آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

پاییز تا زمستان 95

1395/12/28 17:34
نویسنده : مامان مریم
1,064 بازدید
اشتراک گذاری

تو بریز بپاش اسباب کشی یه عالمه آت آشغال دور ریختم....تو بحبوحه زیر و رو کردن دفتر خاطرات و دفتر شعرهای و کتاب هام چشمم به یه ورق کاغذ خورد... وقتی بازش کردم دیدم سال های اول ازدواج نوشتمش
یه طرفش نوشته بودم چیزهایی که دارم و به خاطرشون از خدا ممنونم... یه لیست کامل شامل خانواده و همسر و خونه کوچولو و حتی گل های بامبوم و خرس پولیشی که محمد برام خریده بود!
طرف ديگه نوشته بودم آرزوهایی که دارم....تا ته لیست که رسیدم دیدم خدا همه شو بهم داده...تو کمتر از ده سال!
راستش شوکه شدم.. گريه کردم... خندیدم و شکر کردم...


گذشت و گذشت.... تا یکی دوماه بعد از اسباب کشی به خونه جدید... یه روز پشت پنجره اتاق تو داشتم باهات بای بای میکردم که با محمد میرفتی بیرون...موقع بستن پنجره دیدم از اینجا باغ سفارت انگلیس مشخصه.... دوباره یه جرقه دیگه تو ذهنم زده شد...
سال های اول ازدواج باشگاه بولینگ میرفتم و هربار از مسیر میانبر پیاده.... يادمه هربار از جلوی باغ سفارت که رد میشدم با خودم میگفتم خوش به حال اینایی که اینجا خونه دارن...از پنجره هاشون چه ویوی بی نظیر و چه هوایی دارن...با صدای پرنده ها...
و حالا من پشت یکی از همون پنجره ها بودم....




میدونی چرا اینا رو بهت گفتم؟
میخوام بدونی...خدا خیلی بزرگتر از آرزو های کوچیک ماست...صبر ما کمه...مهر خدا زیاد....هروقت خواستی آرزو بکنی... چرا کوچیک؟
اندازه مهر خدا،بزرگ آرزو کن....و کامل
اگه من میگفتم یکی از اون خونه های بالکن بزرگ.... الان پشت این پنجره کوچولو نبودم
فعلا چند تا عکس از دوران عشق دایناسور برات میزارم... عکس زیر تو شماله...حتی اونجا هم با خودت میبردی دایناسور هات رو
 

 

 


اون دایناسور کنترلی کادوی تولدت بود که خودت انتخاب کردی و اون عروسک پولیشی سبز که همون آرنوی انیمیشن گود دایناسوره رو هم سپیده زحمتش رو کشید

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


علاقه ات از اسباب بازی و لباس گذشت و تا کیف مهد هم رسید. کیف رو دایی محسن برات خرید

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


البته این وسط ها عشق سابقت قطار هم کماکان پررنگ وجود داشت
و پاییز گردی ها هم مثل پارسال برقرار بود....البته این بار کمتر عکس میگرفتم و تمرین میکردم بدون گوشی بریم گردش و تو همون لحظه زندگی کنیم...برای همین یه عالمه عکس میشد داشته باشیم که نداریم.. ولی در کمال تعجبم بدون ثبت، اون لحظات بهتر از همیشه تو ذهنمه.. چون بی توجه به کادر و نور، خنده هات رو به تماشا نشستم...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


و برف بازی های امسال

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


اون ژست دستت رو تو این عکس ها ببین
مثلا دایناسور شدی
و به یاد بیاور این پوزیشن رو بیش از یکسال همه جا داشتی!!!
بی اغراق همه جاااا...از مهمونی و مهد و پارک بگیر تا خواستگاری مهناز!!!!
برف بازی با دوست های پارک هم که یه عالم دیگه ای داره....فکر نکن زمستون شد رفقای پارک و تابستون یادت رفت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


و.... قطار بازی هيچ وقت کهنه نشد.... این قطار هنوز هم چند ماه میره سفر و یهو میاد و چند هفته عزیز دلت میشه تا سفر بعدی

 

 

 

 

 

 

 

 


و میرسیم به بوی بهار و گردش های اسفند

و البته همونجور که تو عکس ها میبینی شدی موش عینکی ما
اواخر اسفند تو تست بینایی سنجی مهد مشکوک بودی و فرستادن پیش اپتومتریست که تشخیص داد به آستیگمات چشم راست و به خاطر اطمینان من رفتیم پیش متخصص چشم پزشک و نظر اپتومتریست تایید شد و این یعنی ارث من به تو
قرار شد به عینک و ایشالا که تا شش سالگی بهبود کامل داشته باشی... و البته همکاری فوق العاده ای داشتی و این برمیگرده به انتخاب عینکت که کاملا به خودت واگذار کردم گرچه نظر من و محمد عینک محکم تر و منعطف تری بود ولی ترجیح دادم تو عینکت رو دوست داشته باشی تا راحت قبولش کنی...راستش اولش خیییلی ناراحت شدم و حتی سریع خودم هم رفتم دکتر تا عینک جدید بگیرم و بعد سالها همراه تو عینک بزنم تا تو هم ترغیب بشی.. ولی تو عالی بودی پسرکم....گرچه همه میگن با عینک خیلی نازتر و شیرین تر شدی... ولی من برات آینده بی عینک آرزو میکنم 🙂

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


و سفره هفت سین

 

 

 

 


سالت پر از لبخند... شادی... شیرینی و سلامتی

 

 

 

 

 

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان مهری
2 تیر 96 14:50
سلام به مریم جون و آیدین عزیزم.... تقریبا بیست دقیقه ای هست که سر این پست هستم. ماشاله چه پست پر و پیمونی بود. اول از همه منزل جدید مبارکه. اتاق آقا ایدین مبارکه. امیدوارم لحظه لحظه زندگی تون توی این خونه فقط شادی باشه و خنده.... خوشحالم که به مراد دلت رسیدی و امیدوارم به هر آرزوی خوبی هم که داری در آینده نزدیک برسی. دوم اینکه چه قشنگه علاقه آقا آیدین به دایناسور ها و چه عالی که هنوز هم از علاق اش عکس میزاری . منو به فکر انداختی. چون چند وقتی هست که فراموش کردم از این پست ها و عکس ها بزارم. آفرین به پسر باهوشمون. به خاطر عکس های سفره هفت سین دلم نیومد تبریک عید نگم. امیدوارم هر لحظه تون عید باشه. عید پیش رو ( فطر )هم مبارک. عینک گل پسرمون خیلی خیلی بهش میاد. خیلی خوبه که عینک رو دوست داره و باهاش کنار اومده. ایشاله که چشماش خیلی زود خوب بشه. ما هم متاسفانه این ارث رو به شکلی فجیع تو خانواده داریم. امیدوارم به بچه ها منتقل نشه. در آخر هم بگم که خیلی خیلی خوشححال شدم بعد مدت ها اومدم پیش تون. خاطرات سالهای پیش زنده شد. کلی حال کردم. ببوس پسر گلمون رو.. هر کار کردم نشد که پر حرفی نکنم.
مامان مریم
پاسخ
سلام مهری عزیزم اول ممنونم از وقتی که گذاشتی و متشکرم از مهرت که از اسمت نشأت میگیره و بعد خیلی ممنونم از همه محبتت و لطفی که تو سطر سطر کامنتت بود منم برای شما و مهراد قشنگ و مهرای کوچیک و شیرینم زیباترین هارو آرزو میکنم راستش اصلا هدفم از ادامه دادن وبلاگ آیدین ثبت همین علایق و خاطرات بود و هست...ممکنه سال دیگه یه علاقه جدید رو بشه و یادم بره این دوره خاص و علایق خاص تر رو متشکرم عزیزم... ببوش فرشته هارو😘
مامان مهری
2 تیر 96 14:52
امیدوارم نظرم ثبت شده باشه ، چون این بالا ننوشت نظر با موفقیت ثبت شد
مامان مریم
پاسخ
ثبت شده مهری جانم...متشکرم از محبتت❤️
مامان زینب
4 تیر 96 12:53
سلام به مریم خانم عزیز و آقا آیدین دوست داشتنی من بعد از مدتها دوباره شروع کردم به نوشتن خاطرات پسرم و وقتی دیدم دو تا پست تو این مدت گذاشتی چه ذوقی کردم طاعات و عبادات شما قبول باشه تو این ماه مبارک و همچنین عید سعید فطر بر شما و خانواده محترم مبارک باد منزل جدید هم مبارک باشه عزیزم ایشالا که بهترین لحظات و خاطرات زندگیتون رو تو خونه جدید داشته باشید اتفاقا آیدین منم مدتی هست که علاقه زیادی به حیوانات پیدا کرده و با دیدن عکسها ی شما کلی خاطرات برام زنده شد همیشه سلامت و شاد باشید ببوسید آیدین ناز و دوست داشتنی رو
مامان مریم
پاسخ
سلام زینب جان ممنونم از همه محبتت و مرسی از کامنت پر از لطفت هزار ماشالا به آیدین کوچولوی شما...خدا حفظش کنه...خیلی ببوسش عزیزم
عمه فروغ
8 تیر 96 21:25
سلام مریم جونم مثل همیشه لذت بردم از خوندن پست زیبات مثل همیشه عالی و پر از حس و حال خوب زندگی...ان شالله که این آرامش درون زندگیتون هم همیشه پابرجا باشه. مبارک باشه خونه نو ان شالله که در خونه جدید روزهای شادتر و سرشار از سلامتی و تندرستی رو در کنار هم سپری کنید. واقعا همین طور هست که گفتید بیشتر داشته های امروزمون آرزوهای دیروزمون هست فقط این ما هستیم که فراموش کردیم آرزوهای خودمون رو..ان شالله که به همه آرزوها و خواسته هاتون برسید عزیزم هزارماشالله به گل پسر که این قدر خوب با عینک کنار اومده ان شالله که این دوران هم موقتی باشه
مامان مریم
پاسخ
سلام فروغ عزیزم... مثل هميشه محبت داری دوست گلم برای آرزوهای زیبات متشکرم عزیزم ببوس آرشیدای شیرینم رو نقاشی هاش رو دیدم و نظرات بسته بود ولی وااااقعا به وجد اومدم و عالی بود آیدین هنوز نقاشی اش داغونه
مامان علی
10 تیر 96 18:29
این پست هم پر از انرژی وبوی عید وزندگی و..... عالی بود مریم جان.دایناسور کوچولو رو جای من یک گاز 😋بببخشید بوس گاز گازی ازش بگیر هفت سین عالی.عکس ها فوق العاده وراوی روزهای خوب وشاد پسرک خدارو شکر به آرزوهای دیرین رسیدی ان شاالله مابقی خواسته ها هم تک تکش خیلی زود برآورده بشه ماشالله به آیدین جونم تو این عکس ها مثل همیشه خندونه وبه آدم انرژی مثبتی میده راستی ممنون واسه رمز میگم منم میخام برای کل وب رمز بزارم چون تو تل که مینویسیم دیگه تمیشه تک تک رمز گذاشت راست میگی چقدر سواستفاده گر نتی زیاد شده و چقدر آدم های داغونی هستن خوب کردی عزیزم.
مامان مریم
پاسخ
و منم بازم ممنونم ازت عزیزم از همه محبتت و لطف سرشارت که تو همه کامنتت موج میزنه درباره رمز هم آره... من ترجیح میدم وب رو برای ثبت خاطراتش ادامه بدم و فقط چند تا دوست بخونن