بوی عیدی
اسفند از خود عید هم قشنگتره همیشه....مثل پنج شنبه که از جمعه هم خواستنی تره
از اول اسفند بوی بهار رو میتونی حس کنی...بارون ها هم فرق دارن انگار...هوا تمیز میشه و هیاهوی مردم قشنگه...مثل هر سال،امسال هم زودتر رفتیم به استقبال خونه تکونی تا فرصت داشته باشیم برای بغل کردن بهار
پاساژ گردی
یه جلسه قبل از آخرین روز مهد تو، که محمد هم اومد خونه و دوتایی پذیرایی رو تمیز کردیم و با باز کردن پنجره ها دیدم امید امسال پر از غنچه است و میخواد حساااابی گل بده
و شروع ددر ها و لذت بردن از جلوی در خونه با چنار پیر آشنا
ذوق دیدن ماهی ها
هر بساط ماهی که ببینی باید وایسیم و حرف بزنیم
و تک تک ماهی فروشی ها گفتی بخریم
عااااشق اینجام آخه من
تا بعد از دو دور چرخیدن دیگه دلم نیومد بیشتر معطل بشی و ماهی خریدی....واسه همین این همه چرخوندمت وروجک...که یه جا خلوت باشه و خودت بتونی ماهی با ملاقه بگیری
و با خریدن یه پیراشکی اختتامیه گردش امروز
اینم سر خیابونمون و این همه کفتر چاهی و شنای تو آب
و تو و ماهی هات
و روز آخر مهد که با هفت سین کاردستی ات اومدی خونه و چقــــــدر ذوق کردیم با هم
و فرداش که رفتیم دوباره ددر...هوای بارونی و چتر و هوووراااا
چند تا کتاب رنگ آمیزی و این چراغ خواب هم دستاورد امروز
چهار شنبه سوری که کوکی پختیم و رفتیم خونه مامان جون
و تو که تو خیابون هرجا آتیش دیدی ابدا خوشت نمیومد و به پیشنهاد پریدن از رو آتیش نه سرسخت گفتی و خونه مامان جون انقدر شیطونی کردی که رفتی تو سینی چایی و خدا به اون سه تا آیه الکرسی که قبل اومدن برات خونه بودم نگاه کرد که هیچی ات نشد...اون قرمزی مال مالیدن خمیر دندونه!
و یه روز دیگه و یه تجریش گردی دیگه
و هنوووز هرجا ماهی باشه وایمستیم به تماشا و حرف زدن که کدوم ها مامان کدوم ها هستن
و این هم شکارم از خودم
و پسرک شیرینی که روزهای اول قانون ددر رفتن ها یادش رفته بود و همش درخواست اسباب بازی داشت و یواش یواش یاد گرفت قرار نیست همش خرید هم بکنیم....و تو بازارچه تریلی خواستی و بهت گفتم خودت داری و تا رسیدیم گفتی کجاست منم از کیسه اسباب بازی های تو انبار منتقل شده برات آوردم و اندازه یه اسباب بازی نو باهاش حال کردی
نخودچی خونگی
همون شب...حالا با محمد رفتیم تجریش و رستوران
تا حالا ندیده بودی غذا حاضر بشه با چراغ اعلام بشه
و عجیبه که مامان و بابای فست فود خوری داری و سهمت از فست فودها فقط سیب زمینی هست اونم جدیدا یاد گرفتی والا با سس بهتر میشه حداقل
و شیرینی آلمانی پختـــــــــم...اگه بدونی سر قالب زدن چه کارهاااا کردی
رفتیم و گل خریدیم واسه باغچه
و کاشتیم
و با بابا رفتی پشت بوم و دو سه تا پادری هم شستید
هوای خوووشگل و تمیزی که دم عیدی یهو سرد شده
جدیدا عاشق بستنی یخی شدی...و هرچی باهات چونه میزنم بستنی شیری بخوری قبول نداری
شب عید شده و ددر ها هنوز ادامه داره
هرروزت پر از طراوت باشه...بهاری باشه دلت عزیزم