آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

دوستی یعنی...

1394/5/20 19:18
نویسنده : مامان مریم
1,886 بازدید
اشتراک گذاری

یه وقت هایی از بچگی یه دوست هایی رو با خودت داری و تا پیری هم همچنان اسم دوست رو با خودشون به همراهت یدک میکشن...دوست هایی که شاید سال تحویل بهت پیامکی بدن و خدایی نکرده عزا و گاهی شادی ها....دوست هایی که هر وقت بهشون فکر میکنی یادت نمیاد آخرین بار کی دیدیشون....یا الان بچش چند سالشه....از اون دوست هایی که وقتی بعد از مدت ها میبینیش هر چند دقیقه یکبار هی به هم میگین : خوووووووب ...دیگه چه خبــــــــر؟؟!!!!

همیشه حس میکنی حرف هاش رو نمیفهمی....گاهی حس میکنی خیــــلی تنهایی...هیچ دوستی نداری که براش از نگرانی هات بگی...از آرزو هات...از گذشته ات و اون چیزهایی که باعث ندامتت شده...از آینده و اون چیزهایی که دلت میخواد برات اتفاق بیفته...

حس میکنی دوست هایی که دورت رو گرفتن نمیتونن بزارن برای اشتباهاتت عزاداری کنی و بعد فراموششون کنی....میخندن به آرزوهایی که از نظر تو خنده دار نیست...نمیفهمن احساست رو برای داشته هات و نداشته هات...

بعد تو فضای مجازی یکی رو پیدا میکنی که مثل تو فکر میکنه....مثل تو رفتار میکنه...حرفات براش خنده دار نیست....انگار از جنس توست...و اینجاست که یه دوست پیدا میکنی که جای سالی چند بار هر روز چند ساعت باهاش حرف میزنی .....حرف و حرف و حرف....تو این حرف ها بزرگ میشی....یاد میگیری...

وبلاگ تو یه دریچه بود برای من که چند تا دوست اینطوری پیدا بکنم که اولیش مریم بود...یه موقع به خودم اومدم دیدم چقدر بهش وابسته شدم...که حتی وقتی میرم سفر و نت ندارم باید بهش اس ام اس بدم ...که وقتی میره سفر باز نمیتونم نگرانش نباشم...که پسرش رو عین خود تو میشناسم...که وقتی باردار میشه قبل از مامانش به من میگه...که هر روز چند ساعت حرف برای هم داریم و اگه یاد کارهای دیگه مون نباشه نمیتونیم دل بکنیم...

خیلی جالب بود برام که یک سال و نیمه دارم با کسی هرروز چت میکنم که حتی تا به حال صداش رو هم نشنیدم....و وقتی یه روز بهم گفت داره میاد امام زاده صالح حتی منتظر بیدار شدن محمد هم نموندم و با تو رفتیم که دوست مجازی رو ببینم که خط کشید به همه تصوراتم از دوست واقعی....دوستی یعنی یک دل بودن....مجازی نام دادن شاید توهین باشه به این همه یک رنگیمحبت

 

                

همه وجودم چشم بود وقتی تو حیاط دنبالش میگشتم....فکر میکردم خجالتی تر این ها باشم و نتونم برم و بغلش کنم ولی همون دوستی انگار منو میکشید تو بغلش....و بعد کیان عزیزم که درست مثل عکس هاش بود و من انقدر تو این یک سال و نیم ازش شناخت داشتم که بدونم مثل خود تو باید بهش زمان بدم برای بغل کردنش....و بعد عروسک کوچولوی خنده رویی که با همه دست و دلبازی اش تو لبخند هدیه دادن....وااااقعا خوردنی بودبوس

 

                

 

                

 

                

 

                

 

                

 

                 

 

                 

 

                 

 

                 

 

و دوستی تو و کیان که زود شکل گرفت .....بازی هایی که انگار چند ساله با هم دوستینچشمک

و من و مریم که نفهمیدیم چطور دوساعت گذشت و من هنوز هم نمیدونم چطور تو اون مدت که نوژان خووووشـــــــــگل بغلم بود نخوردمشبغل

خیییلی خـــــــــــلی بهم خوش گذشت و همین الان دوباره دلم تنگ شدمتنظر

مریم گلم...ممنوووووووووووونم برای همه این مدت دوستی و رابطه قشنگ و این دیدار شیرینمحبت

البته دوست های خوب دیگه ای هم دارم به واسطه این وبلاگ نویسی برای تو....مثل الهام خوبم....مرضیه مهربونم...ریحانه عزیزم و خیلی دوست های دیگه که باهاشون در ارتباطممحبت

 

خوب....چند تا عکس شیطنت ها و اتفاقات هفته های قبل رو هم بزارم که بعدش سفر دو هفته پیشه و باز این هفته عازم سفریم و هنوز پست سفر پیش رو نزاشتمبی حوصله

این پسرک پازل باز منه که دیگه واسه خودش اوستا شدهآرام

                  

وقتی قطار قدیمی که قایم کرده بودم تعمیر میکنم و بهت میدم و تو با خلاقیت خودت براش واگن سازی میکنی

                  

 

                  

و وقتی مهد رفتن تاثیرات خودش رو میزاره و پسرک من هر روز از وابستگی اش کم و کمتر میشه....مثل وقت هایی که خودت میری پارکینگ و برمیگردی....یا این جدید ها هی اجازه میگیری و میری خونه رزا باهاش بازی کنی....و شب که از جلوی این مغازه کیف و کفش فروشی آشنا رد میشیم اجازه میگیری که بری و کیف و چمدون مک کویین رو تماشا کنی و برگردی

میبینی چه چیز هایی برام آرزو بود....که هی نگی: نه...تو هم باید بیای... و خودت بری و برگردی

بماند که حالا رفته بودی و برنمیگشتی همخندونک

                   

و وقتی خیلی تاخیر میکنی و اصلا برات مهم نیست من اون پایین منتظرم میبینم که با غش غش خنده به انتظارم اون پشت یواشکی نگام میکنیزبان

                   

چند وقت پیش رفتی دستشویی و خیلی تاخیر داشتی....در زدم و اجازه گرفتم و اومدم دیدم نشستی و انگار منتظر کسی هستی و بعد سوال و جواب گفتی اون زیر سوسکه!!!منتظرم بیاد بیرونترسو

من از هر حیوونی که نترسم از سوسک وحشت دارم و حتی تا حالا نتونستم از فاصله یک متری بهش حشره کش بزنم!!!میخواستم طبق غریزه در برم که دیدم این همه تلاش کردم تو از سگ و قورباغه و مارمولک نترسی.....حالا نباید کم بیارم!!!بهت گفتم باید بریم سوسک کش بیاریم....و رفتم و با یک اسپری اومدم و با استرس و ترس فرااااواااان کل دستشویی رو اسپری کردیم و در رفتیمسوت

یک ساعت بعد در رو با ترس باز کردم و جنازه سوسک بخت برگشته رویت شد....صدات کردم و نشونت دادم و تو عاااااشق این عملیات شدیسکوت

واااای کارم دراومد.....هر روز هزاااار بار....تاکید میکنم....هزاااار بار میای...در کابینت رو باز میکنی و : این چیه؟؟؟!!!میدونی با این چیکار میکنن؟؟؟با این سوسک میکشن....و همه اون جملاتی که حین عملیات من برات توضیح دادم چون اعتقاد داشتی سوسک گناه داره و نباید بکشیمشدلخوررو کااامل بهم توضیح میدی و اصرار داری گوووش کنم تا خوب یاد بگیرم: میدونی....سوسک کثیفه....تو پی پی ها زندگی میکنه...پی پی میخوره....آلوده ست...باید با این اسپری ها بکشیمش بی حوصله

و این علاقه به اسپری سوسک کش تا اینجا ادامه پیدا کرد که حتی میری مغازه اول یه اسپری برمیداری و تو کیف مهدت میاری و حتی باهاش میخوابیخندونک

                    

یک شب هم شام یه غذای جدید درست میکردم و خیلی تمرکز کرده بودم و دیدم صدات نمیاد....میدونی دیگه...وقتی صدات نمیاد یعنی عملیاتی در پیش است....روز قبل با همین سکوت توی حموم و در حال آب بازی با آب داخل توالت فرنگی پیدات کرده بودمسبزو انقدر شوکه شدم که عکس پیش کشمون....فقط کااامل حمومت کردم....و این بار بعد از باز کردن در اتاق با این صحنه...

                    

 

                    

و پسرکی که با قانون برچسب و جایزه اخت شده ولی من عااااشقتم که فقط عشق برچسب داری و سراغ جایزه اش رو نمیگیریبغل

                     

یکی از پوزیشن های کارتون دیدنزبان

                     

 

دوست دارم کوچولوی دوست داشتنی من....یادت باشه که قدر دوستی رو بدونیبوس

 

 

پسندها (11)

نظرات (18)

الهام
20 مرداد 94 20:38
سلام مریم جون آاااااای درست گفتی در بارۀ این دوستی ها و البته این دوستی های مجازی و خودت یکی از بهترین هاش بودی و هستی برای من واااااااااای نوژان جون چقدر خوردنیه و من از همین جا باز هم به مریم تبریک میگم برای این کوچولوی خوردنی و برای کیان و نوژان و آیدین آرزوی سلامتی و خوشی دارم از ماجرای سوسک کشی نگو که ما هم گاهی تو پارکینگ یا لابلای در آسانسور می بینیم و کاملا می فهمم توضیح اون عملیات رو اونم چندین بار در روز که علیرضا هم همینه و من گاهی: و خیلی حال میده دیدن بازی بچه ها با اسباب بازی هایی که مدت هاست ندیده اند و آفرین به آیدین مستقل مون مهد واقعا تأثیرات خیلی خوبی داره و امروز هم علیرضا به جعبۀ سایۀ من حمله کرده و خیلی هاش رو خراب و با هم مخلوط کرده و الان تو اعتصابم بخاطر این عملش می بوسم آیدین گلم رو که این قدر ناز خوابیده و چقدر خوردنی تلویزیون نگاه می کنه منتظر پست های سفرتون هستم
مامان مریم
پاسخ
سلام الهام عزیــــــــــــزم قربوووووووون محبتت دوست خوووووووووووبم...تو هم وااااقعا یکی از اون دوست های مجازی گل بودی برای من که از حرف زدن باهات خیییلی لذت بردم و خیییلی چیزها یاد گرفتم وااااقعا از اون بچه خای ماااه و خواستنیه که وقتی میخنده یادت میره بچه داری چقدر سخته و دلت یه تربچه دیگه میخواد ممنونم خاله گل و مهربووون وااای پارکینگی هارو من اصلا نمیمونم که ببینم ...چون خیییلی احتمال داره که نتونم خودم رو کنترل کنم و لو برم که از این یه مورد میترسم پس شما هم دارین این دیالوگ های دوست نداشتنی که گویا برای قسقلی ها دوست داشتنیه ممنوونم الهام جونم...آره خیلی عالیه و البته توصیه های تو هم دخیل بود برای اطمینانم از مفید بودن مهد واااای...سایه...آیدین چند روز پیش با یه رژ لب هم رو دست هاش نقاشی کرد...ولی جز فرمژه که به نظرش جرثقیل میاد!!!با بقیه فعلا کاری نداشته ممنووونم گلم...من هم میبوسم علیرضای ماهم رو
مامان کیانا و صدرا
21 مرداد 94 6:53
سلام صبح بخیرخوشحالم که مریم جون مامان کیان دوست عزیزتونو دیدید و کلی با هم خوش گذروندینمطالبی هم که در مورد دوست نوشته بودی واقعا زیبا و بجا و درست بود.ممنونم که منم جزو دوستات به حساب آوردی و ممنونم که خودتم هستی که دوست من باشیمیدونی با این نوشته ام یاد اون جمله افتادم که دوران ابتدایی میگفتیم دوست داری با دوست من که دوست داره با دوست تو دوست بشه...دوست بشــــــــــــــــی؟؟؟ خب میبینم که باز میخواین برین سفر؟؟؟آفرین صدآفرین هزار و سیصد آفرین فرشته ی روی زمین خوش بگذره عزیزم.عکسها هم بیست...خواهر بگیر اون اسپری حشره کشو از پسرمون!!!!بدونی با این اسپری سر من چه بلایی اومده هی پیف پاف نمیکنی!!!عزیزم از سموم مایع که تو چاهک توالت میریزن بگیر حالا که میرید سفر قبل از سوار شدن ماشین خوب بریز تو چاه ها و حتی چاهکهای آشپزخونه ان شاءا....به سلامتی که از سفر برگشتید حسابی ضد سوسک شده خونه.البته اول هم که اومدید خدای ناکرده نری وایتکس و اینجور چیزها توی چاه بریزی.در و پنجره ها رو هم یه مقدار باز بذار.شب و روزت خوش عزیزم
مامان مریم
پاسخ
سلااام مرضیه جووون خووووبمصبح عالی شما هم بخیر ممنووونم دوست گلم...من هم خیییلی خوشحالم و درمورد اسمت هم همینه و واااقعا جزو دوست های گل و با معرفتم هستی که حتی وقتی ناراحت و دلمرده هستم و حوصله وبم رو هم ندارم با دیدن احوالپرسی های با معرفت همیشگیت دلگرم میشم دوبارهو درس های زندگی که معلم خوبم هستی آرهچقـــــــــدر این جمله رو دوست داشتیم و باهاش خاطره داریم هاااا قرار به امشب بود که تونستم رای همسر رو بزنم برای یک سفر دسته جمعی هفته آینده.....چون این تعطیلات صد در صد ترافیک خواهد بود و یکی از علت هایی که امسال دارم از سفرها لذت میبرم بی ترافیک بودنشون بوده خداروشکر همون یک روز همراهش بود که اجازه ندادم درش رو باز کنه.....نه دوستم اصلا خونمون سوسک نداریم....همون یه دونه بود که نمیدونم چطور تشریف آورده بود...بزرگ هم نبود.......یعنی کل امسال همون رویت شد و اصلا تو کار سم نیستم و نمیشناسم...من انقدر از سوسک وحشت دارم که اگه دوباره میدیم خونه رو عوض میکردیم!! ممنووونم از همه توصیه های مهربانانه ات خانومی
مامان کیانا و صدرا
21 مرداد 94 6:58
راستی مریمی جونم میدونم خودت میدونی ولی اگه سم گرفتی خیلی خیلی مواظب گل پسری باش و یه جای امن بذار یا تمومشو استفاده کن و بعد هم قوطیشو معدوم بنمافدایی داری
مامان مریم
پاسخ
ممنووووووووونم....ایشالا هرگز ملزوم به استفاده از سم و توصیه های مربوط به اون نباشم....چون قبل از مضرات سم وحشت از جناب سوسک منو کشته عزیــــــــــــــزمی
mahtab
21 مرداد 94 8:24
سلام مریم جان راستش دیگه داشتم نگران می شدم بابت پست جدید نذاشتنت اما خب حدسهایی میزدم در مورد علتش خیلی روز خوب و هیجان انگیزی داشتید، امیدوارم دوستیتتون سالهاس سال پابرجا باشه و دوستی بچه ها و همسرانتون بهش طعم شیرین تری بده وااای که روژین چقدر ناز و خواستنی شده کیان جان و آیدین جان هم که حسابی پسرخاله شدن و بساط کشتی راه انداختن تو امامزاده خیلی خیلی خوشحال شدم از خوشحالیتون ماجرای سوسک کشون کلی خندوند منو خدارو شکر که دغدغه هات یکی یکی دارن جاشون رو به ارامش می دن و شاهد بزرگ شدن همراه لذت بردن از روزهای عمرتون با آیدین هستید اتفاقا علیرضا هم این مدت اخیر در این زمینه ی مستقل شدن خیلی بهتر شده و خیلی پیش اومده که تنهایی بره تو اتاق اقوامی که بچه دارن و یا از کنارمون بره تا وسایل بازی و هی اصرار نکنه ما هم بریم راستی عشق قطار باعث شده خیلی از قطارهای این دوتا فسقلی مشترک باشه پیشاپیش سفرتون به سلامت و بی خطر
مامان مریم
پاسخ
سلام مهتاب جانم اول اول من واقعا عذر میخوام که یه مدت نتونستم بیام وبت ....راستش دو هفته احیر و فکر فائزه داغونم کرده بود...اصلا کل این یک سال و امیدواری هامون از ذهنم بیرون نمیرفت ممنونم از محبتت عزیزم نوژان وااااقعا یه فرشته کوچولوی نااازه که زمان رو با اون خنده هاش گم میکنی آره....اصلا انگار نه انگار که تازه دوست شدن....حسااابی با هم باز یهای پسرونه داشتن...به قول مریم کم مونده بود بیرونمون کنن مرسی دوست گلم از محبتت هزار ماشالا برای علیرضا زودتر رخ داده....البته آیدین هم پارسال بهتر بود و از سه و نیم سالگی یهو بیشتر شده بود...نمیدونم مخصوص سنش بود یا مهد رفتن کمک کرد به بهبودش...در هر صورت بعد اون وابستگی این استقلال خیلی شیرینه آره دیگه...بس که میریم اسباب بازی فروشی ها و فقط چشممون قطار میبینه مرسی از محبتت دوستم...ببوس علیرضای گلم رو
مامان ِ یسنا
21 مرداد 94 12:33
سلام دوست خووووووووووبم چه کار خوبی کردین قرار گذاشتین مریم جون از دوستای خوب منم هست ... امیدوارم دوستیهاتون برای همیشه مستدام بمونه قربون شیرین کاریهای آیدینی بشم من صحنه خالی کردن کرم روی فرش و همینطور عملیات سوسک کشی و بعد هم توضیحات هرروزه ببوس آیدین جونو بجام خیلی
مامان مریم
پاسخ
سلاااام دوست گلــــــــم ممنونم عزیزم...بله میدونم....و شما هم دوست خووووب مشترک هردومون خدا نکنه خاله مهربوووووووون ممنونم گلم...تو هم ببوس یسنای ناااز منو گلم
مامان فهیمه
22 مرداد 94 0:45
سلام مریم جون خوبی خانم خوشحالم که یکی از دوستای ناب نی نی وبلاگیتو ملاقات کردی چه خوب به نظرم خیلی حس و حال خوبی داره کاملا همدیگرو میشناسی و از احوالات هم خبر داری ولی هنوز ندیدیش و وقتی که اون روز میرسه چقدر هیجان داری واسه دیدنش دلم واستون حسابی تنگ شده بوداااا آفرین به آیدین مستقل خالهو همچنین مهدوای مریم جون من وقتی میریم بیرون مخصوصا مرکز خرید و خیابون خیلی ترس گم شدن علی رو دارم به خاطر همین یک لحظه دستش از دستمون جدا نمیشه.حالا دیدم آیدین از اون دور دورا شده یه نقطه عزیزم گفتم یه خورده بزرگتر بشه خودشم میفهمه همکاری بیشتری میکنه فدای اون رو زمین خوابیدناتو ماشین بازی و قطار بازی کردنات و اون جریان سوسکولی مریم جون انگار من تو این مورد یه کم شجاعتر عمل کردم.یه روز علی واسه اولین بار یه سوسک توی دستشویی دید و گفت مامان بیا فک کنم مورچه بزرگ باشه.منم فهمیدم اوضاع از چه قراره خودمو آماده کردم و چون تجربه گربه رو داشتم اینبار باید خیلی شجاع برخورد میکردم گفتم بیا دو تایی بکشیمش خلاصه یه دمپایی و کشته شدن و موفقیتیه بار دیگه هم که سوسک دیدیم و همسری خونه بود زحماشو کشید و من وعلی تماشا و بعدش با دستمال کاغذی برداشت و انداخت توی سطل .همین کارو یک بار خودمون دو تایی بودیم که دوباره یکی دیدیم و من با هزار ترس کشتم و علی دوید و دستمال اورد تا برداره من میخواستم بگم نه مامان بزار با جارو بعد گفتم چیزی نگم تا کارشو بکنه که لااقل از این یکی دیگه نترسه و موفق هم شد و پس اتمام شستشوی دستها
مامان مریم
پاسخ
سلام فهیمه عزیزم ممنونم ازت دوست گلم آره...خیلی لذت بخشه که با یکی تو فضای مجازی حسابی دوست میشی و بعد میبینیش....و خیلی دوست دارم همتون رو ببینم گلم...خصوصا تو و علی نازم دل ما نیز همچنین خانومی راستش آیدین هم الان بیرون خیلی سر به هوا و شیطون شده...همون روزی که با مریم امام زاده صالح بودیم گمش کردم چند دقیقه...ولی باز هم ترجیح میدم با اعتماد به نفس باشه تا چسبیده به من...و یواش یواش داره بهتر و بهتر میشه....البته بزرگ تر شدنشون خیلی کمک میکنه...همین که یاد بگیرن وقتی گم شدن جای گریه چیکار بکنن درسته خدا نکنه خاله مهربوووون شجاع نبودی عااالی بودی دوستم من درست مثل همون حسی که تو میگی نسبت به گربه و سگ داری و دست خودت نیست شاید صدبار بدتر نسبت به سوسک دارم....یعنی تو عمرم حتی یک بار هم سوسک نکشتم....چه برسه با دمپایی....جرات حشره کش زدن هم نداشتم...همون یکبار به خاطر آیدین از خود گذشتگی کردم...تازه سوسک مربوطه رو نمیدیدم وگرنه همون کار رو هم نمیتونستم بکنم...سوسکه رفته بود جایی که من نمیدیدم و من فقط کل کاسه توالت رو اسپری کردم و کل مدت نفسم تو سینه حبس بود و قلبم تو دهنم بود ولی کارت بیــــــــــست بود دست بزنه به سوسک خیییلی بهتر از اینه که بترسه ازش...نهایتش یه دست شستنه قربووون علی شجاعم
مامان فهیمه
22 مرداد 94 0:45
مریم جان خصوصی بیا
مامان مریم
پاسخ
اومدم گلم
مامان مهراد
24 مرداد 94 13:45
سلام. من توی این دنیا به دور از خجالتی و به راحتی از دوستام سوالاتی رو پرسیدم که هیچ وقت نمیتونم از دوستام تو دنیای واقعی بپرسم. توی این دنیا من ترسی از قضاوت دیگران ندارم. توی این دنیا من دلسوزانه ترین پاسخ خا رو از دوستام گرفتم. من عاشق دوستای دنیای مجازیم هستم. دنیای مجازی که به من یاد میده چطور تو واقعیت زندگی کنم. یکی از خوبی های این دنیا این که قبل از این که حرفی رو ارسال کنی یه بار اون رو میخونی و چه بسا هیچ وقت حرفی رو که باعث ناراحتی بشه نزنی. کاری که تو دنیا واقعی خیلی خیلی سخته.
مامان مریم
پاسخ
سلام مهری جونم واااقعا هم همینطوره دوستم خیییلی خوب و کامل گفتی...اینجا قضاوت نمیشیم....مقایسه نمیشیم...خودمون هستیم و اینجا فرصت داریم اصلاح کنیم...با یه احساس متفاوت تایپ کنیم و انتهای تایپ آرم تر شده باشیم و به خودمون فرصت جبران بدیم...قبل از ارسال....قبل از شکوندن دلی
مامان مهری
24 مرداد 94 13:47
در ضمن این نوژان جون خیلی خیلی ماهه. کیان چقدر بزرگ شده. یادش بخیر پارسالا چقدر تو پرسش و پاسخ فعالانه بودیم. مریم مامان کیان وقتش رو داشت. فائزه مامان سوگند بود و خیلی های دیگه که الان به نوعی درگیر گرفتاری های زندگی شدن آیدین جون رو ببوس.
مامان مریم
پاسخ
آره مهری گلم....عسل خانومیه واسه خودش و بچه ها بزرگ میشن و ما بزرگ تر واااقعا یادش بخیر...فایزه و شوخی هاش..من و تو و مریم و الهام و زهرا و خیلی های دیگه با جو صمیمی تر و به دور از چشم و هم چشمی تو هم مهراد گلم رو ببوس دوستم
مامان راحله
25 مرداد 94 15:41
سلام عزیزم .. نمیدونم چرا تو پست جدید نتونستم نظر بدم .. اومدم اینجا خوبید؟ خوشید ؟ هزاررررررررررماشالله که قند عسلم هر دفعه عکس هاش خوشگل تر از قبله ... فدااااااااااااااات
مامان مریم
پاسخ
سلام راحله گلم نظزاتش بسته بود دوستم خیییلی ممنونم از محبتت و احوالپرسی هات عزیــــــــــزم ببوس بهار قشنگم رو
آنیتا
27 مرداد 94 17:01
سلام ~~~~~~~~$$$$ ~~~~~~~~~~..$$**$$ ~~~~~~~~~...$$$**$$ ..دوست خوبم.. $$$~~~'$$ ~~~~~~~~$$$"~~~~$$ ~~~~~~~~$$$~~~~.$$ من آپمممم ~~$$~~~~..$$ ~~~~~~~~$$~~~~.$$$ یه ~~~~~~ $$~~~$$$$ ~~~~~~~~~$$$$$$$$ ~~سری~~~~$$$$$$$ ~~~~~~~.$$$$$$* ~میزنی~$$$$$$$" ~~~~.$$$$$$$.... ~~~$$$$$$"`$ ~~$$$$$*~~~$$ ~$$$$$~~~~~$$.$.. $$$$$~~~~$$$$$$$$$$. $$$$~~~.$$$$$$$$$$$$$ $$$~~~~$$$*~'$~~$*$$$$ $$$~~~'$$"~~~$$~~~$$$$ 3$$~~~~$$~~~~$$~~~~$$$ ~$$$~~~$$$~~~'$~~~~$$$ ~'*$$~~~~$$$~~$$~~:$$ ~~~$$$$~~~~~~~$$~$$" ~~~~~$$*$$$$$$$$$" ~~~~~~~~~~````~$$ منتظرحضورسبزت هستم.'$ ~~~~~~~~..~~~~~~$$ ~.........~نظــــــــر~~~~$$ ~~~~~ســــــــــــتاره~~~$$ ~~~~~یـــــــادت نره~~~$$ ~~~~~~$$$$$"~~.$$ ~~~~~~~"*$$$$
عمه فروغ
29 مرداد 94 14:15
سلام مریم جون خوب هستید؟آیدین گلم خوبه؟ کاملا درسته حرف هاتون و گاهی این دوستی ها بهتر و قشنگ تر از دنیای واقعی هستند.خوشحال که روز خوبی رو در کنار دوستتون سپری کردید ان شاا.. که دوستیتون مستدام باشه ای جووووووونم 1000 ماشاا.. به آیدین گلم که برای ساختن پازل برای خودش دیگه استادی شده خوشحالم که مهد تاثیر خوبی رو روی رفتار آیدین گذاشته و باعث مستقل تر شدنش شده ای جوووووووووونم ببین چطور با حشره کش خوابیدهو جالب تر این هست که با خودش مهد هم میبره عزیزززززززززم کارتون دیدنش رو ببینمریم جون از طرف من گل پسرت رو ببوس
مامان مریم
پاسخ
سلام فروغ عزیزم ممنونم از محبتت دوست گلم فدات بشم.....خیلی لطف داری خانومی بهمون و من ممنون این توجه و محبتت هستم تو هم آرشیدای شیرین و قشنگ من رو ببوس فروغ جونم
مامان راحله
30 مرداد 94 16:39
مریم جون کجایی؟
مامان مریم
پاسخ
ببخشیــــــــــــــــد....سفر بودم راجله جونم...شرمنده دوستم
مامان آنیسا
1 شهریور 94 13:20
خیلی پست قشنگی بود مریم جون منم خیلی وقته که به این دوستی های مجازی فکر میکنم ، به تاثیرش تو زندگی چقدر چیزا از هم یاد گرفتیم و به هم یاد دادیم .... چقدر به هم وابسته شدیم که با یک کم دوری یا بی خبری از هم زود نگران و دلتنگ هم می شیم ایشالا که همیشه این دوستی ها پابرجا باشه چه جالب مریم جون منم به شدت از سوسک میترسم
مامان مریم
پاسخ
ممنووونم دوست خوووبم واقعا هم همینطوره...دوستی های قشنگی که حتی تو دنیای حقیقی و آدم های در دسترسمون پیدا نمیشه و علاقه ای که هیچ دلیل شخصی نداره و از دل میاد و به دل میشینه و باز هم نقطه مشنرک
مامان
2 شهریور 94 13:49
اشکم در اومد از نوشته های زیبات.
مامانی
5 شهریور 94 15:06
سلام دوست مجازی من منکه دوستهای مجازیمو بیشتر از دوست های واقعیم میبینم و بیشتر از اوضاع و احوالشون خبر دارم اونقد که از آیدین میدونم از بچه های دوستام نمیدونم درسته که پیش هم نیستیم ولی لحظه های شادی رو باهم داریم و تو یکی از بهترینهایی وصد البته الهام عزیز
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست مجازی ولی حقیقی من واقعا برای من هم همینطوره...تاریخ تولد همه بچه هاتون رو میدونم و تبریک میگم و روحیاتشون رو میشناسم...ولی دوست های واقعی ام رو اصلا نمیبینم که جزییاتشون رو بدونم و واقعا جز لحظه های شاد که با هم داریم...چه چیزهای خوبی از هم یاد میگیریم....از اون چیزایی که با صدها باز بالا پایین کردن کتاب ها نشد یاد بگیریم و تو هم برام از بهترین هایی....مثل الهام خوووووووووووبم
مامانی
5 شهریور 94 15:09
برات خوشحالم که تونستی مریم جونو ببینی کاش میشد منم شماها رو ببینم واقعا نوژان خوردنیه ماشا ا... میگم که چه خبره همه جا تب پازله آیدین علیرضا و صدرا خونه ما هم یه مدته پر شده از پازل
مامان مریم
پاسخ
من هم خوشحالم و واااقعا دوست دارم یه روزی همتون رو ببینم...همه همه...خصوصا تو تب پازل رو هم فکر کنم مثل توماس آیدین شروع کرداولین بار اتفاقی بود و با دیدن عشق با پازل به اینجا رسیدیم....یه خونه پر از پازل قربون پازل ساز خونتون