پل طبیعت 94
پارسال هم درست همین موقع ها بود که برای اولین بار رفتیم پل طبیعت و گفتیم واااای بهارش باید خوشگل باشه از اون بالا درخت های قشنگ عباس آباد رو تماشا کردن و نرفتیم و نرفتیم تا شد دوباره زمستون!
کارامون برعکسه دیگه
حالا باز هم گفتیم دوباره بریم تا یادمون بیاد بهار که بشه قراره بریم اون بالا باز ولی...من میــــــــــــــدونم نمیشه....بهار که بشه باز شمال رفتن ها شروع میشه و هیچ وقتی واسه تهران گردی نمینونه....قسمت ماست که همیشه پاییز و زمستون تهران رو ببینیم....اما....تهران شهرمونه....پاییز و زمستونش هم قشنگه...کی گفته پایتخت به خاطر شلوغ بودنش قشنگ نیست...مگه میشه خونه آدم قشنگ نباشه...حتی با دود و آلرژی و شلوغی و ترافیک های سنگینی که وادارت میکنه قسم بخوری یه روزی ازش فرار خواهی گرد!
ورودی پل از پارک آب و آتشه...و تو خوب یادت بود که تابستون روی همین قسمت پارک فواره های اب بازه و کلی با النا روش آب بازی کردی
از زاویه عکس مشخصه که عکاسش کیه
انقدر دلقک بازی دراوردی که یه گروه ادم جمع شده بودن و به اداهات و کنترل خنده من میخندیدن
و پیش به سوی ماشین و دیدن یه عابر بانک و مگه میییشه عابر بانک ببینی و نری عملیات!!!
برای محمد عجیب بود اما واسه من که باهات زیاد پیاده روی میرم خیییلی عادیه هرجا بانک ببینیم باید منتظر بمونم بری یه دکمه ای بزنی و بیای
خداااارو شکر خونه ما اپن نداره و تو این کارا رو نمیتونی بکنی...خونه مامانی کلا داری اون بالا زندگی میکنی
و این هم خونه مامان جون و گنبد و گلدسته سازی با سطل آشغال!
مادر بزرگ من و محمد بلاخره افتخار داده و دو ماه از زمستون رو مهمان بچه های تهران بود و ما سعی میکردیم اون مدتی که خونه عمه هست هرشب بریم پیشش...و اینم تو که از دهنت داره از سرما بخار بیرون میزنه و هربار درخواست بستنی هم داشتی
اینم طاها که دوسش داری و اصلا بهش حسودی نداری بغل من و محمد باشه.....ولی...به نن جونمون حسودی میکنی!!!چون ماها بهش خیلی توجه میکنیم و تو عادت داشتی خودت مرکز توجه باشی
اینم ذوق از دستبند نورانی
هرجا و هر مکانی....میشه گنبد و گلدسته درست کرد
و بلاخره ما هم صاحب خونه شدیم....خییلی شبیه معجزه بود با این قیمت ها و این منطقه زندگی ما حالا حالا ها بشه که خونه بخریم ولی خدا خیییلی مهربون تر از همه این داستان هاست...به لطف خدا و کمک باباجون...ما هم صاحب خونه شدیم
و اینجا روز قرار داده که داری به ننه جونمون شیرینی تعارف میکنی
خدایا شکرت
این عکس برام عجیب بود که گرفتم...داری کلوچه میخوری!
داشتی کارتون میدید که یهو پریدی بیرون و رفتی بالا و با این استخر بادی برگشتی...احتمالا یه شبیه سازی بود که با پیشنهاد محمد که بری حموم و توش آب پر کنی تا آخر زمستون مهمون حموم ما شد!
یه بازی پر هیجان...با پای من!
فشار رو پام رو ببین!!!تا انگشتم رو نکنی بیخیال بازی نشدی که!
دوست های خوبم ممنونم از محبتتون که با وجود اینکه کامنت ها بسته ست باز لطف میکنید و برام پیام میزارید...اگه بستم برای اینه که به زحمت نیفتید و تو این روزها که سرم به خاطر خونه تکونی شلوغه و کم به وبلاگ سر میزنم شرمنده مهربونی هاتون نشم
مهری عزیزم اتفاقا چون سرگرم گردش مادر و پسری و خونه تکونی هستم هنوز پست نزاشتم وگرنه حتتتما سر فرصت پست گردش بهاری رو میزارم....همین الان که وبلاگ رو باز کردم تازه کامنتت رو دیدم و زود دوتا عکس به این پست اضافه کردم که ببینی حواسم هست...ممنونم ازت مهری مهربوووونم برای همه محبت هات
اینا هم مخصووووص مخصووووص دوست گلم...مهری عزیزم
یه دنیا ممنونم برای همه دل های پاک و قلب های مهربونتون