آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

بهار تا پاییز 95

1395/8/10 0:11
نویسنده : مامان مریم
949 بازدید
اشتراک گذاری

سلام!
تا حالا تو وبلاگت سلام نکرده بودم
اخه خداحافظی بلند مدت نداشتم
ولی.... این بار مدت زیادی نبودم... فکر نمیکردم انقدر طول بکشه از اون بدرود تا این درود!

ولی سلام️


خووووب...خیلی خبرها شده... واسه من که اونقدر با جزییات برات مینوشتم این همه خبر رو بیخیال شدن شاید سخت باشه... ولی نميدونم چرا يه روزی به خودم گفتم اصلا این همه جزییات رو نوشتن برات مهمه؟میخونی؟تو پسری! من زیادی دخترونه و لطیف و با کودک درون زنده جلو رفتم...
به هرحال...یهو کات کردنش هم شاید برات خوشایند نباشه... یه روزایی فکر میکردم همه خاطرات و جزییات بزرگ شدنت برای همیشه تو ذهنم میمونه و ثبت دائمی میشه ولی....حالا که داری بزرگ میشی میبینم مامانم حق داشت وقتی از بچگی هام ازش میپرسیدم بیشتر وقت ها میگه یادم نمیاد!
نه اینکه مهم نباشه هاااا....نه....فقط جزییات جدید و مهم تری میاد که برات جذاب تر و شیرین تره...اونقدر شيرينه که قبلی ها جلوش بیمزه میشه...اخه هرچی بزرگتر میشی حرف زدن و خندیدن و صدا و حرکاتت شیرین تره
گرچه گاهی اون اولین ها با لحن کودکانه انقدر جذابه که بخوام هم فراموش نمیشه
پس مینویسم که تو هم بخونی و بدونی 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


فکر کنم از عکسها فهمیده باشی علایق شدید چهار و نیم سالگی رو!
بله!
دنیای دایناسورها...علاقه شدیدی که تو رو تا تغییر کامل اسباب بازی ها و تم جدید لباس ها و حتی پوزیشن راه رفتن و صدا برد و تا جایی ادامه پیدا کرد که مجبور شدم خودم فاز رو عوض کنم!

 

 

 


چند تا هم تولد داشتی
یکی روز تولدت که دایی محسن کیک خرید و با مهین اومدن و مهناز هم بود

 

 

 


و یکی هم با حضور خونواده هامون

 


و....همونجور که از عکسها میبینی. قبل از تولدت بلاخره رفتیم به خونه جدید...خونه ای که جزء به جزء اونو با حوصله و سلیقه خودمون بازسازی کردیم و چقدر در خلال این بازسازی ها و بنایی ها بهت خوش گذشت... و چقدر خوشحال شدی که یه اتاق برای خودت داری...و چقدر ما از خوشحالی تو خوشحال بودیم که روز اسباب کشی اولین جایی که چیدیم اتاق تو بود
اون استیکر های اندازه گیری قد هم کادوی دایی محسن بود...فرش اتاقت هدیه مهناز الببته که همه بهت برای اتاقت کادو دادن
اون ماشین کنترلی کادوی خاله مهین
و دایناسور ها و باز لایتینر و وودی و لباس اسپايدر من کادوی بابایی مامانی ها

 

 

 


داری کمک مسکنی اسباب بازی هات رو بریزی کارتن
بماند که اون کارتن بارها باز و بسته پ زیر و رو شد تا پاره شد!

 

 

 


خووووب...بعد اسباب کشی فقط سفر چاره سازه...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


اینم تو و دنیای دایناسوری
اسم دایناسورها رو خیلی دقیق میدونی
انواع دایناسور ها و گونه های گوشتخوار و گیاه خوار
اسم های عجیبی دارن ولی تو همه رو از هم تفکیک میکنی
یکی از سرگرمی هات اینه که کتاب دایناسور هارو بیاری برات بخونيم و البته حفظش شدی
و بقیه از تلفظ این همه اسم عجیب تعجب و البته ذوق میکنن
و تو بیشتر....

خوب...بیشتر از شش ماه رو با هم ورق زدیم
فکر کنم برای این بار کافی باشه؟!
مگه نه تیرکس کوچولوی شیطون؟!

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

الهام
29 خرداد 96 17:40
سلام مریم جون واقعا خوشحالم که دوباره می نویسی و حس سرحالی و سرزندگی از نوشته هات دوباره حس میشه بخشی از بهترین روزهای زندگی من تو همین نی نی وبلاگ گذشته و اینجا یاد گرفته م که مثل بچه ها و مامانهای دیگه زندگی کنم آیدین سرزنده و سرحالم رو می بوسم
مامان مریم
پاسخ
سلام الهام عزیزم منم خیلی خوشحالم که باز اينجام و خیلی ازت ممنونم که این ربات تلگرام رو بهم معرفی کردی چون هروقت یادم میفتاد باید با چه مصیبتی باید سایز کم کنم و عکس بزارم هی پاس میدادم به یه فرصت کامل تر و خبرت خیلی خوشحالم کرد و خییلی ممنونم و منم علیرضای گلم رو میبوسم و باید بگم منم خیلی چیزها از اینجا و خودت یاد گرفتم
عمه فروغ
29 خرداد 96 19:27
سلام مریم جانم خیلی خیلی خوشحال شدم از به روز شدن دوباره وبلاگتون...خیلی دلتنگتون بودیم خوشحالم که روزهای گذشته براتون به خوبی و خوشی سپری شده...هزارماشالله به آیدین جونی که برای خودش مردی شده و علایقش هم مردونه تر....ایام همیش به کام
مامان مریم
پاسخ
سلام فروغ عزیزم منم خیلی دلتنگتون بودم و البته با اینکه خودم رو درگیر اینستا نکردم ولی گاهی که سر ميزدم جویای خودت و آرشیدای عزیز بودم و دنبالتون میکنم... عروسک کوچولو رو ببوس