بهار ۹۷
بنا به رسم قدیمی
بنا به یک قرار نانوشته
من و تو و اسفند محبوب و تجریش عزیزم...یعنی میشه روزی این خاطرات رو فراموش کنی...یا برات کم اهمیت باشه...بزرگترین چیزی که ناامیدم میکنه از ادامه دادن جزء به جزء وبلاگت همین حسه که نکنه برات جالب نباشه که یه روزی با چه شوقی از شب قبل باهم قرار میزاشتیم که فردا بریم تجریش و ماهی گلی هارو نگاه کنیم و سه تا هم بخریم...که اسم هم داشتند یکیش قرار بود بشه مامان مریم ،یکی بابا محمد و از همه شیطون تر و کوچولو ترش هم بشه آیدین...
یا ماه رمضون هایی که عصرها دهن روزه میبرمت پارک و اذان که بشه از سوپری جلوی پارک یه بستنی میخریم و یه شیر و کیک که من افطار کنم...یا حتی از اون قشنگ تر بریم تجریش و دوتا پیراشکی بخریم و هروقت اذان گفت یه جایی تو شلوغی ها پیدا کنیم که بشینیم افطار کنم من و سلفی بگیریم با پیراشکی هامون...
یا روزهایی که دلم یه پیاده روی خوشگل میخواد و به عشق خرید از قسمت اسباب بازی خانه کاشانه میبرمت تجریش و تا خریدت رو کردی پیاده تا خونه برمیگردیم...و من میدونم مسیر برای تو زیاده و یه بستنی قیفی شکلاتی و کلللی حرف های خنده دار باعث میشه نفهمی کی رسیدی سر کوچه...
یادته آیدین؟
الان که داری میخونی ...اینا یادته؟
سفره خونه ای که باهاش خیلی خاطره داریم
اتوبوس سواری های اسفند
قشنگی های شب عید
ماهی هایی که خودت گرفتی
عیدانه مهد
و هنوز گنبد و گلدسته
چهارشنبهسوری
اولین هدیه روز مادر
تولد محمد که شب عیده
اولین عیدی که تنها بودیم و همه سفر بودند و شام شب عید رو رستوران بودیم و رفتیم پل طبیعت
عید و تهران خلوت و گردش
سیزده به در
سینما فیلم فیلشاه با دوست هات
شب نامزدی دایی محسن
آتلیه عروسی مهناز
اولین باری که تنها رفتی خرید
نیمه شعبان
تجربه کرم ابریشم و پیله و پروانه
افطارمون تو تجریش
دنیات رنگی رنگی باشه شیرین ترینم❤️