت کار کنی و اوقات خوشت رو بخاطر اتفاقاتی که هنوز نیفتاده خرا نکنی عزیزم برات یک دنیا آرامش آرزو می کنم عزیزم آیدین نازنین و شیرین زبون و می بوسم
مامان مریم
پاسخ
ممنونم الهام جون خودم هم شدیدا معتقدم این وابستگی بین من و آیدین تا 3 سالگی شاید مشکلی ایجاد نمیکرده ولی بیشتر از این دیگه درست نیست....و باز هم قبول دارم من بیشتر مضطرب میشم با نبودنش تا خودش اتفاقا بیشتر رو سرای محله و خانه اسباب بازی دارم فکر میکنم تا خودم هم تو طبقات دیگه مشغول یه کلاسی بشم که در دسترسشون باشم تا اگه احتیاج شدم برم سراغش تا بدونه همیشه نزدیک و در دسترسشم و نگران نباشه ولی در کل اصلا دوست ندارم مضطرب بشه ولی اینو هم خوب میدونم که بلاخره باید با نبودن من و بازی با بچه ها و مشارکت با همسن و سالاش کنار بیاد اون مشکل تو همون تاریخ تموم شد...کلا دو هفته طول کشید...البته با مواجه شدن با علت ترس چند روزی خیلی خفیف تر برگشت و باز با برخورد درست از بین رفت و الان هم اصلا هیچ مشکل گفتاری نداره ولی میگن مار گزیده از ریسمون سیاه و سفید میترسه برامون دعا کن عزیزم...ایشالا از این مرحله هم با موفقیت رد بشیم ممنونم از وقتی که برام گذاشتی دوست گلم
مامان کیانا و صدرا
27 آبان 93 17:52
فقط میتونم بگم خدا رو شکرامید که سلامتی همنشین همیشگی وجود شما و خونواده باشه
مامان مریم
پاسخ
ممنونم دوستم....مرسی برای دعای قشنگت عزیزم
مامان مهراد
9 بهمن 93 9:07
سلام مریم جون... ممنونم. یه دنیا ازت ممنونم. نمیدونی چقـــــــــــــــــدر ته دلمو سفت و محکم کردی با این کامنت هایی که برام گذاشتی... میدونم حرف زیاد قشنگی نیست که بگم با شنیدن همه گیر بودن این مشکل خوشحال شدم... ولی خوب خیلی هم دوست داشتم که پسر من هم جزء اون 30 درصدی باشه که دچار این مشکل نمیشن..... و این صددرصد تقصیر ماست. باید برم و رفتار های این چند وقتمون رو مرور کنم راستش ما این چند وقته مهراد رو خیلی دکتر بردیم طوریکه الان وقتی داریم از یه راهرو غریبه بالا مییریم میگه دکتر نه! البته یه کم هم من این اواخر روی دستشویی رفتن مهراد خیلی حساس شدم... در مورد فشار کلمات به مغز هم واقعا یه وقت هایی کلمات جدید و سخت رو خیلی خوب و جوری میگه که من فقط میچلونمش. حالا واقعا نمیدونم علت کدوم میتونه باشه ولی سعی میکنم اصلاح کنم... چند روز پیش رو ی حرف اول یه کلمه گیر کرد و وقتی نتونست کلمه ای که میخواد رو به زبون بیاره با دست کوبید رو ی پیشونی خودش... من چون اصلا دوست نداشتم به روش بیارم کلمه اش رو کامل نکردم ولی با دیدن این صحنه جیگرم کباب شد... خداروشکر تو داری بودنم اینجا به دردم می خوره و جلوی مهراد اصلا گریه نمیکنم و مدام پر انرژی دارم باهاش بازی میکنم. ولی از دورن دارم داغون میشم. برامون دعا کن بتونیم این مرحله رو پشت سر بزاریم. بازهم ممنونم از اینکه خالصانه همه تجربیاتت رو در اختیارم گذاشتی..... از خدا میخوام که بهترین ها رو براتون رقم بزنه.
مامان مریم
پاسخ
خواهش میکنم مهری جون عزیزم من کامل کامل همه حرف هاتو میفهمم.....هممون دوست داشتیم جزو اون 30 درصد بودیم ولی این اصلا مشکلی نیست که ازش ترسید خدارو شکر که بچه هامون تنشون سلامته...این دوره هم میگذره و فقط خاطره میمونه عزیزم آیدین هم از دکتر میترسه دیروز من دکتر بودم و مجبور شدیم آیدینو هم ببریم و بچم انقدر عصبی شد که باورت نمیشه....نمیزاشت دکتر منو معاینه کنه....خودشو هلاک کرد ماه بعد هم باز اون سونو گرافی کذایی رو خودش داره.....یکسال گذشته و من هنوز خیییییییلی میترسم.....از الان دارم فکر میکنم چیکار کنم میفهمم با دیدن اون صحنه چقدر ناراحت شدی....باور کن کاملا حست رو درک میکنم....من وقتی نو اون پست نوشته بودم میخواستم بمیرم با همه وجودم اینو میخواستم....اصلا نمیتونستم این صحنه هارو تحمل کنم....الان که به اون موقع فکر میکنم میبینم چقدر از خودم ضعف نشون دادم....من مادر شدم و باید از این خییییلی قوی تر باشم برات از ته قلبم دعا میکنم و مطمئنم از پسش برمیای دوستم ممنونم برای دعای زیبات عزیزم
مامان مهراد
9 بهمن 93 9:09
ای وای من فکر کردم نظرات بعد از تائید ثبت میشن.