آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

پارادوکس

1396/11/10 20:13
نویسنده : مامان مریم
1,346 بازدید
اشتراک گذاری

یه حس هایی هست...نمیدونی واکنشت بهش طبیعیه یا نه...مثل وقت هایی که از شادی اشک میریزی!
خوشحالی و گریه؟!
یه وقت هایی حتی اشکی هم در کار نیست ولی عکس العملت غیر طبیعیه! یعنی باید خوشحال باشی ها ولی نیستی....یا گاهی باید ناراحت باشی ها....ولی بازم در کمال تعجب نیستی!؟
شاید تعریف پارادوکس رو تو بزرگ شدن بچه ها بشه بهتر فهمید...کلماتی که دیگه اشتباه تلفظ نمیشه و یهو دلت میگیره...مهارت هایی که ناگهانی کسب میشه ولی خوشحالت نمیکنه...شب هایی که صدای خودم خودم بلدم مسواک بزنم میزنه تو حال احساست!... وقتی مداد تو دست بچه ات درست میچرخه و اشتباه نمیکنه میبینی اصلا ذوق نکردی....وقتی میبینی دیگه تو رنک آمیزی هاش از خط نمیزنه بیرون اصلا هم خوشحال نمیشی... وقتی به جای یچگال میگه یخچال یهو دستت تو هوا خشک میشه ....وقتی میشینی کلمه هایی که اشتباه میگفت رو دوباره ازش میپرسی و میرسی به چندتایی که هنوز اشتباه و شیرین تلفظ میکنه و یهو همه صورتت میشه لبخند و میپری گوشی رو میاری که از این آخرین ها فیلم بگیری....اون خندههه...اون بغض ها....اینا پارادوکس نیست!؟
 

 

 

 

 

 

 


امسال یادمه با خودم قرار گذاشتم زمستون رو دوست داشته باشم!
هی غر نزنم!
هی روزهای خدا رو نخوام تند تند ورق بخوره و هر روز رو زندگی کنم
پاییز رو موفق شدم ولی....
دی ماه نزاشت!
به خدا من خواستم هاااا....همه تلاشم رو هم کردم ولی خودش نزاشت!
آلودگی هوا و اسیر خونه شدن رو تونستم غر نزنم.... ولی مریض شدن تو رو نه!
اولش یه تب کوچولو که اصلا من حسش نکردم ولی دکتر گفت هست و قراره شدید تر بشه که شد! که به سه روز تب شدییید منجر شد...که برای اولین بار شبها بیدار میموندم و حتی گریه کردم ...که ندیده بودمت اون شکلی ...اونم برای تو که اصلا اهل تب نبودی!
و پنج روز بعد... هنوز یک روز شیطنت هایی که جاش بدجوری خالی بود شروع نشده، سرماخوردگی رسید و یک هفته دیگه خونه سکوت بود و من تو سکوت خونه میگفتم خدایا آیدین خوب بشه و باز شلوغ کنه...بپره رو مبل ها و هی تقلید صدا کنه...هی بره بند رخت! رو از حموم بیاره و اسباب بازی هاش رو بچینه روش...هی اسباب بازی بریزه و سی دی پخش کنه...قول میدم دیگه تو دلم هم شکایت نکنم!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


تازه خوب شده بودی که از مهد بردنتون برنامه مل مل تو پویا...رفتن به استودیو خیلی هیجان داشت برات

 

 

 

 

 

 

 

 


و هوای دی ماه و حتی آخرین روزهای ده ماه انقدر گرم بود که ما به بهمن رسیدیم و تو کاپشن هم به زور لازمت شد چه برسه کلاه...پارک میرفتیم و بوی عید میومد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[img:photos/file_60870.jpg]


گردش دونفره و اتوبوس سواری هم میریم....گرچه هوا آلوده ست...ولی واسه تو که کل فصل ها هرروز رو بیرونی نمیشه یهو زندانی بشی...گرچه اصلا غر نمیزنی و با یه کشو پر از سی دی و مامانی که شبانه کارتون درخواستی دانلود میکنه...عضویت تو کتابخانه مهد و هرروز کتاب آوردن و اسباب بازی هایی که هنوزم گاهی میرن و یهو میان که برات سورپرایز بشه و دوباره جذاب بشه....با این اوصاف سرت حسابی گرمه و شکایت اصلا نداری.... ولی من دلم نمیاد که....پس بازم بیرون میریم... حتی با آلودگی...شاید کمتر ولی عیب نداره چیزی نمونده تا اسفند محبوب من و تو...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


یه روز صبح تا صبحونه بخوری تو یک ربع یه برف کوچولو ولی با شدت کوچه رو سفید کرد
یاد اون متن افتادم که یه روزی چتر رنگی داشتم ولی کلاسم ساعتش میرفت و نشد برم تو حیاط زیر چتر رنگی ام و سالها بعد چتر داشتم و وقت هم داشتم ولی دیگه اون ذوق و لذت رو نه!
منم اون روز گذاشتم نیم ساعت دیرتر بری مهد ولی بریم همون برف کوچولو رو حس کنی چون شاید دیگه امسال برف نبینی

 

 

 

 

 

 

 

 


و چند روز بعد که بابا نمیتونست بیاد دنبالت و قرار بود من برم
تا کوچه رفتم و یهو دیدم بارون میاد
گرچه شدید نبود و منم عاشق زیر بارون رفتن...ولی یهو برگشتم پله هارو بالا و چترهامون رو آوردم....البته پیدا کردم واژه درست تریه! چون انقدر برف و بارون نمیاد! اصلا تو این یک سال اخیر استفاده نشده بودن....خلاصه با دیدن چترت خیلی سورپرایز شدی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


و کیکی که تو بپزی چه شووووود

 

 

 

 


و روزهامون حبابی

 

 

 

 

 

 

پسندها (7)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان صدرامامان صدرا
12 بهمن 96 22:19
همیشه در کنار هم شاد باشین❤❤❤ زمستونتون زیبا❄❄❄
مامان مریم
پاسخ
متشکرم از آرزوی زیباتون عزیزممحبت
مامان جونیمامان جونی
13 بهمن 96 14:20
دوست دوستداشتنیه من مادرانه هات مستدام عزیزم😍😍😍
مامان مریم
پاسخ
سلام فاطمه جونمممم...چه ذوق کردم اینجا دیدمت رفیق... قربووونتمحبتبوس
معصومه مامان دخترا
13 بهمن 96 17:49
مریم چه خوب که مینویسی😍😍😍 چقدر نوشتنت و نوشته هات حس خوبی داشت مریم گلی من😘😘😘
مامان مریم
پاسخ
سلام معصومه جووونم...چه سورپرایز شدم من امروووزمحبت مرسی عزیزم...لطف داری همیشه بهم...ببوس عروسکای نازت روبوس
مهندس زهرا فرجیمهندس زهرا فرجی
16 بهمن 96 8:59
سلام خوبید؟امیدوارم همیشه خوشحال و ساد باشید .... خدا پسرتون رو براتون حفظش کنه.  به وب پسر منم سر بزنید...
مامان مریم
پاسخ
سلام...متشکرم...حتما عزیزمآرام
✿ مینا ✿✿ مینا ✿
2 اسفند 96 11:32
چقد نوشته هاتون به دل میشنن و قشنگن محبتمحبت
مامان مریم
پاسخ
مرسی عزیزم...نگاه شما زیباستمحبت
الهام
28 اسفند 96 7:58
وااااای مریم هر چقدر از لذت بردن از هیجانات دو نفره تون بگم کم گفتمتشویق واقعا عالیههیپنوتیزم متاسفانه من که با شرایط کاری سختی که برای همه مون ایجاد شده و عدم امنیت شغلی این یکی دو سال و اگرچه سعیم و کردم پا به پای علیرضا بچگی کنم ولی بازم به پای تو نرسیدمغمگین البته خداروشکر زحمات این دو ساله خوب به ثمر نشست و ایشالا دیگه چیزی نمونده تا رسیدن به نقطه موردنظر و بعدش میتونم تا حدودی راحت تر باشم و باز هم بچگی کنم. درست مثل چند سال قبل که بعد از یک فشار درسی زیاد سه سالی استراحت مطلق بودمخندونکخندونک
مامان مریم
پاسخ
مررررسی الهام جونمممم با حرف هات خیلی قوت قلب میگیرم چون منم و این هیجانات و این خاطرات و دیگر هیچ....یعنی میخوام بگم اگه حتی هیجاناتت برای علیرضا کمتر باشه که با شناختی که ازت دارم ابدا اینجور نیست و با همه مشغله ای که داشتی همیشه مامان نمونه ای هم بودی، عوضش ابعاد دیگه ای از یه مامان نمونه و برتر رو در سطح تحصیلی و شغلی و امنیت روانی برای علیرضا فراهم کردی و علیرضا حتما همیشه بهت افتخار کرده و خواهد کردمحبت امیدوارم لذت ببری از همه لحظاتت چه کاری و چه شخصی و امیدوارم به اون شرایط ایده آلی که دوست داری سریع تر برسی بوس
مامان علیمامان علی
18 اردیبهشت 97 14:14
ایام به کام
با تاخیره زیاد ولی دوست داشتم یک کامنت به یادگار بزارم
عکس ها فوق العاده
خنده ها فوق ادعاده تر وپر از انرژی مثبت😚😚😚
مریم جون ایشالله که اینطور مریضیا دیگه سراغش نیاد
وای علی هم از شب یلدا مریض شد وعفونت گوش وناشنوایی وسرفه و...هنوزم سرفه اش مونده وخوب نشده تبدیل شده به حساسیت  و...نمیدونم چه کنم .کلا ۲ ماه مهد نرفت .امسال برخلاف گذشته خیلی سرما خوردگی و وبروس گرفت😐
مامان مریم
پاسخ
سلاااام زهرای گلم....چقدر خوشحال شدم از اینجا دیدنت...خوبی؟ علی عزیزم خوبهمحبت

مرسی مثل همیشه از دنیای محبتت دوستمبغل
امیدوارم علی خوووبم الان حالش خوب خوب شده باشه و خیییلی ببوسشبوس